128. باب أن الأئمّة‡ لم یفعلوا شیئاً ولا یفعلون إلا بعهد من الله عزّوجلّ وأمر منه لا یتجاوزونه
در این باب پنج حدیث آمده که آقای «بهبودی» هیچ یک از آنها را صحیح ندانسته است. مجلسی 1 و 4 و 5 را ضعیف و 2 را مجهول و حدیث 3 را ـ که قسمتی از حدیث چهارم باب 106 است و کلینی در اینجا تکرار کرده ـ صحیح شمرده است.
رُوات احادیث این باب وضع خوبی ندارند، از جمله «أبیجمیله» (حدیث اوّل) و «أحمد بن محمّدالعاصمی» و «جعفر بن نَجیح» (حدیث دوّم) و «حارث بن جعفر» و «علیّ بن اسماعیل بن یَقطین» (حدیث چهارم) مجهولاند! «محمّد بن أحمدبن عُبَید الله العُمَری» (حدیث دوّم) مجهول است. اگر وی «محمدبن احمد العمری» باشد همان است که ادّعای «بابیّت» کرد و گفت: من سفیر امامم! و مورد لعن قرار گرفت! «عیسی بن مُستَفاد» (حدیث چهارم) نیز از نظر علمای رجال ضعیف و احادیثش مضطرب است.
کلینی از قول چنین راویان بیاعتباری، مطالبی آورده که مخالف کتاب خدا و عقل است. زیرا ادّعا کردهاند که کتاب و یا صحیفهای مُهر شده از جانب خدا توسّط جبرئیلu برای رسول خداص آمده که زمامداران أمّت او و اوصیای وی و اعمالی را که باید انجام دهند، در آن صحیفه، معیّن شده بود!
جبرئیل هنگام تحویل صحیفه به پیامبر فرمود: این صحیفهای است دربارة نُجبا و نخبگان اهل بیت تو. پیامبر پرسید: آنها چهکسانی هستند و کدام اهل بیت من منظوراند؟! جبرئیل جواب داد: منظور علی و اولاد او هستند که علم نبوّت را از تو ارث میبرند!! این واقعه هنگام رحلت پیامبر بود. آنحضرت اطاق را از أغیار خالی و با علی و فاطمه خلوت کرد و به علی فرمود: باید به این صحیفه و این وصیّت عمل کنی و با کسانی که دوست خدا هستند دوست و با کسانی که دشمن خدا و رسول او هستند، دشمن باشی و از آنان بیزاری بجویی و غیظ و غضب خود را فرو بری و بر بردن حقّ تو و غصب خمس تو و هتک حرمت خود صابر باشی و اگر حرمت خدا و رسول هتک شد، دم نزنی و اگر ریشت را به خون سرت آغشته سازند، راضی باشی. علی فرمود: من صیحهای برآوردم و به رو بر زمین افتادم و گفتم: قبول کردم و راضی شدم حتّی اگر حرمتم هتک شود و سُنَن اسلامی معطّل ماند و کتاب خدا پاره شود و کعبه خراب گردد و ریشم به خونم آغشته شود! و از جمله در فرمان مخصوص به حضرت باقر و صادق ـ علیهماالسّلام ـ آمده بود: برای مردم حدیث بگو و فتوی بده و علوم اهل بیت خود را منتشر کن و نیاکان نیکوکردارت را تصدیق کن و جُز از خدا نترس که هیچ کس تو را زیانی نرساند و در امانی! و یا راوی میگوید: از حضرت کاظمu پرسیدم: آیا در آن صحیفه مستولیشدن خلفای غاصب و مخالفتشان با حضرت علیu مذکور بود یا خیر؟ فرمود: آری، قسم به خدا!!
