11. علم غیب و معجزه و کرامت در قرآن

چنانکه در کتاب خرافات وفور در زیارات قبور نیز گفته‌ام[1] از قرآن کریم استفاده می‌شود که انبیاء جز در مورد ابلاغ شریعت و مواردی که درمورد آنها حجت کافی موجود است علم غیب نداشته و عالم به ماکان و مایکون نبوده‌اند فی‌المثل حضرت یعقوبu در فلسطین از احوال فرزند دلبندش حضرت یوسفu بی‌خبر بود. حضرت نوحu نمی‌دانست پیروانش در زندگی شخصی خود چه می‌کنند [الشعراء: 112] حضرت ابراهیم ـ علیه آلاف التّحیّة والثناء ـ فرشتگان عذاب را نشاخت [الذاریات: 25] حضرت سلیمنu تا قبل از بازگشت هدهد از احوال قوم «سبأ» مطلع نبود [النمل: 22] حضرت موسیu نمی‌دانست برادرش حضرت هارونu در گوساله‌‌پرستی قومش مقصر نیست [الأعراف: 150] و نمی‌دانست همسفرش ماهی را فراموش کرده و جاگذاشته است [الکهف: 62] سخن کسانی پیامبر را به شگفت آورده و آن حضرت کلامشان را می‌پسندید در حالی که با اعتقاد سخن نمی‌گفتند [البقرة: 204 و205] در حالی که اگر پیغمبر از دلشان مطلع می‌بود، از سخنان به شگفت نمی‌آمد. به همین سبب آن حضرت بسیاری از منافقین مدینـه را نمی‌شناخت [التوبة: 101] پس چگونه ممکن است امامu از مافی‌الضّمیر بندگان خدا باخبر باشد؟![2]

در اینجا آیاتی از قرآن را با ترجمه و همراه با توضیحی از معتبرترین تفاسیر شیعه، به عنوان نمونه ذکر می‌کنیم:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰكَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَكُن لِّلۡخَآئِنِينَ خَصِيمٗا ١٠٥ وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ١٠٦ وَلَا تُجَٰدِلۡ عَنِ ٱلَّذِينَ يَخۡتَانُونَ أَنفُسَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّانًا أَثِيمٗا ﴾         [النساء: 105-107]

«[ای پیامبر!] همانا ما این کتاب را به حق نازل کردیم تا میان مردم با آنچه خدا به تو ارائه کرده، داوری کنی و جانبدار خائنین مباش و از خدا آمرزش خواه که خداوند آمرزندة مهربان است و از کسانی که به خود خیانت می‌ورزند، دفاع مکن همانا خداوند خیانت‌پیشة بزهکار را دوست نمی‌دارد».

چنانکه در تفسیر «مجمع‌البیان» تألیف «شیخ طبرسی» آمده است دربارة شأن نزول این آیات گفته‌اند که پیامبر در قضاوت میان دو تن، کسی را بی‌گناه می‌پنداشت و قصد تبرئة او را داشت که در واقع شخص مذکور بی‌گناه نبود و به همین سبب آیات شریفة فوق نازل شد[3]. در حالی که اگر پیامبر از مافی‌الضمیر بندگان خدا مطلع بود طبعا قصد نمی‌کرد مجرم را تبرئه فرماید. این آیات و ده‌ها نظیر آن قاطع‌ترین دلیل بر کذب روایاتی است که أئمّه را عالم به مافی‌الضّمیر مردم و قادر به اظهار معجزات گوناگون، معرّفی می‌کنند.

بدانکه علاوه بر آیات قرآن، حتی در روایات نیز آمده است که صادق اهل بیتu به کسی که عرض کرده بود: مردم می‌گویند شما عدد قطرات باران و تعداد ستارگان و برگ درختان و وزن آنچه در دریاست و عدد ذرات خاک را می‌دانید فرمود: سبحان‌الله، سبحان الله، سوگند به خدا نه چنین است. این را جُز خدا نمی‌داند[4].

«کشی» از امام رضاu روایت کرده، چون به حضرتش عرض کردند که مردم گمان دارند که شما غیب می‌دانید! فرمود: سبحان‌الله، دستت را بر سرم بگذار، سوگند به خدا که موهای تنم و سرم راست شدند! سپس فرمود: سوگند به خدا[سخن ما] جُز روایت از رسول خداص نیست[5].

همچنین امام صادقu فرموده: اگر آنچه را که اهل کوفه درباره‌ام می‌گویند تأیید کنم زمین مرا در خود فرو می‌برد. من جُز بنده‌ای مملوک نیستم وتوان زیان‌رساندن و نفع‌رساندن [فوق طبیعی] ندارم[6].

روایات فوق با قرآن نیز موافق است زیرا کتاب خدا به پیامبرص می‌فرماید:

﴿ قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُۚ وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ ﴾                                                                  [الأعراف: 188]

«بگو: جز آنچه خدا بخواهد مالک نفع و ضرری برای خویشتن نیستم و اگر غیب می‌دانستم خیر بسیار می‌اندوختم و بدی به من نمی‌رسید من جز بیم‌رسان و بشارت‌دهنده برای مؤمنان نیستم».

در آیة فوق باید به دونکته توجّه و دقّت کنیم: اول آنکه خدا به پیامبر امر می‌فرماید که بگوید اگر علم غیب می‌داشتم قطعاً از آن استفاده می‌کردم واین نکته با «لام تأکید» آمده است. پس قول کسانی که می‌گویند: پیامبر و امام علم غیب داشتند ولی مأمور به استفاده از آن نبوده‌اند باطل است.

دوم: آنکه در این آیه نتیجه و فائدة علم غیب که همان استکثار خیر و عدم مساس‌سوء است، نفی و انکار شده، در نتیجه هر دو نوع علم غیب (هم علم غیب ذاتی و بالاستقلال و هم علم غیبی که دائما خدا در موارد گوناگون به پیامبر افاضه فرماید) را نمی‌توان به پیامبر نسبت داد. زیرا علم غیب هر طوری که حاصل شده باشد در نتیجة آن که استکثار خیر است، تأثیری ندارد. پس چون استکثار خیر منتفی شود، علم غیب نفی شده است (فتدبّر).

مهمتر آنکه در قرآن هیچ دلیلی که نوادگان پیامبر علم غیب داشته باشند نداریم، بدین ترتیب بطلان بسیاری از روایات کافی و کتب مشابه آن ثابت می‌شود.

مخفی نماند اینگونه عقاید غلوّآمیز درمورد عالم‌الغیب ‌بودن أئمّه و اظهار معجزات ـ یا بگو کرامات ـ توسّط آنها، مورد پذیرش بسیاری از قدمای شیعه نبوده و معلوم است چنین روایاتی چندان مورد اعتناء و قبول متقدّمین شیعه قرار نمی‌گرفت و عقاید آنان به این اندازه که امروز شاهدیم از قرآن کریم فاصله نداشت؛ از جمله «شیخ صدوق» به نقل از استادش «محمّد بن الحسن الولید» تصریح کرده است، نخستین درجة غلوّ دربارة پیامبر اکرمص انکار سهو (در غیرموارد ابلاغ وحی و احکام شریعت) نسبت به آن حضرت است: «کان شیخنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید ـ رحمه الله ـ یقول: أول درجة في الغلو نفي السهو عن النبیص ولو جاز أن تُرَدّ الأخبار الواردة في هذا المعنی لجاز أن تردّ جمیع الأخبار؛ وردها إبطال الدین والشریعة وأنا أحتسب الأجر في تصنیف کتاب منفرد في إثبات السّهو للنبيص والردّ علی منکریه، إن شاء الله تعالى = شیخ ما محمد بن حسن بن احمد بن ولید ـ که خدایش رحمت کناد ـ می‌گفت: نخستین درجة غلوّ آن است که از پیامبرص سهو را نفی کنند و اگر روا باشد که اخبار وارده در اثبات سهو پیامبر طرد گردد، روا خواهد بود که جمیع اخبار را مردود شماریم [زیرا صحّت اخبار مزبور چنان است که با نفی آنها اعتبار سایر اخبار نیز مورد انکار قرار می‌گیرد] که در این صورت کار به ابطال دیانت و شریعت می‌انجامد و من چنان می‌پندارم که تصنیف کتاب مستقل در اثبات سهو پیامبرص و ردّ مخالفان این معنی، متضمّن أجر و پاداش از خدای تعالی است. إن شاء الله تعالی»[7]. علاوه بر این، «شیخ صدوق» در «عیون أخبارالرّضا» باب نوزدهم (= باب ما جاء عن الرضا في علامات الإمام) پس از ذکر حدیث اول و دوم می‌نویسد: «والإمام یولد ویلد ویصح ویمرض ویأکل ویشرب ویبول ویتغوّط وینکح وینام وینسی ویسهو ویفرح ویحزن ویضحك ویبکی ویحیا ویموت..... = امام ‌زاده می‌شود و فرزند می‌آورد و [گاه] سلامت است و [گاه] بیمار می‌شود و می‌خورد و می‌آشامد و بول و غائط دفع می‌کند و نکاح می‌کند و می‌خوابد و فراموش کرده و دچار سهو شده و شاد و محزون می‌شود و می‌خندد و می‌گرید و زندگی می‌کند و می‌میرد..». وی چندین بار با گفتن «لعنهم الله = خدایشان لعنت کناد» و «علیهم غضب الله = غضب الهی بر آنان باد» از غّلات و مفوّضه یاد می‌کند.

«عبدالجلیل قزوینی» در کتاب «النّقض» که آن را در ردّ بر اهل سنّت و دفاع از تشیّع تألیف کرده می‌نویسد: ((از نصّ قرآن و اجماع مسلمانان معلوم است که غیب إلا خدای تعالی نداند و ﴿يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى﴾ [طه: 7] و ﴿لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [النمل: 65] و قال الله تعالی: ﴿فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا﴾ [الجن: 26] و قال: ﴿وَعِندَهُۥ مَفَاتِحُ ٱلۡغَيۡبِ لَا يَعۡلَمُهَآ إِلَّا هُوَ﴾ [الأنعام: 59] و مصطفیص با جلالت و رفعت و درجة نبوّت در مسجد مدینه زنده، ندانستی که بر بازار چه می‌کنند و احوال دگر تا جبرئیل نیامدی، معلوم وی نشدی، پس أئمّه که درجة انبیاء ندارند و در خاک خراسان و بغداد و حجاز و کربلا خفته واز قیدحیات برفته، چگونه دانند که احوال جهانیان بر چه حد است، این معنی هم از عقل دور است و هم از شرع بیگانه و جماعتی حشویان که پیش از این خود را برین طایفه بستند، این معنی گفته‌اند و بحمدالله از ایشان بسی نمانده‌اند و اصولیان شیعت از ایشان و از چنین دعاوی تبرا کرده‌اند و برخلاف و بطلان این دعاوی تصنیف کرده و حجت انگیخته تا هیچ مشبهی مجبر خارجی را طعنی بنماند))[8].

مفسّر معتبر شیعه مرحوم «طبرسی» در «مجمع‌البیان» در تفسیر آیة:

﴿يَوۡمَ يَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوبِ ﴾                [المائدة: 109]

«روزی که خداوند پیامبران را گرد آورد و فرماید چگونه اجابت شدید، گویند: ما را علمی نیست و همانا تویی که دانای غیب‌هایی».

نقل کرده که «حاکم ابوسعید» در تفسیرش گفته است: این آیه قول شیعیان­را که معتقدند ائمّه غیب می‌دانند، رد کرده است. طبرسی در جواب او می‌نویسد: «أقول: إنّ هذا القول ظلم منه لهؤلاء القوم، فإنّا لانعلم أحداً منهم بل أحداً من أهل الإسلام یصف أحداً من الناس بعلم الغیب ومن وصف مخلوقاً بذلك فقد فارق الدین، والشیعة الإمامیّة برآء من هذا القول، فمن نسبهم إلى ذلك فالله فیما بینه وبینهم[9] = می‌گویم: با این سخن که او دربارة این گروه گفته به ایشان ظلم کرده است و همانا ما احدی از آنان را، بلکه احدی از مسلمین را نمی‌شناسیم که یکی از افراد بشر را به علم غیب متّصف نماید، و کسی که مخلوقی را واجد این صفت بداند، از دین دوری گزیده و شیعیان امامی از این گفتار بیزارند و کسی که چنین عقیده‌ای را به ایشان نسبت دهد، خداوند میان او و اینان حکم خواهد کرد»[10].

در مورد معجزات و کرامات نیز قول استاد «قلمداران»/ را می‌آوریم که فرموده است: غالب این معجزات و کرامات به نقل از اشخاص مجهول است که اگر معلوم هم باشند، دراین مقام نباید بدان التفات نمود. زیرا معجزه آن است که در محضر و ملأعام باشد تا موجب استحکام عقیده و اتمام حجّت بر مردم شود، معجزه‌ای که یک نفر ادّعای رؤیت آن را نماید، چونان هنرنمایی در ظلمت و رجزخوانی در پستوی خانه است که نمی‌توان آن را بر احدی حجت گرفت و دلیل حقانیت معجزنما شمرد!

اگر حقانیت امامی بدین قبیل معجزات دانسته شود که یک نفر یا چند نفر معدود نقل کرده باشند، هر طائفه و مذهبی برای برزگان خود از این قبیل معجزات تراشیده‌اند!! بلکه معجزاتی عجیب‌تر از معجزات أئمة شیعه، برای تحقیق این معنی.... ممکن است به کتاب «تذکرة الأولیاء» عطار و «إسعاف الراغبین» یافعی و «حدائق الأنس» جامی و امثال آن که در دسترس همه است مراجعه کنید تا ببینید بزرگان صوفیّه.... چگونه کرامات و معجزاتی مانند زنده‌کردن اموات و اطاعت حیوانات از آنها صادر شده و گویندگان به خیال خود بدان تواتر معنوی می‌دهند! پس آنها هم می‌توانند چنین ادعایی کنند!! پس این میزان صحیحی نیست، زیرا با بیان این قبیل معجزات که همة آنها موهومات است، نمی‌توان به حق رسید واگرنه، پس همة این مدعیان برحق‌اند![11]

«هاشم معروف الحسنی» نیز می‌نویسد: «سیر وقایع و حوادث در زندگانی أئمه ثابت می‌کند که آن بزرگواران در حساس‌ترین مراحل و خطرناک‌ترین اوضاع و دشوارترین شرایط که برای خودشان و یا برای اسلام پیش می‌آمد به اعجاز متوسل نشدند و برای یاران خویش همچون سایر مردم ظاهر شدند و مانند آنها با خطرها روبرو می‌شدند وبا اینکه از دشمنانشان انواع سختگیری و ستم و افتراء دیدند و شنیدند، اما همة این شدائد را با بردباری نیکو و تسلیم‌بودن به قضا و قدر الهی تحمّل کردند!»[12].

خوانندة گرامی با توجه به مطالبی که گذشت اگر در قرآن کریم نیز بدون پیشداوری تدبّر و تأمّل کنیم خواهیم دید که کتاب خدا در بارة انبیاء عظام إلهی ـ صرف نظر از مسألة وحی و اعجازی که نشانة ارتباط آنها با عالم ملکوت و مسأله‌ای استثنائی است ـ بر بشربودن و فاقد صفات فوق بشری‌بودن انبیاء، تأکیدکرده و برخلاف روایات، در قرآن از اینگونه صفاتی که در ابواب مختلف «کافی» برای ائمّه می‌بینیم[13] کمترین اثر و خبری نیست در حالی که کتاب کلینی مملوّ است از معجزات عجیب و غریب، حتی گاهی اطرافیان آن بزرگواران معجزه می‌کنند، فی‌المثل «فضه» با شیر سخن می‌گوید[14] در حالی که علمای اسلام اعم از شیعه و سنی در کتب کلام و تفسیر، هنگام بحث از معجزات می‌گویند که غالبا معجزات انبیاء با مسائل مورد توجه مردم زمانة ظهور نبی، تناسب و سنخیت داشته مثلا در زمان حضرت موسیu که مسائل شگفت‌انگیز و سحر و شعبده و علوم غریبه مورد توجه و علاقة مردم بود. معجزة حضرت موسیu نیز یدبیضاء و افعی ‌(مار) کردن عصا و.... بوده است و یا در عصر حضرت عیسیu که مسائل علم طب مورد توجه قرار داشت معجزة آن حضرت احیاء اموات و شفای کور مادرزاد و برص و.... بوده است. به تدریج و با پیشرفت عقل و ادراک بشریّت، در زمان پیغمبر اکرمص که آخرین پیامبر الهی است به جای بیرون‌آوردن ناقه از دل کوه، معجزة آن حضرت عقل‌پسندتر، ادیبانه‌تر و علمی‌تر و از همه مهمتر آیتی باقی است. با چنین معجزه­ای دیگر نیازی به زنده‌کردن گاو مردة یک بیوه‌زن[15] و برگ و بارآوردن درخت خشکیده و امثال اینها نیست و اینگونه معجزات با سیر تکاملی معجزات نیز سازگار نیست.

