6. حجّت و بیّنه در اسلام

کسی که می‌خواهد برای رستگاری و سعادت دنیا و آخرت دیانتی را بپذیرد و بدان ایمان آورد و براساس تعلیمات آن عمل و مال و جان خود را در راه آن بذل کند، شایسته است جدّاً دقت کند. دین امری سرسری و سبک نبوده و مسؤولیت قیامت در محکمة إلهی امری آسان نیست. باید حجت و به تعبیر قرآن سلطانی داشته باشیم. حجت و سلطان یعنی دلیل محکم که خداوند خود آن را به عنوان حجت و دلیل معرفی کرده باشد و خود آن را بپذیرد و بدین ترتیب اگر ما از آن دلایل برخوردار باشیم، پروردگار عظیم عذر ما را قبول می‌فرماید. برای حضور در محکمة إلهی و پاسخ به این سؤال که چرا چنان کردی و یا چرا چنین عقیده‌ای را پذیرفتی لازم است حجّت و سلطانی داشته باشیم که قطعی و مستند و خداپسند باشد.

در اسلام بنا به آیات قرآن و سنّت قطعیّة رسولص دو چیز حجّت است: اول کتب الهی که در دین اسلام قرآن است[1]. دوم: عقل که شرط تکلیف است و کسی که عقل ندارد مکلّف نیست. برخی از علماء از قرآن به عنوان «عقل بیرونی» و از «عقل» به عنوان «رسول درونی» تعبیر کرده‌اند. در همین کافی نیز در «کتاب العقل والجهل» روایات بسیاری دربارة اهمّیت «عقل» آمده است[2].

برادر مفضال ما جناب استاد «سیدمصطفی طباطبائی» در بارة اهمیت «عقل» نوشته‌اند: «در قرآن مجید، چهل و نُه بار از واژة عقل با الفاظ ﴿عَقَلُوهُ﴾، ﴿تَعْقِلُونَ﴾، ﴿نَعْقِلُ﴾، ﴿يَعْقِلُهَا﴾، ﴿يَعْقِلُونَ﴾ و شانزده بار با ذکر ﴿أُولِي الْأَلْبَابِ﴾، ﴿أُولُو الْأَلْبَابِ﴾ و یک بار با تعبیر ﴿أُولُو بَقِيَّةٍ﴾ و یک بار با ذکر «أُولِي النُّهَىٰ»[3]، از اهمیت و اعتبار و حجیت عقل سخن به میان آمده است و اگر معانی اشاری قرآن را نیز در این باره به شمار آوریم، رقم مزبور بیش از این خواهد بود»[4].

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِ﴾

                                                                                                                         [النساء: 165]

«پیامبرانی بشارت‌دهنده و بیم‌کننده [فرستادیم] تا پس از این پیام‌آوران، مردم را بر پروردگار، حجتی نباشد».

این آیة مبارکه می‌فرماید که با پیامبران، نیاز بشر به دلیل و بیّنة بیرونی مرتفع گشته و بدین ترتیب حجت بر آنها تمام می‌شود و بهانه‌ای برای عدم تبعیّت از هدایت إلهی نخواهند داشت. امیرالمؤمنین علیu نیز در تأیید این معنی فرموده: «تمّت بنبیّنا محمّدص حجّته = با پیامبرمان محمّدص حجّت إلهی به تمامیّت رسید»[5]. حتّی در همین کتاب «کافی» از قول صادق آل محمدص آمده است که فرمود: «حجة الله على العباد النبیص والحجة فیما بین العباد وبین الله العقل = حجت خداوند بر بندگان پیامبرص است و حجت میان بندگان و پروردگار عقل است»[6]. پس بنا به نقل کلینی امام صادق ـ علیه آلاف التحیة والثناء ـ نیز همین دو چیز را حجت شمرده است. از این­رو دلیلی متقن نداریم که، شخصی یا اشخاصی غیراز انبیاء بر بندگان خدا حجت باشند! (فتأمّل)

بنابراین، آیا می‌توان گفت که کتاب «کافی» و نظایر آن بر ما حجت‌اند و می‌توان آنها را مبنای فتوا قرار داد؟ جای تعجب است از علمای ما که ادعا می‌کنند قرآن کریم و نهج‌البلاغه را قبول دارند و در عین حال بسیاری از روایات معیوب کافی را بر خود حجت می‌دانند واز آن دفاع می‌کنند!!

