199. باب الفيء والأنفال وتفسیر الخمس وحدوده وما یجب فیه
کلینی در این باب 28 خبر آورده است. مجلسی حدیث 1 را مورد اختلاف و حدیث 2 و 6 و 10 و 14 و 15 و 18 و 20 و 22 و 23 و 24 و 25 و 26 را ضعیف و 4 را مرسل و 5 و 12 و 21 را مجهول و حدیث 3 و 8 و 9 و 16 و 17 و 19 و 27 و 28 را حسن و حدیث 11 را حسن یا موثّق و حدیث 7 و 13 را صحیح شمرده است. آقای بهبودی احادیث 3، 7، 8، 9، 11، 13، 17، 18، 21، 27 را صحیح دانسته است.
روایات این بخش، چنانکه از عنوان باب پیداست، به فروع دین مربوط میشود که کلینی در این جزء از کافی که آن را به اصول اختصاص داده، آوردهاست! راویان احادیث باب حاضر، همان کسانی هستند که در صفحات قبل با بسیاری از آنها آشنا شدهایم.
کلینی در این باب، قبل از ذکر احادیث، مقدّمهای آورده و رای خود را چنین اظهار کرده که چون آدمu خلیفة خدا شد تمام دنیا را خدا به خلیفة خود داد! این قول خطاست زیرا آدم خلیفة خدا نبود، بلکه خداوند متعال او را خلیفة موجودات سابق قرار داد که مفسد و سفّاک بودند. مفسدین مذکور مالک دنیا نبودند.
ملائکه نیز از کلام خدا که فرمود:
﴿إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗ﴾ [البقرة: 30]
«همانا من در زمین جانشینی قرار دهم».
چنین فهمیدندکه خدا برای سابقینِ مفسد سفّاک، جانشینی قرار میدهد، زیرا خدا نفرموده بود: «إنّی جاعلٌ فِي الأرض خلیفتي = من خلیفهام را در زمین قرار میدهم» و نفرمود «خليفة الله». ما قبلاً در اینمورد توضیح دادهایم. (ص457) مراجعه شود.
معلوم میشود کلینی نیز مانند نویسندگان زمان ما که بدون تحقیق و به تقلید از یکدیگر و تحت تأثیر مشهورات، مطلب مینویسند، بدون آنکه در آیه تأمّل کند، مطالبی گفته که مدرک و مستند صحیحی ندارد. وی میگوید: چون تمام دنیا مال حضرت آدمu شد پس از او به فرزندان نیکوکارش یعنی به انبیاء و اوصیاء میرسد و مال امام میشود[1]. واگر آنچه از دنیا به دست دشمنان ایشان افتاده، با جنگ و غلبه بر دشمنان، مجدّداً به دست آید، «فَئ» نامیده شده و متعلّق به امام است[2]. در حالی که «فئ» مال بیتالمال است که باید با نظارت امام و زمامداری که منتخب مؤمنین است در راه منافع و مصالح اسلام و مسلمین مصرف شود نه امامی که خانهنشین است و مبسوطالیَد نیست که بتواند اموال بیتالمال را در مصارف عمومی که مربوط به همة مسلمین است، صرف کند! (رجوع شود به آنچه در باب 162 گفتهایم).
در حدیث اوّل که از مرویّات «أبان بن أبیعَیّاش» بیآبروست آیة 7 سورة حشر را آورده و به امیرالمؤمنین افتراء بسته که آنحضرت فرموده: این آیه دربارة «فَئ» است که تماماً مخصوص ماست!! آشنایان با قرآن و سیرة پیامبرص میدانند که آیة مذکور دربارة یهود «بَنِیالنَّضیر» نازل شده است. به اتّفاق فریقین ماجرا از این قرار است که چون «بَنِیالنَّضیر» آمادة جنگ با مسلمین شدند، مسلمانان قلعة ایشان را محاصره کردند. در نتیجه آنان پذیرفتند که از مدینه کوچ کنند و به مقداری که چارپایانشان میتواند، اثاثیة خود را حمل کنند و با خود ببرند و خانه و زمین و باقیماندة اموال خود را بگذارند. پس از این واقعه، رسول خداص اموال ایشان را بین مهاجرین که نیازمند بودند و خانه و زندگی نداشتند تقسیم نمود و به انصار که وضعشان بهتر بود چیزی نداد مگر به «أبودُجانه» و «سَهل بن حنیف» و «حارث بن الصِّمّه» که آنان نیز فقیر بودند.
حضرت علیu بهتر از سایرین از این موضوع مطّلع بوده و محال است که بفرماید تمام آن اموال مخصوص من وفرزندانم بوده ولی رسول خداص ـ نعوذ بالله ـ برخلاف شرع عمل کرده و به علی و حسنین‡ چیزی نداده است و یا اموال ما را به سه تن از انصار نیز داده است که در آن حقّی نداشتهاند!!! معلوم میشود کلینی علاوه بر ناآشنایی با قرآن، از سیرة پیامبر و تاریخ اسلام نیز اطّلاع چندانی نداشته است!
آیة مذکور چنین است:
﴿مَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰ فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ مِنكُمۡ﴾ [الحشر: 7]
«آنچه خدا از اموال این آبادیها عائد رسول خویش ساخت، از آنِ خدا و رسول و خویشاوندان و یتیمان و مساکین و درراه ماندگان است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد».
حدیث دوّم مدّعی است که امام باقرu دربارة آیة:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾
[الأنفال: 41]
فرمود: «ذِي القُربى» خویشاوندان رسولخداص هستند و خمس مال خدا و مال پیغمبرص و مال ماست! امّا اگر بقیّة آیه را بخوانید ملاحظه میکنید آیة مذکور و دو آیة پیش از آن و آیات پس از آن، همگی راجع به جنگ و جهاد با مشرکین بوده و در غزوة بدر نازل شده است. حتّی در ادامة آیه فرموده:
﴿يَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ يَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ﴾ [الأنفال: 41]
«روز جدایی [حقّ از باطل] روزی که دو گروه [مشرکان و موحدّان] با هم روبرو شدند».
و در آیة بعد فرموده:
﴿إِذۡ أَنتُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلۡقُصۡوَىٰ وَٱلرَّكۡبُ أَسۡفَلَ مِنكُمۡ﴾
[الأنفال: 42]
«آنگاه که شما در ناحیة نزدیکتر [به چاه بدر] و آن [مشرکان] در ناحیة دورتر بودند و قافلة [أبوسفیان] از شما پایینتر بود».
چنانکه به وضوح تمام ملاحظه میشود آیه وضعیّت مسلمین و مشرکین در غزوة بدر را بیان فرموده است. چون مسلمین در این غزوه فاتح شدند و غنائمی به دست آمد خدا در آیة فوق فرموده:
﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِيلِ﴾ [الأنفال: ٤١]
«بدانید آنچه از غنائم در جنگ به دست شما افتاد، یک پنجم آن مال خدا و رسولص و نزدیکان و یتیمان و مستمندان و درراه ماندگان است».
کلینی در حدیث فوق و در حدیث چهارم روایت آورده که مقصود از یتیمان و مساکین و درراهماندگان، ما آل محمّدایم!! یعنی یتیم از آل محمّد و مسکین از آل محمّد! و درراهمانده از آل محمّد! و نفهمیده و یا تجاهل کرده که اگر یتیم و مسکین و ابنالسّبیل از آل محمّدص، مقصود میبود، ذکر یکایک آنها زائد بود زیرا آنها همگی در مفهوم ذوی القُربای آن حضرت مندرجاند و با وجود «ذِی القُربی» در آیه، نیازی به ذکر آنها نیست. از اینرو ذکر آنها در آیه میرساند که، ایتام و مساکینِ مسلمین مقصوداند و آیه انحصار به آل محمّدص ندارد امّا بنا به روایت کلینی خدا به رسولِ خود فرموده: غنائم بدر را بده به یتیم آل محمّدص!! ولی رسول خداص که خود حیات داشته، آل او یتیم و مسکین نبودهاند. از اینرو میبینیم که آن حضرت غنائم بدر را به آل خود یعنی فرزندان خود ـ یعنی به یتیمانی که نداشته ـ نداده و برخلاف روایاتِ بیاعتبار کلینی، میان اهل بیت خود قسمت نکرده بلکه آن را به أیتام و مساکین و ابنالسّبیل مسلمین داده است.
نکتة دیگر در آیة مورد بحث، کلمة ﴿غَنِمۡتُم﴾ است که حتّی مجلسی اعتراف کرده مضمون آیه دلالت بر وجوب خمس در غنائم دارالحرب ـ اعمّ از منقول و غیرمنقول ـ دارد و در این آیه از غنیمت چنین معنایی به ذهن متبادر میشود و تفسیر مفسّرین نیز این نظریّه را تأیید میکند [خصوصاًکه] ماقبل و مابعد آیةمذکور، دربارةجنگ است[3].
به قول برادر فاضل ما مرحوم «قلمداران»/، در سراسر قرآن کریم لفظ ﴿غَنِمۡتُم﴾ و ﴿مَغَانِمَ﴾ در سیاق آیات جهاد و جنگ با غیرمسلمین ذکر شده است. از جمله در همین سورة انفال از آیة 55 تا پایان سوره، در سیاق جنگ و جهاد است. و در میان این آیات در آیة 69 فرموده:
﴿فَكُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَيِّبٗا﴾ [الأنفال: 69]
«آنچه از غنائم گرفتهاید بخورید درحالیکه حلال و پاکیزه است».
در سورة نساء آیة 94 نیز کلمة ﴿مَغَانِمُ﴾ در سیاق آیات جنگ آمده و آیات قبل و بعد آن مربوط به جنگ و جهاد است. در سورة فتح نیز کلمة ﴿مَغَانِمَ﴾ که در آیة 15، 19، 20 دیده میشود، آیات قبل و بعد مربوط به جنگ و جهاد است. در وسائل الشیعه نیز آمده است که امام صادقu فرمود: «لَیسَ الـخُمس إلاّ فِي الغنائم خاصّة = خمس جُز در خصوص غنام نیست». شیخ حُرّ عاملی نیز پس از ذکر حدیث مذکور میگوید: «أقولُ: الـمُراد لیسَ الخُمس الواجب بظاهر القرآن إلاّ في الغنائم = میگویم: مقصود آن است که بنا به ظاهر قرآن خمس جُز در غنائم، واجب نیست»[4].
البتّه دکّانداران مذهبی میکوشند با تمسّک به قاعدة اصولی «اَلـمَوردُ لا یُخَصِّصُ الوارد» بگویند: آیه، انحصار به غنائم جنگ ندارد! امّا این قول بیشبهه خطا و مصداق «کلِمَة حقّ یُراد بها الباطِل» است، زیرا ما آیه را به غزوة «بدر» اختصاص نداده و از قاعدة مذکور تخلّف نکردهایم و عمومیّت آیه را شامل هر جنگ شرعی با غیرمسلمین میدانیم. امّا باید توجّه داشت که این قاعده مستمسک تعمیم آیه به غیرجنگ و غنیمت جنگی نیست و تسرّی و تعمیم آن به غیرغنیمت جنگی، محتاج دلیل است و إلاّ آیة 41 سورة انفال چنانکه گفتیم فقط شامل غنائم جنگ است. از اینروست که میبینیم رسول اکرمص و علیu هیچگاه از مردم خمس ارباح مکاسب نگرفتند. (فتأمّل)
مطلب دیگری که باید توجّه داشته باشیم آن است که در برخی از روایاتِ این باب (حدیث 8 و 19 و 21 و 28) از أئمّه سؤال شده که حقّ شرعی، در فلزّاتی از قبیل طلا و نقره و آهن و قلع و مس و یا سنگهای قیمتی ازقبیل مرواریدی که از دریا صید میشود و یاقوت و زبرجد، چقدر است؟ امام فرموده: یک پنجم. یعنی مقدار زکات آنها، «خُمس» است و لفظ «خُمس» عددی کسری است نه اینکه فرعی مستقلّ از فروع دین باشد. به عبارت دیگر، زکات در بعضی از أموال «عُشر = یک دهم» و در بعضی «نِصفُ العُشر = یک بیستم» و در بعضی «رُبعُ العُشر» و در برخی از اموال یک پنجم است[5]. رجوع کنید به کتاب «جامع المنقول في سنن الرّسول» (کتاب الزّکاۀ، باب 13، باب زکاة الرِّکاز والمعدن). امّا متأسفانه کلینی و مقلّدین او میکوشند چنین وانمود کنند که خُمس فرعی مستقلّ از فروع دین و در ردیف آنهاست!