در این روایات آمده که بر این صحیفه مُهرهایی بوده که هر یک از أئمّه میبایست یک مهر را که مخصوص به خودش بوده باز کند و به هرچه در صحیفه نوشته بود، عمل کند. امّا این موضوع نیز در روایات یکسان نیامده است. در حدیث پنجم میگوید: «إنّ لِکُلِّ واحدٍ مِنّا صحیفة = همانا هر یک از ما صحیفهای داریم». امّا در سایر احادیث از جمله اوّلین و دوّمین میگوید که یک صحیفه بوده که چندین (مثلاً سیزده یا چهارده) مُهر داشت (= کانَ عَلَیها خَواتیمٌ – وکان عَلَى الکتاب خواتیم)!! به هرحال این روایات ضدّ قرآن و عقل و تاریخ است زیرا:
أولاً: چرا پیامبر پرسید که نجیب و نخبة اهل بیت من کیست؟ مگر به قول شما خودش حدود دو ماه پیش، حضرت علیu را در غدیرخم به عنوان وصیّ و خلیفه و جانشین خود نصب و معرّفی نفرموده بود؟! اگر حدیث غدیر بدان معنی بود که علمای ما میگویند، پیامبر هرگز نمیپرسید نجیب اهل بیت من کیست؟ (فتأمّل). معلوم میشود تا زمان جعل این حدیث هنوز کسی ماجرای غدیر را دالِّ بر نصب علی به خلافتِ بلافصلِ پیامبر نمیدانسته است!
ثانیاً: اگر قرار باشد علی و فرزندانش از پیامبر ارث ببرند در این صورت باید «ابوبکر بن علی» و «عثمان بن علی» که در واقعة کربلاء همراه حضرت سیّدالشّهداء، به شهادت رسیدند و «محمّد بن حنفیّه» و سایر فرزندان علی نیز ارث ببرند، در حالی که شما در این موضوع به وارثبودن ایشان قائل نیستید.
ثالثاً: نزول صحیفه و کتاب آسمانی غیر از قرآن علاوه بر اینکه خلاف اعتقادات اسلامی است با حدیث چهارم باب 61 و با حدیث سوّم باب 111 کافی نیز مخالف است[1] که امام صادقu فرموده: خدا کتب آسمانی را به کتاب شما (= قرآن) ختم فرموده و پس از آن ابداً کتابی نازل نخواهد شد.
رابعاً: این قبیل احادیث تفرقهافکن دشمن شادکن شیطانپسند که میگویند: مهاجرین و انصار حقّ إلهی علی را غصب کردند، قطعاً مخالف قرآن است. مهاجرین و أنصار که خدا آیات فراوان در تمجید و تبجیل آنان نازل فرموده و ایشان را مؤمنین راستین خوانده و وعدة بهشت به آنان داده و به خشنودی و رضایت خود از آنها تصریح فرموده، چگونه ممکن است که دین خدا را ناقص کنند و فرمان حقّ را زیرپا نهاده و حضرت علی را که منصوب خدا بوده است، کنار بگذارند؟!!! برادر فاضل ما مرحوم قلمداران/ تعدادی از آیات قرآن را که دربارة مهاجرین و انصار نازل شده در کتاب شریف شاهراه اتحاد (ص 47 به بعد) متذکّر گردیده است. ما نیز در اینجا به اختصار یادآور میشویم که:
خدا فرموده:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖ.... أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ كَرِيمٞ ٧٤﴾ [الأنفال: ٧٢، و ٧٤]
«کسانی که ایمان آوردند و هجرت گزیدند و در راه خدا با مال و جانشان مجاهدت کردند و کسانی که مهاجرین را پناه داده و یاری کردند، آنان یاور و دوست یکدیگرند [علیه همدیگر توطئه نمیکنند].... ایشانند همان مؤمنین حقیقی و واقعی و آمرزش الهی و روزی بزرگوارانه از آنِ ایشان است».
﴿رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾ [الفتح: 29]
«و با یکدیگر مهربانند».
