178. أبواب التاریخ - باب مولد النّبيص ووفاته

بدان که کلینی در این باب ابتداء تاریخ تولّد و رحلت رسول خداص را بیان نموده و آنچه ذکر کرده بدون سند و نام راوی است، و مطابق است با آنچه که بسیاری از مورّخین نوشته‌اند.

   وی تولّد رسول خداص را دوازدهم ربیع الأوّل دانسته که مخالف است با عقیدة شیعه که ولادت آن حضرت را هفدهم ربیع الاول شمرده‌اند و رحلت رسول خداص را نیز دوازدهم ربیع الأول گفته است که مخالف است با عقیدة شیعه که رحلت آن حضرت را 28 صفر می‌دانند. امّا موافق است با اهل سنّت. علمای ما علی‌رغم تجلیل و تبجیل بسیاری که از کلینی می‌کنند و او را بزرگ‌ترین عالِم‌ حدیث می‌شمارند ولی در این مورد ـ با اینکه او أقدم از سایر علمای ما بوده است ـ چون دیده‌اند که سخن او برخلاف اعتقاد اهل سنّت نیست، رأی او را نپذیرفته‌اند و رأی مخالف او را اتّخاذ کرده‌اند! مخفی نماند که آقای بهبودی مقدّمة باب 168 را در «صحیح الکافی» آورده است.

در این باب کلینی چهل حدیث نقل کرده که مجلسی حدیث 1 و 4 و 9 و 25 و 34 را مجهول و سند اوّل حدیث 21 را مجهول و سند دوّم آن را مرسل و حدیث 16 را نیز مرسل و حدیث 32 را مرفوع و حدیث 12 را حسن و حدیث 26 و 30 و 31 و 37 را حسن همطراز صحیح و حدیث 17 و 22 و 40 را صحیح و حدیث 29 را صحیح و آخر آن را مرسل و بقیّة احادیث را ضعیف شمرده‌ است. آقای بهبودی فقط حدیث 4 را صحیح دانسته است.

* حدیث 1 و 2- به قول مجلسی حدیث اول مجهول وحدیث دوم صحیح است.

* حدیث 3 و4- «محمّد بن عیسی» غالی می‌گوید: خدایﻷ محمّد و علی  را قبل از خلقت جهان آفریده است! در حالی که هر موجودی محتاج به ظرف است و در ظرفی باید خلق شود. خصوصاً بشر که حتّی در عالم برزخ نیز بی‌ظرف نیست و دارای قالبی لطیف است. در این صورت پیامبرص نیز قبل از جهان که ظرف اوست خلق نشده بلکه پس از آن آفریده شده است. (ر. ک. به آنچه دربارة حدیث 1 و 9 باب 166 گفته شد) دیگر آنکه می‌گوید: روح محمّد و علی را جمع کردم و یکی نمودم که این نیز مخالف عقل است زیرا دو یک نمی‌شود. بعد می‌گوید: آن یک را تقسیم کردم به دو قسم و آن دو قسم را به چهار قسم! این تقسیمات در جواهر کثیفه ممکن است لیکن دربارة روح که کثیف و جسمانی نیست، مورد ندارد، امّا چون جاعل حدیث بی‌سواد بوده هر چه خواسته گفته است!

* حدیث 5- «مُعَلّی بن محمّد» کذّاب از قول «عبدالله بن إدریس» که راوی حدیث 8 باب 173 است و شیعه نیست و شیخ طوسی او را توثیق نکرده و حالش معلوم نیست و او از قول «محمّد بن سِنان» کذّاب می‌گوید: خدا ـ نعوذ بالله ـ امور خلقت جهان را واگذار کرد به محمّد و علی و فاطمه که ایشان هرچه را بخواهند حلال و هر چه را بخواهند حرام کنند!

ملاحظه کنید که این کذّابین چگونه خدای عظیم کبیر را که ﴿كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ﴾ [الرحمن: ٢٩] است، تحقیر کرده‌اند؟! ﴿سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّٗا كَبِيرٗا ٤٣﴾. آیا این افراد مسلمان بوده‌اند؟ خداوند متعال فرموده:

﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ وَكَبِّرۡهُ تَكۡبِيرَۢا﴾           [الإسراء: 111]

«و بگو: سپاس و ستایش خدای راست که فرزندی نگرفت و او را در فرمانروایی شریکی نیست و برای او یاور و سرپرستی از خواری نبود، و او را بزرگ‌دان بزرگ دانستنی [که سزاوار اوست]».

خداوند در بارة غیر خود فرموده:

﴿لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ﴾               [سبأ: 22]

«[چیزی را حتّی] به اندازة ذرّه‌ای در آسمان‌ها و زمین مالک نیستند و آنان را در آسمان و زمین شرکت نیست و خدای را از آنها یار و یاوری نباشد».