از سوی دیگر، همین احادیث مضحک سبب شده که برخی در اصل وقوع معجزه تردید کنند و حتی امثال مؤلف ملحد کتاب «بیست و سه سال» سعی دارند چنین القاء کنند که پیامبر معجزه‌ای نیاورده و هنگامی که از آن حضرت معجزه خواسته‌اند، فرموده است: آیا من جز بشری فرستاده شده‌ام؟

در جواب این سخن باطل، علما به درستی می‌گویند که: انبیاء کارخانة تولید معجزه نیستند که به سفارش هر کس ـ هر چند لجوج و عنود باشد ـ  انواع و اقسام معجزات را در مدل‌ها و رنگ‌ها و اندازه‌های مختلف تولید و به مشتریان عرضه کنند! به همین سبب پذیرش بسیاری از اقتراحات غیرمعقول و ناموجه و بی‌فایدة معجزه‌طلبان لجوج برخلاف هدف بعثت انبیاست، بلکه معجزه شرایطی خاص دارد که به صورت امری استثنایی و برای اثبات صدق ادعای نبی و برای ایجاد اطمینان افراد حق‌جوی منصف و در ملأعام  ـ و نه پنهانی و یا برای یکی دو تن معدود ـ  و متناسب با اوضاع زمانة ظهور پیامبر، تحقق می‌یابد، و إلا چون انبیاء اسوه و الگوی بشریت بوده‌اند، اصولا برای حل مشکلات خود اعجاز نمی‌کردند و چنین نبود که هر روز و هر ساعت و هرجا و در هرمورد که دلخواهشان باشد إعجاز کنند بلکه مانند دیگر بندگان خدا از طرق معقول و معمول با صبر و زحمت و تحمّل مشقّات و با تعقل و تفکر برای نیل به اهداف خود می‌کوشیدند و مشکلات خود را از مجاری طبیعی حل می‌کردند.

این سخن علما کاملا درست است و ما نیز بدان معتقدیم اما در برابر این سؤال چه پاسخی دارند: که چرا کافی پر است از معجزات ریز و درشت و چرا نوادگان پیامبر برخلاف جدّ بزرگوارشان حتی بی‌آنکه از ایشان تقاضا شود و برای عده‌ای اندک‌شمار که غالبا منکر مقام والای ایشان نبوده‌اند، معجزات گوناگون ظاهر کرده و حتی برای پرداخت قرض خویش معجزه می‌کنند؟!![16]

با اینکه حال جسمانی نگارنده پس از زندان و اوضاع کنونی که در آن قرار دارم، اجازة تفصیل نمی‌دهد امّا به منظور ادای وظیفه و اتمام حجت بر برادران دینی، ضرور می‌بینم که در این مورد مشروحتر سخن گفته شود، زیرا دکانداران خرافات و متعصّبین مذهبی حتی می‌کوشند آیات شریفة قرآن کریم را معکوس تفسیر کرده و با مغالطه، آنها را به استخدام مقاصد فرقه‌ای خویش درآورند! از جمله می‌گویند: (( همگی می‌دانیم که حضرت یعقوب بر اثر مفارقت فرزند دلبند خود، آن قدر گریه کرد که در آخر عمر، بینایی خود را از دست داد. پس از سالیان دراز، مژده‌رسانی از یوسف خبری به یعقوب آورد، یوسف به برادران خود دستور داد که پیراهن او را بر چهرة یعقوب بیفکنند تا او بینایی خود را بازیابد. قرآن مجید در این مورد می‌فرماید:

﴿ٱذۡهَبُواْ بِقَمِيصِي هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِي يَأۡتِ بَصِيرٗا﴾                  [ یوسف: 93]

« بروید پیراهنم را بر چهرة پدرم بیفکنید تا او نعمت بینایی خود را به دست آورد».

مژده‌رسان آمد، پیراهن یوسف را بر چهرة یعقوب افکند. او در همان لحظه بینایی خود را بازیافت، چنانکه می‌فرماید:

﴿فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِيرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِيرٗا﴾                     [یوسف: 96]

«هنگامی که مژده‌رسان آمد و پیراهن یوسف را بر صورت او افکند او بینایی خود را بازیافت».

اکنون باید دید بازیابی بینایی یعقوب معلول چیست؟ آیا این عمل مستقیماً کار خدا بود و اراده و خواست یوسف در آن به هیچ وجه دخالت نداشت؟ یا اینکه معلول اراده و خواست یوسف بود و او در پرتو قدرتی که از سرچشمة قدرت کسب کرده بود، قادر و توانا بود که به اذن خداوند چنین کاری را انجام دهد. احتمال اول بسیار سست و بی‌اساس است، زیرا هرگاه شفای یعقوب فعل مستقیم خدا بود دیگر لازم نبود که یوسف به برادران خود دستور دهد که پیراهن مرا بر صورت پدر بیفکنید تا بینا گردد. دیگر لازم نبود که بشیر به دستور یوسف عمل کند وآن را به صورت پدر بیفکند، بلکه کافی بود که وی دعا کند و دعای او مستجاب شود.

بنابراین، چاره‌ای جز این نیست که بگوییم که اراده و خواست و قدرت روحی یوسف در بازگردانیدن بینایی پدر خویش، مؤثّر بوده است... قرآن مجید به حضرت مسیح یک رشته کارهایی را نسبت می‌دهد و می‌رساند که همة این کارها از نیروی باطنی و ارادة خلاقة او سرچشمه می‌گرفت چنانکه می‌فرماید:

﴿أَنِّيٓ أَخۡلُقُ لَكُم مِّنَ ٱلطِّينِ كَهَيۡ‍َٔةِ ٱلطَّيۡرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيۡرَۢا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُبۡرِئُ ٱلۡأَكۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ وَأُحۡيِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾                                                                                                            [ آل عمران: 49]

«من برای شما از گِل شکل مرغی می‌سازم و در آن می‌دمم که به إذن خدا پرنده می‌شود، کور مادرزاد و پیس را شفا می‌دهم و مردگان را به إذن خدا زنده می‌کنم».

در این آیات حضرت مسیح، امور زیر را به خود نسبت می‌دهد:

1-    از گِل همچون صورت پرنده‌ای می‌سازم.

2-    در آن می‌دمم.

3-    کورمادرزاد را شفا می‌دهم.

4-    بیماری پیسی را شفا می‌بخشم.

5-    مردگان را زنده می‌کنم.

حضرت مسیح خود را فاعل این امور می‌داند، نه اینکه او درخواست کند و خدا انجام دهد، بلکه می‌گوید: این کارها را من به اذن خدا انجام می‌دهم. اذن خدا در این موارد چیست؟ آیا اذن در این موارد یک اجازة لفظی است؟ به طور مسلم نه، بلکه مقصود از آن إذن باطنی است، به این معنی که خدا به بندة خود آنچنان کمال و قدرت و نیرو می‌بخشد که وی به انجام چنین اموری توانا می‌گردد.

گواه بر چنین تفسیر این است که بشر نه تنها در امور غیرعادی به اذن خدا نیازمند است، بلکه در تمام امور به اذن خدا نیاز دارد و هیچ کاری بدون اذن او صورت نمی‌پذیرد. اذن الهی در تمام موارد همان لبریز‌کردن فاعل از قدرت رحمت خویش می‌باشد.....))[17].

نمی‌دانم این نویسندگان جاهل‌اند یا تجاهل می‌کنند زیرا به قول مفسّر عالیمقام جناب «مصطفی طباطبائی» پرواضح است که اولاً: حضرت یعقوبu خود از انبیاء عظام الهی است و دست مبارکش که با آن بارها و سال‌ها عبادت کرده و اعمال خیر انجام داده بود و در مواقع شستن صورت و چشمان خود و در اوقات دیگر به چشمانش می­مالید از پیراهن پسرش حضرت یوسفu که به هر حال پارچه‌ای بیش نبود ـ گیرم که بگویند بر اثر تماس با بدن مطهّر حضرت یوسف تقدّس یافته بود ـ مقدس‌تر و عزیز‌تر بود. حال اگر شخصیت و اراده و قدرت روحی و درونی نبی در ظهور این معجزه دخالت می‌داشت، پس چرا حضرت یعقوبu با دست‌کشیدن به چشم‌های خویش بینا نشد؟!

امّا برای اینکه ارتباط این اعجاز الهی با حضرت یوسفu آشکار شود و در تأیید او ظهور یابد، به دستور الهی قرار شد که پس از تماس پیراهن حضرت یوسفu با صورت یعقوب حقتعالی بینایی او را اعاده کند. در حالی که اگر معجزه به نوعی وابسته به شخصیت و توانائی‌های درونی انبیاء باشد، دلیلی نداریم که حضرت یعقوب را أقل از حضرت یوسف ـ علیهما آلاف التّحیّة والثّناء ـ و یا دست مبارک حضرت یعقوبu را أقل از پیراهن حضرت یوسف بدانیم! (فتأمّل جدا).

ثانیا: این موضوع در مورد مار و افعی‌شدن عصای حضرت موسی – رضوان الله تعالی علیه – نیز صادق است و اگر تبدّل ماهیت عصا، با قدرت و توانائی‌های معنوی و درونی حضرت موسیu مرتبط می‌بود، آن حضرت از تبدّل آن به مار نمی‌هراسید و نمی‌گریخت [النمل: 10 والقصص: 31] و یا در روز تحدّی لاأقل می‌دانست که این بار عصایش به صورتی بزرگتر و قویتر از آنچه قبلا دیده شده، ظاهر می‌شود و از اینکه ساحران در فریب مردم توفیق یابند، نگران نمی‌شد [طه: 68 و 67]؛ حتی در ارجاع هیئت مار به هیئت عصا، خداوند نفرمود اکنون با قدرت و توانی که بر اثر عبودیت تو و به إذن خویش به تو عطا کرده‌ایم، آن را به حال قبلی بازگردان، بلکه فرمود:

﴿سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا ٱلۡأُولَىٰ﴾                                                                               [طه: 21]

«ما آن را به حالت نخستینش باز می‌گردانیم».

و حتّی خود حضرت موسیu وقتی کار ساحران فرعون را می‌بیند نمی‌گوید با نیرویی که خدا به من داده، سحر شما را باطل می‌کنم (سأبطِلُه) بلکه فعل ابطال را مستقیماً به خدا نسبت می‌دهد و می‌گوید:

﴿مَا جِئۡتُم بِهِ ٱلسِّحۡرُۖ إِنَّ ٱللَّهَ سَيُبۡطِلُهُۥٓ﴾                                                  [یونس: 81]

«آنچه آورده‌اید جادوست، همانا خداوند آن را باطل خواهد ساخت».

حضرت زکریّاu تا قبل از توضیح حضرت مریم ـ سلام الله علیها ـ نمی‌دانست خوراک وی از کجاست [آل عمران: 37].  بااینکه خداوند متعال خاندان عمران را بر سایرین برتری داده بود أما اولیاء حضرت مریمu نمی‌دانستند که فرزندشان دختر خواهد بود! [آل عمران: 36]. حضرت مریم تا زمانی که فرشتة إلهی خود را معرفی نکرد او را نشناخت [مریم: 18] و یا حضرت عیسیu که در مهد سخن گفت هنوز عبادت خدا نکرده و در عبودیّت و بندگی و طاعت حق مراحلی را سپری نکرده بود که خداوند به او توان اعجاز و تصرّف در طبیعت عطا فرماید[18]!! حقیقت آن است که منشأ وحی و معجزه یکی است و آن که وحی می‌فرستد همو اعجاز می‌کند و میزان دخالت پیامبر و شخصیت و اراده و نیروی معنوی او در معجزات به میزان دخالت وی در وحی است. به عبارت دیگر، اگر اراده و نیروی درونی رسول در وحی دخیل است در معجزه‌هم هست و إلّا فلا.

پس از این توضیح، لازم است بپردازیم به ادعا و مغالطة خرافیون، مغالطة آنان در مورد کلمة «إذن» است که همه جا آن را به معنای «إذن عام إلهی» می‌گیرند!!.

إذن عام إلهی همان است که همة موجودات از آن برخوردارند و اعمال معمول و ارادی خویش را با این إذن و به حول و قوّة پروردگار انجام می‌دهند. شیطان به إذن الهی انسان‌ها را اغواء می‌کند. گیاه به إذن الهی رشد می‌کند. حیوان به إذن الهی راه می‌رود. انسان ـ و از آن جمله نبی ـ به إذن عام إلهی کارهایش را ـ اعم از خیر و شر ـ انجام می‌دهد. مرتاض به إذن إلهی و به تدریج با ریاضت‌های مختلف و تمرینات بسیار، بر انجام کارهای شگفت‌انگیز قدرت می‌یابد. به إذن إلهی ساحران با تعلّم سحر از دیگران، خود ساحر می‌شوند[19]! و سحرشان به إذن إلهی تأثیر می‌کند و قس علی هذا. این اذن یعنی «لبریزکردن فاعل از قدرت و رحمت خدا» درمورد انسان دوطرفه است یعنی انسان با این اذن هم‌اتیان فعل می‌کند وهم ترک فعل و به همین سب در کارهایش که به إذن إلهی انجام می‌دهد مسؤولیت دارد زیرا می‌تواند این اذن را به صورت مختلف به کار گیرد[20]. در حالی که از «إذن خاص» جز انبیاء کسی برخوردار نمی‌شود. به همین سبب، در إذن عام فعل را غالباً به فاعل مباشر و قریب، نسبت می‌دهد، نه به خدا، امّا در إذن خاص چون اراده و خواست انبیاء و شخصیت و قدرت روحی و معنوی آنان در اظهار معجزات دخیل نیست، لذا معجزه را مستقیماً به خدا نسبت می‌دهد و از جمله می‌فرماید:

﴿وَءَاتَيۡنَا ثَمُودَ ٱلنَّاقَةَ﴾                                                                                 [الإسراء: 59]

«ما به [قوم] ثمود ماده شتری دادیم».

و می‌فرماید:

﴿إِنَّا مُرۡسِلُواْ ٱلنَّاقَةِ﴾                                                                                        [القمر: 27]

«همانا ماییم فرستندة ماده شتر».

و نمی‌فرماید حضرت صالحu برای قوم ثمود شتری آورد (= أتى بالنّاقة) یا در مورد حضرت داوودu می‌فرماید:

﴿وَسَخَّرۡنَا مَعَ دَاوُۥدَ ٱلۡجِبَالَ يُسَبِّحۡنَ وَٱلطَّيۡرَۚ وَكُنَّا فَٰعِلِينَ﴾                    [الأنبیاء: 79]

«ما کوه‌ها را با مرغان مسخّر ساختیم که با داوود خدای را تسبیح گویند و فاعل [این کارها] ما بوده‌ایم».

خدای تعالی با این­وضوح و بی‌هیچ ابهامی معجزات­را به­خود نسبت می‌دهد و می‌گوید فاعل این گونه امور ماییم نه بندگان ما[21] و حتی به پیامبر اسلام امر می‌کند که در پاسخ معجزه‌خواهان بگو:

﴿قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَادِرٌ عَلَىٰٓ أَن يُنَزِّلَ ءَايَةٗ﴾                                                       [الأنعام: 37]

«بگو همانا خدا تواناست که معجزه‌‌ای نازل فرماید».

    یعنی من که پیامبرم بر آوردن معجزه توانا نیستم بلکه خداوند بر این کار تواناست، تا کسی به اشتباه نیفتد و انبیاء ـ علیهم السّلام ـ را در این امور دخیل نشمارد و در حق آنان غلوّ نکند بلکه ظهور معجزات به دست انبیاء را ناشی از إذن خاص و فعل مستقیم خداوند بداند. إذن خاص که معجزات بدان وابسته‌اند، غیر از اذن عام است و نبی همچون وحی، در آوردن و انتخاب آن دخالتی ندارد، به همین سبب است که می‌بینیم حضرت عیسیu عصا را اژدها و یا با انجیل تحدی نمی‌کند و حضرت موسیu زبان حیوانات را نمی‌داند و کور مادرزاد را شفا نمی‌دهد و پیامبر اکرمص نیز دریا را نمی‌شکافد و ید بیضا نشان نمی‌دهد و در گهواره سخن نمی‌گوید.

آیات زیر دربارة «إذن خاص» است:

﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأۡتِيَ بِ‍َٔايَةٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾                       [الرعد: 38 و غافر: 78]

«و هیچ پیامبری را نرسد که جز به إذن حق معجز‌ه‌ی بیاورد».

﴿وَمَا كَانَ لَنَآ أَن نَّأۡتِيَكُم بِسُلۡطَٰنٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾                               [إبراهیم: 11]

«[انبیاء گفتند] ما را نرسد که جز به اذن حق بر شما حجتی بیاوریم».

