3. آشنایی با کتاب «کافی»
بدان که در جامعة ما از کتاب «کافی» تمجید و تعریف بسیار میشود و برخی از علماء این کتاب را به شمس و سایر کتب احادیث را به اقمار آن تشبیه میکنند. اگر به صفحة 26 به بعد مقدمة جلد اول کافی مراجعه شود میتوان دریافت که تا چه اندازه در تعریف از «کلینی» مبالغه شده است. از جمله پدر علامة مجلسی «محمدتقی مجلسی» گفته است: حقیقت آن است که در میان علما تا آنجا که ما دیدهایم کسی مانند او نبوده و هر که در اخباری [که نقل کرده] و در ترتیب کتابش، تدبّر کند، خواهد دانست که او مؤیّد من عندالله بوده است!![1]
میرزا «محمدحسین نوری» مؤلف کتاب «مستدرک الوسائل» مینویسد: مدار مذهب شیعه و کتابی که به منزلة خورشید در میان سایر کتب حدیث به شمار میرود، «کافی» است، آنگاه تمجید تعدادی از علما دربارة کتاب، از جمله قول «شیخ مفید» را ذکر میکند که گفته است: «کافی» بزرگترین کتاب شیعه و فائدة آن از سائر کتب بیشتر است، و یا کلام شهید اول را میآورد که در میان امامیّه مانند «کافی» تألیف نشده است. سپس کلام «سید بن طاووس» را که احتمال داده بود، کتاب کلینی به رؤیت امام رسیده باشد، ذکر میکند، آنگاه میگوید: «وإن کان حدساً غیرقطعي یصیب ویخطیء ولا یجوز التّشبّث به في المقام = اینکلام حدسی غیرقطعی و احتمال صحت وعدم صحت آن یکسان است و در این مقام نمیتوان بدان متمسّک شد». سپس مینویسد: «.... معلوم شد که مقصود کلینی(ره) از تألیف اینکتاب همچون تألیفات دیگر نبوده است از قبیل آنچه که کلیة اخبار مربوط به ثواب اعمال [خیر، صرف نظر از مقبول یا نامقبول بودنشان] و یا روایات مربوط به خصائل خیر و شر، یا علت تشریع احکام، و امثال آن را گرد میآورند، بلکه [کلینی] روایات تألیف خود را به منظور أخذ و تمسّک و اعتقاد و عمل بدانها جمعآوری کرده است و در زمان حضور وی در بغداد، مردم از طریق نُوّاب خاص امام دوازدهم، دربارة صحّت و سقم برخی از اخبار و جواز عمل بدانها از حضرت حجّتu سؤال میکردهاند.... طبعاً بسیار بعید است که کلینی در طول بیست سالی که به تألیف کتاب اشتغال داشته و با نُوّاب نیز آمیزش و معاشرت داشته، از مسألة عرضة اخبار به امام، توسط دیگران، بیاطلاع مانده باشد و یا کتاب خود را برای ارائه به امام به نُوّاب آن حضرت تقدیم نکرده باشد». امّا در عین حال تصریح میکند که: «غرضم از این سخن آن نیست که خبر شایع دربارة این کتاب را صحیح بشمارم. در آن خبر آمده است که: این کتاب به حضرت حجّتu عرضه شده و ایشان گفته است که همانا این کتاب برای شیعیان ما کافی است، زیرا این حدیث هیچ اصلی ندارد ودر تألیفات اصحاب ما (= شیعیان) هیچ اثری از آن نیست، حتّی [ملامحمّد أمین] استرآبادی محدّث [که از مؤسّسین مذهب اخباری] و متمایل است که تمام احادیث کافی را صادر از ائمّه بداند، تصریح کرده است که این خبر اصلی ندارد»[2].
مرحوم ممقانی مؤلّف «تنقیح المقال» نیز با تردید مینویسد: «یقال: عرض على القائمu فاستحسنه وقال: کافٍ لشیعتنا = گفته میشود: این کتاب برامام قائمu عرضه شده و ایشان آن را نیکو شمرده و گفته: این کتاب برای شیعیان ما بسنده است»[3].
امّا خود کلینی ابداً اشارهای بدین موضوع نکرده، در حالی که اگر منقولات خود را به امام عرضه داشته بود، از ذکر این واقعه به هیچ وجه خودداری نمیکرد زیرا میدانست که با ذکر این مسأله هزار چندان بر وثاقت کتابش نزد امامیه افزوده میشود.