و فرموده:
﴿لَٰكِنِ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ جَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلۡخَيۡرَٰتُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٨٨ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ٨٩﴾ [التوبة: ٨٨- ٨٩]
«لیکن پیامبر و کسانی که همراه او ایمان آورده و با مال و جانشان جهاد کردند و آنانند که دارای خیراتند [نیکیها (همه) از آنِ آنهاست] و آنان رستگارند. و خدا بهشتها برایشان مهیّا ساخته است که از زیر آنها نهرها جاری است و در آنجا جاودانه خواهند بود. و این است کامیابی بزرگ».
و درجات کسانی که قبل از فتح مجاهدت و انفاق کردهاند از سایر مؤمنین بالاتر است:
﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [الحديد: ١٠]
«آن کس از شما که پیش از فتح (مکه) انفاق کرده و کار زار نموده با دیگران مساوی نیست، آنان به درجه و مرتبه بزرگترند از آنان که پس از فتح انفاق نموده و قتال کردهاند، و همه را خدا وعدة نیکو داده است».
خدا فرموده:
﴿وَمِنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مَن يُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَٰتٍ عِندَ ٱللَّهِ وَصَلَوَٰتِ ٱلرَّسُولِۚ أَلَآ إِنَّهَا قُرۡبَةٞ لَّهُمۡۚ سَيُدۡخِلُهُمُ ٱللَّهُ فِي رَحۡمَتِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٩٩ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ مِنَ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُ وَأَعَدَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي تَحۡتَهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١٠٠﴾ [التوبة: ٩٩، ١٠٠]
«شماری از بادیهنشینان به خدا و قیامت ایمان دارند و انفاق خود و دعای پیامبر را موجب تقرّب به خدا میدانند و خدا آنها را در رحمت خویش داخل خواهد فرمود. براستی که خدا آمرزندة رحیم است. و پیشیجُستگان مهاجر و انصار [که در زمان ضعف اسلام ایمان آوردند] و کسانی که با نیکوکاری از آنان پیروی کردهاند، خداوند از ایشان خشنود است و ایشان از خدا خشنودند و [خداوند] بهشتی را که رودها از زیر آن جاری است برایشان آماده ساخته است و آنان جاودانه در آنجا بسرخواهند برد. و این است کامیابی بزرگ».
خدای متعال با قرار دادن نام عزیز پیامبر در کنار مهاجر و انصار و معطوفکردن ایشان به رسول خدا به آنان افتخار بخشیده و تصریح فرموده که آنها را آمرزیده است:
﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلنَّبِيِّ وَٱلۡمُهَٰجِرِينَ وَٱلۡأَنصَارِ ٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ ٱلۡعُسۡرَةِ مِنۢ بَعۡدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٖ مِّنۡهُمۡ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡۚ إِنَّهُۥ بِهِمۡ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ ١١٧﴾
[التوبة: ١١٧]
«به یقین خدا پذیرفت توبة این پیغمبر و این مهاجرین و انصار را که پیروی او کردند در ساعت سختی پس از آنکه نزدیک بود دلهای گروهی از ایشان بگردد. سپس توبة ایشان را پذیرفت زیرا او به ایشان مهربان و رحیم است».
و فرموده: میداند که در دل مؤمنانی که زیر درخت با پیامبر بیعت کردند، چه میگذرد و از ایشان خشنود است:
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨﴾ [الفتح: ١٨]
«یقیناً خدا خشنود گردید از مؤمنین وقتی که با تو زیر آن درخت بیعت کردند پس دانست آنچه در دلشان بود، پس بر ایشان آرامی دل را نازل نمود و فتح نزدیکی بپاداششان داد».
و دهها آیة دیگر[2].
آیا کسانی که خدای حکیم و علّامالغیوب و عالِمٌ بالسّرائر از عاقبتشان آگاه بوده و با این حال در بارة آنها چنین آیاتی در کتابش نازل فرموده، کسانی جُز خلفای راشدین و یاورانشان هستند؟ آیا قرآن راست میگوید که آنان خوشعاقبت هستند و مرتدّ نمیشوند یا رُوات غالی و معلومالحالِ کلینی که برخلاف قرآن میگویند آنها جُز سه نفر یا هفت تن مرتدّ شدند و فرمان خدا را زیر پا گذاشتند و حقّ علی را غصب کردند؟!!.