تردید نیست که در این آیات، منظور إذن عام نیست زیرا إذن عام اختصاص به رسل ندارد و لغو خواهد بود که گفته شود: انبیاء نیز نمی‌توانند بدون إذن إلهی کاری بکنند زیرا غیررسل نیز مشمول همین حکم‌اند. ملائکه نیز مشمول همین حکم‌‌اند. بلکه در اینجا مراد «إذن خاص» است و در واقع آیه درست برخلاف سلیقه و پسند خرافیون، می‌فرماید که مراتب معنوی و نیروی درونی پیامبر دخالتی در اعجاز ندارد بلکه نیازمند إذن خاص إلهی است. زیرا قرآن به پیامبر امر فرموده که صریحاً بگوید که اگر علم غیب یا قدرت بر اعجاز می‌داشتم قطعا از آن استفاده می‌کردم، از جمله آیة188 اعراف که در صفحات قبل ذکر شد و نیز آیة:

﴿قُل لَّوۡ أَنَّ عِندِي مَا تَسۡتَعۡجِلُونَ بِهِۦ لَقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ بَيۡنِي وَبَيۡنَكُمۡ﴾ [الأنعام: 58]

«بگو اگربه راستی آنچه را که با شتاب می‌خواهید، می‌داشتم، قطعاً کار میان من و شما انجام شده بود [و شما را هلاک می‌کردم]».

این آیات می‌رساند که اینگونه امور در اختیار نبی نیست. همچنین بنا به آیات قرآن، چون پیامبر با اعراض کفار و مشرکین روبرو می‌شد بسیار مایل بود که برای هدایت آنان معجزی ظاهر شود، اما در عوض این آیه نازل شد:

﴿وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيۡكَ إِعۡرَاضُهُمۡ فَإِنِ ٱسۡتَطَعۡتَ أَن تَبۡتَغِيَ نَفَقٗا فِي ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ سُلَّمٗا فِي ٱلسَّمَآءِ فَتَأۡتِيَهُم بِ‍َٔايَةٖ﴾    [الأنعام: 35]

«اگر رویگردانی ایشان بر تو گران آمده، اگر می‌توانی نقبی در زمین و یا نردبانی در آسمان جستجو کنی تا معجزی برایشان بیاوری [چنین کن]».

این آیه می‌رساند که علی‌رغم میل و ارادة پیامبر معجزی ظاهر نمی‌شود و ارادة پیامبر در اعجاز دخیل نیست. طبعاً معجزات حضرت عیسی که چند بار مقیّد به إذن إلهی آمده از این قاعده مستثنی نیست.

خوانندة عزیز اندکی تأمّل کن که چگونه ممکن است اسلام در جایی بفرماید:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَن يَخۡلُقُواْ ذُبَابٗا وَلَوِ ٱجۡتَمَعُواْ لَهُۥۖ وَإِن يَسۡلُبۡهُمُ ٱلذُّبَابُ شَيۡ‍ٔٗا لَّا يَسۡتَنقِذُوهُ مِنۡهُ﴾              [الحج: 73]

«کسانی که غیر از خدا[22] می‌خوانید، حتی اگر به پشتیبانی یکدیگر آیند، نمی‌توانند مگسی خلق کنند و حتی اگر مگس چیزی از ایشان برباید نمی‌توانند از او بازپس گیرند».

و یا بفرماید:

﴿هَٰذَا خَلۡقُ ٱللَّهِ فَأَرُونِي مَاذَا خَلَقَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦ﴾                             [لقمان: 11]

«این آفرینش خداست، نشانم دهید که غیر از او، چه خلق کرده‌اند؟».

و باز بفرماید:

﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُمۡ شُرَكَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾ [فاطر: 40]

«کسانی که غیر از خدا می‌خوانید، نشانم دهید که چه چیزی از زمین را آفریده‌اند».

و:

﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُم مَّا تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ﴾                   

                                                                                                                          [الأحقاف: 4]

«بگو: مرا خبر دهید آنچه غیر از خدا می‌خوانید نشانم دهید چه چیزی از زمین را آفریده‌اند».

و امام صادقu می‌فرماید: «في الرّبوبیّة العظمى والإلهیّة الکبرى، لا یکوّن الشّيء لا من شيء إلا الله ولا ینقل الشّيء من جوهریّته إلى جوهر آخر إلا الله ولاینقل الشّيء من الوجود إلى العدم إلا الله»[23]. یعنی «در عالم وجود و دستگاه عظیم ربوبیّت و الوهیّت چیزی را نه از چیزی دیگر، به وجود نمی‌آورد مگر خدا و نیز چیزی را از جوهریّت و ذاتیّت به جوهر ذات دیگری منتقل نمی‌کند مگر خداوند و چیزی را از وجود به عدم نمی‌‌برد مگر خداوند متعال.» حتّی آن حضرت اهل تفویض را که قائل بودند پیامبرص و علیu به إذن خدا، خلق و احیاء و اماته کردند و روزی دادند[24]، دشمن خدا بشمارد[25]، آنگاه همین امام در جایی بفرماید که عیسی در تغییر ذات مجسمة گِلی و ایجاد حیات در آن و یا در احیاء اموات دخیل بوده است!!! در این صورت مخالفین می‌توانستند در پاسخِ آیة 16 سورة مبارکه «رعد» که می‌فرماید:

﴿أَمۡ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ خَلَقُواْ كَخَلۡقِهِۦ فَتَشَٰبَهَ ٱلۡخَلۡقُ عَلَيۡهِمۡ﴾             [الرعد: 16]

«آیا برای خدا شریکانی قرار داده‌اند که مشابه آفرینش او آفریده‌اند و خلقت آنها با خلقت إلهی برایشان مشتبه شده است؟!».

بگویند: آری، عیسیu نیز مشابه خلقت خدا را انجام داده و ما نمی‌توانیم پرنده‌ای را که خدا خلق می‌کند از پرنده‌ای که عیسی خلق کرده، تمییز دهیم؟!!. همچنین می‌توانستند در پاسخ آیة 11 سورة لقمان و 40 سورة فاطر و 4 سورة احقاف بگویند: ما علاوه بر خدا، عیسی را می‌خوانیم زیرا او نیز خلق و احیاء کرده‌ است!!. بنابراین، خرافیّون باید یا آیات مربوط به معجزات حضرت عیسیu را چنانکه شیخ طبرسی و امثال او گفته‌اند، تفسیر کنند تا با آیاتی که در سطور گذشته آوردیم[26] موافق باشد، یا باید بگویند چرا قرآن کریم که به ادّعای ایشان، عیسیu را در پرنده‌شدن مجسمة گِلی دخیل می‌داند، حضرت صالحu را در آوردن ماده شتر و حضرت داوودu را در تسخیر جبال و مرغان، دخیل نداسته است؟! و باید بگویند: چرا قرآن که تصریح می‌کند «مِن دُونِ ٱللَّهِ = غیر خدا» بر خلقت یک مگس توانا نیست، خلقت پرنده‌ای را به عیسیu که او نیز از مصادیق «مِن دُونِ ٱللَّهِ» است، نسبت داده است؟! به همین سبب شیخ طبرسی در تفسیر «مجمع‌البیان» ذیل آیة 49 سورة مبارکة «آل عمران» می‌نویسد:

((در این آیه قید ﴿بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ را پس از گفتن ﴿فَيَكُونُ طَيۡرَۢا﴾ آورده، ولی اعمال پیش از آن را بدین قید، مقیّد نساخته است، چون دادن شکل پرنده به گل و دمیدن در آن، از اعمالی است که برای بندگان مقدور است، امّا پرنده‌ساختن [مجسمة] گِل، چنانکه گوشت و خون داشته باشد و ایجاد حیات در آن، از اموری است که جُز خدا بر آن قادر نیست و به همین سبب قید ﴿بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ را آورده تا دانسته شود که این کار فعل خداست نه فعل عیسی)). و همو در بارة معالجة بیماران می‌نویسد: «همانا عیسی آنان را به شرط ایمان‌ آوردن با دعا کردن مداوا می‌کرد». و درمورد احیاء اموات می‌گوید: «عیسیu إحیاء را مجازاً و از باب توسّع در معنی، به خود نسبت داده زیرا خداوند متعال مردگان را هنگام دعاکردن وی، زنده می‌ساخت». وی در تفسیر خویش ذیل آیة 110 سورة مائده نیز می‌نویسد: «زنده‌شدن مجسمة پرنده، أمر و ارادة خداوند بوده نه کار عیسی»، سپس لفظ ﴿بِإِذْنِي﴾ را چنین تفسیر می‌کند که «همانا تو مرا می‌خواندی تا کور مادرزاد و پیس را شفا بخشم» و در مورد إحیاء اموات نیز می‌گوید: «مرا می‌خواندی و من با دعایت، مردگان را زنده می‌کردم، امّا آیه، فعل را به مسیحu نسبت داده زیرا به درخواست و دعای او بوده است.»

علاوه براین، در دومین آیه پس از آیة مذکور می‌بینیم حواریّون که از ما به حضرت عیسی نزدیکتر و با وی آشناتر و تحت تعلیم آن بزرگوار قرار داشته‌اند، در تقاضای معجزه (= نزول مائده) حتی به صورت ظاهر نیز معجزه را به آن حضرت نسبت نداده و او را در امر مذکور دخیل ندانسته و می‌گویند:

﴿إِذۡ قَالَ ٱلۡحَوَارِيُّونَ يَٰعِيسَى ٱبۡنَ مَرۡيَمَ هَلۡ يَسۡتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ﴾ [المائدة: 112]

«یاد آر هنگامی که حواریون گفتند: ای عیسی بن مریم! آیا پروردگارت می‌تواند که خوانی از آسمان بر ما فرو فرستد؟».

و نمی‌گویند: آیا تو می‌توانی از آسمان سفره‌ای فرود آوری. از این رو شایسته است که ما نیز با اقتداء به آنان در مورد انبیاء غلوّ نکنیم و فریب روایاتی که غُلات و کذّابین و مجاهیل نقل کرده­اند نخوریم و کتاب خدا را به روایات نامعتبر نفروشیم، خصوصاً اگر به این نکته جدا توجه کنیم که بسیاری از روایات موجود در کتب ما از جمله همین «کافی» ـ چنانکه تاکنون دیده‌اید و در صفحات آینده نیز خواهید دید ـ منقول از مجاهیل و یا پیروان فِرَقِ ضالّه‌ است که از نظر امامیّه مطروداند. به قول برادر محقق جناب «قلمداران»: « آثار و اخبار بسیاری از فِرَقِ ضالّه هنوز هم در بین شیعة امامیه موجود است و حق و باطل آثار باقیمانده از گذشتگان با یکدیگر مخلوط است و متأسفانه تاکنون اقدامی جدی برای تفکیک و اصلاح آن آثار به عمل نیامده است! به علاوه بسیاری از راویان اخبار شیعة امامیه همان معتقدان به مذاهب باطله چون فطحیّه و واقفیّه و شَلمَغانیّه هستند و حتّی کسانی هم که به امامی مشهوراند بسا که قبلا در همان مذاهب باطله روزگاری سپری کرده و بعدا به مذهب امامیه رجوع کرده‌اند از قبیل فرزندان أعین، ابوخدیجه و معلی بن خنیس و غیرهم. و در صورت عدم تمسّک به قرآن کریم، تفکیک و تفریق اخبار و آثاری که اینان در زمان اعتقاد به مذهب سابق روایت کرده‌اند و ثبت شده، از آثاری که در زمان گرویدن به مذهب امامیه نقل کرده‌اند بسیار مشکل است»[27]. امّا متأسّفانه در قرون متأخّر، علمای ما چون این روایات را در کتب مذهب خویش خوانده‌اند، نسبت به آنها تعصب ورزیده و به هر طریق کوشیده‌اند برای دفاع از آنها وجهی ـ هر چند بعید ـ بتراشند و کمتر به این نکته توجه کرده‌اند که بسیاری از احادیث کتب ما از طریق غیرشیعیان و افراد ناشناخته به ما رسیده است و دلیلی ندارد که به توجیه و دفاع از آنها بپردازیم[28]. از خداوند می‌خواهم که به ما توفیق عطا فرماید تا بیش از این قدر هدایت قرآن را بدانیم.

با توضیحات فوق معلوم شد که مسألة علم غیب و کرامات و معجزات از نظر قرآن چگونه است، بدین ترتیب می‌توان دریافت روایاتی که اینگونه امور را به ائمّه نسبت می‌دهند، صحیح و مقبول نیست و توسط دشمنان اسلام و فِرَقِ ضالّه جعل و در کتب روایی داخل شده است.

اینک می‌پردازیم به بقیّة احادیث «کتاب العقل والجهل»:

* حدیث 19- اولین راوی آن علی بن ابراهیم است که حال او در صفحات قبل معلوم شد. او از پدر مجهول‌الحال خود نقل کرده است، راوی بعدی یحیی بن مبارک است که علمای رجال او را نیز مجهول الحال دانسته‌اند. راوی بعدی عبدالله بن جبله، واقفی مذهب و او از اسحاق بن عمّار نقل کرده که فحطی مذهب است!

* حدیث 20- مجلسی این حدیث را ضعیف شمرده زیرا یکی از رُوات آن «احمد سیّاری» است. لازم است پیش از پرداختن به حدیث بعدی با او آشنا شویم:

ابوعبدالله احمد بن محمد سیّار معروف به سیّاری از کاتبین «آل طاهر» و معاصر حضرت امام حسن عسکریu بوده است. غضائری او را تحریف‌کننده و غالی شمرده و نجاشی و شیخ طوسی او را ضعیف‌الحدیث و فاسدالمذهب و کثیرالمراسیل و مطرودالروایه معرفی کرده‌اند. شیخ صدوق نیز او را ضعیف دانسته و گفته: به روایات او عمل نمی‌کنم. علامة حلی نیز علاوه بر صفات مذکور به نقل از محمد بن محبوب می‌گوید: وی به تناسخ معتقد بوده است!! خلاصه آنکه علمای رجال متّفقاً او را کذّاب و فاسدالعقیده شمرده‌اند. جالب است بدانید که بیش از 300 حدیث موهم تحریف قرآن، از این مرد روایت شده که میرزا حسین نوری آنها را در کتاب «فصل الخطاب في تحریف کتاب رب الأرباب» آورده است! آقای «خوئی» در معجم رجال الحدیث می‌گوید: به اتّفاق علمای رجال او فاسدالمذهب است. و در تفسیر البیان في تفسیر القرآن (ص 245) می‌گوید: برخی از روایات که ظاهر در تحریف قرآن است از او نقل شده. ملاحظه کنید کلینی روایات چه کسانی را در کتابش آورده است. در فروع احکام نیز روایاتی از این کذّاب نقل کرده، از جمله وی از قول امام حسن عسکریu گفته که امام، سال کبیسه را هر پنج سال یکبار دانسته است[29]!!! آیا ممکن است که امامu چنین سخنی بگوید، حال آنکه هر طفل دبستانی می‌داند که سال کبیسه هر چهار سال یکبار است!!

به هر حال باید مراقب باشیم تا در روایات فروع نیز فریب اینگونه کذّابین را نخوریم و به مرویّات آنها اعتنا نکنیم.

* حدیث 21- یکی از رُوات این حدیث «معلی بن محمد» است که ابن غضائری می‌فرماید: او از ضعفاء نقل می‌کند و نجاشی او را «مضطرب الحدیث و المذهب» معرفی کرده است. و چنانکه ملاحظه خواهید کرد، متأسفانه کلینی از این فرد ضعیف در ابواب متعدّده، روایت آورده است!!. راوی دیگر «حسن وشاء» است که پیش از پرداختن به حدیث بیست و دوم او را معرفی می‌کنیم. راوی دیگر «مثنی الحناط» و به قول علامة «ممقانی» مجهول است، از آخرین راوی که متصل به امام است به عنوان یکی از غلامان بنی‌شیبان، یاد شده و حتی نام او معلوم نیست و نمی‌دانیم که عادل بوده یا فاسق؟!

اینک به متن حدیث نظر می‌کنیم، حدیث می‌گوید: «إذا قام قائمنا وضع الله یده على رؤوس العباد، فجمع بها عقولهم وکملت به أحلامهم = چون قائم ما قیام کند، خدا دستش را بر سر بندگان نهاده و بدین وسیله عقول ایشانرا جمع می‌کند و خردشان کامل گردد»!!