مطلب دیگری که در برخی از روایات باب حاضر آمده ـ از قبیل حدیث 3 و 7 و 9 ـ این است که «أنفال» باید به دست رسول خداص باشد و پس از او در اختیار امام باشد. «أنفال» عبارت است از جنگلها و کوهستانها و معادن و رودخانهها و أراضی مَوات و زمینهایی که با مسلمین بر إعطای آن مصالحه شده و یا صاحبانشان از آنها اعراض کردهاند و چیزهای قیمتی که مخصوص سلاطین و حُکّام بودهاست. بدیهیاست که در اینجا مقصود از «امام» ـ چنانکه گفتیم ـ همان زمامدار مرضیّ و منتخب مؤمنین است که باید مبسوطالید باشد تا بتواند این اموال را در راه منافع و مصالح اسلام و مسلمین صرف کند، نه امام خانهنشین که چنین امکانی ندارد. امّا کلینی و مقلّدین او ادّعا دارند که مقصود از «إمام»، همان امام منصوص است که غالیان گفتهاند!
در حدیث پنجم کلینی در معرّفی رُوات میگوید: یکی از اصحاب ما که گمان میکنم «سیّاری» بوده است. یعنی نمیدانسته راوی کیست! و اگر «سیّاری» باشد از أضعف ضعفاست[6]. در چنین حدیثی به دروغ از قول حضرت کاظمu ادّعا شده که چون فَدَک به دست آمد، خدا به رسول خود فرمود:
﴿وَءَاتِ ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ حَقَّهُۥ﴾ [الإسراء: 26]
«و حقِّ خویشاوند را بده».
و رسول خداص ندانست خویشاوندان کیستاند!! از اینرو از جبرئیل سؤال کرد! خدا به وی وحی کرد که «فَدَک» را به فاطمه‘ بده. رسول خداص فدک را به فاطمه داد و ملک مذکور به تصرّف و اختیار او درآمد. چون ابوبکر متولّی امر خلافت شد، وکلای حضرت فاطمه را بیرون کرد. فاطمه به ابوبکر فرمود: فدک را به من بازگردان و حضرت علیu و اُمِّ أیمَن را شاهد آورد. ابوبکر نیز فرمانی نوشت که متعرّض «فدکِ» فاطمه‘ نشوید، چون فاطمه با نامه از نزد ابوبکر بیرون آمد به عمر برخورد و او نامه را به زور گرفت و پاره کرد!!
به راستی یکی از شاهکارهای کلینی، ذکر این حدیث است و میتوان عقل و فهم و میزان علم و سواد او را دریافت:
أوّلاً: حدیث مدّعی است که پیامبرص ندانست که «ذِی القُربیÅ» کیستاند!! میپرسیم: آیا ـ نعوذ بالله ـ کلام إلهی در بیان مقصود رسا نبود یا پیامبرص عربی نمیدانست که در نیافت «خویشاوندان» کیستاند؟
علاوه بر این، اگر منظور از «ذِی القُربیÅ» دخترِ مخاطب است، مگر سایر دخترانِ پیامبرص «ذِی القُربیÅ» محسوب نمیشوند؟
وانگهی ﴿ذَا ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ معطوفٌ عَلَیهِ ﴿ٱلۡمِسۡكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ﴾ است که میرساند عموم معنای «ذِی القُربی» منظور است نه یک فرد خاصّ از مصادیق آن.
از اینها گذشته چرا آیه نفرمود: «وآتِ بنتكَ حقّها» یا نفرمود: «آتِ فاطمة حقها»؟!
ثانیاً: سورة إسراء و سورة روم هر دو مکّی هستند و اگر قول کلینی را در باب 171 دربارة ولادت حضرت زهرا‘ بپذیریم، حضرتش حدّأکثر هشت ساله بوده و هنوز صغیر بود و امکان تملّک شخصی نداشت!
ثالثاً: در دوران مکّه هنوز «فَدَک» فتح نشده بود تا خدا بگوید فدک را به فاطمه بده!!
رابعاً: جاعل حدیث فراموش کرده که حضرت زهرا که علیu را به عنوان شاهد همراه برده بود، هنگام بازگشت اگر عمر میخواست نامة ابوبکر را به زور بگیرد و پاره کند، قطعاً حضرت علی مانع میشد.
خامساً: حضرت زهرا میتوانست یک بار دیگر از ابوبکر نامه بگیرد تا عمر به مقصود نرسد.
سادساً: عمر، چنانکه در «شاهراه اتّحاد» نیز گفته شده (ص129)، در زمان خلافت ابوبکر نمیتوانست احکام او را نقض کند.
سابعاً: اگر بنا به این حدیث بپذیریم که «فدک» ملک فاطمه بوده و آن را در زمان حضرت رسولص مالک شده است، پس روایاتی که میگویند: حقِّ فاطمه‘ خورده شد و ارثش را ندادند ـ از جمله حدیث 3 باب 171 ـ و همچنین روایاتی که میگویند: حضرت زهرا به مسجد آمد و گفت: فدک ملک رسول خداص بوده و به من که فرزند او میباشم، إرث میرسد، همگی دروغ است، زیرا چیزی که رسول خداص در زمان حیاتش بخشیده و ملک فاطمه بوده، دیگر به ارث بردنِ آن معنی ندارد.
ثامناً: حدیث مدّعی است که حضرت کاظمu به خلیفة عبّاسی فرمود: حدود فدک از یک سو، از کوه «اُحُد» است تا عَریش مصر و از سوی دیگر، از سِیفُ البَحر است تا دَومَةُ الجَندَل!! مجلسی در مرآة العقول به نقل از «قاموس» میگوید: «فدک» قریهای در ناحیةخیبر بوده است. حال میپرسیم: آیا ممکن است حضرت کاظمu چنین سخنی که به وضوح برخلاف واقع است گفته باشد؟!
تاسعاً: حدیث میگوید، خلیفة عبّاسی اعتراض نکرد! آیا خلیفة عبّاسی حدود فدک را نمیدانست که در برابر این ادّعای خلاف واقع چیزی نگفت؟ دربارة «فدک» رجوع کنید به آنچه در همین کتاب به اختصار آوردهایم. (ص182)
عاشراً: آیا کلینی هنگام ثبت این روایت عقل خود را به کار نگرفت که حدود «فدک» چنان نیست که در این حدیث آمده و قطعاً چنین کلامی از امام صادر نشده و این خبر در کتابی از نوع «کافی» قابل ضبط نیست؟!
در حدیث 10 و 11 و 12 و 13 برخلاف قرآن کریم که فقط خمس غنائم جنگی را ذکر فرموده، به امام افتراء بستهاند که فرموده: از بهرة روزبهروزِ کسب و کار باید خمس پرداخته شود!
اینگونه احادیث، مخالف قرآن و مخالف سنّت رسول اکرمص و عمل حضرت امیرu است که از کسب و کار مردم خمس نگرفتند. آیة مذکور به هیچ وجه مربوط به کسب و کار نیست. و خدا نفرموده: «آتُوا خُمُسَهُ = خمس آن را بدهید» در حالی که اگر همه چیز ـ از جمله کسب و کار ـ منظور بود، میفرمود: «آتُوا = بدهید»، لیکن چون فقط غنائم مقصود بوده و غنائم صاحب معیّن ندارد لذا در اختیار امام و زمامدار مسلمین است که باید سهم عمومی یا سهم بیت المال یعنی «خُمس» آن را جدا کرده و سپس سهم مجاهدین را بپردازد، از اینروست که آیه فرموده: «اِعلَمُوا = بدانید». پس معلوم میشود تعمیم آیه به بهرة روزبهروزِ کسب و کار مردم، بافتة راویان بیخبر از کتاب و سنّت است.
برای دکانداران مذهبی دردناکترین موضوع که به هیچ وجه نمیپذیرند و با انواع بهانهها از قبول آن شانه خالی میکنند آن است که در احادیث 10 و 16 و 20 و نظایر آنها آمده است و امام خمس را بر شیعیان بخشیده و نپرداختنش را بر آنها حلال فرموده است. مثلاً در حدیث دهم امام صادقu فرموده: پدرم حضرت باقرu شیعیانش را در حلالیّتِ نپرداختنِ خمس قرار داد تا پاک باشند «جَعَلَ شِیعَتَهُ فِي حِلٍّ لِیَزکُوا» و در حدیث 16 فرموده: «فإنّه مُحَلّلٌ لـَهُم» یعنی نپرداختنِ خمس برای ایشان (= شیعیان) حلال شده است. و در حدیث 20 میفرماید: «قد طیَّبنا ذلِكَ لِشیعَتِنا» یعنی ما آن (= خمس) را برای شیعیان خود حلال ساختیم.
بدین ترتیب، فقها نباید از مردم خمس بگیرند امّا متأسّفانه میگیرند. (فتأمّل جدّا) در کتاب وسائل الشیعه نیز أحادیث متعدّدی راجع به حلّیّتِ نپرداختن خمس برای شیعیان، ذکر شده که میرساند پرداختنِ خمس بر عهدة ایشان نیست[7].
در حدیث پانزدهم «محمّد بن سِنان» کذّاب و «یونس بن یعقوب»[8] میگویند: عدّهای از امام صادقu اجازة ملاقات خواستند تا دربارة خمسِ اموالشان سؤال کنند. امام اجازه داد که دو نفر دو نفر وارد شوند. امام به دو نفرِ أوّل فرمود: «أنتَ في حِلٍّ مِمّا کان مِن ذلك وکُلُّ مَن کانَ فِي مِثلِ حالِكَ مِن وَرائي فهُوَ فِي حِلٍّ مِن ذلِكَ = آنچه از اموالشان نزد تو بوده [و خمسش را نپرداختهای] بر تو حلال است و هر که پس از من حالش مانند وضعیّت تو باشد بر او حلال است». امّا به اشخاص بعدی که حالشان مشابه دو نفر اوّل بود، فرمود: «ماذاكَ إلَینا، مالَنا أن نُحِلَّ ولا أن نُحَرِّمَ = این کار به ما [سپرده نشده] و ما چنین حقّی نداریم که چیزی را حلال کنیم یا حرام کنیم»!
اگر امام حق نداشته چیزی را حلال یا حرام کند چرا برای دو نفرِ نخست خمس را حلال کرد و اگر میتوانست حلال کند، چرا برای بقیّة افراد نکرد وحتّی از تقاضای آنها غضبناک شد؟! آیا ممکن است که امام در یک مسأله دو نوع فتوای متضادّ بدهد؟!
مجلسی ناگزیر و طبق معمول، میگوید: امام تقیّه کرده است! خطای او پر واضح است زیرا بخشیدنِ خمس، بیشتر با تقیّه تناسب دارد تا نبخشیدنِ آن زیرا سایر مذاهب اسلامی، خمس را یک فرع مستقل از فروع دین نمیدانند. (فتأمّل)
درحدیث 27، «علیّ بن ابراهیم» معتقد به تحریف قرآن از قول پدر مجهول الحالش میگوید: یکی از وُکَلا و نمایندگان امام در قم، نزد حضرت جوادu آمد و تقاضا کرد که امام خمس را بر او حلال کند. امام فرمود: «أنتَ فِي حِلّ = بر تو حلال است» و چون وی از مجلس امام خارج شد، امام فرمود: خدا از او مؤاخذه خواهد کرد!! (یعنی بر او حلال نیست). میپرسیم: چرا او را گمراه کرد و فرمود: بر تو حلال است؟! چه بسا اگر حقیقت را میگفت، نمایندة امام در صدد جبران بر میآمد. به علاوه، امامی که حتّی به نمایندة خود حقیقت نگوید، پس به که خواهد گفت؟!
عجیب است با اینکه «خمس» فقط یک بار در قرآن آمده امّا آن اندازه که علمای ما به «خمس» توجّه و اهتمام دارند به «زکات» که بیش از صد بار در قرآن ذکر شده، توجّه ندارند!! در حالی که در قرآن کریم آیاتی هست که میرساند در همه چیز و در هر کسب و تجارتی «زکات» هست و به 9 چیز که فقها گفتهاند، منحصر نیست. در بسیاری از آیات، خداوند «زکات» را با نماز قرین فرموده و هرچیز که اهمّیّت آن بیشتر است، آیات راجع به آن زیادتر است. مانند «زکات» که بارها و بارها در قرآن فرموده:
﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ﴾
«نماز به پا دارید و زکات بپردازید».
و فرموده:
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ .... وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِلزَّكَوٰةِ فَٰعِلُونَ ٤﴾ [المؤمنون : ١، ٤]
«به درستی که مؤمنان رستگار شدند... آنان که زکات [خود را] میپردازند».
و فرموده:
﴿وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ حُنَفَآءَ وَيُقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُواْ ٱلزَّكَوٰةَۚ وَذَٰلِكَ دِينُ ٱلۡقَيِّمَةِ﴾ [البینة: 5]
«و به آنان فرمان داده نشد جُز اینکه خدای را در حالی که حقّگرایانه دین را فقط برای او خالص کردهاند، عبادت کنند و نماز به پا دارند و زکات بپردازند و این است دین استوار و ارجمند [نزد خدا]».