مهاجرین و انصار که از صحیفة سرّی روات کلینی بیخبر بودهاند، میبایست چه میکردند؟! آیا ضرور نبود که کیان دولت نوپای اسلامی را حفظ کرده و با دشمنان مبارزه میکردند؟ آیا باید برای حفظ و بسط دعوت اسلام منتظر اجازة غُلاۀ و جاعلینِ حدیث مینشستند که پس از چند صد سال بیایند و برای آنان خلیفة إلهی منصوص بتراشند!!
آیا علیu و فرزندان بزرگوارش بهاین سخنان کذّابین و غُلاۀ و افراد مضطربالحدیث راضیاند؟! قطعاً و یقیناً خیر! چنانکه قبلاً نیز گفتهایم (ص 165) حضرت سجّاد از اصحاب پیامبرص تمجید فرموده و حضرت علی نیز از خلفاء و اصحاب به نیکویی سخن گفته است[3]. دربارة ارتداد اصحاب، پس از رحلت پیامبر نیز پیش از این سخن گفتهایم (ص228). بدین ترتیب معلوم میشود که مهاجرین و انصار مؤمنانی بودند که برای حفظ اسلام و تدبیر امور و عدم تسلط کفّار و مشرکین با شتاب از میان خود زمامداری انتخاب کردند و حکومتی تشکیل دادند و از بروز تفرقه جلوگیری و کیان اسلام را حفظ کردند. در غیر این صورت مدّعیان کذّاب پیامبری و مرتدّین و دیگران با هزاران تن سپاه، اسلام را در نطفه خفه میکردند. پس مهاجرین و انصار انجام وظیفه کردند و اگر کارشان نقایصی هم داشت پس از بیعت علیu با خلیفة منتخب، دیگران را نرسد که از پاپ کاتولیکتر شده و در کارشان أمّا و اگر کنند، خصوصاً کسانی که ادّعای تبعیّت از علی و حبّ او را دارند! (فتأمّل)
توجّه کنید که خداوند میفرماید: اگر مهاجرین قدرت یابند نماز اقامه کرده و زکات میپردازند و أمر بهمعروف و نهی از منکر میکنند [الحج : ٤٠- ٤١] [4]، امّا رُوات کلینی میگویند، مهاجرین تا قدرت یافتند حقّ علی را که منصوب من عندالله بود، غصب کردند!!
خامساً: اقوال و افعال حضرت علیu با آنچه در این صحیفة جعلی آمده، موافق نیست. زیرا در این صحیفه آمده است که باید با کسانی که دشمن خدا و رسول هستند، دشمن باشی و از آنها بیزاری بجویی. در این صورت کسانی که امر خدا را زیر پا نهاده و خلافت بلافصل آن حضرت را به قول شما غصب کردند، از بزرگترین دشمنان خدا محسوب میشوند. امّا چرا حضرت علی با آنها بیعت کرد و پشت سرشان نماز خواند و یکی از آنها را به دامادی پذیرفت وحضرات حسنَین ـ علیهمَا السلام ـ را برای دفاع از عثمان به خانة وی فرستاد و نام آنها را برای فرزندانش برگزید و.....؟ آیا این است معنای دشمندانشتن و بیزاریجستن؟!!
سادساً: در این صحیفه آمده است که: اگر حقّ تو را بردند و حرمت خدا و رسول خدا هتک شد باید دم بر نیاوری! حضرت علی میگوید: پذیرفتم که صبر کنم حتّی اگر سُنَن اسلامی معطّل مانَد و کتاب خدا پاره شود و کعبه خراب گردد!!!
