183. باب مولد الحسین بن علي

در این باب پس از ذکر تاریخ تولّد و شهادت حضرت سیّد الشّهداء ـ علیه آلاف التّحیّة والثّناء ـ نُه حدیث آورده است. مجلسی حدیث 1 و 3 را مورد اختلاف دانسته و خود حدیث اوّل را به عنوان صحیح پذیرفته و حدیث 2 را صحیح و حدیث 4 را مرسل و 5 را مرفوع و 6 را موثّق همطراز صحیح و 7 را حسن و 8 را مجهول و 9 را ضعیف شمرده است. آقای بهبودی نیز جُز حدیث دوّم را صحیح ندانسته است.

أغلب احادیث این باب چنان احمقانه است که ذکر متن آنها برای اثبات بُطلانشان کافی است و نیازی به توضیح نیست.

* حدیث 1- موافق تاریخ است. امّا جالب است که حدیث از قول امام صادق می‌گوید: امام حسین در روز عاشورا در گذشت و نمی‌گوید شهید شد!!

* حدیث 2- چنانکه گفتیم حدیث 2 و 6 باب 171 را ردّ می‌کند.

* حدیث 3 و 4- حدیث سوّم طبق عادت، آیة 15 سورة أحقاف را غلط نقل کره و به جای ﴿إِحۡسَٰنًا﴾، «حُسناً» گفته است!

ثانیاً: مدّعی است که آیة مذکور دربارة امام حسینu نازل شده! گویا راوی جاهل اطّلاع نداشته که این سوره مکّی است و در مکّه حضرت علیu هنوز ازدواج نکرده و امام حسینu به دنیا نیامده بود تا برای او آیه‌ای نازل شود! به اضافه اینکه آیات عامّ قرآن را نباید در یک فرد خاصّ میخکوب کرد و مخصوص او قرار داد. بارداری و وضع حمل بر هر مادری دشوار و مکروه است و اختصاص به مادر امام ندارد.

ثالثاً: در حدیث چهارم می‌گوید: جبرئیل سه بار بالا رفت و پایین آمد و بار سوّم به پیامبرص فرمود: خدا تو را به مولودی بشارت می‌دهد که امتّت پس از تو او را می‌کشد و خدا إمامت و ولایت و وصایت را در نسل او قرار می‌دهد. می‌پرسیم: چرا جبرئیل بار اوّل این کار را نکرد؟ و دوبار بیهوده بالا و پایین رفت؟!! مگر ـ نعوذ بالله ـ عالم ملکوت نیز مثل ادارات زمان ماست که نظم و ترتیب درستی ندارند؟!

جالب‌تر اینکه پیامبرص نیز از این ماجرا تجربه نیندوخت و یک بار همین پیام جبرئیل را به صورت ناقص به حضرت فاطمه‘ اطّلاع داد و آن حضرت نپذیرفت، سپس بار دوّم پیام جبرئیل را کامل به دخترش خبر داد و او پذیرفت. معلوم نیست چرا پیامبر همان بار اول پیام را به صورت کامل به حضرت زهرا‘ نگفت؟!

رابعاً: می‌گوید: امام آیة 15 سورة احقاف را قرائت کرد که در آن آمده:

﴿وَأَصۡلِحۡ لِي فِي ذُرِّيَّتِيٓ﴾                                                                                                     

«برایم در نسلم اصلاح فرما».

از این‌رو همة فرزندانش امام نشدند و اگر این جمله را نمی‌گفت، کلّ فرزندان او امام می‌شدند!! آیا عالم ملکوت به پندار غُلاۀ کذّاب چنان بی‌حکمت و آشفته است که صرف خواندن یک جمله یا نخواندنش موجب کم و زیاد شدن تعداد أئمّة اُمَّت می‌شود؟!

خامساً: شما که می‌گویید «ما کان وما یکون وما هو کائن» بر امام پوشیده نیست، چه طور در اینجا می‌گویید امام نمی‌دانست که گفتن این جمله تعدادی از فرزندانش را از امامت محروم می‌سازد؟!

سادساً: می‌گویید: امام حسین از حضرت فاطمه و هیچ زنی شیر نخورد بلکه او را نزد رسول خداص می‌آوردند و آن حضرت انگشت ابهام یا زبانش را در دهان نواده‌اش می‌گذاشت و او انگشت پیامبرص را به اندازة نیازِ دو یا سه روز می‌مکید و شیر می‌خورد!! این کذب به قدری رسوا است که نیاز به توضیح ندارد. چنین ماجرایی در هیچ متن معتبری نیامده است.