از این عجیب‌تر اینکه توقیعی را که از امام قائم جعل و نقل شده[7]، قبول کرده‌اند و بنا به ادعایشان در توقیع مذکور از قول امام دوازدهم آمده است که: «وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثنا فإنهم حجتي علیکم وأنا حجة الله علیهم = امّا در مورد حوادثی که واقع می‌شود، به راویان حدیث ما رجوع کنید که ایشان حجّت من بر شما و من حجت خدا بر ایشانم»![8]

حال جای پرسش است که: اوّلاً آیا شما که به این روایت متمسّک شده‌اید، از حال رُوات اخبار اطلاع ندارید و نمی‌دانید که اکثر ایشان منحرف (مثلا فطحی­مذهب یا واقفی و...) و یا غالی و یا کذّاب و یا خائن و یا مجهول بوده‌اند؟ و یا اگر موثوق بوده‌اند، اخبار مخالف قرآن به آنان نسبت داده شده؟ پس چگونه رُوات احادیث حجّت‌اند؟!

ثانیاً: راویان اخبار مجتهد نبودند بلکه کاسب و تاجر و زارع و... بودند، که بسیاری از آنان تسلط کافی بر قرآن نداشته‌اند، آیا شما تفاوت راوی با مجتهد را نمی‌دانید!!

ثالثا:ً مگر چند حدیث ـ اعم از صحیح و ناصحیح، راست یا دروغ ـ از امام دوازدهم در دست هست که مجتهدین به آنها رجوع کنند؟! اگر احادیث ائمة قبلی منظور است، پس آنان باید حجت باشند، در حالی که حدیث مذکور، امام دوازدهم را بر مجتهدین حجت شمرده است؟!

رابعاً: مجتهدین که امام بر آنان حجّت است نیز به آن حضرت دسترسی و با وی ارتباط ندارند، این چگونه حجتی است که به هیچ وجه قابل دسترسی و استفاده نیست؟!

خامساً: چرا در قرآن به چنین حجتی که فقط بر افراد خاصی از امت (= علماء و مجتهدین) حجیت دارد اشاره نشده تا لاأقل همة علماء از وجود او با خبر شوند؟ آیا در اسلام حجت اختصاصی داریم؟!

شگفتا که مجتهدین مذهب ما، همین روایت ناصحیح بل مجعول را به عنوان یکی از دلایل حجیت قول خودشان، ذکر می‌کنند تا مردم چشم و گوش بسته از آنان تقلید کنند![9]



[1]- تبعیّت از «سنّت قطعیّه» و به قول حضرت امیرu «سنّت جامعه غیرمفرّقه» را نیز «قرآن» به ما امر فرموده است.

[2]- الأصول من الکافی، ج 1، صفحه 10 به بعد.

[3]- اما در قرآن کریم در دو جا ﴿لِّأُولِي النُّهَىٰ﴾ آمده است، و یکی در آیه‌ی 54 سوره‌ی طه و دومی در آیه‌ی 128 همین سوره. [مُصحح]

[4]- خیانت در گزارش تاریخ، انتشارات چاپخش، چاپ اول، ج 1، ص 159.

[5]- نهج‌البلاغه، خطبه 91.

[6]- الأصول من الکافی، ج 1، ص 25 حدیث 22.

[7]- بنا به قواعد علمی، حدیث مذکور، شروط حدیث صحیح را فاقد است زیرا راوی آن «اسحاق بن یعقوب» مجهول است و طبعاً چنین حدیثی حجت نیست.

[8]- منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، چاپ کتابفروشی اسلامیه، ص 509 – جالب است که شیخ کلینی که ادعا می‌کنند با نُوّاب امام معاشرت داشته و کتابش به نظر امام قائم رسیده چنین خبری را نقل نکرده است.

[9]- برای اطّلاع بیشتر رجوع کنید به مقدّمه تفسیر تابشی از قرآن که از فصل بیست و سوم به مسأله تقلید و بررسی دلائل آن پرداخته‌ام. البتّه برای تفصیل بیشتر می‌توانید رجوع کنید به «دراسات فی ولایة الفقیه وفقه الدولة الإسلامیة» تألیف آیة الله حسینعلی منتظری که تا چندی پیش از او تجلیل و تمجید بسیار می‌کرده‌اند، چاپ اول، ج 1، صفحه 425 به بعد و همچنین رجوع کنید به صفحه 43 به بعد کتاب «دین و شؤون» تألیف شیخ «اسدالله مامقانی».