حال لحظه­ای تأمّل کنید که راوی چه سخنان مبهم و مغشوشی نقل کرده است. آیا امام قائم دستش را بر سر بندگان می­گذارد یا خدا؟ ظاهر آن­است که بنا به ادّعای حدیث، خداوند دستش را بر سر بندگان می­نهد!  مگر خدا ـ نعوذ بالله ـ دست دارد که بر سر بندگان بگذارد؟ اگر بگویی منظور دست رحمت است نه اثبات عضو برای خداوند سبحان، می­پرسیم: چرا خدا تا آن زمان رحمت خویش را عطا نمی­فرماید و عقول بندگان را کامل نمی­سازد و تا زمان ظهور امام غائب صبر می­کند؟ چرا در زمان پیغمبر که فرمود: «خیر القرون، قرني = بهترین زمان‌ها، زمان من است» دست رحمت خویش را برای اکمال عقول بندگان بر سرشان نگذاشت؟!

اگر برخلاف ظاهر بگویی امام دستش را می‌گذارد و از دست امام به عنوان دست خدا یاد شده است، می‌پرسیم: پس چرا پیغمبر که متبوع و مقتدای امام است دست بر سر بندگان نگذاشت و عقلشان را کامل نکرد و چرا دست پیامبر اکرمص چنین تأثیری نداشت؟

دیگر آنکه عقول بندگان اگر تا قبل از قیام قائم کامل نبوده، پس نباید مخاطب امر و نهی شرع واقع شوند؟ و این یعنی ابطال دین!!

گذشته از این مسائل، گیرم که امام قائم چنین می‌کند، هم‌اکنون جمعیت دنیا حدود شش میلیارد نفر است و قطعاً در زمان امام قائم از این تعداد بیشتر خواهد بود، در این صورت امام چگونه دست بر سر این تعداد می‌نهد و این کار چقدر به طول می‌انجامد؟! جاعل حدیث خودش هم نفهمیده که چه بافته است!

اینک چنانکه گفتیم پیش از پرداخت به حدیث بعدی، حسن وشاء را به خوانندگان محترم معرفی می‌کنیم:

حسن بن علی بن زیاد الوشاء کوفی از معاصرین امام رضاu و مدتی واقفی بوده، سپس اظهار تشیّع کرده است، غالباً احادیث خود را از فردی ضعیف به نام «أبان بن عثمان الأحمر» که از ناووسیه* بوده، نقل می‌کند! علاوه بر این، اکثر احادیث «وشاء» را راوی ضعیفی موسوم به «معلی بن محمد» روایت می‌کند! بد نیست بدانیم که 8 روایت باب مفتضح 165 کافی از وشاء نقل شده است!

برای آشنایی خوانندگان با کیفیّت احادیثش، تعدادی از روایات او را به عنوان نمونه در اینجا می‌آوریم، اغلب احادیث او مملوّ از خرافات و برخلاف کتاب خدا و عقل خداداد است. از روایاتش معلوم می‌شود که از دمندگان آتش فتنه و تفرقه، و از دشمنان وحدت اسلامی بوده است، از آن جمله است احادیث ذیل:

1- وی دربارة خلیفة اول و ثانی از قول امام صادقu آورده است که فرمود: «ظلمانا حقنا في کتاب الله ـ عزوجل ـ ومَنَعا فاطمة ـ صلوات الله علیها ـ میراثها من أبیها وجری ظلمها إلى الیوم، قال: وأشار إلى خلفه ونبذا کتاب الله وراء ظهورهما = آن دو نسبت به حق ما [اهل بیت] که در کتاب خدا آمده است [منظور خمس است] ستم کردند وبه حضرت فاطمه‘ میراث پدرش را ندادند و ستم آنان تا امروز ادامه یافته ـ و به پشت سر خویش اشاره فرمود و گفت: ـ و کتاب خدا را پشت سر انداختند»[30].

2- وی از قول امام باقرu نقل کرده که دربارة شیخین فرمود: به خدا قسم به اندازة یک شاخ حجامت، خونریزی نمی‌شود و یا هیچ مالی به ناحق گرفته نمی‌شود و سنگی از سنگی واژگون نمی‌شود (= کنایه از ویرانی و تخریب) مگر آنکه برعهدة آن دو تن است![31]

3- و باز از قول امام باقرu آورده است که فرمود: عمر به حضرت علیu برخورد و گفت: تویی که این آیه را می‌خوانی:

﴿بِأَييِّكُمُ ٱلۡمَفۡتُونُ﴾                                                                                          [القلم: 6]

«کدام یک از شما دیوانه‌اند؟».

و متعرّض من و رفیقم می‌شوی؟ علیu فرمود: آیا تو را از آیه‌ای که دربارة بنی‌امیه نازل شده، آگاه نسازم؟ خداوند فرموده است:

﴿فَهَلۡ عَسَيۡتُمۡ إِن تَوَلَّيۡتُمۡ أَن تُفۡسِدُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَتُقَطِّعُوٓاْ أَرۡحَامَكُمۡ﴾   [محمد: 22]

«چه بسا چنانچه متولّی امری شوید در زمین فساد کرده و پیوند خویشاوندانتان را بگسلید».

عمر پاسخ داد: دروغ می‌گویی، پایبندی بنی‌امیه به پیوند خویشاوندی از تو بیشتر است ولی تو جز دشمنی با «بنی‌تیم» (= قبیلة ابوبکر) و «بنی عدی» (= قبیلة عمر) و بنی‌امیّه نداری![32]

4- از قول امام صادقu نقل کرده که «عبدالملک أعین» دائما از آن حضرت پرسش کرده و هنوز می‌پرسید تا اینکه گفت: بنابراین مردم هلاک شدند؟ امام فرمود: آری، ای فرزند أعین، به خدا سوگند که همة مردم هلاک شدند، گفتم: کسانی که در مشرق و در مغرب بودند [هلاک شدند؟] فرمود: آنها با گمراهی فتح شدند، آری به خدا قسم همگی هلاک شدند مگر سه تن!!.[33] (مشابه مضمون حدیث 341 روضه کافی است)

5- از قول امام باقرu می‌گوید که آن حضرت فرمود: هیچ یک از این امّت نیست که بر دین ابراهیمu باشد مگر ما و شیعیان ما، و در این امّت هیچ کس جز به وسیلة ما هدایت نشده، و هیچ کس از این امت گمراه نشد مگر [بر اثر عدم پذیرش] ما[34].

چنانکه نگارنده در حاشیة صفحة 161 کتاب ارجمند شاهراه اتحاد اشاره کرده‌ام و چنانکه مؤلف محترم کتاب مذکور در صفحة 120 متذکّر شده‌اند، خلفاء همواره آراء امام‌المتقین حضرت علیu را می‌پذیرفتند و آن حضرت را اکرام می‌کردند و جملة عمر که می‌گفت: « لولا علي لهلك عمر = اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد» لاأقل در میان شیعیان و زیدیان بسیار مشهور است.

اگر کسی به عنوان نمونه به مسند امام زید مراجعه کند خواهد دید که عمر با اینکه مسائلی را خود از پیامبرص شنیده بود، اما بیان آنها را برای مردم بر عهدة حضرت امیرu می‌گذاشت[35]. در مورد رفتار خلفای راشدین با یکدیگر، استاد فاضل سیدمصطفی حسنی طباطبائی ـ حفظه الله تعالی ـ در کتاب شریف راهی به سوی وحدت اسلامی (ص 163 به بعد) مطالبی بسیار ارزنده نوشته است که مطالعة آن را به برادران و خواهران ایمانی توصیه می‌کنم.

حضرت علیu علاوه بر اینکه عمر را به دامادی پذیرفت، نسبت به او خیرخواهی نیز می‌کرد (نهج‌البلاغه خطبة 134 و 146) و چنانکه سید بن طاووس در کتاب کشف المحجة آورده است، آن حضرت در مورد ابوبکر فرمود: «فولي أبوبکر فقارب واقتصد = ابوبکر ولایت را با صدق نیت به دست گرفت و به راه اعتدال رفت» و در مورد عمر فرمود: «کان عمر مرضي السّیرة من النّاس عند النّاس = رفتار عمر از میان اشخاص، در نظر عموم مردم پسندیده و مورد رضایت بود»[36]. امام صادق می‌فرمود: من دوبار به ابوبکر می‌رسم[37] و..... اکنون خوانندة گرامی این مطالب را با روایاتی که وشاء نقل کرده مقایسه و خودت قضاوت کن.

اما از جمله خرافاتی که «وشاء» نقل کرده دو حدیث ذیل است:

6- وی ادّعا می‌کند که کسی دربارة مارمولک (= الوزغ) از امام صادقu سؤال کرد، آن حضرت فرمود: پلید است و کاملا مسخ شده، هرگاه آن را کشتی، غسل کن، آنگاه فرمود: همانا پدرم در «حجر» نشسته بود و مردی با او سخن می‌گفت، در این هنگام مارمولکی را دید که با زبانش صدایی می‌کرد، پدرم به آن مرد فرمود: آیا می‌دانی این مارمولک چه می‌گوید؟! گفت: نمی‌دانم چه می‌گوید، فرمود: همانا می‌گوید: به خدا قسم اگر به عثمان ناسزا بگویید من حتماً علی را دشنام می‌دهم تا اینکه این مرد از اینجا برخیزد!! [همچنین] فرمود: پدرم فرموده: از بنی‌امیّه کسی نمی‌میرد جز آنکه به صورت مارمولک مسخ می‌شود! و فرمود: چون مرگ «عبدالملک بن مروان» فرا رسید به صورت مارمولک مسخ شد و از مقابل کسانی که پیرامونش بودند از جمله فرزندانش گذشت. چون دیدند او ناپدیدشده بر آنان گران آمد و نمی‌دانستند چه کنند، آنگاه توافق کردند که تنة درختی را به شکل مردی بتراشند و بر آن زره بپوشانند و در کفن بپیچند و به جای او در تابوت نهند و چنین کردند و جز من و فرزندانش کسی از این ماجرا آگاه نشد!!![38]

7- همچنین وی ادّعا می‌کند که امام باقرu فرمود: همانا خداوند خروسی دارد که دو پایش در طبقة هفتم زمین و گردنش زیر عرش قرار گرفته و بالهایش در هواست. نیمه شب یا ثلث دوم آخر شب، خروس دو بالش را به هم زده و فریاد می‌کند: «سبّوح قدّوس ربّنا الله المَلِك الحقّ المُبین، فلا إله غیره ربّ الملائکة والرّوح» [بر اثر این کار خروس] خروس‌های [زمین] بال می‌زنند و می‌خوانند!![39]

و از احادیث او که با قرآن موافق نیست، چند نمونه ذکر می‌کنیم و از آن جمله است حدیث سیزدهم باب 63 اصول کافی:

8- وشّاء ادّعا می‌کند که از امام رضاu پرسیدم: آیا زمین بدون امام باقی می‌ماند؟ آن حضرت فرمود: خیر، گفتم: ما روایت می‌کنیم که زمین باقی نماند مگر آنکه خدا بر بندگان خشم گرفته باشد. امام فرمود: نه، باقی نمی‌ماند و درهم می‌ریزد![40]

می‌پرسیم: در فاصلة زمانی میان حضرت عیسی روح‌اللهu و حضرت محمدص که نبوّتی نبود ـ چه رسد به امامت ـ چرا زمین اهل خود را فرو نبرد؟

نمونة دیگر، حدیث سوّم باب 66 اصول کافی است:

9- امام صادقu فرمود: ما کسانی هستیم که خداوند اطاعت ما را واجب فرموده و شما از کسی پیروی می‌کنید که مردم از نشناختن او معذور نمی‌باشند![41]

می‌پرسیم: اگر مردم از نشناختن امام معذور نیستند چرا قرآن واضحاً و صریحاً مسألة امام و امامت را بیان نفرموده تا بر مردم اتمام حجّت شود؟ خداوند کریم در کدام آیه اطاعت امام را واجب فرموده است؟ چرا قرآن پس از انبیاء به حجّتی قائل نیست (النّساء: 165)؟

10- نمونة دیگر، حدیث ششم باب 87 اصول کافی است که وشّاء نقل کرده که شنیدم حضرت رضاu می‌فرمود: «إنّ الأعمال تعرَض على رسول الله أبرارها وفجّارها = اعمال نیک و بد بندگان به رسول خداص عرضه می‌شود»[42]. در حالی که قرآن می‌فرماید:

﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾                                                                                        [الحجرات: 12]

«[در کار دیگران] جستجو و تجسّس نکنید».

و پیامبرش را از این امر استثنا نفرموده و حتّی حضرت نوحu در مورد مردمی که آنها را اراذل قوم می‌نامیدند، می‌گوید:

﴿وَمَا عِلۡمِي بِمَا كَانُواْ يَعۡمَلُونَ﴾                                                             [الشّعراء: 112]

«مرا بدانچه می‌کرده‌اند آگاهی نیست».

معلوم می‌شود که اعمال بندگان به پیامبر زمان عرضه نمی‌شده و آن حضرت نیز از اعمال مردم مطّلع نبوده است. علاوه بر این خداوند به پیغمبرص فرموده:

﴿وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِهِۦۚ وَكَفَىٰ بِهِۦ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِيرًا﴾                                [الفرقان: 58]

«با ستایش خدا، او را منزه شمار و کافی است که او از گناهان بندگانش آگاه باشد».

دیگر آنکه خداوند ستّارالعیوب است، و فایده‌ای ندارد که اعمال بندگان به پیامبر عرضه شود زیرا اعمال نادرست مردم موجب غم و اندوه پیامبر خواهد شد و دارالسّلام جهان دیگر برایش تبدیل به دارالهمّ و الغمّ می‌شود!!

11- لازم است بدانیم که کلینی در روایت هشتم باب 150 اصول کافی (= باب موالید الأئمة) از قول حضرت باقرu، برای امام منصوب من عند الله، ده علامت ذکر کرده که یکی از آن علامات چنین است: «إذا لبس درع رسول اللهص کانت علیه وفقا وإذا لبسها غیره من الناس طویلهم وقصیرهم زادت علیه شبرا = چنانچه امام زره رسول خداص را بپوشد، مطابق قامتش باشد [نه کوتاه باشد نه بلند] و چنانچه مردمی غیر از او زره را بپوشند چه بلندقامت باشند و چه کوتاه‌قامت، زره یک وجب بلندتر خواهد بود»[43]. امّا کلینی بدون توجّه به این روایت، از وشاء نقل می‌کند که امام صادق فرمود: پدرم (= امام باقر) زره پیامبر را پوشید به زمین کشیده شد [و بلندتر بود] و من آن را پوشیدم از قامتم بلندتر بود»[44]؟! حال خوانندگان خود قضاوت کنند که آیا «وشاء» طرفدار ائمّه بوده است یا نه؟

12- کلینی در باب 61 اصول کافی روایاتی آورده و در باب مذکور در بارة فرق امام مُحَدَّث با انبیاء و رسل آمده است که: «لا یَری في منامه = امام در خواب نمی‌بیند»[45] امّا در باب 105 از «وشّاء» نقل می‌کند که امام رضاu در خواب از وفات خویش مطّلع گردید!![46]

13- دیگر از احادیث «وشّاء» حدیث ذیل است که می‌گوید: یعقوب بن سراج زمانی نزد امام صادقu رفت که آن حضرت بالای گهوارة حضرت امام کاظمu ایستاده بود و با فرزندش راز می‌گفت، چون از این کار فارغ شد به من فرمود: نزد مولایت برو و سلام کن من نیز چنین کردم، آن حضرت نیز به زبانی فصیح سلامم را پاسخ گفت، سپس فرمود: برو و نام دخترت را که دیروز گذاشتی، تغییر ده، زیرا آن نامی است که مورد غضب إلهی است. من صاحب دختری شده بودم که او را حمیراء نامیده بودم. امام صادق فرمود: کاری که می‌گوید بکن تا هدایت شوی، من نیز نامش را تغییر دادم[47].

اوّلاً: می‌پرسیم: چرا امام صادقu این معجزة بزرگ را که همسان معجزة نبوّت حضرت عیسیu است، به بسیاری از مردم ارائه نفرمود تا تعداد بیشتری از بندگان خدا که در آن دوران در امر امامت متحیّر بودند، هدایت یابند و امام واقعی را بشناسند و مذهب فطحی را نپذیرند. با اینکه حضرت عیسیu از دنیا رفته بود، امّا قرآن از ذکر معجزة سخن گفتن حضرت مسیح در گهواره چشم نپوشیده، پس چرا به این معجزه که اطّلاع از آن برای امّت اسلام مفیدتر بود اشاره‌ای نفرموده است؟ چرا پیامبر به امّت چنین خبری نداد؟

ثانیاً: چنانکه می‌دانید معروف است که پیامبر اکرمص همسرش عائشه را «حمیراء» خطاب می‌فرمود. چنانکه «مولوی» نیز می‌گوید:

آن که عالم محو گفتارش بدی

 

کَلِّمینی یا حمیرا می‌زدی

در این حدیث در واقع خواسته‌اند بگویند که این لقب مبغوض خدا است تا چه رسد به صاحب اسم! و مقصودشان این است که آتش کینه و تفرق را در میان مسلمین شعله‌ور سازند!! لازم است در اینجا حقایقی را به اطّلاع خوانندگان محترم برسانیم:

الف) چنانکه در صفحات قبل گفتیم، بنا به مدارک معتبر تاریخی، ائمّه‡ با خلفاء روابط حسنه داشته‌اند و حتّی حضرت علیu نام دو تن از پسران خویش را «عمر» و «عثمان» نهاد. کنیة فرزند دیگرش که محمّد نام داشت، ابوبکر بود و دو فرزند اخیر، در رکاب برادر بزرگوارشان حضرت سیّدالشّهداءu در کربلا جنگیدند و شربت شهادت نوشیدند[48]. علاوه بر این، آن امام همام، پرورش فرزند ابوبکر را نیز بر عهده گرفت. امام سجّادu فرزندی به نام «عمر» داشت[49]. امام علی ‌النّقیu دختر خود را «عائشه» نامید[50].