در قرآن علاوه بر آیات زیادی که زکات را در همه چیز ـ که شامل بیع و تجارت نیز میشود ـ واجب دانسته، صریحاً فرموده:
﴿رِجَالٞ لَّا تُلۡهِيهِمۡ تِجَٰرَةٞ وَلَا بَيۡعٌ عَن ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَإِقَامِ ٱلصَّلَوٰةِ وَإِيتَآءِ ٱلزَّكَوٰةِ يَخَافُونَ يَوۡمٗا تَتَقَلَّبُ فِيهِ ٱلۡقُلُوبُ وَٱلۡأَبۡصَٰرُ ﴾ [النّور: 37]
«مردانی که بازرگانی و فروشِ [کالا] ایشان را از یاد خدای و بر پا داشتن نماز و پرداخت زکات غافل نسازد و از روزی بیمناکاندکه دلها و دیدگان دگرگون میشوند».
بدیهیاست که بیع و تجارت فقط به خرید و فروش 9 چیز، اطلاق نمیشود و اعمّ از هر معاملهای است. (فتأمّل)
چنین آیةصریحی که راجع به زکات در تجارت و بیع آمده آیا در بارة «خمس» ـ که در زمان ما میگیرند ـ در قرآن یافت میشود؟ در کجای قرآن زکات را برای شتر صریحاً ذکر کرده که در آن واجب میدانند، ولی برای تجارت که چنین آیة صریحی دارد، واجب نمیدانند؟ کسی که در بیع و تجارت «زکات» را واجب نمیداند، روز قیامت جواب این آیه را چه خواهد داد؟
اکنون که دانستیم قرآن زکات را در 9 چیز منحصر نفرموده، باید روایات مخالف قرآن را که جاعلین جعل کردهاند، رها کرد، وانگهی روایات مذکور، معارض است با روایات متعددّی که موافق قرآن بوده و زکات را در 9 چیز منحصر نمیداند مانند حدیثی که در «تهذیب الأحکام» شیخ طوسی آمده که از امام صادقu سؤال شد: آیا در برنج هم زکات هست؟ امام فرمود: آری، سپس فرمود: مدینه در آن زمان که قانون زکات وضع میشد شالیزار برنج نداشت تا گفته شود زکات بر آن واجب است، لیکن خدا در برنج زکات قرار داده است و چگونه در برنج زکات نباشد در حالی که تمام خراج عراق از برنج است؟![9]
این حدیث صریحاً بیان میکند که اگر مثلاً رسول خداص از برنج زکات نگرفته بدان سبب است که در مدینه کِشت برنج رایج نبوده، نه اینکه وجوب زکات منحصر به 9 چیز باشد. از رسول خداص مروی است که فرمود: «فیما سَقتِ الأنهارُ والعُیونُ والغیوثُ أو کان بعلاً، العُشر وفیما سُقِيَ بالسّواني والنّاضِحِ، نِصفُ العُشر = زکاتِ آنچه با رودها یا جویها و چشمهها و با آب باران آبیاری شود، یا کِشت آن دیم باشد، یک دهم و آنچه با دلوها و با شترهای بارکش آبیاری شود، یک بیستم است». و فرمود: «فیما سقتِ السّماءُ أوسُقِيَ سَیحاً، العُشر وفیما سُقِيَ بالغُرَب، نِصفُ العُشر = زکات در آنچه به وسیلة آسمان یا آب جاری آبیاری شود، یک دهم و در آنچه با دلوهای بزرگ آبیاری شود، یک بیستم است».
از «محمّد بن مسلم» روایت شده که گفت: از امام صادقu سؤال کردم که زکات طلا چقدر است؟ فرمود: همین که قیمت آن به دویست درهم رسید، زکات آن واجب است[10]. چنانکه ملاحظه میشود در این حدیث امام مِلاک زکات طلا را قیمت آن دانسته و بحثی از مسکوک بودن یا نبودن آن نفرموده است.
قرآن میفرماید:
﴿فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَخَلُّواْ سَبِيلَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٥ ... فَإِن تَابُواْ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ فَإِخۡوَٰنُكُمۡ فِي ٱلدِّينِۗ وَنُفَصِّلُ ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ﴾ [التوبة: 5-11]
«پس اگر توبه کنند و نماز به پا دارند و زکات بپردازند، رهایشان کنید که خدا آمرزگار و مهربان است..... پس اگر توبه کنند و نماز به پا دارند و زکات بپردازند در این صورت برادران دینی شما باشند و ما آیات [خود] را برای گروه که میدانند به تفصیل بیان میکنیم».
رسول خداص نیز فرمود: «جاءني جبرئیل فقال لي: یا أحمد! الإسلام عشرة أسهُم وقد خاب مَن لاسَهمَ له فیها، أوّلها: شهادة أن لا إله إلاّ الله وهي الکلمة والثّانیة: الصّلاة وهي الطّهر والثّالثة: الزّکاة...... الخ = جبرئیل بر من فرود آمد و گفت: ای احمد، إسلام ده سهم است و کسی که سهمی از آنها نداشته باشد، هلاک شده است. اوّل شهادت به توحید است و آن کلمة کاملی است(*). دوّم نماز که آن پاکی [از گناهان] است(**). و سوّم زکات است.... الخ»[11] و نیز فرمود: «أیّهَا النّاس، إنّه لا نبيَّ بعدي ولا أمّة بعدکم، ألا فاعبدوا ربّکم وصَلُّوا خَمسَکُم وصوموا شهرکم وحجّوا بیت ربّکم وأدُّوا زکاة أموالکم.... الخ = ای مردم [بدانید] همانا پس از من هیچ پیامبری نباشد و امّتی پس از شما نیست. آگاه باشید، پروردگارتان را عبادت کنید و نمازهای پنجگانه را به جای آرید و ماه روزه را روزه بدارید و خانة پروردگارتان را حجّ نمایید و زکات اموال خود را بپردازید....الخ»[12].
رسول خداص در نامهای که به عمّان فرستاد، نوشت: « مِن محمّد رسول الله إلى أهل عمّان، أمّا بعد، فأقِرّوا بشهادة أن لاإله الاّ الله والنّبِيُّ رسولُ الله وأدّوا الزّکاةَ.... الخ = از محمّد فرستادة خدا به أهالی عمّان، امّا بعد، پس با شهادت دادن به اینکه هیچ معبودی جُز الله حقّ نیست، اقرار کنید و اینکه [این] پیامبرص، فرستادة خداست و زکات بپردازید.... الخ».
حضرت امیرu فرموده: «حَصِّنوا أموالَکم بالزّکاة = از اموالتان با پرداخت زکات، محافظت کنید» (نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارة 146)[13] و فرموده: «لِکُلّ شَيء زکاةٌ = هر چیزی زکات دارد» (نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارة 136)[14].
حضرت سجّادu در دعای 44 صحیفة سجّادیّه از خداوند توفیق میخواهد که: «أن نُخلِّصَ أموالَنا مِنَ التّبعات وأن نُطهّرها بإخراج الزّکوات = (خداوندا، ما را توفیق عطا فرما) که اموالمان را از تبعات، خالص ساخته و آنها را با خارج کردن و پرداختن زکاتها پاکیزه نماییم».
در این موضوع اخبار زیادی هست که باید به کتاب «زکات» مرحوم قلمداران و کتاب «جامع المنقول في سنن الرّسول» باب سوّم کتاب الزّکاۀ، «باب الزّکاة في کلّ شيء»، مراجعه شود. حال چطور از همة این دلائل صرف نظر کرده و زکات را به 9 چیز منحصر نمودهاند؟! ﴿إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ﴾. در واقع تا آنجا که توانستهاند دایرة شمول «زکات» را به بهانههای واهی تنگ کرده و در عوض شمول «خمس» را توسعه دادهاند!!
پیش از خاتمه دادن این باب، مفید میدانم رأی یکی از علما و مجتهدین مشهور شیعه، موسوم به آیت الله محمّدتقی جعفری تبریزی را دربارة «زکات» ـ با تصرّفی ناچیز ـ از کتاب «منابع فقه»، ذکر کنم. وی در مقالة «بحثی دربارة عدم انحصار پرداختِ زکات از موادّ نُه گانه» ابتداء میپرسد: «آیا زکات بایستی فقط از موادّ نُهگانۀ معروف اخراج شود یا اینکه انحصار مخرج زکات به موادّ نُهگانه، به عنوان حکم زمامداری بوده است و قوانین و موازین فقهی از نظر منابع معتبر، میتواند از این 9 مادّه تجاوز کرده، موادّ عامّ المنفعة روز را هم مشمول قانون زکات بداند»[15]؟. سپس در کتاب مذکور (ص 78 به بعد) مینویسد:
روایات فراوانی هست که موادّ دیگری [به جُز موادّ نُهگانه] را به خصوص از حبوبات، بر آنچه ذکر شد، اضافه کرده است که زکات این موادّ نیز باید تحت شرائط معیّنی اخراج و پرداخت شود و مقادیر معیّنی از آنها به مصرف زکات برسد.
بنابراین، زکات به موادّ نُهگانه منحصر نیست و عموم و شمول حکم آن بسی بیشتر و دامنهدارتر است. بر این عدم انحصار دلیلهایی وجود دارد که ما ذیلاً آنها را ذکر میکنیم:
دلیل اوّل: در حدود بیست آیه در قرآن مجید، اخراج مالی را به عنوان زکات با بیانات مختلف، دستور داده، هیچ یک از این آیات کمّیّت و کیفیّت آن را معین نکرده است، همچنین تقریباً در هشت جا در مورد کلمة «صدقه» ـ که به «زکات» تفسیر شده است ـ هیچگونه مقدار و خصوصیّتی ذکر نشده است. از آن طرف مفهوم انفاق که در آیات فراوان ذکر شده است هیچگونه اندازه و کیفیّتی ندارد.
از این آیاتِ عموم، چنین استفاده میشود که پرداخت مال به عنوان انفاق و زکات مانند بجا آوردن دو رکعت نماز صبح «تعیّنی و تعیینی و مولوی» نیست بلکه هدف ریشهکن کردن احتیاجات است و مالی که در این راه مصرف میشود بقیّة مال را مشروع و پاک میگرداند.
گرچه قانون «اصول فقه» میگوید: «هر عمومی قابل تخصیص است» ولی با ملاحظة اینکه روایاتی که مال زکوی را در موادّ نُهگانه منحصر میکند با روایات فراوانی معارض است، لذا آیاتی که دلالت بر عموم لزوم اخراج زکات مینماید، قابل تمسّک خواهد بود و مطابق علّتی که در روایات معتبره برای زکات گفته شده است (رفع احتیاجات، بلکه پیشگیری آنها) بایستی زکات، آن اندازه مقررّ گردد که علّت مزبوره حاصل شود.
حکمی که علّت آن منصوص باشد ـ یعنی گفته باشند که این حکم برای چه وضع شده است ـ مطابق آن علّت و تحقّق یا عدم تحقّق آن، دایرة حکم توسعه و تضییق مییابد. دربارة زکات، روایاتی هست که آن را در شمار احکام منصوص العلّۀ درمیآورد، یعنی روایاتی دربارة زکات وارد شده است که علّت وجوب را بیان کرده است. نکتهای که از این مقدّمه به دست میآید، این است که اگر چه زکات را باید به عنوان عمل عبادی و با قصد عبادت پراخت، امّا أصل حکم زکات، حکمی مولوی (= آمرانه) و مجهولالعلّۀ نیست. یعنی حکمی نیست که فقها گفته باشند: «باید انجام دهید، عبادت است» و دیگر علّتی برای آن بیان نشده باشد، بلکه علّت روشنی دارد که قابل فهم عموم است و حکم از نظر فقیه، منصوص العلّۀ است. نمونهای از روایاتی که علّت وجوب زکات را گفته است [در اینجا میآوریم]:
الف) زُراره و محمّد بن مسلم: امام صادقu فرمود: خداوند در اموال اغنیا برای فقرا حقّی معیّن فرموده است که برای آنان کافی است. اگر کافی نبود خداوند آن حقّ را اضافه میکرد. پس بینوایی فقیران مربوط به حکم خدایی نیست، بلکه از اینجاست که اغنیا آنان را از حقّ خود محروم کردهاند. اگر مردم حقوق واجب را ادا میکردند فقیران به زندگانی درخوری میرسیدند[16].
ب) مبارک عَقَرقوفی: حضرت موسی بن جعفرu فرمود: زکات برای [خوب] زندگی کردن فقرا و برکت یافتن اموال اغنیاست[17].
ج) مُعَتِّب: امام صادقu فرمود: زکات برای آن واجب شده است که توانگران آزمایش شوند و بینوایان زندگی [خوبی] داشته باشند. اگر مردم زکات مال خود را میپرداختند یک مسلمان بینوا باقی نمیماند و همة بینوایان با همین حقّی که خداوند واجب کرده است بینیاز میگشتند. مردم، بینوا نمیشوند و نیازمند و گرسنه نمیگردند مگر به سبب تقصیر أغنیاء[18].
