80. باب في أنّ الأئمّة شهداء الله عزّوجلّ على خلقه
در این باب پنج حدیث آمده که هر دو «محمّدباقر» هیچ یک را صحیح ندانستهاند. مجلسی حدیث 1، 2 و 3 را ضعیف و 5 را حسن شمرده و دربارة روایت چهارم اظهارنظر نکرده است.
* حدیث 1- سند آن در نهایت ضعف است. این روایت را واقفیّه جعل کردهاند. کلینی خود به واقفیبودن «زیاد بن مروان القندی» تصریح کرده[1]، «سَماعه» نیز واقفی است. «سهل بن زیاد» و «یعقوب بن زیاد» نیز نیاز به معرّفی ندارند[2].
* حدی 2 و4- سند هر دو حدیث بسیار ضعیف است. «حسین أشعری» که با او آشناییم[3] و «علی بن ابراهیم» معتقد به تحریف قرآن و «معلّی بن محمد» و «حسن وَشّاء» که هر دو راوی خرافاتاند[4] از «ابن اُذَینه» که توثیق نشده، روایت کردهاند که حضرات صادقین – علیهما السّلام – خود را شاهد بر تمام خلق دانستهاند و به آیة 143 سورة بقره استناد فرمودهاند.
* حدیث 3- سند آن عیوب حدیث دوّم را دارد. «حسن بن علیّ فضّال» نیز واقفی مذهب و منحرف است.
* حدیث 5- یکی از رُوات آن «سُلَیم بن قَیس هِلالی» است که کتابی به نام او جعل کردهاند که در صفحات قبل به خوانندگان معرّفی کرده ایم[5].
در احادیث فوق ادّعا کردهاند که امام شاهد بر تمام خلق است! ما برای رسواکردن کذّابانی که این روایات را جعل کردهاند، آیه را میآوریم و توضیح میدهیم:
خدا فرموده:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗا﴾ [البقرة: 143]
«و بدینگونه شما را أمّتی میانه و معتدل قرار دادیم تا گواهان بر مردم باشید و این رسول نیز بر شما گواه باشد».
چنانکه در صفحه 200 تا 203 گفتهایم پیغمبر و امام شاهد و ناظر بر تمام خلائق و اعمال ایشان نیستند. این آیه نیز بدین معنی است که شما مؤمنین باید ناظر بر احوال یکدیگر باشید و به امور درست دعوت کنید و از امور نادرست بازدارید و پیغمبر نیز بر شما نظارت میکند. حال این ناظر و شاهدبودن بر سایرین، در چه زمانی است؟ البتّه در زمانی که هر کس زنده و در میان اجتماع است. دلیل ما بر این سخن آیة قرآن است که فرموده:
﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَٰهَيۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَكَ مَا يَكُونُ لِيٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَيۡسَ لِي بِحَقٍّۚ إِن كُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِي وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِي نَفۡسِكَۚ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ ١١٦ مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِي بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمۡۚ وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّيۡتَنِي كُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِيبَ عَلَيۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٌ﴾ [المائدة: 116-117]
«و یاد آور هنگامی که [در روز بازپسین] خداوند فرماید: ای عیسی بن مریم! آیا تو مردم را گفتی که غیر از خدا مرا و مادرم را دو معبود [و باب الحوائج] بگیرید؟! [عیسی] گوید: منزّهی تو، مرا نسزد که آنچه سزاوارش نیستم بگویم، اگر [چنان سخنی] گفته بودم، آن را دانسته بودی. آنچه در نهاد من است میدانی و من آنچه در ذات توست نمیدانم، به راستی که دانای غیبتها تویی. بدیشان نگفتم جُز آنچه مرا به گفتنش فرمان دادی که خدای را عبادت کنید که پروردگار من و پروردگار شماست و تا زمانی که در میانشان بودم شاهد و ناظرشان بودم و چون مرا وفات دادی ناظر و مراقب آنان، تو بودهای که تو بر هر چیز گواهی».
آشکار است که حضرت عیسیu در زمان حیات شاهد و ناظر بوده و در زمان ممات نظارتی بر أمّت خویش ندارد و فقط خداست که در همه حال شاهد و ناظر است و انبیاء از جمله پیامبر اسلامص پس از وفات بر مردم نظارت ندارند.
در آیة 143 سورة بقره مادة «شهادت» هم برای پیامبر و هم برای مردم استعمال شده و برای هر دو یک معنی دارد. در این صورت اگر رسول خداص حتی پس از رحلت، شاهد و ناظر بر مردم است، ناچاریم بگوییم که مؤمنین اصحاب پیامبر نیز همین صفت را دارند؟! آیا هیچ مسلمانی چنین سخنی میگوید؟! درحالی که انبیاء ـ از جمله حضرت نوحu ـ دربارة پیروان خود میگفتند:
﴿وَمَا عِلۡمِي بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾ [الشعراء: 112]
«چه میدانم که آنان چه میکردهاند».
یعنی شاهد و ناظر اعمالشان نبودهاند. پس چنانکه ملاحظه میشود کلمة شهادت در آیة 143 سورة بقره مکرّر شده، یک مرتبه برای مردم، و یک مرتبه برای رسول، و این دو شهادت به قرینة یکدیگر به یک معنی است، شهادت مؤمنین هر طوری باشد شهادت رسول نیز همانگونه است. و یک کلمه را نمیتوان در یک آیه دو جور معنی کرد.
[1]- اصول کافی، (باب 129) ص 312، حدیث6 . شیخ صدوق در «عیون أخبار الرضا» پس از ذکر حدیث مذکور نوشته است: «إنّ زیاد بن مروان القندي روی هذا الحدیث ثم أنکره بعد مضيّ موسیu وقال بالوقف وحبس ما کان عنده من مال موسی بن جعفر= این حدیث را زیاد قندی روایت کرده امّا پس از وفات امام کاظمu آن را انکار کرد و به مذهب واقفیّه قائل شد و آنچه از اموال حضرت کاظمu نزد او بود برای خود نگاهداشت». ما او را در صفحه 196 کتاب حاضر معرّفی کردهایم.
[2]- «سهل» در صفحه 78 و «ابن یزید» در صفحه 300 معرّفی شده است.
[3]- ر. ک. صفحه 162 همین کتاب.
[4]- «معلّی» در صفحه 163 و «حسن وشّاء» در صفحه 225 معرّفی شدهاند.
[5]- ر. ک. صفحه 225 کتاب حاضر.