ب) امّا مهمتر از همه اینکه، امام کاظمu نیز یکی از دختران خود را «عائشه» نام نهاد[51]. حال چگونه ممکن است امام کاظم که دختر خویش را «عائشه» می‌نامد، به کسی بگوید حتّی لقب عائشه را که «حمیراء» بوده، بر دخترت مگذار؟!

جای تعجّب است گویا کلینی با احوال ائمّه نیز به خوبی آشنا نبوده و نام فرزندان آنها را نمی‌دانسته، و إلاّ چنین حدیثی را نقل نمی‌کرد[52].

14- یکی دیگر از احادیث تفرقه‌انداز «وشّاء» حدیث سوّم باب 147 اصول کافی است که می‌گوید: به امام رضا گفتم: مردم روایت می‌کنند که مردی به نام سعید خبر وفات حضرت کاظم را به شما داده است. امام فرمود: من پیش از آمدن سعید از وفات امام کاظم مطّلع بودم و یک روز پس از وفات آن حضرت همسرش «ام فروه بنت اسحاق» را طلاق دادم. پرسیدم: او را وقتی طلاق دادید که از وفات حضرت کاظم آگاه بودید؟ امام فرمود: آری[53]. چنانکه واضح است طلاق‌دادن زوجه پس از وفات زوج در اسلام تشریع نشده و معنی ندارد و کاملاً فاقد مدرک است؟! این حدیث مشابه حدیث ضعیفی است که شیخ طوسی در کتاب «الغیبة» ثبت کرده و برادر فاضل ما مرحوم «قلمداران» در کتاب شاهراه اتّحاد آن را به عنوان حدیث نهم مورد نقد و بررسی قرار داده است[54]. در آنجا راوی کذّاب می‌گوید: پیامبر به علی فرمود: «أنت وصيي على أهل بیتي حیّهم ومیّتهم وعلى نسائي فمن ثبّتها لقيتْني غداً ومن طلّقتها فأنا بريء منها لم ترني ولم أرها في عرصة القیامة = تو وصیّ من بر خاندانم اعمّ از زنده و مردة آنها و همچنین وصیّ من بر همسران منی، پس هر یک را که تو ثابت داشتی فردای قیامت مرا ملاقات کند و هرکه را طلاق دهی پس من از او بیزارم و در عرصة قیامت مرا نخواهد دید و او را نمی‌بینم»!!

هدف از جعل اینگونه احادیث آن است که بتوانند برای فریب عوام ادّعا کنند اگرچه قرآن کریم همسران پیامبر را مادران مؤمنین شمرده است امّا ائمّه حقّ داشته‌اند زنان بیوه را طلاق دهند!! و حضرت علیu با استفاده از این حقّ «عائشه» را پس از رحلت رسول خداص طلاق داده و او دیگر «أم‌المؤمنین» نیست!! حدیث «وشّاء» نیز از زمرة احادیثی است که زمینه‌ساز اشاعة چنین خرافه‌ای است و إلّا در فقه شیعه چنین مسأله‌ای مطرح نیست و چنین قانونی وجود ندارد.

15- وشّاء می‌گوید: احمد بن عمر از امام رضاu پرسید: چرا حضرت علیu امیرالمؤمنین خوانده شد؟ فرمود: زیرا او آذوقة علمی به مردم می‌دهد؟ آیا این آیه را در کتاب خدا نشنیده‌ای:

﴿وَنَمِيرُ أَهۡلَنَا﴾                                                                                              [یوسف: 65]

« و ما خانوادة خود را آذوقه بدهیم».

و در روایتی دیگر، فرمود: زیرا آذوقة مؤمنین نزد اوست و آنان را آذوقة علمی می‌دهد[55].

بی‌تردید جاعل این روایت هم از لغت و هم از تاریخ بی‌اطّلاع بوده، زیرا به اتّفاق و اجماع اهل لغت لفظ «أمیر» در أمیرالمؤمنین، مشتقّ از (همزه، میم، راء) است نه از مادة (میم، یاء، راء) و قطعاً امام این موضوع را می‌دانسته و محال است که چنین جوابی داده باشد. علاوه بر این، اگر جاعل جاهل، با تاریخ آشنا می‌بود و می‌دانست که پیش از حضرت علی، عمر، امیرالمؤمنین خوانده شده است، از جعل چنین روایتی منصرف می‌شد! اینک بپردازیم به روایت بعدی «کتاب العقل والجهل»:

* حدیث 22- یکی از رُوات این حدیث «سهل بن زیاد» کذّاب است[56] که دیگر نیازمند معرّفی نیست. امّا پذیرش متن حدیث ـ که به سبب اشکالات موجود در سندش نمی‌توان با اطمینان صدور آن را به امام نسبت داد ـ مانعی ندارد، زیرا موافق قرآن کریم است. این روایت به عنوان حجت ظاهری فقط انبیاء را ذکر کرده، کتاب خدا نیز می‌فرماید پس از انبیاء حجّتی نیست [النّساء: 165] و حجّت ظاهری دیگری بیان نفرموده و چنانچه حجّت ظاهری دیگری وجود می‌داشت کتاب إلهی از معرّفی آن ابا نمی‌کرد. طبعاً قرآن و همچنین این حدیث بند 15 روایت دوازدهم همین باب را تأیید نمی‌کنند، زیرا در آنجا، به عنوان حجّت ظاهری، علاوه بر انبیاء، ائمّه را نیز افزوده است که موافق با قرآن کریم نیست و شاید لفظ «ائمّه» را رُوات، به حدیث مذکور افزوده باشند.

* حدیث 23- کلینی خود اعتراف کرده که این حدیث «مرسل» است. می‌پرسیم: چرا شما احادیث ضعیف و مرسل را در کتاب اصول خود، جمع‌آوری کرده‌ای؟! امّا در متن حدیث، جملة «فإذا کان تأیید عقله من النّور = چنانچه خردش از نور تأیید شود» محل تأمّل است. تأیید عقل از نور یعنی چه؟ مگر بنا به نقل کلینی در احادیث اوّل و یازده و دوازده و بیست و شش و..... عقل افضل و محبوبتر و والاتر از هر چیز ـ از جمله نورـ نیست؟ مگر بنا به برخی روایات عقل، «أوّل ما خلق الله» نیست؟ پس چگونه نور که مادون آن است می‌تواند آن را تأیید کند؟ آیا کلینی روایات خود را فراموش کرده است.

* حدیث 24- این حدیث نیز به لحاظ متن و سند، در حکم حدیث بیست و دوّم همین باب است.

* حدیث 25- از سه راوی اوّل این حدیث، با دو تن یعنی «معلّی بن محمّد»[57] و «حسن وشّاء»[58] آشنا شده‌ایم. امّا پیش از آشنایی با اوّلین راوی یعنی حسین بن محمّد الأشعری لازم است خوانندة محترم از این موضوع مطّلع باشد که بنا بدانچه در مقدمة «کافی» می‌بینیم مشایخ کلینی را 36 تن گفته‌اند[59]. برخی از این افراد مورد اعتماد نیستند، زیرا یا خود ضعیف اند و انحراف عقیده‌ دارند و یا از ضعفاء روایت می‌کنند و یا مجهول‌الحال‌اند وبه هرحال ثقه نیستند از قبیل محمّد بن جعفر بن محمّد بن عون الأسدی[60] و علیّ بن عبدالله بن محمّد بن عاصم الخدیجی[61] و احمد بن مهران[62] و سهل بن زیادالأدمی[63] وحسین بن علی العلوی[64] والحسن بن الفضل بن یزید الیمانی و احمد بن عبدالله بن امیّه و.....، برخی دیگر نیز فقط چند حدیث معدود برای کلینی نقل کرده‌اند. امّا در این میان چند تن وجود دارند که کلینی از ایشان، بیش از سایرین حدیث اخذ کرده و می‌توان گفت: قسمت اعظم روایات کافی از منقولات آنان تشکیل شده است که از آن جمله‌اند: محمد بن یحیی العطار[65] و علی بن ابراهیم بن هاشم القمی[66] که ما قبلاً آنها را معرّفی نموده و کیفیّت احادیثشان را بیان کرده‌ایم، و می‌دانیم که بسیاری از روایات تحریف قرآن را علیّ بن ابراهیم برای کلینی نقل کرده است! و می‌دانیم که در تفسیر منسوب به او نیز عجایبی منقول است که شمّه‌ای از آن را به هنگام معرّفی وی آورده‌ایم و در اینجا نیز نمونه‌ای از منقولات عجیب وی را ذکر می‌کنیم، بنا به نقل وی امام صادقu فرمود: «کسی که از ما یاد کند و یا نزد او از ما یاد شود و به اندازة بال پشه‌ای از چشمانش اشک جاری گردد خداوند گناهانش را گرچه به قدر کف دریا باشد، می‌آمرزد!!»

به قول استاد «معروف الحسنی» حتّی در یک آیه از آیات قرآن کریم و یا در یک حدیث صحیح از پیامبر و ائمه‡ نیامده که یک عمل از اعمال خیر موجب غفران تمامی گناهان می‌شود گرچه به مقدار کف دریا و شن صحرا باشند!![67]

محمّد بن یحیی نیز از کسانی است که مؤلّف کافی بیش از سایرین، احادیث وی را نقل کرده و روایت زیر نیز از مرویّات این جناب است، و کلینی آن را به عنوان حدیث 27 باب 168 کتابش ثبت کرده است:

امام صادقu فرمود: «پیامبر پس از ولادت، چند روز بدون شیر ماند. ابوطالب آن حضرت را به سینة خویش گرفت و خداوند در پستانش شیر جاری ساخت و پیامبر چند روز از شیر او نوشید!!! تا اینکه ابوطالب به حلیمة سعدیّه برخورد و پیامبر را به او سپرد»[68].

أولاً: از رُوات این حدیث، علیّ بن معلّی مجهول و دُرُست بن أبی منصور فردی نادرست و «واقفی» است. علی بن أبی­حمزة بطائنی را از بنیانگذاران و بزرگان مذهب «وقف» می‌دانند که به طمع مال دنیا و اختلاس اموال حضرت کاظمu، این مذهب را بنیان نهاد[69]. توجّه کنید که شیخِ جناب کلینی یعنی محمّد بن یحیی از چه کسانی روایت نقل می‌کرده است!![70]

ثانیاً: می‌پرسیم: چرا شیر به جای آنکه در پستان عمویش «ابوطالب» جاری شود، در سینة همسرش «فاطمة بنت أسد» جاری نشد؟ دیگر آنکه اصولاً قبل از نبوّت معجزه‌ای که کسی جُز چند راوی «مجهول» یا «واقفی مذهب» از آن مطّلع نشده است، چه فایده‌ای دارد؟ واقعاً اگر چنین ماجرایی رخ داده بود، چرا خداوند متعال در قرآن ـ فی‌المثل در سورة الضّحی ـ به عنوان یکی از نشانه‌های رحمت خود بر پیامبر به آن اشاره نفرموده است؟ چرا ابوطالب و یا دیگر طرفداران آن حضرت بعدها در مقابل قریش به این واقعه که نشانة مؤیَّد بودن پیامبرص از جانب حق متعال است، اشاره نکردند؟! چرا این موضوع بسیار عجیب در میان بنی‌هاشم شهرت نیافت؟! و چرا در کتب معتبر سِیَر، از جمله «سیرة ابن هشام» یا «السّیرة الحلبیة» و..... از آن ذکری نیست؟

باری این روایت به قدری رسواست که حتّی مترجم بسیار متعصّب کافی نیز نوشته است: «این روایت از لحاظ سند ضعیف و غیرقابل اعتماد است. بدین جهت توجیه و تأویل آن لزومی ندارد»![71]

دیگر آنکه یکی از کسانی که در فروع احکام از امام صادقu روایت کرده که آن حضرت به خدا قسم خورد و فرمود: ماه رمضان هیچگاه کمتر از سی روز نخواهد بود، همین جناب محمّد بن یحیی است[72].

امّا سؤال مهمّ که باید به جِدّ مورد توجّه قرار گیرد این است که چرا علمای شیعه این دو تن را توثیق و از آنها تعریف و تمجید کرده‌اند؟! جواب واضح است زیرا به خوبی می‌دانند که جرح و تضعیف آن دو به معنای تضعیف چند هزار از روایات «کافی» خواهد بود و بدین ترتیب سرمایه‌ای که کلینی فراهم آورده به باد خواهد رفت، بدیهی است که این امر موافق طبع دکانداران مذهبی و خرافه‌فروشان متعصّب نیست.

یکی دیگر از مشایخ کلینی که به ناحق توثیق شده ابوعبدالله حسین ابن محمّد الأشعری القمی است که کلینی به او اعتماد کرده و بسیاری از اباطیل او را که شبیه افکار باطنیّه و اسماعیلیّه است در «کافی» آورده است!! برای اطمینان از انحراف وی کافی است که باب 165 و 166 «کافی» را از نظر بگذرانید و ملاحظه کنید که از 92 حدیث باب نخست، 35 روایت و از 9 روایت باب بعدی، دو روایت از او نقل شده است. سه روایت باب 70 و نیز روایت اول باب 71 کافی همگی از مرویّات همین آقای اشعری است که مجلسی هر چهار حدیث اخیر را ضعیف شمرده و جناب بهبودی نیز هیچ یک را صحیح ندانسته است.

این جناب حسین اَشعَری ابایی ندارد که روایات کذّابی به نام سیّاری[73] را نقل کند و مهمتر از آن نکته‌ای که مایة تعجّب و سؤال است اینکه فقط اوست که از فردی «مضطرب الحدیث و المذهب» موسوم به «معلّی بن محمّد البصری» که از ضعفاست، روایت می‌کند، یعنی در واقع مروّج‌ أباطیل او همین آقای «اشعری» است! فی‌المثل از 35 حدیثی که «اشعری» در باب مفتضح 165 کافی نقل کرده، 33 حدیث آن از قول «معلّی ابن محمّد» است. این کار بی‌تردید مایة طعن و موجب تضعیف «اشعری» است، ولی متأسّفانه متعصّبین مذهبی او را توثیق می‌کنند!!

در اینجا سه روایت از او را به عنوان نمونه می‌آوریم تا شاهد کلام ما باشد، نمونة اوّل روایت چهارم باب 46 کافی است که حسین بن محمّد الأشعری و محمّد بن یحیی العطّار یعنی دو تن از شیوخ کلینی نقل کرده‌اند که امام صادقu دربارة آیة

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ فَٱدۡعُوهُ بِهَاۖ﴾                                                   [الأعراف: 180]

«خدای را نامهای نیکو است، او را بدان نامها بخوانید».

فرموده: به خدا سوگند، نامهای نیکوی خدا مائیم که خدا عملی را جُز اینکه با معرفت ما همراه باشد از بندگان نمی‌پذیرد[74]!! در واقع حدیث فوق، عدم معرفت به امامت را مساوی کفر دانسته، زیرا با کفر نیز عملی پذیرفته نیست.

در حالی که خدای تعالی در قرآن کریم نامهای خود را معیّن فرموده، مثلاً فرموده:

﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱللَّهَ أَوِ ٱدۡعُواْ ٱلرَّحۡمَٰنَۖ أَيّٗا مَّا تَدۡعُواْ فَلَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾

                                                                                                                       [الإسراء: 110]

«بگو: او را الله بخوانید یا رحمان بخوانید، هر یک را بخوانید، این نام‌های نیکو از آن اوست».

چنانکه ملاحظه می‌کنید در این آیه معیّن فرموده که نام‌های نیکوی الهی «الله» و «رحمان» است. و نیز فرموده:

﴿هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِيمُ ٢٢ هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٢٣ هُوَ ٱللَّهُ ٱلۡخَٰلِقُ ٱلۡبَارِئُ ٱلۡمُصَوِّرُۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾ [الحشر: 22-24]

« او رحمان و رحیم است، اوست خداوندی که معبودی جز او [به حق] نیست، اوست مَلِک قدّوس سلام مؤمن مهیمن عزیز جبار متکبّر، منزّه است از آنچه شریک وی سازند، اوست خداوند خالق پدیدآورندة صورتگر، این نامهای نیکو از آن اوست».