د) ابن مُسکان و گروهی دیگر از راویان: امام صادقu فرمود: خداوند در ثروت اغنیا برای فقیران و مستمندان به اندازة کفایت، حقّ قرار داده است. اگر میدانست برای زندگانی آنان بس نیست، بیشتر وضع میکرد[19].
ممکن است گفته شود: مضمون این روایات میگوید: مقدارِ مقرّر از مالیات برای مرتفع ساختن فقر کافی است، در صورتی که ما میخواهیم این مقدارِ مقرّر را که برای امروز کافی نیست، تغییر بدهیم، ولی این توهّم صحیح نیست زیرا علّت صریح که در این مدارک دیده میشود، مرتفع شدن فقر و احتیاجات اجتماعی است و مقدار مقرّر، برای کفایت آن روز وضع شده است. چنانکه در مباحث بعدی خواهیم دید، با افزایش نفوس و کثرت ارتباط انسان با طبیعت، احتیاجات، روز افزون است به طوری که احتیاجات امروز با دیروز قابل مقایسه نمیباشد. اگر روایات در این باره صراحت دارد که وضع مالیات در اسلام برای ریشهکن کردنِ فقر و برطرف کردنِ احتیاجات است، قاطعانه میتوان گفت که مقدارِ مقرّرِ آن روزی با نظر به مقدار فقر و احتیاجات بوده است.
دلیل دوّم: در 13 روایت، در کتاب زکات وسائل الشّیعه، پس از بیان 9 مادّة زکویِ مزبور، این عبارت دیده میشود: «وعَفى رسول اللهص عمّا سوى ذلك = پیامبرِ خداص وجوب اخراج زکات را از غیر موادّ نُهگانه، عفو فرمود»[20] همة [این روایات] بر این موضوع دلالت دارد که تعیین موادِّ نُهگانه، در زمان پیغمبر اکرمص فقط به عنوان صلاحدید و إعمال رویّة حکومت وقت بوده است و با شرائط اقلیمی و زمانی سنجیده شده است، نه اینکه حکم ابدی خدا باشد.
موضوع عفو که بدان اشاره کردیم، در کتاب «الخراج» (ص 77) تألیف ابویوسف یعقوب بن ابراهیم نیز آمده است.
نتیجة بسیار با أهمّیّتی که از این دو موضوع به دست میآید این است که علّتی که در وجوب زکات ذکر شده (ادارة زندگانی فقرا و بینوایان، بلکه ریشهکن ساختن فقر از سطح اجتماع) تصریح میکند که زکات یک قانون صرفاً آمرانة مولوی و آزمایش روانی خالص در مقابل دستور خداوندی نیست بلکه تنظیم و تأمین امور معاش آن دسته از افراد جامعه است که نمیتوانند کار کنند، یا درآمدِ کارشان برای ادارة زندگیشان کافی نیست و همچنین دیگر مصارف اجتماعی از قبیل انتظامات و غیره، باید از این مالیات تأمین گردد.
اکنون در این روزگار میبینیم که موادّ نُهگانة مذکور و مقداری که به عنوان زکات از آنها اخراج میشود، برای تنظیم و تأمین معاش مستمندان و سامان دادن دیگر امورِ اجتماعی کافی نیست. علّت حکم ـ که بدان تصریح شده که زکات برای همین تأمین است ـ میگوید: نمیتوان دست روی دست گذاشت و منتظرِ آن بود که اعجاز شود تا امور زندگانی آنان را تأمین سازد.
برای اینکه کاملاً روشن کنیم که پرداخت مال باید به اندازهای باشد و به مقداری مصرف شود و هزینه گذاشته شود، تا ریشة فقر کنده شود و دیگر اثری از مستمند و بینوا و تنگدست نماند، جریان مشاجرة أبیذر و عثمان [را ذکر میکنیم]. روشن است که ابوذر از بزرگترین و مهمترین علما و فقها و صُلَحای امّت است و قول او از نظر اسلامی و فقهی و بیان مقاصد دین، حجّت و سند است[21]. در کتاب «الغدیر» (ج 8، ص 351) چنین آمده است: «روزی ابوذر به مجلس عثمان آمد. عثمان گفت: آیا کسی که زکات مالش را پرداخته است باز هم حقّی برای دیگران در آن هست؟ کعبالأحبار گفت: نه. ابوذر مشتی به سینة کعب کوفت و گفت: ای یهودیزاده، دروغ میگویی. آنگاه این آیه را خواند:
﴿لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ﴾ [البقرة: 177]
«نیکی نه آن است که روی خویش به سوی شرق و غرب بگردانید، بلکه نیکی آن است که کسی به خداوند و روز واپسین و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیامبران ایمان آورَد و مال [خویش] را به رغم دوست داشتنش به خویشاوندان و یتیمان و مستمندان و در راهماندگان و خواهندگان و [آزادی] اُسَرا بدهد و نماز به پا داشته و زکات بپردازد».
دلیل سوّم: دلیل بسیار روشنی بر این مطلب، کاری است که خود امیرالمؤمنین علیu در دوران زمامداری خود انجام دادهاند. محمّد بن مسلم و زراره از امام باقر و امام صادق ـ عَلَیهِمَاالسَّلام ـ نقل میکنند که امیرالمؤمنینu برای اسبهایی که به چراگاه میرفتند در هر سال دو دینار زکات وضع کرد. در این باره روایات متعدّدی وارد شده است[22].
با اندک توجّهی به فقه اسلامی و قوانین آن، این مطلب روشن میشود که اگر مقدار مقررّ، مانند عدد رکعات در نمازها، حتمی و أبدی و غیرقابل تغییر بود، افزودن مادّة دیگری به موادّ زکوی به وسیلة امیر المؤمنین علیu بر خلاف قانون اسلامی بود.
دلیل چهارم: یونس بن عبدالرّحمان بنا به نقل کلینی، صاحب کتاب «کافی»، انحصار موادّ زکوی را در 9 مادّه، مخصوص صدر اوّل دانسته است و موادّ دیگری را که روایات، ضمیمة موادّ مقرّر شده است، به مراحل بعد از صدر اوّل اسلام، حمل نموده است. یونس میگوید: چنانکه نماز هم در اوّل بعثت دو رکعت بود. سپس پیغمبر رکعات بعدی را اضافه کرد.
دلیل پنجم: روایتی است از ابوبصیر که میگوید: به حضرت صادقu عرض کردم: آیا برنج زکات دارد؟ فرمود: بلی، سپس فرمود: در آن زمان در مدینه برنج نبود لذا دربارة برنج چیزی گفته نشده است ولی فعلاً برنج کاشته میشود. چگونه برنج زکات ندارد در صورتی که عموم مالیات عراق از برنج است؟ سند این روایت کاملاً معتبر است زیرا رُوات آن از این قرار اند: ابراهیم بن هاشم، حمّاد، حریر و ابوبصیر حلبی. (وسائل الشّیعه، ج 6، «کتاب الزّکاۀ»، ص 41، حدیث11)[23].
نتیجة کلّی بررسی موضوع مزبور این است که اگر زکاتِ موادّ مزبوره نتوانست احتیاجات جامعه را برطرف کند، حاکم که به منزلة نائب پیشوای اسلامی است میتواند موادّ دیگری را مشمول مالیات [زکات] قرار دهد و تعیین مواد و شرائط، مربوط به نظر او خواهد بود (انتهی کلام جعفری).
* * *
تمام شد بررسی احادیث جلد اوّل «اصول کافی» که در اصول عقاید است و لِلّهِ الحَمد. باید دانست که افتضاحترین مجلّدات کافی جلد اوّل و جلد هشتم (روضة کافی) است[24]. بار دیگر یادآوری میکنیم که همین رُوات منحرف و کذّاب که احادیث این دو مجلّد را نقل کردهاند ـ و ما تعدادی از آنها را در کتاب حاضر معرّفی کردهایم ـ سایر أحادیث کافی را نیز روایت نمودهاند و در جلد دوّم اصول کافی[25] و در فروع کافی (= جلد سوّم تا هفتم) احادیثی که رُواتش همه صحیحالعقیده و عادل و خصوصاً متن آنها موافق قرآن و سنّت و عقل و بیاشکال باشد، زیاد نیست و اگر بخواهیم احادیث ناصحیحی را که در فروع آمده بیان کنیم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود و با شرایطی که این روزها دارم صرف نظر از ضعف پیری و بیماری، به سبب عدم امنیّت جانی و بیم مزاحمت مامورین حکومت که موجب شده در خانة خود ساکن نباشم، این کار برایم میسر نیست. امّا صرفاً به عنوان نمونه چند حدیث خرافی ناموافق با کتاب خدا و عقل، از سایر مجلّدات کافی میآوریم تا معلوم شود که آنها نیز از أحادیث باطل خالی نیستند. امید است که به فضل پروردگار، این کار ما مقبول خدای متعال قرار گیرد و برای ما باقیات الصّالحات باشد:
1- در جلد دوّم «اصول کافی» اخبار باب «طینۀ المؤمن والکافر» (ص 2 به بعد) موجب جبر و سلب اختیار از سعید و شقیّ است، خصوصاً حدیث 1 «باب آخر منه» (ص 6). همچنین قائل شدن به «عالم ذر» و این که خدا از ذرّات نطفه پیمان(*) گرفت، مخالف عقل و قرآن و مخالف تکلیف و اختیار است. آقای بهبودی نیز هیچ یک از احادیث پنج بابِ اوّلِ جلدِ دوّمِ اصول کافی را صحیح ندانسته است.
رُوات ابواب مذکور نیز وضع خوبی ندارند و صرف نظر از مجاهیل، نام کسانی از قبیل «ربعی بن عبدالله» و «صالح بن سهل» و «سهل بن زیاد» و «محمّد بن أورمه» و «علیّ بن الحکم» و «صالح بن عقبه» و «صالح بن ابیحمّاد» ـ که همگی در کتاب حاضر معرّفی شدهاند[26] ـ در میانشان دیده میشود.
2- از روایات واضحالبطلان جلد دوّم اصول کافی، آن دسته از احادیث است که با دعایی مختصر، گناهان انسان آمرزیده میشود! در «کتاب الدّعاء» جلد دوّم اصول کافی، حدیث أوّل باب (الدّعاء عند النّوم والإنتباه) که «احمد بن اسحاق»[27] نقل کرده، نمونهای از اینگونه احادیث است. بنا به حدیث مذکور هرکس قبل از خواب سه بار بگوید: «الـحَمدُ لِلَّـهِ الّذي عَلا فقهر والْـحَمدُ لِلَّـهِ الّذي بطن فخبر والـحَمدُ لِلَّـهِ الّذي ملك فقدر والْـحَمدُ لِلَّـهِ الذي یُحیي الموتی ویمیت الأحیاء وهو على کلّ شيء قدیر»؛ مانند روز ولادتش از گناهانیکه مرتکب شده، خارج میشود[28]!! اینها حساب قیامت را به شوخی گرفتهاند!
3- نمونة دیگر، این حدیث است که از قول امام صادقu میگوید: هرکه به خدا و روز رستاخیز ایمان دارد، خواندن سورة «توحید» (إخلاص) را پس از نمازهای واجب از دست ندهد زیرا هرکه این سوره را [پس نمازهایش] بخواند خدا خیر دنیا و آخرت را برایش گرد آورد و او و والدینش و فرزندان آنها را بیامرزد[29]!!
مفید است که دربارة اینگونه احادیث، قول استاد «هاشم معروف الحسنی» را بیاوریم: «قصّهپردازان در خیالپردازی و جلب توجّه مخاطب، مهارت و ابتکار فراوان دارند و کمتر افسانهای از افسانههای آنان میتوان یافت که فاقد سندی باشد که از طریق یک صحابی آن را به پیامبر نسبت میدهد و یا از طریق یکی از پیروان ائمّه آن را به امام منسوب میسازد! در برخی از موارد نیز نامی جعل کرده و سند حدیث خود را از طریق این شخص مجعول به پیامبر یا ائمّه و یا اولیای دین نسبت میدادند! اینان اگر مورد اعتراض واقع میشدند، میگفتند: ما این سند را حفظ میکنیم و هر چه را نیکو و پسندیده بدانیم، حدیثی برایش ساخته و این سند را به آن میافزاییم»!!
وی سپس دربارة قاعدة «تسامح در أدّلهی سُنن» و نتایج آن که سبب شده در پذیرش روایات مربوط به امور غیر واجب دقّت کافی مبذول نشود، سخن گفته که ما قول او را در مورد قاعدة مذکور در مقدّمة کتاب حاضر آوردهایم. (ص 72 به بعد) مراجعه شود.