میپرسیم: اگر سنّتها تعطیل شود و قرآن پاره شود و کعبه ویران شود امّا امام صبر کند، پس فایدة امام چیست و خدا چرا چنین امامی را نصب میفرماید؟! دیگر آنکه چرا حضرت علیu که با خلفا بیعت کرد با معاویه ـ در حالیکه هنوز حکومتش کاملاً استقرار نیافته بود و مشکلات فراوان داشت ـ جنگید و صبر نکرد؟
سابعاً: این وصیّت جعلی با کلام علیu نیز مخالف است، زیرا آن حضرت فرموده: «ألا وإنّي أُقاتِل رجلیَن: رجلاً ادَّعى ما لیس له، وآخر مَنَعَ الّذي علیه = آگاه باشید که با دو تن میستیزم و مبارزه میکنم: با مردی که چیزی را ادّعا کند که از آنِ او نیست و با مردی که ابا کند از کاری که بر عهدة اوست» (نهجالبلاغه، خطبة 173). پس نجنگیدن علیu با خلفای سهگانه و همکاری با آنها و خیرخواهی نسبت به ایشان، دلیل آن است که آنها را غاصب نمیدانسته و جنگیدنش با معاویه دلیل آن است که وی ادّعای ناحقّ کرده بود و حقّ را نمیپذیرفت، به همین ترتیب حضرت علی در مورد او صبر نکرد.
ثامناً: در این صحیفه خطاب به حضرات صادقَین ـ علیهمَا السّلام ـ آمده است: علوم اهل بیت را منتشر کنید و جُز از خدا نترسید که هیچ کس شما را زیانی نرساند و در اماناید!! پس چرا شما در کتب فقه دائماً هر قولیکه مورد پسندتان نباشد حمل بر تقیّه کرده و میگویید: امام باقر یا امام صادق تقیّه کردهاند و تعداد بسیار زیادی از روایات را به بهانة تقیّه کنار میگذارید؟!
تاسعاً: در روایت آخر این باب آمده است که پیامبر نزد أئمّه آمده و خبر زمان مرگشان را به آنها میرساند!! میپرسیم: رسول خداص که از دنیا رفته چگونه نزد أئمّه باز میگردد؟ به راستی آیا خود راوی فهمیده که چه به هم بافته است؟!
علاوه بر این، میگوید: با اینکه خدا به ملائکه اجازه داده بود تا حضرت سیّدالشّهداءu را یاری کنند امّا ملائکه هنگامی رسیدند که کاراز کار گذشته و آن حضرت به شهادت رسیده بود!! ملائکه عرض کردند: خداوندا، تو به ما اجازه دادی فرود آییم و حسین را یاری کنیم امّا چون فرود آمدیم او را قبض روح نمودی! خدا به ایشان وحی فرمود که بر سر قبرش باشید و بر او گریه کنید تا وقتی که ببینید او بیرون میآید، آنگاه او را یاری کنید و تا آن زمان شما برای گریستن بر او اختصاص یافتهاید!!!
نعوذ بالله مگر خدا با ملائکه شوخی داشته که چنین کند؟! آیا این اباطیل که به قول عرب مصداق «تَضحَك بهِ الثّکلی» است، تمسخر عالَم ملکوت نیست؟! آیا هیچ مؤمنی نسبت به خداوند علیم حکیم، چنین گمانی میبرَد؟ اینها کاری جُز تشویق مردم به گریه و زاری بر بزرگان دین ندارند زیرا از این راه کاسبی میکنند!
مخفی نماند که این روایت بر عقیدة «رجعت» دلالت دارد که مرحوم «عبدالوهّاب فرید تنکابنی» در ردّ این خرافه کتابی به نام «اسلام و رجعت» تألیف کرده که مطالعة آن مفید است. متأسفانه چون آخوندها مخالف بیداری مردماند، مانع انتشار آن میشوند.