علامة مجلسی نیز در «مرآة العقول» مینویسد: «و أما جزم بعض المجازفین بکون جمیع الکافی معروضاً علی القائمu لکونه في بلدة السفراء، فلا يخفى ما فیه على ذی لبّ = و اما اینکه بعضی از گزافهگویان به جزم گفتهاند که تمام کافی بر امام قائمu عرضه شده، بر خردمند پوشیده نیست که این سخن چه ارزشی دارد»[4]. ملاحظه میکنید که علامة مجلسی چنین کسانی را «گزافهگو» خوانده است. خصوصا که در هیچ کتابی، مدرکی برای این مطلب نیاورده و راوی این کلام را معیّن نکردهاند. به گمان ما به قصد اینکه برای «کافی» عظمت و اهمّیّتی قائل شوند، این سخن بیمدرک را منتشر ساختهاند و إلا علمای بزرگ شیعه از قبیل شیخ الطائفة طوسی و شیخ مفید و شیخ صدوق و علامة حلی و.... در مورد کتاب کلینی چنین ادّعایی نکردهاند.
سید مرتضی علمالهدی که از کبار علمای شیعه است، در مسألة سیزدهم یکی از رسائل خویش موسوم به «جوابات المسائل الطرابلسیات» مینویسد: «بدان که اعتراف به صحّت احادیث [منقول در کتب روایت] لازم نیست زیرا احادیث روایت شده در کتب شیعه و کتب فرق دیگر، مشتمل است بر اقسام خطاها و انواع امور باطل و محالی که قابل تصور نیست و یا امور نادرستی که بطلانش متکی به دلیل است، از این رو واجب است که برای نقد حدیث، آن را به عقل [سلیم] عرضه کنیم و اگر صحت آن احراز شد به أدلة صحیح مانند قرآن عرضه شود..... و این مرد (= کلینی) و سایر اصحاب ما شیعیان در کتبشان روایات بسیاری نقل کردهاند که باطل بوده و یا تحققش محال است»!
همچنین وی در مسألة پنجم رسالة «جوابات المسائل الرسية» میگوید: «فایدة کتب [روایت] دراین است که روایات را برای ما تصنیف و تنظیم کرده و آنها را مرتب نمودهاند ولی احراز صحت و سقم آنها را به ما إحاله کردهاند تا با نظر به ادله [قرآن و سنّت قطعیّه و عقل] صحت و عدم صحت آنها مشخص شود».
از علمای متأخّر نیز «میرزا عبدالله بن عیسی أفندی تبریزی» صاحب «ریاض العلماء وحیاض الفضلاء» این ادعا را در مورد «کافی» نپذیرفته. از معاصرین نیز آیةالله «ابوالقاسم خویی» در مورد عدم قطعیت صدور کلیة روایات کافی از ائمّه‡ نوشته است: «کاش میدانستم هنگامی که امثال شیخ مفید و شیخ طوسی که با وجود قرب زمانی و اطلاعات وسیعیکه داشتهاند، به صدور جمیع روایات کافی از معصومین مقید نبودهاند، چگونه جماعتی از متأخّرین که علاوه بر تأخر زمانی به لحاظ علم نیز در مرتبة آنان نیستند، چنین اعتقادی حاصل کردهاند»! و باز مینویسد: «[به جای قطع به صدور همة روایات و در نتیجه اعتماد بر آنها] ادعای قطع بر عدم صدور برخی روایات کافی [از ائمه – علیهم السلام -] به حقیقت نزدیک است. در نتیجه، چگونه میتوان ادعا کرد که احادیث این کتاب از جانب ائمه صادر گردیده؟ بلکه خواهی دانست که کلیة روایات کتب اربعه [کافی ـ من لایحضره الفقیه ـ تهذیب الأحکام ـ الاستبصار] روایات صحیحه نیستند، تا چه رسد که قطعیالصدور باشند»[5].
عالم مشهور لبنانی «هاشم معروف الحسنی» نیز در کتاب «دراسات في الحدیث والمحدثین» اقرار کرده که اخباریون شیعه در مورد وثاقت منقولات «کافی» اغراق کردهاند ولی سایر اصولیون و محققان شیعه از دورة شیخ مفید تا زمان ما در کتب خود بسیاری از روایات «کافی» را سنداً و متناً مورد نقد و مناقشه قرار دادهاند.