4- یکی از خرافات رسوای فروع کافی حدیث زیر است که راوی آن بویی از توحید و خداشناسی نبرده است! وی میگوید: وارد مدینه شدم و نزد حضرت صادقu رفتم و گفتم: فدایت شوم در حالی نزد شما آمدهام که [قبر] امیرالمؤمنینu را زیارت نکردهام! فرمود: چه بد کاری کردی! اگر از شیعیان ما نبودی، رویت را نگاه نمیکردم. آیا کسی را که خدا با ملائکه او را زیارت میکنند و انبیاء و مؤمنین او را زیارت میکنند، زیارت نمیکنی؟!! گفتم: فدایت شوم من این موضوع را نمیدانستم[30] الخ... ﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّٗا كَبِيرٗا﴾. آیا هیچ خداشناسی ممکن است بگوید که خدای متعال یکی از بندگانش را زیارت میکند؟! چگونه کلینی راضی شده این روایت را در کتابش بیاورد؟
5- در حدیث دیگری به رسول خداص تهمت زده که آنحضرت به امیرالمؤمنینu فرمود: ای علی، هر که مرا در زمان حیاتم یا پس از وفاتم زیارت کند یا تو را در زمان حیاتت یا پس از وفاتت زیارت کند یا دو پسرت را در زمان حیاتشان یا پس از وفاتشان زیارت کند، ضمانت میکنم که روز قیامت او را از ترسها و شدائد قیامت نجات بخشم تا بدانجا که او را به درجة خود ارتقا میدهم!![31]
میپرسیم: آیا این حدیث را دربارة عثمان که داماد پیامبرص و باجناق حضرت علیu بود و طبعاً بارها پیامبرص و علی را زیارت کرده بود، صادق میدانید؟!
6- یکی از رُوات کلینی که روایاتی در «فروع» و در «روضه» از او ذکر شده فردی مجهولالحال است به نام «ابوالرّبیع الشّامی» که آیت الله خویی در «معجم الرّجال» او را مجهول شمرده و به قول برخی از علمای رجال، حدیث ششم باب «طلب الرّئاسۀ» دلالت بر قدح او دارد (اصول کافی، ج 2، ص 298). احادیث او دربارة أکراد میرساند که وی با این قوم، دشمنی داشته و أکاذیب خود را ظالمانه به حضرت صادقu نسبت داده است! وی میگوید: امام صادقu فرمود: با أکراد معاشرت و ازدواج نکنید که آنها گروهی از جنّیان هستند که خدا پرده از آنها برداشته است (و آشکار شدهاند)!![32]
مخفی نماند که برخی از علما توجیهی بافته و گفتهاند منظور از «جِنّ» اقوام کوهنشین هستند، در حالی که لفظ «أکراد» عامّ است و بسیاری از أکراد کوهنشین نبودهاند و بسیاری از کوهنشینان نیز «کُرد» نبودهاند.
7- قبل از شیخ صدوق که روایاتی دربارة حیوانات نقل کرده و ما دو نمونة آن را در کتاب حاضر آوردهایم (ص 356 و380) کلینی دستهگل به آب داده و این حدیث را به جامعة اسلامی تقدیم کرده است: امام رضاu فرمود: فیل [قبلاً] پادشاهی زناکار بود و گرگ، عربی بادیهنشین و دلاّل محبّت بود و خرگوش زنی بود که به شوهرش خیانت میکرد و پس از دورة حیض، غسل نمیکرد و وطواط (= خفّاش) مردی بود که خرمای مردم را میدزدید و میمونها و خوکها گروهی از بنی اسرائیلاند که [حرمت] روز شنبه را زیر پا گذاشتند و مارماهی و سوسمار گروهی از بنی اسرائیلاند که چون مائدة آسمانی بر حضرت عیسی بن مریمu نازل گردید، ایمان نیاوردند و سرگردان شدند و گروهی از آنها در دریا افتادند و گروهی در خشکی باقی ماندند و موش زنی بدکار بود و عقرب مردی سخنچین بود و خرس و زنبور قصّاب بودند که کمفروشی میکردند!![33]
لازم است بدانیم که خرافة بالا و نظایر آن، به آنچه که در آیة 65 سورة بقره و آیة 60 سورة مائده و آیة 166 سورة أعراف میخوانیم، ارتباطی ندارد، بلکه مخالف آن است، زیرا آیات مذکور به هیچ وجه نمیگوید که میمون و خوک در اصل گروهی انسان بودهاند سپس مسخ شدهاند بلکه برخلاف روایات خرافی، میفرماید گروهی خاصّ از متجاوزین به حدود إلهی را کیفر نمودیم و آنها بوزینه و خوک شدند در واقع آیه برخلاف روایات فوق به هیچ وجه در مقام بیان منشأ و أصل جانوران نیست (فتأمّل) آیة قرآن آنها را به صفت «خاسِئ = مطرود» متّصف فرموده، در حالی که صفت «مطرود و خوار» برای بوزینه و خوک معمولی، متناسب نیست، زیرا آنها گناهی ندارند تا در ازاء آن خوار شوند خصوصاً که در آیة 60 سورة مائده آنها را با «عَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَ = کسی که غیر خدا را پرستیده» به یکدیگر عطف فرموده که دلالت دارد بر اینکه منظور از آنها، میمون و خوک معمولی نیست خصوصاً که در آیة 66 سورة بقره فرموده که ما آنها را به منظور مجازاتشان، میمون و خوک قرار دادیم. در حالی که میمون و خوک معمولی تصوّری از انسانیّت ندارند و از میمون بودن خود ناراحت نیستند. به همین سبب بنا به نقل تفسیر طبری ـ که از أقدم تفاسیر قرآن است ـ و بنا به نقل سیوطی در «الدّرّ المنثور»، مجاهد و گروهی از مفسّرین گفتهاند: منظور آیات قرآن این نیست که ایشان قِرَدَه و خنازیر معمولی شدند بلکه منظور «خوار و ذلیل و منفور» است. علاّمة طباطبائی نیز در «المیزان» گفته است: انسانِ مسخ شده، کسی است که در انسانیّتش خلل وارد شده و نه بدان معنی است که مانند حیوانات کاملاً فاقد انسانیّت باشد[34].
در روایات معتبر نیز از «ابن مسعود» روایت شده که از رسول خداص دربارة بوزینگان و خوکها سؤال شد که آیا آنها هماناند که خدا فرموده مسخ شدهاند؟ پیامبر فرمود: خداوند هیچ قومی را هلاک یا مسخ نفرمود که از آنها نسل یا فرزندی باقی بماند. بوزینگان و خوکها[ی معمولی] پیش از [متجاوزین به حدود إلهی] نیز وجود داشتهاند.
برادر مفضال ما استاد «مصطفی حسینی طباطبایی» ـ أیَّدَهُ اللهُ تعالی ـ چه خوب فرموده: اگر گفته شود آنها واقعاً به میمون و خوک معمولی تبدیل شدند، با آیة بعدی (آیة 66 سورة بقره) سازگار نیست زیرا در آیة 66 فرموده:
﴿فَجَعَلۡنَٰهَا نَكَٰلٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهَا وَمَا خَلۡفَهَا وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِينَ ٦٦﴾ [البقرة: ٦٦]
«ما این واقعه را مایة عبرت حاضرین و آیندگان و اندرزی برای متّقین قرار دادیم».
اگر بوزینگان و خوکهای عادی در محیطی دیده شوند، مردم نمیتوانند تشخیص دهند که قبلاً آدمیزاد بودهاند و طبعاً مایة عبرت نخواهند شد. از اینرو با دقّت در این آیات و قرائن موجود در آنها میتوان دریافت که افراد ممسوخ دچار نوعی سکتة صورت شده و قیافهای بد شکل و ناخوشایند از قبیل چهرة میمون و خوک پیدا کردند. چنانکه امروزه برای اطبّاء معلوم شده نوعی ویروس، چهرة فرد مبتلا را دگرگون کرده و به انحاء مختلف، کج و معوجّ مینماید. این عارضه غالباً علاج ندارد و خوردن و نوشیدن فرد مبتلا را بسیار مشکل و رنجآور میسازد.
چنانچه ملاحظه شد آیات قرآن هیچ ربطی به خرافات کلینی و صدوق و... ندارد. (همچنین رجوع کنید به نمونة نهم در همین فصل).
8- بدان که «روضة کافی» مشتمل است بر 597 حدیث که آقای بهبودی فقط 74 حدیث و مجلسی 61 حدیث آن را صحیح شمرده است. البتّه اگر احادیثی را که مجلسی بنا به رأی شخصی خود به عنوان صحیح پذیرفته، به این رقم بیفزاییم، تعداد احادیث مقبول وی به 76 میرسد. لازم است بدانیم از جملة احادیثی که مجلسی صحیح شمرده، حدیث 55 روضه است! (ر. ک. ص 326 همین کتاب) و حدیث 272 که میگوید: حجّال از جمل بن درّاج پرسید: آیا رسول خداص فرموده: هرگاه شریف قومی نزد شما آمد او را گرامی دارید؟ وی گفت: آری. حجّال پرسید: [معنای] شریف چیست؟ جمیل گفت: از امام صادقu از معنای آن پرسیدم، فرمود: شریف کسی است که دارای مال باشد!! آیا ممکن است امام چنین سخنی بگوید؟!
مجلسی حدیث 525 را نیز صحیح شمرده است. حدیث مذکور، مانند حدیث 202 ـ که هر دو «محمّد باقر» آن را صحیح ندانستهاند ـ مدّعی است آیة 108 سورة نساء دربارة أبوبکر و عمر و أبو عبیدة جرّاح نازل شده است! اگر دربارة این آیه به تفاسیری از قبیل مجمع البیان و المیزان و تفسیر نمونه مراجعه نمایید، ملاحظه میکنید که آیة مذکور دربارة کسانی است که به یک یهودی بیگناه تهمت دزدی زدند و هیچ ارتباطی به مهاجرین از اصحاب پیامبر ندارد.
با اینکه مؤلّفین هرسه تفسیر به روایات کلینی توجّه بسیار دارند امّا هیچ یک به این روایات «روضة کافی» اعتنایی نکردهاند.
9- مشابه حدیث 305 (ر. ک. ص 152همین کتاب) حدیث 323 روضة کافی از قول امام صادقu میگوید: رسول خداص از اتاقش خارج شد و دید که مروان و پدرش استراق سمع میکردند. آن حضرت [به آن دو] فرمود: مارمولک فرزند مارمولک! امام صادقص فرمود: از آن روز به بعد دیده میشود که مارمولک به سخنان مردم گوش میدهد!! (رجوع شود به نمونة هفتم همین فصل).
10- حدیث 268 به حضرت علیu تهمت زده که آن حضرت در پاسخ سؤالِ «ابر در کجاست»؟ فرمود: ابر بر درختی است که روی تلّی از ریگ قرار دارد!!
این نمونهها و چند نمونهای که از مرویّات شیخ صدوق در این کتاب آوردهایم، برای اطّلاع از کیفیّت کتاب «کافی» و نیز میزان فهم و سواد کلینی و صدوق و میزان آشنایی آنها با قرآن، کافی است (همچنین رجوع کنید به مقدّمة کتاب حاضر، صحفة 36 به بعد).
برخی از علماء برای حفظ آبروی کلینی گفتهاند: وی همة روایات کتابش را صحیح و مقبول نمیدانستهاست[35] زیرا در انتهای مقدّمة «کافی» میگوید: ما در شناخت احادیث، جُز به حدّاقلّ این علم دسترسی نداریم و احتیاطاً علم به قواعد مذکور را به امام وامیگذاریم و در اخبار متعارض به این فرمودة امام عمل میکنیم که از میان اخبار متعارض، هر یک را قبول کنید شما را کفایت میکند! (ر. ک. کتاب حاضر، حاشیة صفحة 35).
در حالی که حدّأکثر دلالت این سخن آن است که وی در اخبار متعارض کتابش، صحیح را از ناصحیح تمییز نمیداده، أمّا به چه دلیل ادّعا میکنید که او اخبار غیر متعارض را که قسمت اعظم کتاب «کافی» را تشکیل داده قبول نداشته است؟ اگر برخی از اخبار را صحیح و مقبول نمیدانسته چرا آنها را در کتابی با اوصافی که دوستش خواسته بود آورده است؟ (رجوع کنید به آنچه در مقدّمة باب 93 گفتهایم).
خوانندة محترم، توجّه کن وقتی کتاب «کافی» که مشهورترین و معتبرترین کتاب حدیثی ماست[36]، چنین وضعی دارد، سایر کتب که در مقام پس از آن قرار میگیرند، چه وضعی دارند؟ فیالمثل آیت الله خوئی در مقدّمة أوّل کتاب «معجم رجال الحدیث» دربارة کتاب «تهذیب الأحکام» شیخ طوسی، مینویسد: مؤلّف «الحدائق النّاضرة» گفته است: کمتر حدیثی از احادیث تهذیب میتوان یافت که در متن یا سند آن تحریف یا تصحیف یا زیادت و نقصانی دیده نشود. این سخن گرچه خالی از مبالغه نیست لیکن اجمالاً درست است. آری، خلل در روایات تهذیب بسیار است.