عاشراً: مگر أئمّه همگی نمیبایست از قرآن تبعیّت نموده و احکام آن را اجرا کنند؟ در این صورت که این ادّعا که هر یک از أئمّه دارای کتابی مخصوص به خود بودهاند که بنابر آن وظیفة هر یک از آنها با أئمّة دیگر تفاوت داشته است، چه معنایی دارد؟ آقای «قلمداران»/ در جزوة «جواب یک دهاتی به آقای محلّاتی» فرموده: اینکه امام مأمور به اموری است که امام دیگر مأمور به غیر آن است، چنانکه شیعیان دربارة احوال و افعال حضرات علی و حسن و حسین ‡ میگویند، پس در زمان هرامامی مسلمین علاوه بر کنارگذاشتن اوامر قرآن ناچارند که از رویّه و رژیم و سیستم حکومت امام قبل نیز صرفنظر کرده و تابع خلاف آن شوند واین امری عجیب و مشکل است که با هیچ منطق و عقلی سازگار نیست. به اضافه به قول شیعه، امامانِ منصوص 12 نفرند که پس ازگذشت 260 سال همه از دنیا رفتهاند و یک نفر از ایشان باقی استکه میآید و هفت سال حکومت میکند که مجموعاً میشود 267 سال! آیا اسلامی که باید حلال و حرام و حکومت آن تا قیامت باقی باشد در سالهای دیگر و مدّتهای بسیار، نباید حکومت داشته باشد و باید امّت بدون مجری قوانین ویلان و سرگردان باشد و قوانین آن تعطیل بماند؟
بیمناسب نیست در اینجا مطالبی از مرحوم «مرتضی مطهّری» نقل کنم که این روزها غالباً در رادیو و روزنامهها از وی و اقوالش مدح و تمجید فراوان میشود. وی تحت عنوان «آیا امام حسینu دستور خصوصی داشت؟» مینویسد: «میگویند یک دستور خصوصی فقط برای او بود. به او گفتند برو و خودت را به کشتن بده! پس به ما و شما ارتباط پیدا نمیکند، یعنی قابل پیروی نیست! به دستورات اسلام که دستورات کلّی و عمومی است، مربوط نیست. تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است؟ امام حسین فریاد کشیده که علل و انگیزة قیام من مسائلی است که منطبق بر اصول کلّی اسلام است. احتیاجی به دستور خصوصی نیست. آخر دستور خصوصی را در جایی میگویند که دستورهای عمومی وافی نباشد. امام حسین در کمال صراحت فرمود: اسلام دینی است که به هیچ مؤمنی ـ حتّی نفرمود به امام ـ اجازه نمیدهد که در مقابل ظلم و ستم، مفاسد و گناه بیتفاوت بماند. امام حسین مکتب به وجود آورد مکتب عملی اسلامی، مکتب او همان مکتب اسلام است. مکتب اسلام بیان کرد، حسین عمل کرد. ما این حادثه را از مکتببودن خارج کردیم، وقتی از مکتببودن خارج شد دیگر قابل پیروی نیست، وقتی که قابل پیروی نبود، پس دیگر نمیشود از حسین استفاده کرد، یعنی از حادثةکربلا، نمیتوان استفاده کرد. از اینجا ما حادثه را از نظر اثر مفید داشتن، عقیم کردیم. آیا خیانتی از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد[5]؟» ((میگویند: حرکت سیّدالشّهداءu معلول یک دستور خصوصی به نحو قضیّة شخصیّه بوده است و دستوری خصوصی در خواب یا بیداری به آنحضرت داده شده است! زیرا اگر بنا شود که آن حضرت یک دستورخصوصی داشته که حرکت کرده، دیگران نمیتوانند او را مقتدی و امام خود در نظیر این عمل قرار دهند و نمیتوان برای حسین «مکتب» قائل شد، برخلاف اینکه بگوییم حرکت امام حسین از دستورهای کلّی اسلام استنباط و استخراج شد و امام حسین تطبیق کرد با رأی روشن و صائب خودش که هم حکم و دستور اسلام را خوب میدانست و هم به وضع زمان و طبقة حاکمة زمان خود آگاهی کامل داشت، تطبیق کرد آن أحکام را بر زمان خودش و وظیفة خودش را قیام و حرکت دانست، لهذا در آن خطبة معروف استناد کرد به حدیث معروف رسولخدا: «من رأی سلطاناً جائراً..... أیضاً فرمود: ألا ترون أنَّ الحقَّ لا یُعمَلُ بهِ وأنَّ الباطل لا یُتَناهی عَنه لیرغب المُؤمِن..... نفرمود: لِیَرغَب الإمام». یعنی: وظیفة هر مؤمنی این بود نه وظیفة امام حسین از آن نظر که امام بود. ولی معمولاً گویندگان برای اینکه به خیال خودشان مقام امامحسینu را بالا ببرند، میگویند دستور خصوصی برای شخص امام حسین برای مبارزه با شخص یزید و ابن زیاد بود و در این زمینه از خواب و بیداری هزارها چیز میگویند. در نتیجه قیام امام حسین را از حوزة عمل بشریِ قابلِ اقتداء و اقتفاء که
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾ [الأحزاب: 21]
خارج میکنند و به اصطلاح از زمین به آسمان میبرند و حساب «کار پاکان را قیاس از خود مگیر» به میان میآید و امثال اینها. هر اندازه در این زمینه خیالبافی بیشتر بشود، از جنّ و ملَک و خواب و بیداری و دستورهای خصوصی زیاد گفته شود، این نهضت را بیمصرفتر میکند))[6].