* حدیث 5- حدیثی است مرفوع که متن آن را ذکر کرده و قضاوت را بر عهدة خوانندگان می‌گذاریم، می‌گوید در سورة مکّی «صافّات» که فرموده:

﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوۡمِهِۦ مَاذَا تَعۡبُدُونَ ٨٥ أَئِفۡكًا ءَالِهَةٗ دُونَ ٱللَّهِ تُرِيدُونَ ٨٦ فَمَا ظَنُّكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٧ فَنَظَرَ نَظۡرَةٗ فِي ٱلنُّجُومِ ٨٨ فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٞ ٨٩ فَتَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ مُدۡبِرِينَ﴾                              [الصّافّات: 85-90]

«هنگامی که به پدر خود و قوم خویش گفت: این چیست که می‌پرستید؟ آیا به جُز خدای [یگانه] به دروغ خدایان و معبودانی دیگر می‌خواهید؟ پس پندارتان دربارة پروردگار جهانیان چیست؟ پس نظری دقیق به ستارگان کرد و گفت: همانا من بیمارم پس از او اعراض کرده و برگشتند».

منظور آن است که حضرت ابراهیمu فرمود: من از آنچه که بر سر حسین خواهد آمد، بیمارم!

* حدیث 6 و 7- از این دو حدیث در صفحة 56 کتاب حاضر سخن گفته‌ایم. مراجعه شود. در اینجا فقط در بارة حدیث 6، یادآوری می‌کنیم که چرا ملائکه از اینکه امام حسینu در بهترین وضع یعنی شهادتِ فی سبیل الله، به لقاء الهی نائل می‌شود، ضجّه و شیون می‌کنند؟ آنها که باطن و حقیقت شهادت را که موجب وصول به مقامات عالیة قرب إلهی است، می‌دانند، طبعاً گریه و شیون نمی‌کنند. ضجّه و شیون مناسب کسانی است که باطن امور را نمی‌بینند و ظاهر دردناک امور آنها را متأثّر و متألّم می‌سازد. دیگر آنکه گفته خدا در پاسخ ضجّه و شیونِ فرشتگان فرمود: من با امام قائم از آنها انتقام می‌گیرم. چنانکه قبلاً نیز گفتیم باید پرسید: مگر در زمان ظهور امام قائم هنوز قاتلین امام حسینu زنده‌اند که او از ایشان انتقام بگیرد؟ اگر قائل به «رَجعَت» باشی و این حدیث را مربوط به مسألة «رَجعَت» بشماری، بدان که «رجعت» خرافه‌ای است که مخالف است با بسیاری از آیات قرآن. از آن جمله:

﴿ثُمَّ إِنَّكُم بَعۡدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ ١٥ ثُمَّ إِنَّكُمۡ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ تُبۡعَثُونَ﴾

                                                                                                                 [المؤمنون: 15و16]

«پس از آن [مراحل که یاد کردیم] همانا شما مردگان خواهید بود. سپس همانا شما روز رستاخیز بر انگیخته خواهید شد».

و:

﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ ٩٩ لَعَلِّيٓ أَعۡمَلُ صَٰلِحٗا فِيمَا تَرَكۡتُۚ كَلَّآۚ إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَاۖ وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ﴾                                                                               [المؤمنون: 99و100]

«تا چون یکی از ایشان را مرگ فرا رسد گوید: پروردگارا، مرا باز گردانید شاید در آن [فرصت‌ها] که ترک کردم، کرداری شایسته به جای آرم، نه چنین است و این کلامی است که او گویندة آن است و در برابرشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند».

و:

﴿لَا يَذُوقُونَ فِيهَا ٱلۡمَوۡتَ إِلَّا ٱلۡمَوۡتَةَ ٱلۡأُولَىٰ﴾                                          [الدّخان: 56]

«در آنجا (= آخرت) مرگ را نمی‌چشند مگر همان نخستین مرگ را [که در دنیا چشیدند]».

و سایر آیات که «رجعت» را ردّ می‌کند.