خوانندة عزیز، بدان که بسیاری از فقها صِرف نقل «کلینی» (و یا صدوق و طوسی) از یک راوی را، دلیل و ثاقت وی میگیرند و معتقدند که مشایخ ثقات، موثوقاند! در حالی که خود ملاحظه کردید پس از تحقیق، خلاف آن ثابت میشود. اکنون با مطالعة این کتاب، میتوانید قضاوت کنيد که چنین قولی تا چه اندازه نامقبول و بیپایه است و آیا صحیح است که با چنین ادّعای سُستی، عقیده و ایمان خود را به دست کتبی از قبیل «کافی» و نظایر آن، بسپاریم؟
خوانندة گرامی، اگر واقعاً دوستدار اهل بیت پیامبری، بدان که با قبول روایات اینگونه کتب، در واقع با آن بزرگواران به هیچ وجه دوستی نکردهای بلکه برخلاف خواست و آرزویشان ـ که جُز إعلای کلمۀ الله و اتّحاد واقعی مسلمین و اُلفت راستین میان قلوب مؤمنین نبوده است ـ قدم برداشتهای. امید است که خداوند متعال همگی ما را توفیق عطا فرماید تا کتابش را بیشتر و بهتر بشناسیم و فریب دشمن مکّار و دوست احمق متعصّب را نخوریم. آمین یا ربّ العالَمین.
چنانکه در مقدّمة کتاب نیز گفتهایم، در اینجا هم تکرار و تاکید میکنیم که باید توجّه جدّی داشت که أحادیث فروع کافی را نیز همین رُوات که در کتاب حاضر بسیاری از ایشان را شناختهایم و نظایر آنان، نقل کردهاند که نمیتوان به اقوالشان اعتماد کرد و در پذیرش مرویّات آنها، نهایت احتیاط باید رعایت شود.
مشکل جعل خبر در میان مسلمین: بدان که جعل خبر از قدیمالأیّام در میان مسلمین رواج داشته و هر یک از فِرَق اسلامی برای تأیید مذهب خود، خبر جعل میکردند! افراد عامی و سادهلوح و ناآشنا با قرآن این اخبار را باور کرده و در میان سایرین انتشار میدادند. شما در کتاب حاضر نمونههای بسیاری از أخبار جعلی را ملاحظه کردهاید. امّا متأسّفانه این بلای بزرگ به قرون گذشته اختصاص نداشته و حتّی در زمان ما عدّهای از این کار بازنایستادند! نمونهای از جعل خبر در زمان ما مقالهای است که در مجلّة مکتب اسلام چاپ شده است[37]. ظاهراً این مقاله را شخصی به نام «مهدی ایمانی» از اصفهان برای مجلّه فرستاده بود. مدّتی بعد فردی به نام دکتر «رحیم هویدا» که ظاهراً استاد دانشگاه تبریز بوده در همان مجلّة مکتب اسلام مقالهای در تأیید گزارش مذکور نوشت[38] که به نظر میرسد این خبر را باور کرده و آن را حقیقت پنداشته بود!
یکی از نویسندگان مجلّة «رنگین کمان نو» مقالهای در نقد این گزارش در مجلّة مذکور نوشت[39]. و برای اینکه مردم فریب اینگونه جعلیّات را نخورند إعلامیّهای یک برگی منتشر و در میان مردم پخش کرد. ما برای اطّلاع خوانندگان، آن گزارش و مقالة مذکور را با اندکی تصرّف و متن اعلامیّة وی را در اینجا میآوریم تا إن شاء الله تعالی مایة عبرت و هشیاری مردم باشد ﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ﴾.
گزارش بسیار جالب باستان شناسی شوروی در بارة کشتی حضرت نوح:
مجلّة رسمی و پرتیراژ «اتفاد نیزوبِ» شوروی که به طور ماهانه منتشر میشود گزارش عجیب زیر را که هم از نظر باستانی بسیار ارزنده و جالب است و هم از نظر دینی عالیترین دلیل بر عظمت قرآن و عقاید دینیِ ماست، درج نموده است و به دنبال آن عدّهای از نویسندگان انگلیسی، مصری، پاکستانی و.... آن مقاله را از روسی به انگلسیی و عربی و اردو ترجمه نموده و در مجلّهها و روزنامههای محلّیِ خود نقل کردهاند. اینک ما خلاصة آنرا با توضیح دربارة ارزش علمی و دینی آن از نظر خوانندگان ارجمند میگذرانیم، مجلّة نامبرده در شمارة تشرین دوّم 1953 م. مینویسد:
هنگامی که باستانشناسان روسی در منطقهای که وادی قاف[40] مشغول حفّاری و جستجوی آثار باستانی بودند در أعماق زمین به چند پاره تختهای قطور و پوسیدهای برخوردند که معلوم شد این تختهها قطعات جدا شده از کشتی نوح بوده[41] و بر اثر تحوّلات دریایی و زمینی در طول حدود 5000 سال همچنان در دل زمین باقی مانده است. برخورد با این تختهها نظر محقّقین باستانشناس را آنچنان به خود جلب نمود که دو سال دیگر به کنجکاوی و تعقیب عملیّات حفّاری خود پرداخته و بالأخره در همان منطقه به یک قطعه تختة دیگری برخوردند که به صورت لوحی طبق کلیشة زیر چندین سطر کوتاه از کهنترین و ناشناختهترین خطوط بر روی آن منقوش بود. امّا بسیار شگفتآور بود که این تختة لوح بدون اینکه پوسیده یا محجّر شده باشد آنچنان سالم و دست نخورده باقی مانده که هماکنون در موزة آثار باستانی مسکو در معرض دید توریستها و تماشاگران خارجی و داخلی است[42].
بر اثر این اکتشاف، ادارة کلّ باستانشناسی شوروی برای تحقیق از چگونگی این لوح و خواندن آن، هیئتی مرکّب از هفت نفر از مهمترین باستانشناسان و اساتیدِ خطّشناس و زباندان روسی و چینی مامور تحقیق و بررسی نموده که نام آنها بدینگونه است:
1- پرفسور سولی نوف، استاد زبانهای قدیمی و باستانی در دانشگاه مسکو.
2- ایفاهان خینو دانشمند و استاد زبانشناسی در دانشکدة لولوهان چین.
3- میشانن لوفارنگ مدیر کلّ آثار باستانی شوروی.
4- تانمول گورف استاد لغات در دانشگاه کیفزود.
5- پرفسور دی راکن استاد باستان شناسی در آکادمی علوم لنین.
6- ایم أحمدکولا مدیر تحقیقات و اکتشافات عمومی شوروی.
7- میچرکولتوف رئیس دانشکدة استالین.
این هیئت پس از هفت ماه تحقیق و مطالعه و مقایسة حروف آن با سایر خطوط و کلمات قدیم متّفقاً گزارش زیر را در اختیار باستانشناسی شوروی گذاشت:
1- این لوح مخطوط چوبی از جنس همان پاره تختههای مربوط به کاوشهای قبلی و کلاًّ متعلّق به کشتی نوح بوده است، منتهی لوح مزبور مثل سایر تختهها آن قدر پوسیده نشده و طوری سالم مانده که خواندن خطهای آن به آسانی امکانپذیر میباشد.
2- حروف و کلمات این عبارات به لغت سامانی یا سامی است که در حقیقت امّاللّغات (= ریشة لغات) و به سام بن نوح منسوب میباشد.
3- معنای این حروف و کلمات بدین شرح است: ای خدای من، و ای یاور من، به رحمت و کرامت مرا یاری نما، و به پاس خاطر این نفوس مقدّسه: محمّد، ایلیا (علی)، شبر (حسن) شبیر (حسین)، فاطمه، آنان که همه بزرگان و گرامیاند و جهان به برکت آنها بر پاست، به احترام نام آنها مرا یاری کن، تنها تویی که میتوانی مرا به راه راست هدایت کنی.
بعداً دانشمند انگلیسی «این ایف ماکس» استاد زبانهای باستانی در دانشکدة منچستر ترجمة روسی این کلمات را به زبان انگلیسی برگردانید و عیناً در این مجلّهها و روزنامهها نقل و منتشر گردیده است:
1- مجلّة هفتگی «ویکلی میرور» لندن شمارة مربوط به 28 دسامبر1953م.
2- مجلّة «إستار» انگلیسی، لندن، مربوط به کانون دوّم 1954م.
3- روزنامة «سن لایت» منتشره از منچستر، شمارة مربوط به کانون دوّم 1954م.
4- روزنامة «ویکلی میرر» تاریخ یکم شباط 1954م.
5- روزنامة «الهُدی» قاهرة مصر، تاریخ 30 مارس 1953م[43].
سپس دانشمند و محدّث عالیمقام پاکستانی حکیم سید محمود گیلانی که یک موقع مدیر روزنامة «اهل الحدیث» پاکستان و نخست از اهل تسنّن بود و بعداً از روی تحقیق به آیین تشیّع گراییده، آن گزارش را به زبان اردو و در کتابی به نام «ایلیا مرکز نجات أدیان العالم» ترجمه و نقل کرده است. (کتاب «ایلیا.....» به زبان اردو ضمن 45 صفحه به عنوان چهل و دوّمین نشرّیة دارالمعارف اسلامیّة لاهور پاکستان به سال 1381 ه. به چاپ رسیده است).
آنگاه مجلّة «بذره» نجف «در شمارههای شـوّال و ذو القعـده 1385 ه.. سال اوّل صفحة 78 الی 81 زیر عنوان نامهای مبارکی که حضرت نوحu بدان توسّل جست از اردو به عربی ترجمه و نقل کرده است.
اکنون لازم مینماید به طور فشرده توجّه خوانندگان ارجمند را به نکاتی چند معطوف نماییم تا بیشتر به ارزش علمی و تاریخی این اکتشاف باستانی معتقد شوند:
1- آنکه اکتشاف این تختهها و لوح یکی از دلائل بر اصالت و واقعیّت داستانهای قرآن مجید و احادیث دینی که مشروحاً حاکی از قضیّة کشتی نوحu و ماجرای غرق شدن آن است همچنانکه مورّخان اسلامی و غیراسلامی نیز نوشتهاند.
2- آنکه معتقدات شیعه دربارة اهل بیت از روی تمایلات و أغراض شخصی رهبران شیعی و مؤلّفین نیست بلکه بر مبنای یک سلسله حقائق علمی و واقعیّتهای تاریخی است که شیعه خود را ناگزیر از تسلیم در پابند شدن به آن دیده و در نتیجه پیروی اهل بیت را انتخاب کرده است.
بدیهی است استمداد نوح پیامبر از خاندان رسالت و نقش نامهای آن بر کشتی چندین هزار سال قبل از نزول قرآن و پیدایش اسلام و انشعاب مسلمانان به فرقههای مختلف و متضادّ شیعی و سنّی بوده و جُز از روی الهام از مبدأ أعلی و اشارة غیبی به هیچ چیز نمیتوان آن را تفسیر کرد. درست است که حضرت نوح نامهای مقدّس «محمّد علی حسن حسین و فاطمه» را به عنوان دعا و به عنوان تبرّک نقش بر لوح نمود امّا در حقیقت این یک پیشگویی عجیب از دورانهای خیلی دور و دراز دربارة پیدایش خاندان وحی و رسالت بوده است که با فاصلة حدود 5000 سال پس از طوفان قدم به عرصة گیتی گذاشتند.
جالب آنکه برخورد به یک چنین أثر باستانی در یک کشور غیردینی و به دست یک عدّه افراد غیرمسلمان و بالأخره در محیطی اتّفاق افتاده که از نیم قرن پیش دین و عقیده به مبدأ و معاد و وحی و رسالت را کنار گذارده و تنها از دیدة محدود مادّیگری به جهان و آنچه در آن است مینگرند.
ناگفته معلوم است که ماجرای این لوح به نسبت ارزش و أهمّیّتی که از دید باستانشناسان دنیای روز دارد نیز ارزش دینی و مذهبی برای مسلمانان به ویژه شیعیان داشته و دارد.
تذکّر: مطالب این مقاله ترجمة «بذره» نجف و کتاب «قبس من القرآن» تالیف عبداللّطیف خطیب بغدادی، چاپ 1389 ه. نجف میباشد. (انتهی)
چنانچه گفتیم مجلة «رنگین کمان نو» دربارة گزارش مذکور نوشت: خواندن این مقاله در مجلّة شریفة «مکتب اسلام».... مایة تعجّب گردید زیرا طبق نوشتههای آقای «مهدی ایمانی» از اصفهان، کشف تختههای کشتی نوح که در مجلّة «اتفاد نیزوب» چاپ شده است مربوط به سال 1953 ـ نوزده سال قبل ـ میباشد و تعجّب ما این بود که چه شده است مسألة به این مهمّی که نظر انگلیسیها را جلب کرده است و در همان سال در چهار روزنامة انگلیسی و یک روزنامة مصری انتشار یافته است و با اینکه همسایة پاکستانی ما این مطالب را از انگلیسی به اردو در همان تاریخ ترجمه کردهاند ما ملت شیعة ایران تا سال گذشته بر آن واقف نشدیم از آن روز که وسائل ارتباطی سریعالسّیر اختراع شده است به خصوص از زمان جنگ جهانی اوّل در هر گوشة دنیا هرخبری شده است اگر نگوییم بلافاصله باید قبول کنیم کمتر از 24 ساعت در أقصی نقاط دنیا پخش میشود.