[1]- حدیث باب 111 را هر دو «محمّدباقر» صحیح دانستهاند.
[2]- از قبیل: البقرة: 285، آل عمران: 110 و 164 و 169 و 195، النّساء: 95، الحجرات: 15، الجمعة: 2 و... .
[3]- حضرت علی از اصحاب رسولخداr تمجیدها کرده از آنجمله از فراق آنها تأسف خورده و فرموده: «أوّه على إخواني الّذین تلووا القرآن فأحکموه وتدبّروا الفَرضَ فأقاموه، أحیَوُا السُّنّة وأماتوا البدعة، دُعُوا لِلجهاد فأجابوا ووَثِقوا بالقائد فاتَّبَعوه = آه، بر برادرانم، همانان که قرآن را تلاوت کرده و بدان عمل میکردند. در واجبات دقّت میکردند و آنها را بهپا میداشتند. سنّتها را زنده داشته و بدعتها را از بین میبردند. [چون] به جهاد دعوت میشدند، میپذیرفتند و به پیشوا و رهبر خود [رسول خدا] اعتماد داشتند و از او پیروی میکردند». (نهجالبلاغه، خطبه 182).
[4]- ﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّهُدِّمَتۡ صَوَٰمِعُ وَبِيَعٞ وَصَلَوَٰتٞ وَمَسَٰجِدُ يُذۡكَرُ فِيهَا ٱسۡمُ ٱللَّهِ كَثِيرٗاۗ وَلَيَنصُرَنَّ ٱللَّهُ مَن يَنصُرُهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ٤٠ ٱلَّذِينَ إِن مَّكَّنَّٰهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ أَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّكَوٰةَ وَأَمَرُواْ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَنَهَوۡاْ عَنِ ٱلۡمُنكَرِۗ وَلِلَّهِ عَٰقِبَةُ ٱلۡأُمُورِ ٤١﴾ [الحج : ٤٠- ٤١] «آنان که از خانههاشان به ناحق اخراج شدند (و گناهی نداشتند) جز آنکه میگفتند: پروردگار ما خداست، و اگر نباشد دفع خدا بعضی از ایشان را به بعضی بدون شک صومعهها و معبدها و کلیساها (و یا نمازها به ابطال آن) و مسجدها که در آنها ذکر خدا بسیار میشود ویران گردد، و البته خدا هر کسی که او را یاری کند یاری میدهد، زیرا خدا توانای عزیز است * (مأذونین در قتال) کسانیند که اگر ايشان را در زمین تمکن دهیم نماز را بر پا دارند و زکات را بدهند و به کار خوب أمر کنند و از منکر نهی کنند و سرانجام کارها به اختیار خداست».
[5]- حماسۀ حسینی، انتشارات صدرا، ج 1، ص 77 و 78.
[6]- حماسه حسینی، ج 3، ص 84 و 85.