ولی به اسامی ائمّه هیچ اشاره‌ای نفرموده است.

اصولاً معقول است که خداوند بفرماید که مرا به نام کسانی که هنوز اکثریّت آنان ولادت نیافته‌اند، بخوانید؟! دیگر آنکه خداوند در قرآن خود را «محمّد» و «أحمد» نخوانده ولی خود را «حمید» خوانده است، پس چگونه می‌توان خداوند ـ عزّ ذکره ـ را با نام «محمّد» یا «أحمد» خواند؟ چگونه می‌توان خداوند متعال را «کاظم» یا «حسین» یا «تقی» یا «مهدی» و... خواند؟! پس چرا پیامبرص چنین نکرد، چرا علیu در «نهج‌البلاغه» و «صحیفة علویّه» و حضرت زین‌العابدینu در «صحیفة سجّادیّه» لاأقلّ برای تعلیم أمّت، حتّی یکبار چنین نکرده‌اند؟! آیا اصلاً راوی فهمیده که چه بافته است؟ آیا کلینی و امثال او اسماء إلهی را توقیفی نمی‌دانند؟!

دیگر آنکه اگر شرط پذیرش عمل، معرفت أئمّه است، چرا خداوند در قرآن که ﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ﴾ است هیچ اشارة واضحی به این مطلب بسیار مهمّ نفرموده است تا بر أمّت اتمام حجّت شود؟

نمونة دوّم روایت هفتم باب 166 کافی است و متن آن چنین است: «امام باقرu فرمود: خداوند ـ عزّوجلّ ـ حضرت علیu را به عنوان پرچم و علامتی میان خود و مردم قرار داد هر که او را [به امامت] شناسد مؤمن است و هر که او را انکار کند کافر است و هر که او را نشناسد، گمراه است و هر که چیزی را همراه او [به مقام وی] گمارد، مشرک است و هر که [با خود] ولایت او را بیاورد به بهشت وارد می‌شود»[75].

نکتة مهمّ در این دو حدیث آن است که عمل اکثریّت جهان اسلام ـ یعنی غیر از شیعیان اثنی عشری ـ نزد خداوند متعال نامقبول و عدم قبول اعمال نیز موجب خسران اخروی است و آنان در شمار کفّار و مشرکین و ضالّین محسوب شده‌اند. به همین سبب لازم می‌دانم که این حدیث و نظایر آن را با دعای چهارم صحیفة سجّادیّه مقایسه کنید تا بهتر معلوم شود که دو تن از شیوخ کلینی با اینگونه احادیث چه ارمغانی برای مسلمین آورده‌اند! حضرت سید الساجدینu می‌فرماید: «اللهم وأصحاب محمدص، خاصة الذین أحسنوا الصّحابة والذین أبلوا البلاء الحسن فی نصره وکانفوه وأسرعوا إلی وفادته وسابقوا إلی دعوته واستجابوا له حیث أسمعهم حجّة رسالاته وفارقوا الأزواج والأولاد في إظهار کلمته وقاتلوا الآباء والأبناء فی تثبیت نبوّته و.... أوصل إلى التابعین لهم بإحسان الذین ﴿يَقُولُونَ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا وَلِإِخۡوَٰنِنَا ٱلَّذِينَ سَبَقُونَا بِٱلۡإِيمَٰنِ﴾ خیر جزاءك = پروردگارا! یاران محمدص به ویژه آنان که به نیکویی باحضرتش مصاحبت و همنشینی کردند و در یاوری او به خوبی از آزمایش برآمدند و به کمکش شتافتند و در پذیرش دعوتش بر یکدیگر پیشی جستند و چون آن حضرت دلیل رسالت خویش را بدیشان شنوانید، استجابت نمودند و در راه آشکارساختن سخنش و پشتیبانی از او، از همسران و فرزندان دوری گزیده و برای تثبیت نبوّتش با پدران و پسران خود جنگیدند و..... و به آنان که با نیکوکاری ایشان را پیروی کرده‌اند و (می‌گویند: خداوندا، ما و برادرانمان را که در ایمان بر ما پیشی جسته‌اند، بیامرزـ الحشر: 10) بهترین پاداشت را برسان». علاوه بر این، چنانکه برادر محقّق و فاضل خیرخواه، جناب مصطفی حسینی طباطبائی نیز گفته است: آیت الله هاشم بحرانی در کتاب البرهان فی تفسیر القرآن در ذیل آیة 159 سورة انعام حدیث ذیل را از صادق اهل بیتu آورده است:

«عن زرارة قال: قلت لأبي عبداللهu: أصلحك الله أرأیت من صام وصلّی واجتنب المحارم وحسن ورعه ممّن لا یعرف ولا ینصب؟ فقال: إن الله یدخل أولئك الجنة برحمته = از زراره نقل شده که گفت: به حضرت صادقu عرض کردم: خدا کارت را نیکو گرداند، رأی تو در بارة کسی که [شما را به امامت] نمی‌شناسد امّا با شما دشمنی نمی‌ورزد و روزه می‌دارد و نماز می‌گزارد و از محرّمات اجتناب ورزیده و به خوبی تقوا پیشه می‌کند، چیست؟ فرمود: همانا خداوند آن گروه را به رحمت خویش به بهشت درآورد». همچنین علیu در مورد مقتولین سپاه خویش در جنگ‌های «جمل» و «صفّین» که لاأقل اکثریّت آنها شیعة اثنی عشری نبوده و قبلاً با خلفای پیشین بیعت کرده بودند، می‌فرماید: «.... به برادران ما که خونشان در صفّین ریخت، زیانی نرسید که امروز زنده نیستند که اندوهگین شوند و آب تیرة غم بنوشند، به خدا سوگند که ایشان خدای را ملاقات کرده‌اند و خداوند پاداش کامل به ایشان عطا فرمود و پس از بیمناکی در دنیا، آنان را در سرای امن آخرت جای داد»[76].

در مورد روایت دوّم می‌پرسیم: آیا علیu که خلیفة ثانی را به دامادی پذیرفت، یک کافر یا مشرک را به عنوان داماد پذیرفت؟!

خوانندة گرامی انصاف ده، آیا اینجانب و امثال من واقعاً دوستدار علیu و اهل بیت‌ایم یا مدافعان کلینی؟

نمونة سوّم از احادیث حسین اشعری روایت چهاردهم باب 165 است که این جناب از قول امام صادقu در بارة آیة هفتم سورة شریفة آل­عمران گفته است، منظور از

﴿ءَايَٰتٞ مُّحۡكَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡكِتَٰبِ﴾                                                         [آل عمران: 7]

«آنان آیاتی محکم‌اند که اصل و اساس کتاب‌اند».

امیرالمؤمنین و سایر أئمّه است!! و مراد از ﴿وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞ﴾= «و [آیات] دیگر متشابه‌اند». فلان و فلان (= شیخین) است!! (راوی ناخواسته آن دو را از آیات إلهی شمرده است! بیهوده نگفته‌اند که دزد ناشی به کاهدان می‌زند) و مقصود از ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمۡ زَيۡغٞ﴾ «و أمّا کسانی که در دلهاشان انحراف است» پیروان شیخین است و کسانی که تحت ولایت آن دو هستند و منظور از ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ امیرالمؤمنین و سایر ائمّه است!![77]

ملاحظه می‌فرمایید که در این روایت، ائمّه را هم «آیات محکم» و هم «راسخ در علم» دانسته و أصلاً نفهمیده که چه می‌بافد! در حالی که تردید نیست که ﴿ٱلرَّٰسِخُونَ فِي ٱلۡعِلۡمِ به هر حال غیر از «آیات محکم» هستند قطعاً امام که از آیات قرآن مطّلع است چنین سخنی نمی‌گوید بلکه راویان کذّاب جعلیّات خود را به امام نسبت داده‌اند و کلینی نیز ناشر این خرافات شده است!

علاوه بر اینها لازم است ذکر کنیم که روایات 74 و 75 و 76 و 356 «روضة کافی» را که در بخش معرّفی «وشّاء» به عنوان نمونه اوّل تا چهارم ذکر کرده‌ایم، کلینی از همین آقای «حسین أشعری» نقل کرده است![78]

آری، این است نمونه‌هایی از «الآثار الصّحیحة عن الصّادقین = آثار درست! از امامان راستگو» که مؤلّف در مقدّمة کتابش وعده داده است!!

* حدیث 26- به واسطة وجود «سهل بن زیاد» کذّاب و فاسد المذهب، در سند آن، ضعیف است.

* حدیث 27- چنانکه مجلسی نیز گفته: این روایت مجهول است زیرا «احمد بن محمّد» مشترک است بین ضعیف و غیرضعیف. علاوه بر این، اسحاق بن عمّار نیز فطحی مذهب است. یعنی «عبدالله أفطح» را امام می‌دانسته‌ و حضرت موسی بن جعفرu را به امامت قبول نداشت. جالب است که کلینی در خبر هفتم باب 177 از چنین شخصی نقل کرده که امام کاظمu معجزه داشت و از دل مردم آگاه بود و از زمان مرگ مردم خبر می‌داد!! کلینی می‌گوید: اسحاق بن عمّار گفته است: «شنیدم که حضرت کاظم زمان مرگ مردی را به خود وی گفت! من در دل گفتم: مگر او می‌داند که هر یک از پیروانش چه وقت می‌میرند؟! حضرت با قیافه‌ای مانند فرد خشمگین رو به من کرد و فرمود: ای اسحاق! رشید هجری علم منایا و بلایا (= علم زمان مرگ و بلاهایی که بر مردم نازل می‌شود) را می‌دانست، و امام سزاوارتر است که آن را بداند. سپس فرمود: ای اسحاق، هر چه می‌خواهی بکن امّا عمر تو به پایان نزدیک شده و تا دو سال دیگر می‌میری و برادران و اعضای خانواده‌ات کمی پس از مرگت با یکدیگر اختلاف کرده و به یکدیگر خیانت می‌کنند تا اینکه حتّی دشمن نیز آنان را ملامت می‌کند. پس این بود در دل تو [که من چگونه زمان مرگ سایرین را می‌دانم]؟ گفتم: از آنچه که در دلم گذشت استغفار می‌کنم. مدّتی پس از این مجلس، اسحاق درگذشت و خانواده‌اش فقیر و محتاج اموال مردم شدند»[79].

امّا خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:

﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗا﴾                                                     [لقمان: 34]

« و کسی نمی‌داند فردا چه به دست می‌آورد».

و می‌فرماید:

﴿قُلۡ مَا كُنتُ بِدۡعٗا مِّنَ ٱلرُّسُلِ وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾    [الأحقاف: 9]

«(ای پیامبر!) بگو نمی‌دانم با من و با شما چه خواهد شد».

و چنانکه قبلاً نیز گفته‌ایم أئمّه علم غیب نداشته‌اند.

این جناب «اسحاق» به تحریف قرآن نیز معتقد بود و از جملة منقولات اوست که امام صادقu فرموده: آیة شریفة:

﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ حَرِيصٌ عَلَيۡكُم بِٱلۡمُؤۡمِنِينَ رَءُوفٞ رَّحِيمٞ﴾                [التوبة: 128]

را که در قرآن می‌بینیم خداوند چنین نازل فرموده: «هکذا أنزل الله تبارك وتعالى: لقد جاءنا رسول من أنفسنا عزیز علیه ما عنتنا حریص علینا بالمؤمنین رؤوف رحیم»!![80] 

و حتّی مجلسی اعتراف کرده که بنا به دلالت این حدیث مصحف أئمّه در برخی از الفاظ با مصحفی که در اختیار مسلمین هست تفاوت و اختلاف داشته است!!

اسحاق بن عمّار از کسانی است که روایت کرده: هرکه در طول هفته سورة اخلاص (توحید) را نخواند بر دین «ابولهب» مرده است[81].

اینک بپردازیم به متن روایت که می گوید: «امّا آن که تو مقداری از سخنت را می‌گویی و او همة کلامت را می‌فهمد، او کسی است که نطفة او با عقلش عجین شده است..... و آن که چون با وی سخن بگویی، می‌گوید: سخنت برایم تکرار کن، او کسی است که پس از بزرگ‌شدن، عقل با او ترکیب شده....»!!

چنانکه ملاحظه می‌کنید صدر و ذیل روایت با قرآن نمی‌خواند. شما را به خدا، تأمّل بفرمایید که این رُوات آن قدر درک نداشته‌اند که بدانند عقل جسمیّت ندارد که با نطفه عجین شود و اصولاً نطفه عقل ندارد و ازسوی دیگر عقل و روح نیز پیش از خروج از بطن مادر در طفل انشاء می‌شود و ترکیب عقل در هنگام بزرگی نیز معنی ندارد. از همین رو قرآن می‌فرماید:

﴿ثُمَّ خَلَقۡنَا ٱلنُّطۡفَةَ عَلَقَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡعَلَقَةَ مُضۡغَةٗ فَخَلَقۡنَا ٱلۡمُضۡغَةَ عِظَٰمٗا فَكَسَوۡنَا ٱلۡعِظَٰمَ لَحۡمٗا ثُمَّ أَنشَأۡنَٰهُ خَلۡقًا ءَاخَرَۚ فَتَبَارَكَ ٱللَّهُ أَحۡسَنُ ٱلۡخَٰلِقِينَ﴾                                                                             [المؤمنون: 14]

«سپس نطفه را علقه و خونی بسته گردانیدیم و آنگاه علقه را پاره گوشتی کردیم پس آن پاره‌گوشت را استخوان‌ها نمودیم و آن استخوان‌ها را به گوشت پوشانیدیم، پس آنگاه [که دیگر حالت نطفه ندارد] خلقتی دیگر در او ایجاد کردیم [و در او روح و عقل انشاء کردیم] که با برکت است خدایی که نیکوترین آفریننده است».

با اینکه مجلسی این حدیث را مجهول شمرده، امّا معلوم نیست چرا آقای بهبودی این حدیث را صحیح پنداشته است! ای کاش ایشان به متن حدیث نیز توجّه می‌کرد.

* حدیث 28- به تصریح خود کلینی مرفوع است و نیازی نیست ما چیزی بگوییم.

* حدیث 29- نیز همچون حدیث قبلی به اعتراف خود کلینی مرفوع است. علاوه بر این از یکی از ضعفاء و غُلات به نام مفضّل بن عُمَر نقل شده و لذا مجلسی نیز حدیث را ضعیف شمرده است.

چنانکه در مجمع­الرّجال آمده ابوعبدالله مُفَضَّل بن عُمَر الجُعفیّ را غضائری تضعیف کرده و فرموده: جایز نیست که احادیثش نوشته شود. نجاشی و علّامة حلی نیز او را ضعیف و فاسدالمذهب و از غُلات شمرده‌اند. وی خَطّابی بود یعنی عقیده داشت که حضرت صادقu فردی به نام «ابوالخطّاب» را به عنوان پیامبر مبعوث نموده است!! متأسّفانه کتب حدیث شیعه، روایات چنین فردی را نقل کرده‌اند! ما دو نمونه از روایات وی را می‌آوریم:

1- کلینی در باب 52 کافی حدیث سوّم را از همین فرد منحرف نقل کرده که معلوم می‌شود او جبری بوده و ـ نعوذ بالله ـ خواسته خدا را ستمگر معرّفی کند. زیرا می‌گوید: خداوند فرمود: من خالق خیر و شرّم و خوشا به حال کسی که خوبی را با دست او اجرا کنم و وای به حال کسی که بدی را به دست او جاری سازم[82]. هر دو «محمّد باقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند. البتّه مجلسی حدیث را مجهول دانسته درحالی که وجود «مفضّل» غالی در سند آن موجب ضعف روایت است.

2- مفضّل می‌گوید: وقتی که حسن بن زید والی منصور عباسی خانة امام صادقu را آتش زد به جای اینکه امام در اطفاء حریق بکوشد، قدم به میان شعله‌های آتش می‌گذاشت و می‌فرمود: من فرزند ابراهیم خلیلu می‌باشم[83]. درحالی که حضرت ابراهیمu خود به میان آتش نرفت بلکه او را به زور در آتش انداختند. ولی در این حدیث، امام به میل خود به میان آتش می‌رود و این کار مخالف عقل و قرآن است و امام که اسوة مؤمنین است چنین کاری نمی‌کند. زیرا اجتناب از خطر چه برای امام و چه برای مأموم واجب است.

ثانیاً: معجزات یک پیامبر را بدون دلیل نمی‌توان به پیامبر دیگر نسبت داد تا چه رسد به غیرپیامبر!