فرض کنیم وسائل ارتباطی رادیو، تلویزیون، تلگراف و این همه وسائل پخش خبر هم وجود نداشت در شمارههای قبل همین مجلّه دربارة خبرسازی و خبرپراکنی، شایعهسازی و شایعهپراکنی، حسابی شده بود که اگر یک نفر به دو نفر در مدّت ربع ساعت خبری را بدهد و آن دو نفر به اضافة این گویندة خبر که جمعاً سه نفر میشوند، هریک در مدّت ربع ساعت دوّم خبر را به دو نفر دیگر بدهند جمعاً نُه نفر آن خبر را شنیدهاند که اگر در ربع ساعت سوّم به خبرچینی ادامه دهند و هریک از نُه نفر به دو نفر دیگر آن خبر را بدهند بیست و هفت نفر مطّلع میشوند و اگر به همین ترتیب خبر پراکنی ادامه یابد حدّاکثر در مدّت پنج ساعت تمام مردم کرة زمین که بالغ بر سه میلیارد نفر است بر آن مطلب اطّلاع حاصل میکنند. ادّعا نیست قلم بردارید، هر ساعت از چهار ربع ساعت تشکیل میشود، عدد 27 را در 3 ضرب کنید تعداد نفرات میشود 81 نفر، این تعداد را در عدد 3 ضرب کنید الی آخر تا ببینید در انتهای ربع ساعت بیستم که پنج ساعت میشود از سه میلیارد تجاوز میگردد.
تعجّب ما از این جهت است که مسألهای به اهمّیّت کشف کشتی نوح که در تمام مذاهب یهودی، مسیحی و مسلمان از آن بحث شده است و به خصوص مسألة مربوط به نوشتة روی تختة کشتی که باستانشناسان روسی آن را خواندهاند و برای شیعیان تا این حدّ أهمّیّت دارد، نوزده سال طول کشیده است تا به ما رسیده است!
ممکن است فکر شود روسها لامذهب هستند و منکر وجود خدا و پیغمبران و دین و مذهب، این کشف را کردهاند ولی سر و صدایش را درنیاوردهاند که ملّت روس از بیدینی دست بر ندارند. ولی با توجّه به اینکه در مقاله، آقای «مهدی ایمانی» نوشتهاند مطلب را در مجلّة رسمی و پر تیراژ «اتفادنیزوب» نوزده سال پیش درج کردهاند از این فکر منصرف میشویم به خصوص با توجّه به اینکه همان روزها این خبر از دیوارهای آهنین کشیده شده گِرد روسیّة شوروی به خارج درز کرده است و در چند مجلّه و روزنامة انگلیسی درج شده است و بعد به پاکستان رفته و به زبان اردو انتشار یافته است، به این نتیجه میرسیم و از خود سؤال میکنیم چه شده است که نوزده سال ما ملّت شیعة ایران از آن بیخبر ماندیم و چه شد این موضوع مهمّ با این همه مراکز دینی و مذهبی که داریم برای اوّلین مرتبه بعد از نوزده سال در اصفهان نظر آقای «مهدی ایمانی» را جلب کرده است و ترجمة مقالة خود را به قم فرستادهاند و در مجلّة «مکتب اسلام» درج شده است.
در هر حال چون موضوع مهمّ بود در صدد تحقیق برآمدیم. از نظر اینکه این کشف مربوط به باستانشناسی است به ادارة باستانشناسی مراجعه و تحقیق کردیم آیا دربارة این کشف مهمّ اطّلاعی دارید؟ آیا در کتابهای منتشره در این مدت نوزده سال در این باره مطلبی منتشر شده است؟ بعد از بررسی دقیق گفتند اصلاً چنین مطلبی وجود ندارد. بالأخره تصمیم گرفتیم به منبع و منشأ اصلی مراجعه و از آنجا کسب اطّلاع کنیم بدان جهت به وابستة مطبوعاتی سفارت اتّحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در ایران مراجعه کردیم و خواستیم در این باره تحقیق کنند و به ما جواب دهند، مدّتی طول کشید تا جوابی برای ما فرستادند که عیناً در اینجا نقل میشود:
در پاسخ نامة جنابعالی اشعار می دارد که:
1- در موزة مسکو «تختهای از چوب متعلّق به کشتی نوح» وجود ندارد.
2- باستانشناسی شوروی به هیچ وجه به کار در زمینة جستجوی بقایای «کشتی نوح» اشتغال ندارند.
3- در شوروی مجلّهای به نام «اتفادنیزوب» هرگز چاپ نشده و نیز چاپ نمیشود. با احترام: آسیرایژکین، وابستة مطبوعاتی سفارت اتّحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در ایران.
این بود اطّلاعاتی که در مورد کشف تختههای کشتی نوح برای ما نوشتهاند. از مجلّة شریفة «مکتب اسلام» که مقالة آقای «مهدی ایمانی» را چاپ کردهاند تقاضا میشود در صورت امکان دسترسی به ایشان که چنین مطالبی را ترجمه کردهاند و برای آن مجلّة گرامی فرستادهاند سؤال بفرمایند و درخواست کنند، اسناد و مدارکی که به آنها اشاره کردهاند برای آن مجلّة شریفه بفرستند و ضمناً تحقیق بفرمایند و توجّه داشته باشند آیا این قبیل انتشارات برای آن نیست که بین فرقههای مختلف مسلمانان مانند گذشته تفرقه و نفاق کماکان حکمفرما باشد؟
در خاتمه یادآوری یک نکته به نظر نگارنده ضروری است. همان طور که نویسندگان محترم مجلّة «مکتب اسلام» اطّلاع دارند دشمنان دین مبین، اخبار و احادیث و روایات جعل کردند که به نام «اسرائیلیّات» معروفاند. منظورشان هم این بود که با جعل این اخبار و احادیث و روایات، مردم مسلمان را از قرآن که وحی پروردگار بر محمّد مصطفیص است منحرف سازند. آیا ساختن و پرداختن چنین خبری که تاریخهای آن مقارن با تأسیس دولت یهود در فلسطین میباشد، از جملة آن اخبار نیست؟
ناگفته نماند قبل از آن که این جواب(*) به دست ما برسد از خواندن مقاله و توضیحاتی که در آن داده شده است با وجود مهارتی که در تنظیم آن بکار بردهاند مَعَ ذلِک متوجّه شده بودیم در اصل مقاله اشتباهات جغرافیایی شده است. از آن جمله «موصل» که در خاک عراق است با کوههای آرارات که بین ترکستان روس و ایران و وادی قاف که [بنا به ادّعای مقاله] در مسکو است سازش داده شده است در حالی که این نقاط فرسنگها از هم دور هستند و بعد هم پوسیدن چوب در طول پنجاه قرن و نبودن خطّ و کتابت در زمان نوح و خیلی جزئیّات دیگر..... با این حال به مبدأ خبر که روسیّة شوروی باشد، رجوع کردیم.
ما منکر داستان نوح نیستیم زیرا واقعیّتی است و روی همین اصل در همین مجلّة «رنگین کمان» در شمارههای قبل آن را به مسابقه گذاشتیم و بهترین جوابهای رسیده را درج کردیم. امّا ساختن این چنین مطالبی برای ما مایة إعجاب بود و در همان موقع که این مقاله را در مجلّة شریفة «مکتب اسلام» خواندیم با اینکه اطّلاع رسمی به دست ما نرسیده بود، در چند شمارة قبل به آن اشاره کردیم و غرض از ساختن و پرداختن چنین اخباری را مشخص ساختیم.
باور کنید وقتی متوجّه میشویم و با رقم و عدد حساب میکنیم که در جهان یک صد میلیون عرب مسلمان و حدود چهارصد میلیون غیرعرب هستند که همگی اللهﻷ را قبول دارند و محمّدص را فرستادة او میدانند و ایمان دارند قرآن وحی إلهی است این سؤال پیش میآید که اگر این جماعت کثیر زیر لوای لا إله إلا الله به راه خدا و برای خدا اتّفاق داشتند، آیا ممکن بود در برابر قومی کوچک و سرگردان که تعدادشان بعد از سالها پیگیری به حدود سه میلیون نفر میرسد، شکست بخورند و به زانو در آیند؟ اگر تفرقه و نفاق نبود، اگر مسلمانان واقعی اغوا نمیشدند و بر پایة فروع و خبرها و حدیثهای جعلی به تحریک دشمنان اسلام در ترکستان روس و ایران و وادی قاف خود را نمیکوبیدند، آیا امکان داشت ملّتهای مسلمان قرنها اسیر سر پنجة استعمار دُوَل مسیحی باشند و اینک که اوضاع جهان تغییر کرده است برای باز گرفتن سرزمینهای خود به دولتهای کمونیست که منکر وجود خدا هستند و با دارندگان مذاهب، از جمله مسلمانان دشمنی دارند، متوسّل گردند؟ برادران همکیش مسلمان، هموطنهای عزیز ایرانی، آیا صحیح است ما بر سر مسائل جزئی به جان هم اُفتیم و دشمنان اسلام و معاندین مملکت خود را شاد کنیم؟ آیا صحیح است بر سر استنباطهای نادرست و برداشتهای نابجا، قدرت و نیروی خلاّقه و فعّالة خود را هدر دهیم و بر سر کلمات و جملات و جعلیّات با هم کینهتوزی و عداوت کنیم؟.... الخ (انتهی)
نگارنده گوید: برای اینکه فریب اخبار مجعول را نخوریم و اسیر خرافات نشویم، آشنایی با قرآن کریم بهترین وسیلة نجات است. در این خبر آمده که «جهان به برکت پنج تن برپاست» در حالی که هر فرد آشنا با قرآن میداند که محال است حضرت نوحu چنین اعتقادی داشته باشد زیرا خدای متعال به رسول اکرمص فرموده:
﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡۖ إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ وَمَآ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ مُّبِينٞ﴾ [الأحقاف: 9]
«بگو نو در آمد فرستادگان [خدا] نیستم و نمیدانم با من و با شما چه خواهد شد، جُز از آنچه به من وحی میشود، پیروی نمیکنم و جُز هشدار دهندهای آشکار نیستم».
و همچنانکه قرآن دربارة حضرت عیسیu ـ که هیچ کس مدّعی نیست جهان برای او و به برکت او بر پا شده است ـ میفرماید: آن حضرت پیامبری است در شمار سایر پیامبران:
﴿مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ﴾ [المائدة: 75]
«مسیح پسر مریم فرستادهای بیش نیست که پیش از او نیز فرستادگانی [آمدند و] گذشتند».
دربارة حضرت ختمی مرتبت نیز فرموده:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ﴾ [آل عمران: 144]
«محمّد فرستادهای بیش نیست که پیش از او نیز فرستادگانی [آمدند و] گذشتند».
و به آن حضرتص فرموده:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَى ٱللَّهُۖ فَبِهُدَىٰهُمُ ٱقۡتَدِهۡ﴾ [الأنعام: 90]
«آن (پیامبران) کسانی هستند که خداوند ایشان را هدایت فرموده پس تو از هدایتشان پیروی کن».
پس پیامبری که باید از هدایت و طریق إلهی انبیاء سابق از جمله حضرت نوحu پیروی کند، چگونه ممکن است عالَم برای او بر پا شود. پیامبری که برخی از پیامبران را نمیشناسد (النّساء: 164، غافر: 78).
چگونه ممکن است عالَم برای او برپا شود. قرآن که خطاب به همة انسانها فرموده:
﴿خَلَقَ لَكُم مَّا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا﴾ [البقرة: 29]
«آنچه در زمین است [خداوند] برای شما آفرید».
چگونه از مطلب فوق هیچ یادی ننموده است؟ چرا قرآن که از پیامبر اکرمص تمجید فرموده به این موضوع مهمّ هیچ اشارهای نفرموده است؟ پیامبری که بنا به نقل کافی که موافق قرآن نیز هست (حدیث 5 باب 114) تا قبل از بعثت نمیدانست کتاب آسمانی و ایمان چیست (الشّوری: 52) چگونه ممکن است عالَم برای او بر پا شده باشد.
دیگر آنکه قرآن میفرماید: حضرت نوحu به پیروانش فرمود:
﴿ٱرۡكَبُواْ فِيهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ مَجۡرٜىٰهَا وَمُرۡسَىٰهَآۚ إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٞ رَّحِيمٞ﴾ [هود: 41]
«در این [کشتی] سوار شوید که رفتن و لنگر انداختنش [در مقصد] به نام خداست همانا پروردگارم آمرزگار و مهربان است».