البته کلینی خود در مقدمة کتابش خطاب به دوستی که از او تألیف کتابی را تقاضا کرده بود مینویسد: «وقلت: إنك تحب أن یکون عندك کتاب کاف یجمع فیه من جمیع فنون علمالدین ما یکتفي به المتعلم ویرجع إلیه المسترشد ویأخذ منه من یرید علم الدین والعمل به بالآثار الصحیحة عن الصادقین – علیهم السلام – والسنن القائمة التي علیها العمل وبها یؤدی فرض الله – عزّوجلّ – وسنة نبیه.... = گفتی که دوست داری کتابی داشته باشی که جامع همة فنون وشاخههای علم دین و در این مورد کافی باشد، آن چنانکه آموزنده را کفایت نموده و طالب هدایت به آن مراجعه کند و کسی که خواستار و جویای علم دین و عمل به اخبار صحیح از [امامان] راستگو و سنتهای ثابته است [بداند که] با عمل به آنها به واجبات خدا و سنت پیامبر عمل کرده است....»[6]. سپس در جواب این خواستة او میگوید: «قد یسرالله – وله الحمد – تألیف ما سألت وأرجو أن یکون بحیث توخیت = سپاس خدای را که تألیف آنچه خواسته بودی [برایم] میسّر فرمود و امید دارم که چنان باشد که میخواستی»[7]. معلوم میشود که وی کتاب خود را برای دوستش کافی دانسته است.
البتّه تبلیغات دکانداران مذهبی در مورد این کتاب چنان مؤثر افتاده است که به یاد دارم یکی از مجتهدین به من میگفت: تمام احادیث کافی درست و مقبول است و کسی که غیر از این بگوید مغرض است، در جوابش گفتم: اگر شما تمام احادیث این کتاب را مقبول و معتبر میدانید پس چرا سیزده امامی نشدهاید، زیرا در جلد اول کافی باب 183 (= باب ما جاء فی الاثنی عشر.....) چند روایت آمده که بنا به مفاد آنها تعداد ائمّه سیزده عدد میشود[8]! سخنم را باور نکرد و گفت: نشانم بده، «کافی» را آوردم و روایات را نشان دادم، تعجب کرد و گفت: این روایات را ندیده بودم! معلوم میشود که برخی از این آقایان، بدون مطالعة کامل کافی، فقط بر اساس مشهورات رایج بین معممین، قضاوت میکنند! به هر حال وجود چنین روایاتی در کافی ثابت میکند که نه تنها امام بلکه حتّی یک عالم آشنا به قرآن نیز بر تألیف کافی نظارت نداشته است و إلا در مقابل بسیاری از روایات آن سکوت نمیکرد چه رسد به امام. زیرا اگر فردی آشنا با معارف اسلامی، «کافی» را قبل از انتشار میان مردم دیده بود، لاأقل در مورد روایات سیزده امامی و یا سایر اشتباهات، به کلینی تذکر میداد!
به هر حال، چنانکه گفتیم در میان بسیاری از شیعیان حتی در میان اهل علم، شایع شده که این کتاب معتبرترین کتب حدیث است و به همین سبب مورد اعتماد و احترام علمای این مذهب قرار گرفته و کسی که آن را خود مطالعه نکرده باشد، ممکن است تصور کند که راویان این کتاب همگی معتمد بودهاند و احتمال ندهد که در این کتاب مطالب ضد و نقیض و برخلاف قرآن و عقل، یافت شود، ولی اگر کسی این کتاب را بیتعصب و با دقت مطالعه کند، میفهمد که «رب مشهور لا أصل له = چه بسا امر مشهوری که اصل و پایهای ندارد»!
[1]- الأصول من الکافی، ج 1، ص 27.
[2]- مستدرک الوسائل، چاپ سنگی، ج 3، الفائدة الرّابعة من الخاتمة، ص 532 و 533.
[3]- تنقیح المقال، ج 3، ص 202.
[4]- مرآة العقول، دارالکتب الإسلامیة، ج 1، ص 22.
[5]- معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، ابوالقاسم الموسوی الخوئی، ج 1، ص 34 و 36.
[6]- الأصول من الکافی ج 1، خطبة الکتاب ص 8.
[7]- الأصول من الکافی ج 1، خطبة الکتاب ص 9.
[8]- در مورد باب مذکور رجوع کنید به صفحه 933 و 934 کتاب حاضر.