ثالثاً: این کار چه فایده‌ای داشت؟ زیرا هیچکس جُز افراد ضعیفی چون عبدالله بن قاسم و مفضّل بن عمر از آن خبر نداده‌اند!

رابعاً: بزرگان به آباء و اجداد خود نمی‌نازند و طبعاً امام نیز چنین کاری نمی‌کند.

* حدیث 30- حدیثی است به قول کلینی مرفوع، مجلسی نیز آن را مرسل دانسته است. دیگر ما چه بگوییم.

* حدیث 31- این حدیث را نیز مجلسی مجهول شمرده است.

* حدیث32- از احادیث صحیح نیست. در مورد راوی متّصل به امام آن که حسن بن جَهم است باید توجّه داشت که هر چند او را تضعیف نکرده‌اند، امّا چون فرد منحرفی موسوم به «حسن بن علیّ بن فضّال»[84] ناقل تعدادی از روایات اوست، نمی‌توان به روایات مذکور اعتماد کرد. علاوه بر این، چنانکه آقای «بهبودی» در معرفة الحدیث (ص 241 و 242) می‌گوید، نجاشی تصریح کرده، روایات منقول در کتابی که به نام اوست، اختلاف دارد. طبعاً همین اختلاف موجود در نُسَخِ کتاب دلیل آن است که نسخة اصلی آن محفوظ نمانده و دچار ازدیاد و نقصان و تحریف شده، از این­رو نمی‌توان به کتاب مذکور و آنچه از آن نقل می‌شود، اطمینان کرد. ما در اینجا برای شناخت او نمونه‌ای از منقولاتش را می‌آوریم:

بنا به نقل «کلینی» در روایت چهارم باب 105، «حسن بن جهم» می‌گوید: به امام رضاu عرض کردم: امیرالمؤمنین محقّقاً قاتل خود را شناخته و شبی را که کشته می‌شد و مکانی را که در آنجا به قتل می‌رسید می‌شناخت و حتّی هنگامی که صیحة مرغابیان را شنید، فرمود: این فریادها، نوحه‌ها در پی دارد و أمّ‌کلثوم گفت: چه خوب بود اگر امشب را در خانه نماز بگزاری و بفرمایی امشب دیگری بر مردم، نماز جماعت را امامت کند! همچنین آن شب حضرتش با آنکه می‌دانست «ابن ملجم» ـ لعنه الله ـ او را با شمشیر می‌کشد، بدون سلاح رفت و آمد می‌کرد و چنین کاری جایز نیست. امام رضاu فرمود: چنین است که می‌گویی امّا آن حضرت خودش چنین انتخاب کرد تا مقدّرات خداوند عزّوجلّ تحقّق یابد!![85]

أوّلاً این کلام امام رضا ـ چنانکه خواهیم دید ـ موافق قرآن نیست و ما هرگز نمی‌پذیریم که آن عزیز، کلامی ناموافق با قرآن بگوید.

البتّه لازم است بدانید که «مروج الخرافات و حارس البِدَع، محمّدباقر مجلسی» با اینکه بنا به قواعد علم الحدیث ناگزیر، به ضعف حدیث اعتراف کرده ولی با این حال چنانکه عادت اوست درصدد توجیه روایت برآمده!![86]

وی می‌گوید: در بعضی نُسَخ به جای لفظ «خُیِّرَ = مخیّر شد» لفظ «حیّر = فراموش کرد و غافل شد» آمده! امّا پرواضح است که لفظ دوّم با متن حدیث مناسب نیست زیرا امام فراموش نکرده بود، چنانکه در مورد صیحة مرغابیان فرمود: این فریادها، نوحه‌ها در پی دارد و حتّی به قول شیخ مفید و ابن شهرآشوب، شعری دربارة مرگ خواند و از منزل خارج شد!

مجلسی سپس وجه دیگری می‌بافد و می‌گوید: انبیاء و أئمّه با اینکه علم به غیب داشته و از جمیع حوادث آینده مطّلع بوده‌اند امّا مأمور و مکلّف به اعتناء به علم خویش و استفاده از آن نبوده‌اند!!

تردید نیست که این قول مجلسی دلیلی علیل و ادّعایی بلادلیل است، از این رو می‌پرسیم: به موجب کدام آیه یا حدیثِ معتبر، دانسته‌اید که أنبیاء و أئمّه از عمل و اعتنا به علم خویش معذوراند؟! زیرا این ادّعا با قرآن کریم که می‌فرماید: ای پیامبر، بگو اگر علم غیب می‌داشتم از آن استفاده می‌کردم [الأعراف: 188] موافق نیست. اصولاً علم غیب برای غیر خدا ثابت نشده است بلکه خلاف آن ظاهر و با تعالیم شریعت موافق است. خداوند می‌فرماید:

﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾                       [النّمل: 65]

«(ای پیامبر!) بگو: هر آن کسی که در آسمان‌ها و زمین است غیب نمی‌داند مگر خدا».

و نیز در مورد انسان می‌فرماید:

﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُ﴾            [لقمان: 34]

«هیچ کس نمی‌داند که فردا چه به دست می‌آورد و هیچ کس نمی‌داند که در کدام سرزمین می‌میرد. همانا خداست که دانای آگاه است».

و حضرت علیu نیز پس از قرائت این آیه دربارة آن می‌فرماید: «فهذا علم الغیب الذي لایعلمُهُ أحدٌ إلا الله = پس این (اموری که در آیه ذکر شده، همان) علم غیبی است که جُز خدا احدی آن را نمی‌داند» (نهج‌البلاغه، خطبة 128). ما قبلاً دربارة علم غیب سخن گفته‌ایم و در اینجا تکرار نمی‌کنیم[87].

جالب است که این حدیث «ابن جَهم» با کلام خود أمیرالمؤمنینu نیز مخالف است چنانکه ذکر شد. و در جای دیگر نیز آن حضرت نسبت به مرگ خود اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و آن را أمری مکنون و مخزون می‌شمارد و می‌فرماید: «أیّهَا النّاس! کُلّ امرءٍ لاق ما یفرّ منه في فراره. الأجَلُ مُساق النّفس والهَرَبُ منه مُوافاته، کم أطردتُ الأیّام أبحثها عن مکنون هذا الأمر فأبَی اللهُ إلا إخفائَهُ. هَیهات عِلمٌ مَخزونٌ = ای مردمان، هرکه از آنچه می‌گریزد، با آن ملاقات خواهد کرد که اجل زمان راندن جان [به سرای دیگر] است و فرار از آن، آمدن و ملاقات‌کردن آن است، چه بسا روزهایی که از این امر مکنون [چگونگی شهادتم و زمان و مکان آن] کاوش کردم أمّا خدا جز پوشیده داشتنش را نخواست هیهات که علمی است اندوخته [برای خدا]» (نهج‌البلاغه خطبة 149) و حتّی پس از ضربت‌خوردن باز آن حضرت به قطعیّت نمی‌دانست که با آن ضربت زنده نمی‌ماند و از دنیا می‌رود، زیرا پس از کلمات فوق که آن را هنگام ضربت خوردن فرموده، می‌فرماید: «إن تَثبُتِ الوَطأة في هذِهِ المَزَلَّةِ فذاك = اگر در این لغزشگاه جای پا استوار باشد [سلامتی پیدا کنم] پس آن خواسته و مطلوب است». و نیزمی‌فرماید: «إن أبقَ فأنا ولیّ دمي وإن أفن فالفناء میعادي = اگر [پس­از این ضربت] باقی بمانم، صاحب اختیار خون خود هستم و اگر مُردم پس مرگ وعده‌گاه من است» (نهج‌البلاغه، بخش رسائل، شمارة 23).

ثانیاً: علاوه بر این که حفظ نفس و دفاع از خود واجب است، عدم تعاون بر إثم و عدوان نیز واجب است و امام قطعاً به چنین واجبی عمل می‌کرد و اگر از قتل خود مطّلع بود، لاأقلّ از باب عدم تعاون بر إثم و عدوان، مانع از ارتکاب عمل حرام «ابن ملجم» می‌شد و أمّت اسلام را از وجود خویش محروم نمی‌فرمود. چنانکه برادر دانشمند ما، محقّق عالیمقام جناب سید مصطفی حسینی طباطبائی متذکّر شده‌اند: «ابوحنیفه فقیه مشهور و امام مذهب حنفی را در روزگار «منصور عبّاسی» خواستند مسموم کنند و جامی به او دادند که با زهر آمیخته بود. ابوحنیفه از نوشیدن آن خودداری ورزید، گفت: «لا أعینُ على قتل نفسي = من در کشتن خود به کسی کمک نمی‌کنم»[88]. و حضرت علیu قطعاً به عدم تعاون بر قتل خویش سزاوارتر از سایرین است. از این رو قابل پذیرش نیست که امام از قتل خویش با خبر باشد أمّا از وقوع آن ممانعت نکند[89].

ثالثاً: گیرم امام از قتل خویش خبر داشت، امّا مرغابیها چرا صیحه کردند؟ آیا آنها هم از قتل امام مطّلع بودند؟! آیا «ابن جَهم» تلویحاً می‌خواهد بگوید: مرغابیانِ خانة امام هم از علم غیب بی‌بهره نبوده‌اند؟!

به هر حال، ما چون به خدا و کلام او معتقدیم و چون صادقانه حضرت علی و حضرت رضا إ را دوست داریم و مطمئنّ هسیم که خلاف قرآن نمی‌گویند به چنین کسی اعتماد نداریم، گرچه روایتش در کافی آمده باشد.

اینک پس از آشنایی با راوی، بپردازیم به متن روایت سی و دوّم همین باب، «ابن جهم» در این روایت می‌گوید که امام رضاu فرمود: کسی که عقل کامل ندارد، مخاطب شرع نیست! در حالی که تقریباً از بدیهیّات است که منظور از عقل در لسان شرع همین عقل سلیم و عرفی است که اکثریّت مردم ـ بحمدالله ـ از آن برخوردارند، نه عقل کسانی چون افلاطون و بوعلی و میرداماد و صدرالدّین و کانت و هگل و.....!! اگر این روایت راست باشد اکثر مردم مکلّف نیستند و شریعت اسلام به عدّة معدودی محدود خواهد شد!

* حدیث 33- مرسل است. از این رو نمی‌توان آن را با اطمینان به حضرت صادقu نسبت داد. امّا متن آن با اسلام مخالفتی ندارد.

* حدیث 34- از منقولات «سهل بن زیاد» است که با او آشنا شده‌ایم. راوی دیگر آن عُبَیدالله الدِّهقان است که نجاشی و علامة حلّی و ممقانی و سایر علمای رجال اورا ضعیف شمرده‌اند. این حدیث دارای سه بخش است که فقط بخش اوّل آن در جلد اوّل «مرآة العقول» شرح شده و احتمالاً نسخة مجلسی دو بخش (الف) و (ب) را فاقد بوده فلذا به شرح آنها نپرداخته است و چنانکه در حاشیة مرآة العقول (ج 1، ص 96) آمده: اکثر نُسَخ «کافی»، فاقد دو بخش اخیر بوده‌اند.

بدین ترتیب، کتاب «العقل والجهل» پایان یافت و اینک می‌پردازیم به نخستین باب کتاب بعدی موسوم به کتاب فضل العلم



[1]- زیارت و زیارتنامه، ص 193.

[2]- استاد عالی مقام و برادر دانشمند ما جناب سید مصطفی طباطبائی ـ أیده الله تعالی ـ در این موضوع در کتاب ارجمند راهی به سوی وحدت اسلامی صفحه 69 به بعد، مطالبی بس مفید نوشته‌اند که اکیدا توصیه می‌کنم مورد مطالعه برادران ایمانی قرار گیرد.

[3]- بنا به نقل «مجمع‌البیان» مردی به نام «بشیر» مُکنّی به «ابوطعمه» - که وی و دو برادرش «بشیر» و «مبشر» را «بنی‌أبیرق» می‌نامیدند – طعام و شمشیر و زرهی دزدید ولی یک یهودی موسوم به «زید بن السهین» را متهم ساخت، پیامبر احتمال داد که دزدی کار مرد یهودی باشد و به درستی ادّعای «بنی‌ابیرق» متمایل شد و قصد داشت علیه متّهم رأی صادر فرماید که آیات فوق نازل و کذب مدّعیان و برائت متّهم ثابت شد!

مخفی نماند که برخی گفته‌اند: «بنی‌أبیرق» مسلمانی به نام«لبید بن سهل» را متهم نمودند و بعضی گفته‌اند که مردی از انصار زرهی را نزد کسی امانت گذاشت و چون خواست امانت خود را بازستاند، وی انکار کرد و چون دعوی را نزد پیامبرآوردند، حضرتش احتمال داد که مدعی راست نگفته باشد که آیات فوق نازل شد.

[4]- رجال‌ کشی، چاپ کربلاء، ص 253 ـ اصل روایت چنین است: قلتُ لأبي عبدالله:u: إنّهم یقولون، قال وما یقولون؟ قلتُ: یقولون تعلم قطر المطر وعدد النّجوم وورق الشجر ووزن ما في البحر وعدد التّراب. فرفع یده إلى السّماء و قال: سبحان الله! سبحان‌الله! لا والله، ما یعلم هذا إلا الله.

[5]- رجال کشی ص 252 و 253 - «فقال یحیی: جعلت فداك إنّهم یزعمون أنّك تعلم الغیب، فقال: سبحان الله! ضع یدك علی رأسي، فوالله ما بقیت في جسدي شعرة ولا في رأسي إلا قامت. قال: ثم قال: لا والله ما هي إلا روایة عن رسول اللهr».

[6]- رجال کشی، ص 255 - «... والله لو أقررتُ بما یقول فيَّ أهل الکوفة لأخذتني الأرض، وما أنا إلا عبد مملوك لا أقدر على ضرّ شيء ولا نفع شيء».

[7]- من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، دارالکتب الإسلامیّة، ج 1، ص 235.

[8]- النّقض، انتشارات انجمن آثار ملّی، ص 286 و 287.

[9]- مجمع‌البیان فی تفسیر القرآن، شرکة المعارف الإسلامیة (1339 – ش) ج 3، ص 261.

[10]- بنا به قول مرحوم طبرسی اکثر روحانی‌نمایان زمان ما که امام را عالم به غیب قلمداد می‌کنند از دین فاصله گرفته‌اند. البته مخفی نماند که دکانداران تفرقه‌فروش چون دیده‌اند که این سخن صریح مرحوم طبرسی با خرافاتی که گرمی بازارشان به آن است، سازگار نیست. بدون ذکر دلیل در حاشیه برخی از چاپ‌های مجمع‌البیان، مطالبی افزوده‌اند که ما بطلان قولشان را در همین کتاب اثبات کرده‌ایم. ر. ک صفحه 130و 144 کتاب حاضر.

دیگر آنکه در جلد 25 «بحارالأنوار» مجلسی ص 267 (چاپ سربی) و «احتجاج» طبرسی و «إثباة الهداة» شیخ حر عاملی، از امام دوازدهم توقیعی روایت کرده‌اند که در آنجا این جمله است: «لیس نحن شرکاء في علمه ولا في قدرته بل لا یعلم الغیب غیره، إني بريء إلى الله وإلى رسوله ممن یقول: إنا نعلم الغیب = ما امامان در علم و قدرت خدا شریک نیستیم، بلکه غیرخدا غیب نمی‌داند، همانا من [در قیامت] نزد خدا و رسول از کسی که می‌گوید ما غیب می‌دانیم، اظهار بیزاری می‌کنم». جای تعجب است از آخوندهایی که به امام دوازدهم اظهار ایمان می‌کنند ولی کلام منقول از او را نمی‌پذیرند!

[11]- ارمغان آسمان، ص 303 و 304.

[12]- الموضوعات فی الآثار والأخبار، ص 266.

[13]- دانشمند محترم جناب «قلمداران»: در کتاب شاهراه اتحاد (ص 65 به بعد) تعدادی از این خصوصیات را آورده‌اند، از قبیل اینکه ائمه از گذشته و حال و آینده نکته‌ای بر ایشان پوشیده نیست و از پشت سر همچون روبرو می‌بینند و هر یک صحیفه‌ای مخصوص به خویش دارند و صدای فرشتگان را می‌شنوند و اعمال عباد صبح و شام به آنان عرضه می‌شود و از گِلی خلق شده‌اند که جز انبیاء احدی از آن گِل آفریده نشده است، و با آنکه مدفوعشان بوی مشک می‌دهد ولی زمین موظف است که آنرا فرو برد و زبان پرندگان و چارپایان و .... را می‌فهمند و به همه زبان‌ها سخن می‌گویند و یا سنگ را مُهر می‌کنند. (کافی، ج 1، ص 346 و347، حدیث 3 و 4).

[14]- اصول کافی، ج 1، ص 465، حدیث 8.

[15]- اصول کافی، ج 1، ص 484، حدیث 6.