حضرت نوحu قطعاً میدانست که خدا برای بندگانش کافی است (الزّمر: 36) و قطعاً لازم نمیدید که نام غیرخدا را بر کشتی بنویسد همچنانکه دربارة پسرش نیز نجات او را فقط از خدا خواست و نام غیرخدا را به میان نیاورد و خدا را به کسی قسم نداد.
دیگر آنکه در این گزارش برای حضرات علی و حسنین ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ سه لفظ آمده که نویسنده آنها را به علی و حسن و حسین ترجمه کرده، امّا چرا برای محمّد و فاطمه لفظی از زبان مذکور، ذکر نکرده است؟ علاوه بر این، جالب است که در انجیل از رسول خداص با نام «احمد» که میتوان گفت نام دوّم آن حضرت بوده ـ یاد شده امّا در کشتی نوح با نام «محمّد» معرّفی شده است!
بالاخره اینکه چرا خدا در قرآن، جُز نام پیامبرص، نام سایرین را نیاورده است. بهتر نبود به جای اینکه نام این بزرگواران بر کشتی نوح مکتوب شود، در قرآن ذکر میشد تا مردم آسانتر، ایشان را بشناسند؟
[1]- در دوران فَترَت رُسُل، دنیا مال چه کسی بوده است؟!
[2]- شیخ طوسی در « تبیان» بر خلاف کلینی گفته است: فَئ مالی است که بدون جنگ از دشمن أخذ شود.
[3]- مرآة العقول، ج 6، ص 248.
[4]- وسائل الشیعة، ج 6، کتاب الخمس (أبواب ما یجب فیه الخمس، باب دوّم، حدیث اوّل و پانزدهم) ص 338 و 342.
[5]- أحادیث 2 و 4 و 5 و 8 و 9 و 10 و 11 باب دوّم و احادیث باب سوّم و چهارم «أبواب ما یجب فیه الخُمس» جلد 6 وسائل الشیعة نیز مؤیّد قول ماست.
[6]- وی در صفحۀ 147 کتاب حاضر وراوی اوّل حدیث یعنی «علیّ بن أسباط» نیز در صفحۀ 619 معرّفی شده است.
[7]- وسائل الشیعة، ج6، کتاب الخمس (أبواب الأنفال وما یختصّ بالإمام، باب چهارم) ص378 به بعد.
[8]- وی در کتاب حاضر معرّفی شده است. ر. ک. ص 383 و 387.
[9]- برادر فاضل ما مرحوم قلمداران، احادیث عدم انحصار زکات بر 9 چیز را در جلد أوّل کتاب شریف «حقائق عریان در اقتصاد قرآن» (زکات)، در فصل «زکات در تمام حبوبات و غلاّت از نظر أئمّه اهل بیت» (ص 128 به بعد) آورده است: (مراجعه شود).
[10]- «سألتُ أبا عبداللهu عَنِ الذَّهَبِ کَم فیهِ الزّکاة؟ قالَ: إذا بَلَغَ قیمتُهُ مائتَا دِرهَمٍ فَعَلَیهِ الزّکاة» (وسائل الشیعة، ج 6، ص 92، حدیث 2).
(*)- اشاره است به آیه 24 و 25 سورۀ ابراهیم.
(**)- اشاره است به آیه 45 سوره عنکبوت.
[11]- وسائل الشیعة، ج 1، ص 14.
[12]- وسائل الشیعة، ج 1 ص 15- توجّه شما را جلب میکنیم به این نکته که در احادیثی که در آنها اصول و فروع مهمّ اسلام شمارش شده، نماز، زکات و جهاد و حجّ و ولایت و ... ذکر شده امّا از خمس ذکری نیست، زیرا چنانکه گفتیم «خُمس» نوعی از «زکات» است یعنی زکات برخی از اشیاء «خُمس = یک پنجم» است و خود فرعی مستقلّ نیست. (فتأمل)
[13]- این کلام از حضرات کاظم و صادقإ نیز نقل شده است. ر. ک. وسائل الشیعة، ج 6، ص 4، حدیث 5 و ص 15، حدیث 21.
[14]- همین کلام از حضرت صادقu نیز روایت شده است. ر. ک. وسائل الشیعة، ج 7، ص 3، حدیث 2.
[15]- منابع فقه، چاپ دوّم، صفحه 46.
[16]- وسائل الشیعة، ج 6، «کتاب الزّکاة» (أبواب ما تجب فیه الزّکاة)، ص 3، حدیث 2.
[17]- وسائل الشیعة، ج 6، « کتاب الزّکاة»، ص 4، حدیث 4.
[18]- وسائل الشیعة، ج 6، « کتاب الزّکاۀ»، ص 4، حدیث 6 .
[19]- وسائل الشیعة، ج 6، ص 5، حدیث 9.
[20]- روایاتی که این جمله در آنها آمده است در «کتاب الزّکاة» وسائل الشیعة (ج 6) از صفحه 33 تا 38 و یک روایت در صفحه 53 (حدیث 6) آمده است.
[21]- برای تفاصیل این نظر رجوع شود به کتاب «الغدیر» علاّمۀ أمینی، ج 8، ص 335 تا 356.
[22]- وسائل الشیعة، ج 6، «کتاب الزّکاة»، ص 51، حدیث 1 و 2.
[23]- حدیث دهم نیز غیر از 9 مادّه مذکور را مشمول زکات دانسته است.
[24]- «روضه کافی» به قدری افتضاح است که برخی گفتهاند از کلینی نیست!
[25]- البتّه ما به تناسب مطالب کتاب حاضر، احادیثی از جلد دوّم «اصول کافی» را به عنوان شاهد گفتار خود و یا به عنوان نمونه، در صفحات گذشته آوردهایم.
(*)- ما پیمان مذکور را پیمان فطری میدانیم.
[26]- ر. ک. فهرست مطالب کتاب.
[27]- درباره او رجوع کنید به صفحه 291 همین کتاب.
[28]- اصول کافی، ج 2، ص 535 .
[29]- اصول کافی، ج 2 ص 622، حدیث 11.
[30]- محمّد بن یحیی عن حمدان بن سلیمان عن عبدالله بن محمّد الیماني عن منیع بن الحجّاج عن یونس بن أبي وهب القصری، قال: دخلتُ المدینة فأتیتُ أبا عبداللهu فقلتُ: جعلتُ فداك أتیتُك ولم أزُر أمیرالمؤمنینu! قال: بئسَ ما صنعتَ، لو لا أنّكَ من شیعتنا ما نظرتُ إلیك، ألا تزور من یَزوره الله مع الملائکة ویزوره الأنبیاء ویزوره المؤمنون؟!! قلت: جعلتُ فداك، ما علمتُ ذلك .... الخ (فروع کافی، ج 4، ص 579 و 580، «باب فضل الزّیارات وثوابها»، حدیث3) .
[31]- ابو علي الأشعری عن محمّد بن عبدالجبّار عن محّمد بن سنان عن محمّد بن علی رفعه قال: رسول الله: یا علي! مَن زارَني في حیاتي أو بَعدَ موتي أو زاركَ في حیاتِكَ أو بعد موتِكَ أو زارَ ابنَیكَ في حیاتِهُما أو بَعدَ مَوتِهِما ضَمِنتُ لَهُ یَومَ القِیامَةِ أن اُخَلِّصَهُ مِن أهوالِها وَ شَدائِدِها حَتّى اُصَیِّرَهُ مَعي في دَرَجَتي. (فروع کافی، ج 4، ص 579، «باب فضل الزّیارات وثوابها»، حدیث 2).
[32]- فروع کافی، ج 5 (کتاب النّکاح)، ص 352، حدیث 2- وسائل الشّيعة، ج 12، ص 307 و 308، حدیث 1 و 2 و ج 14، باب 32، ص 56.
[33]- محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن محمّد بن حسن الأشعری عن أبی الحسن الرّضاu قال: الفیل مسخ کان مَلِکاً زنّاءً والذِّئبُ مسخ کان أعرابیّاً دیّوثاً والأرنب مسخ کانت امرأة تَخونُ زوجَها و لا تَغتَسِلُ مَن حَیضِها والوَطواطُ مسخ کان یسرق تمور النّاس والقِرَدةُ والخنازیر قوم مِن بني إسرائیل اعتَدَوا فِي السّبت والجِرِّیث و الضَّبُّ فِرقَةٌ مِن بني اسرائیل لم یُؤمنوا حیث نزلت المائدة علی عیسی بن مریمu فتَاهوا فَوَقَعَت فِرقةٌ في البحر وفرقةٌ في البرّ والفأرة فهي فویسقة والعقرب کان نمّاماً والدُّبُّ والزّنبور کانت لحّاما یسرق في المیزان! (فروع کافی، ج 6، «باب جامع فی الدّوّاب الّتی لا تؤکل لحمها»، ص 249، حدیث 14) و در حدیث 3 و 6 باب 138 اصول کافی نیز آمده است که گروهی از بنی اسرائیل و لشکر بنی مروان نیز به شکل ماهی جرّی و مارماهی و زمّار و میمون و خوک و وَبر (جانوری کوچکتر از گربه) و وَرَک (جانوری از انواع سوسمار که سری کوچک و دمی دراز دارد) مسخ شدند!
[34]- فالممسوخ مِن الإنسان إنسان ممسوخ لا أنّه ممسوخ فاقد لِلإنسانیّة (المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1 ص 209).
[35]- در مورد شیخ صدوق نمیتوانند از این عذر استفاده کنند زیرا وی در مقدّمۀ «من لایحضره الفقیه» تصریح نموده که من تمام احادیث این کتاب را صحیح و اخبارش را حجّت میان خود و خدای خود میدانم.
[36]- مجلسی درباره «کافی» مینویسد: «کان أضبط الأصول وأجمعها وأحسن مؤلّفات الفرقة النّاجیة وأعظمها = کافی به لحاظ ضبط و ثبت حدیث و جامعیّت، بهترین و بزرگترین اصل حدیثی فرقۀ ناجیه است» (مرآة العقول، دار الکتب الإسلامیّة، طهران، ج 1 ص 3). فیض کاشانی نیز در «وافی» گفته است: کان أشرفها (= الکتب الأربعة) وأوثقها وأتمّها و أجمعها = کافی شریفترین و موثّقترین و کاملترین و جامعترین کتاب از کتب أربعه است ....
[37]- مکتب اسلام، سال دوازدهم، شمارۀ آبان 1350، صفحۀ 26 إلی 29.
[38]- مکتب اسلام، سال سیزدهم، شمارۀ بهمن 1350، (ذی الحجّه 1391). صفحۀ 17 به بعد.
[39]- رنگین کمان نو، سال پنجم، شمارۀ بیست و ششم، صفحۀ 7 به بعد.
[40]- طبق تصریح قرآن لنگرگاه کشتی نوح بعد از طوفان کوه جودیّ بوده به ادّعای صاحب «مراصدالاطّلاع» و «منجد العلوم» این کوه در 40 کیلومتری شمال شرقی جزیرة ابن عمر ـ شهر کوچکی است در سوریّه، مشرف بر نهر دجله و به سال 961 ه.. توسّط حسن بن عمر بن خطّاب ثعلبی بنیان گذاری شده ـ میباشد و بنا به نقل دیگران از جمله مؤلّف بزرگوار «تفسیر المیزان» لنگرگاه، در آرارات از جبال ارمنیّه بین ایران و ترکستان روس واقع در دیاربکر از نواحی موصل بوده که البتّه همة این نظرات با وادی قاف در مسکو محلّ اکتشاف تختهها سازش دارد چه اگر این محلّ یا نزدیک به این محلّ نبوده امکان دارد با مرور زمان بر أثر امواج دریا و تحوّلاتی که در طول چندین هزار سال رخ داده آن تختهها در منطقة مزبور و در اعماق زمین قرار گرفته باشد.
[41]- چگونه معلوم که این تختهها متعلّق به کشتی نوح بوده است؟
[42]- چرا هیچ عکس و تصویری از این تختۀ سالم و دست نخورده ارائه نکردهاید؟
[43]- چرا روزنامه «ویکلی میرر» یک ماه بعد از مجلّه «ویکلی میرور» خبر را چاپ کرده و یک ماه از انعکاس خبر خودداری ورزیده است؟ بهتر نبود خبر را بدین صورت تنظیم میکردند که ابتداء روزنامه «ویکلی میرر» خبر را چاپ کرد و یک هفته بعد مجلّه «ویکلی میرور» خبر مذکور را درج نمود؟
دیگر اینکه روزنامه مصری «الهُدی» قریب 9 ماه زودتر از روزنامههای لندن خبر را چاپ کرده، أمّا مجلّه عرب زبان «بذره» نجف چهار سال پس از اینکه این مقاله در پاکستان از عربی به اردو ترجمه شده، خبر را منعکس نموده است!
(*)- منظور جواب سفارت شوروی است.