* حدیث 8- از قبیل ذیل حدیث 9 باب 96 و حدیث 27 باب 168 و حدیث 55 و 268 و 507 روضة کافی و حدیث باب 169 و از جملة احادیثی است که با نظر به آنها می‌توان میزان عقل و فهم کلینی را دریافت. در این حدیث می‌گوید: چون لشکریان کربلاء خواستند نعش امام را با سُمِ اسبان لگدکوب نمایند، فضّه قصدشان را دانست (از کجا دانست)؟ و رفت به شیری که در جزیره‌ای می‌زیست گفت: آیا می‌دانی که فردا می‌خواهند با جنازة حسینu چه کنند؟ می‌خواهند او را لگدکوب سُمِ اسبان سازند. شیر مذکور آمد و دو دستش را بر جنازة مطهر امام گذاشت. لشکریان کربلاء چون خود را با شیر روبرو دیدند، منصرف شدند!!

أوّلاً: حضور فضّه در کربلاء ثابت نیست و محلّ تردید است.

ثانیاً: فضّه از کجا دانست که لشکر کربلاء چه قصدی دارند؟ آیا او هم علم غیب داشت؟!

ثالثاً: در کربلاء ‌و نزدیکی آن، کدام جزیره هست که فضّه بدانجا رفت؟ تعجّب است از کلینی که سال‌ها ساکن عراق بوده و نمی‌دانسته در کربلاء و اطراف آن چنین جزیره و دریایی نیست.

رابعاً: لشکری که به قول شما ده‌ها هزار نفر بوده‌اند چرا شیر را با تیرکمان‌هایشان و یا با نیزه‌هایشان نزدند؟!

خامساً: فضّه چگونه با شیر سخن گفت؟! آیا او نیز مانند حضرت سلیمانu زبان حیوانات را می‌دانست؟! کذّابین و غُلاۀ برای هرکه بخواهند معجزه جعل می‌کنند!

سادساً: جملة «یُوَطِّؤُوا الخَیلَ» که دو بار در حدیث ذکر شده، به جا استعمال نشده بلکه درست آن است که بگوید: «تُوَطِّؤُه الخَیلُ» معلوم می‌شود عربی کلینی چندان تعریفی نداشته است.

سابعاً: کلینی توجّه نکرده که «ادریس بن عبدالله» حدیث را مستقیماً از فضّه نقل نکرده و معلوم نیست که واسطة بین فضّه و او چه کسی بوده است!

ثامناً: «عبدالله بن إدریس» و «ابو سعید الأشَجّ» و «ابوکُرَیب» از رُوات اهل سنّت‌اند. کلینی و امثال او که روایات «بخاری» و «مسلِم» را ـ که لا اقلّ بسیاری از روایاتشان حال و روز بهتری از این حدیث دارند ـ نقل نمی‌کنند و منقولات آنها مورد اعتناء و اعتمادشان نیست و حتّی احادیث «عبدالرّزّاق صنعانی» مؤلّف کتاب «المصنَّف» را که از اهل سنّت نیست، نقل نمی‌کنند! چرا این روایت را از اهل سنّت، قابل ذکر می‌دانند؟!!

تاسعاً: این حدیث می‌گوید: سپاهیان کربلاء از اسب تاختن بر اجساد پاک شهداء صرف نظر کردند. امّا شیخ مفید می‌گوید: بر اجساد مطهّر شهدای کربلاء ـ رَحمَةُ اللهِ عَلَیهِم ـ اسب تاختند (الإرشاد، دارالمفید، ج 2 ص 113) این ماجرا را طبری و ابن اثیر و مسعودی در مُروجُ الذَّهَب نیز نقل کرده‌اند. کدام قول را قبول کنیم؟

عاشراً: کلینی چرا این حدیث را که به امام نمی‌رسد، در کافی آورده است؟! به نظر ما کلینی با نقل اینگونه قصّه‌ها، مردم فکور را به دین بدیین می‌کند.

* حدیث 9- عدّه‌ای کذّاب و مجهول حدیثی نقل کرده‌اند که به قول فردی متعصّب و خرافی چون مجلسی، به لحاظ لفظ و معنی مشوّش است و جُز اینکه مردم را به گریه و شیون و عزاداری‌های خلافِ سنّتِ اسلام، تشویق کند فائده‌ای ندارد.

تذکّر: خوانندة محترم چنانکه ملاحظه شد اغلب احادیث این باب چنان دور از عقلِ سلیم و احمقانه بود که اثبات بُطلانشان نیازی به توضیح نداشت. حال خود قضاوت کن آیا انصاف است از کسی که این روایات را بدون هیچ توضیح و تذکّر و اظهار تردید، در کتابش آورده، این اندازه تمجید و تبجیل شود؟