[16]- اصول کافی، ج 1، ص 488، حدیث 6.

[17]- نیروی معنوی پیامبران، استاد جعفر سبحانی، نشر قدر، ص 60 به بعد.

[18]- خرافیّون برای اینکه به نوعی اراده نبی را در اعجاز دخیل بدانند چنین می‌بافند که: در پرتو عبادت و بندگی نه تنها حوزه بدن، تحت فرمان و محل نفوذ اراده انسان قرار می‌گیرد، بلکه جهان طبیعت مطیع انسان می‌گردد و به اذن پروردگار جهان در پرتو نیرو و قدرتی که از تقرّب به خدا کسب کرده است، در طبیعت تصرف کرده و مبدا یک سلسله معجزات و کرامات می‌شود و در حقیقت قدرت بر تصرف و تسلط بر تکوین پیدا می‌کند. (نیروی معنوی پیامبران ص 45) و یا می‌نویسند: روح و روان انسان از نظر قدرت و تأثیر در جهان طبیعت به جائی می‌رسد که می‌تواند با یک اراده و خواست، صورت دیگری بر آن بپوشاند(!!) مثلا هوا را به ابر و باران تبدیل سازد و بادهای شدید و طوفان‌های مهلک و کشنده پدید آورد، به بیماران شفا بخشد، درندگان را فرمانبر خود سازد. (همان کتاب، 46) در حالی که اگر چنین می‌بود. می‌بایست پیامبران بیمار نشوند، اما واقعیت خلاف آن را گواهی می‌دهد و می‌دانیم که انبیاء بیمار می‌شدند، چنانکه حضرت ابراهیمu می‌گوید: ﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ ٨٠﴾= و چون بیمار شوم او مرا شفا می‌بخشد» (الشعراء: 80). حضرت یعقوبu نتوانست چشم خود را شفا دهد، پس چگونه می‌توانست بیماران دیگر را شفا دهد؟ برخی از اصحاب پیامبر پس از مهاجرت به مدینه بیمار شدند و پیامبر اکرم که به اذن الهی بالاترین مراتب عبودیت حق را حائز بود با نیروی معنوی و اراده خویش، آنها را علاج نفرمود بلکه ایشان از طرق طبیعی و عادی یعنی با إذن عام الهی شفا یافتند و اگر قرار بود درندگان فرمانبر کسانی شوند که مراتب عالی عبودیت را حائزاند عقرب دست مبارک پیامبر را نمی‌گزید. (وسائل الشیعة، ج 9، ص 166، باب 81، حدیث 2).

[19]- یکی از تفاوت‌های معجزه با اموری از قبیل سحر و جادو و اعمال مرتاضین آن است که این دو محتاج تمرین و تدریج است امّا معجزه چنین نیست و از این حیث همانند «وحی» است که آورنده‌ی آن نیازمند تعلّم و تمرین نیست.

[20]- به همین سبب است که خداوند می‌فرماید: ﴿كُلّٗا نُّمِدُّ هَٰٓؤُلَآءِ وَهَٰٓؤُلَآءِ مِنۡ عَطَآءِ رَبِّكَۚ وَمَا كَانَ عَطَآءُ رَبِّكَ مَحۡظُورًا﴾ = هر یک از اینان (= خواهان دنیا) و آنان (= خواهان آخرت) را مدد می‌رسانیم و عطای پروردگارت قابل منع نیست» [الإسراء: 20] یعنی تمام اهل دنیا در کارهایشان از ما إذن و مدد و توان می‌گیرند.

[21]- در حالی که اگر این کارها به «إذن عام» انجام گرفته بود و انبیاء فاعل قریب و مباشر آن بودند دیگر لزومی نداشت گفته شود: «همانا ما انجام‌دهنده و فاعل آن بوده‌ایم».

[22]- توجه داشته باشید که حضرت عیسیu نیز از مصادیق ﴿مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾ است.

[23]- التّوحید، شیخ صدوق، تصحیح سید هاشم الحسینی الطهرانی، مکتبة الصّدوق، ص 68.

[24]- یعنی مشابه عقیده‌ای که خرافیّون زمان ما دارند، امّا به ناحق خود را شیعه علیu می‌خوانند!! در حالی که فقط موحّدین، پیروان حقیقی آن بزرگوارند.

[25]- در تفسیر «نور الثقلین» به نقل از «اعتقادات الإمامیة» شیخ صدوق آمده است که «زرارة» به امام صادقu عرض کرد که یکی از فرزندان «عبدالله بن سنان» به «تفویض» معتقد است، امام پرسید: [منظور از] تفویض چیست؟ زراره عرض کرد: می‌گویند: خداوند محمدr و علیu را خلق فرمود سپس [توان خلقت را] به آن دو واگذار نمود و آن دو آفریدند و روزی دادند و زنده کردند و میراندند!! امام فرمود: این دشمن خدا دروغ گفته است. اگر نزد وی بازگشتی این آیه قرآن را بر او بخوان: ﴿أَمۡ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ خَلَقُواْ كَخَلۡقِهِۦ فَتَشَٰبَهَ ٱلۡخَلۡقُ عَلَيۡهِمۡۚ قُلِ ٱللَّهُ خَٰلِقُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّٰرُ﴾ = «آیا برای خدا شریکانی قرار داده‌اند که مشابه آفرینش او آفریده‌اند و خلقت آنها با خلقت الهی بر آنان مشتبه شده است؟! بگو: خالق همه چیز خداست که او یگانه قهار است» [الرعد: 16] زراره می‌گوید: نزد آن مرد بازگشتم و او را از سخن امام آگاه ساختم [چنان ساکت و مبهوت شد که] گویی سنگ در دهانش نهاده‌ام. (نور الثقلین، تصحیح حاج سید هاشم رسولی محلاتی، ج 2، ص 492) همچنین در دعای «یستشیر» نیز خطاب به پروردگار عرض می‌شود: «کوّنتَ کلَّ شیء = همه چیز را تو پدید آوردی» و در دعای مشهور «جوشن کبیر» در بند 90 و 94 عرض می‌شود: «یا من لا یدبّر الأمر إلا هو .... یا من لا یُحیی الموتى إلا هو .... یا مُنشيء کلّ شیء ومحوّله یا محیي کل شيء وممیته = ای آنکه جز او کارها را اداره نکند .... ای آنکه جز او مردگان را زنده نکند.... ای پدیدآور و اندازه گیرنده‌ی همه چیز، ای ایجاد کننده و دگرگون‌ساز همه چیز، ای حیات‌بخش و میراننده‌ی همه چیز». پس تکوین و ایجاد حیات در موجودات فقط به خداست و رسول و امام که حیات خودشان از خداست و خود را تکوین نکرده‌اند چگونه می‌توانند غیر خود را تکوین کنند؟!

[26]- از قبیل (الإسراء / 59) و (الأنبیاء / 79) و (الحج / 73) و (القمر / 27) و ..... .

[27]- زیارت و زیارتنامه، ص 38.

[28]- مؤلّف کتاب « النّقض» نیز در ص 3 کتاب خویش درباره نویسنده سنی کتاب «بعض فضائح الروافض» می‌گوید: «در اثنای آن [کتاب] حوالاتی و اشاراتی به متقدّمان امامیّه اصولیّه کرده که پری از آن، مذهب غُلاة و اخباریّه و حشویّه است علی اختلاف آرائهم و نفی و تبرّی از آن و از ایشان، در کتب اصولیان اثنی عشریّه ظاهر است».

[29]- کافی، ج 4، کتاب الصّیام، ص 81، روایت سوم .

*- ناووسیه فرقه‌ای را گویند که عقیده دارند امام صادقu وفات نکرده و مهدی موعود هموست و به ائمّه پس از آن حضرت اعتقاد ندارند.

[30]- روضه کافی، حدیث 74.

[31]- روضه کافی، حدیث 75.

[32]- روضه کافی، حدیث 76. جالب است بدانید که جناب کلینی حدیث مذکور را ـ لابد برای خدمت بیشتر به وحدت اسلامی و تألیف قلوب مسلمین ـ یک بار دیگر به عنوان حدیث 325 روضه کافی نقل کرده است؟!!

   مطلب دیگر آنکه احادیث 77 و 78 در روضه کافی که از مرویّات «وشاء» است از سه حدیث فوق بهتر نیستند، اما به منظور رعایت اختصار، متن آنها را نیاورده‌ایم و خوانندگان می‌توانند خود به «روضه کافی» مراجعه کنند.

هر دو «محمد باقر» سه حدیث فوق و احادیث 77 و 78 را صحیح ندانسته‌اند.

[33]- روضه کافی، حدیث 356.

[34]- روضه کافی، حدیث 359.

[35]- مسندالإمام زید، کتاب الطهارة، باب الحیض والاستحاضة والنفاس، حدیث ششم و کتاب الحج باب جزاء الصید، حدیث سوم و کتاب الحدود باب حد الزانی حدیث پنجم.

[36]- راهی به سوی وحدت اسلامی، ص 175.

[37]- امام صادقu فرزند فاطمه است که کنیه‌اش «أم فروه» و پدرش قاسم بن محمد بن ابی‌بکر و مادرش دختر عبدالرحمن بن ابی‌بکر بود.

[38]- روضه کافی، حدیث 305.

[39]- روضه کافی، حدیث 406.

[40]- اصول کافی، ج 1، ص 179.

[41]- اصول کافی، ج 1، ص 186.

[42]- اصول کافی، ج 1، ص 220.

[43]- اصول کافی، ج 1، ص 388.

[44]- اصول کافی، ج 1، ص 234.

[45]- اصول کافی، ج 1، ص 176، حدیث 3.

[46]- اصول کافی، ج 1، ص 260 حدیث 6 ـ لازم است بدانیم که هر دو حدیث (ص 176 و 260) را «محمّد بن یحی» نقل کرده است!!

[47]- اصول کافی، ج 1، ص 310، حدیث 11- هر دو «محمّد باقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند.

[48]- الإرشاد، شیخ مفید، دارالمفید (بیروت)، ج 1، ص 354.

[49]- الإرشاد، ج 2، ص 155.

[50]- الإرشاد، ج 2، ص 312.

[51]- الإرشاد، ج 2، ص 244.

[52]- عجیب است که شیخ مفید خود در کتابش «الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد» می‌گوید: نام دختر امام کاظم و امام هادی، «عائشه» بوده ولی خود او همین روایت ضعیف را در صفحه 219 جلد دوّم «ارشاد» آورده است!! به راستی استناد به اینگونه اخبار ضعیف ـ جز برای فریب عوام ـ چه فایده‌ای دارد؟

[53]- اصول کافی، ج 1، ص 381 ـ هر دو «محمّدباقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند.

[54]- شاهراه اتّحاد، ص 219 به بعد.

[55]- اصول کافی، ج 1، ص 412، حدیث سوّم.

[56]- ر. ک، صفحه 78 کتاب حاضر.

[57]- ر. ک، صفحه 163 کتاب حاضر.

[58]- ر. ک، به صفحه 150 به بعد از همین کتاب.

[59]- ر. ک مقدّمه اصول کافی، ج 1، ص 20 به بعد.

[60]- در مورد او رجوع کنید به صفحه 379 و 380  کتاب حاضر.

[61]- درباره او رجوع کنید به کتاب «رجال نجاشی» (ص 203) که او را فاسدالمذهب و ضعیف دانسته و یکی از تألیفات او را کتابی ملعون معرّفی کرده که در آن دروغ‌آمیزی عظیمی صورت گرفته است.

[62]- او غیر از «ابن مهران» معروف به »ابن خانبه» و از ضعفاست. غضائری به ضعف او تصریح فرموده، استاد بهبودی درباره او می‌نویسد: شاید کلینی روایات او را به نحو وِجادَه از کتابخانه شیخ نابینای خویش علی بن ابراهیم قمّی نقل کرده باشد. «ابن مهران» - که ممکن است همان احمد بن مهران بن خالد اصفهانی یزدی، متوفّی به سال 284 ه‍. باشدـ 52 حدیث از «ابی سمینة محمد بن علی» کذّاب و «عبدالعظیم بن عبدالله الحسنی» که کتابی مجعول دارد روایت می‌کند. (معرفة الحدیث، ص 113) تعدادی از روایات موهم تحریف قرآن در باب 165 کافی، منقول از اوست.

[63]- برای شناخت او رجوع کنید به صفحه 79 همین کتاب.

[64]- چندان شناخته نیست.

[65]- او را در صفحه 89 به بعد کتاب حاضر معرّفی کرده‌ایم.

[66]- وی در صفحه 105 به بعد همین کتاب معرّفی شده است.

[67]- الموضوعات فی الآثار والأخبار، هاشم معروف الحسنی، ص 175.

[68]- اصول کافی، ج 1، ص 448 – هر دو «محمّد باقر» این حدیث را «صحیح» ندانسته‌اند.

[69]- برای شناخت او رجوع کنید به صفحه 196 به بعد همین کتاب.

[70]- بد نیست بدانید قسمت اعظم روایات «روضه کافی» از مرویّات علی بن ابراهیم و محمد بن یحیی است.

[71]- ترجمه فارسی اصول کافی، انتشارات علمیّه اسلامیّه، ج 2، ص 339.

[72]- کافی، ج 4، کتاب الصّیام، ص 79، حدیث سوّم.

[73]- برای آشنایی با او رجوع کنید به صفحه 146 کتاب حاضر.

[74]- اصول کافی، ج 1، ص 143 و 144.

[75]- اصول کافی، ج 1، ص 437.

[76]- نهج‌البلاغه، خطبه 182 ـ همچنین رجوع کنید به کتاب گرانقدر راهی به سوی وحدت اسلامی تألیف استاد خیرخواه جناب «مصطفی حسینی طباطبائی» صفحه 176 به بعد، مؤلّف عالیمقام در این موضوع مطالبی بس مفید نگاشته است که توصیه می‌کنم برادران و خواهران ایمانی از مطالعه آن غفلت نورزند.

[77]- اصول کافی، ج 1، ص 416 و 415.

[78]- ر. ک، ص 162 به بعد همین کتاب.

[79]- اصول کافی، ج 1، ص 484 – هر دو «محمدباقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند.

[80]- مخفی نماند که دکّانداران مذهبی کوشش بسیار کرده‌اند و به بافندگیهای گوناگون متشبّث شده‌اند تا روایات تحریفیّه از جمله احادیثی از قبیل حدیث فوق را به نوعی توجیه کنند و مردم ساده‌دل را بفریبند، مثلاً گفته‌اند که آیات قرآن تعدّد نزول و تنوّع تعبیر داشته و به صور گوناگون از جانب حق متعال نزول یافته است که برخی از آن صور نزول یافته را ائمّه ـ علیهم السلام ـ اظهار کرده‌اند. این سخن، ادّعایی بلادلیل بلکه سخنی باطل و خلاف قرآن است. زیرا پیامبر به حکم آیه‌ی تبلیغ (= المائدة: 67) – که به هیچ وجه قید و استثنایی ندارد – موظّف به تبلیغ کلّ ما أنزل الله إلیه بوده و به همین سبب است که می‌بینیم در قرآن کریم، آیاتی از قبیل صدر آیه 79 و 93 سوره اعراف و یا تتمّه آیه 93 سوره یونس و تتمه آیه 17 سوره جاثیه و یا آیه سوم و پنجم سوره کافرون و ..... که یکسان‌اند چون دوبار نازل گردیده، پیامبر نیز دو بار گفته است و یا آیه 5 و 6 سوره شرح را که جُز در حرف «فاء» هیچ تفاوتی با یکدیگر ندارند دو بار گفته است. از این رو، اگر آیات مذکور در این روایات نیز از جانب حقّ نازل شده بود، قطعاً پیامبر آنها را نیز ابلاغ می‌کرد و مسلمین را از آنها بی‌خبر نمی‌گذاشت تا ضعفا و کَذَبه‌ای چون «اسحاق بن عمّار» و امثال او بیایند و مردم را از شکل دیگر آیات مذکور باخبر سازند.

[81]- برای مطالعه روایت مذکور رجوع کنید به صفحه 94 کتاب حاضر.

[82]- اصول کافی، ج 1، ص 154.

[83]- اصول کافی، ج 1، ص 473، حدیث دوم ـ هر دو «محمّد باقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند.

[84]- برای شناخت او رجوع کنید به صفحه 118 همین کتاب.

[85]- اصول کافی، ج 1، ص 259 ـ هر دو «محمّد باقر» این حدیث را صحیح ندانسته‌اند.

[86]- مرآة العقول، دارالکتب الإسلامیّة (طهران)، ج 3، ص 122 به بعد.

[87]- ر. ک، ص 125 به بعد کتاب حاضر.

[88]- خیانت در گزارش تاریخ، ج دوم، چاپ اوّل، ص 226.

[89]- فی المَثَل امام رضاu بداند که انگور مسموم است امّا آن را بخورد و هکذا.