و بارها به پیامبرص فرموده تا بگوید:

﴿إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ﴾       [الأنعام: 50، الأعراف: 203، یونس: 15، الأحقاف: 9]

«جُز آنچه را که به من وحی می‌شود پیروی نمی‌کنم».

خدای متعال عقیدة به تفویض را از مشرکین دانسته و آنها را با استفهام انکاری عتاب فرموده که:

﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُ﴾              [الشّوری: 21]

«آیا ایشان (= مشرکین) را شریکانی است که از دین و شریعت، آنچه را که خدا بدان اذن نداده [و اعلام نفرموده] تشریع کرده‌اند؟».

یعنی هر چیز در شریعت باید به اذن و اعلام الهی باشد و کسی در این امر با خدا همراه نیست. چنانکه فرموده:

﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُ﴾                                                                              [الأعراف: 54]

«آگاه باشید که آفرینش و فرمانروایی [تنها] از آنِ خداست».

یعنی کسی در أمر ـ از جمله امر شریعت ـ با خدا شریک نیست.

چرا کلینی از قول عدّه‌ای کذّاب روایتی را به مسلمین عرضه می‌دارد که در تشریع برای خداوند متعال شرکائی قائل شده و تشریع را به آنها تفویض نموده است؟! در حالی که قائل به تفویض کافر است. ما قبلاً در این موضوع سخن گفته‌ایم (ص260 به بعد) مراجعه شود.

* حدیث 6 و 7 و 9- عدّه‌ای کذّاب قائل شده‌اند به عالم ذرّ و خلقت أئمّه قبل از خلقت دنیا! ما دربارة این دو موضوع قبلاً در باب 166 و در همین باب سخن گفته‌ایم و تکرار نمی‌کنیم.

* حدیث 8- عدّه‌ای کذّاب از قبیل «سهل بن زیاد» و «محمّد بن الولید الصّیرفی» و «یونس بن یعقوب» غالی می‌گویند: چون خدای متعال آسمان و زمین را آفرید أمر کرد منادی سه بار سه شهادت را ندا کند: اوّل شهادت به توحید: «أشهد أن لا إله إلاّ الله» و دوّم شهادت به نبوّت حضرت خاتم النّبییّن: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» سوّم شهادت به امامت حضرت علیّ: «أشهد أنّ علیّاً أمیرالمؤمنین حقّاً». جالب است که در این حدیث شهادت به توحید و نبوّت فاقد کلمة «حقّاً» است و فقط شهادت سوّم «حقّا» دارد!!

بیهوده نیست که شیخ صدوق، مفوّضه را که شهادت سوّم را به اذان و اقامه افزوده‌اند، لعنت کرده و گفته است: آنها شیعه نبوده‌اند بلکه خود را داخل شیعیان کرده‌اند[1]. به نظر ما این حدیث نیز از جعلیّات غُلاۀ است.

* حدیث 10- نمی‌دانم کلینی هنگام ثبت این حدیث به خود بوده است یا نه، ولی می‌دانم که جاعل حدیث خود نفهمیده که چه بافته است! «جابر بن یزید جعفی» ـ که قبلاً با او آشنا شده‌ایم[2] ـ می‌گوید: خدا قبل از هر چیز محمّدص  و خاندان او را آفرید و آنها سایة نور بودند!! (سایة نور یعنی چه؟! مگر نور سایه دارد؟! معلوم می‌شود نور افراد کذّاب سایه دارد)! سپس می‌گوید: آنها ابدانی نورانی و بدون روح بودند که حج می‌گزاردند و روزه می‌گرفتند و به وسیلة روح القدس تأیید می‌شدند!!! به راستی چگونه به وسیلة روح القدس که پس از آنها خلق شد، تأیید می‌شدند؟! دیگر آنکه چگونه در زمانی که هنوز شب و روز خلق نشده و کعبه بنا نشده بود، روزه می‌گرفتند و حجّ می‌گزاردند؟! و معلوم نیست این بدن‌های بدون روح چگونه خدا را درک نموده و او را تسبیح و تهلیل می‌کردند؟!

* حدیث 11 و 20- دو کذّاب مشهور یعنی «سهل بن زیاد» و «محمّد بن سنان» می‌گویند: که در رسول خداص چند صفت بود که در سایرین نبود. یکی آنکه سایه نداشت. دوّم آنکه به هر راهی می‌رفت تا دو یا سه روز بوی عطر او از آن راه به مشام می‌رسید، سوّم آنکه به هر سنگ و درختی که می‌گذشت برای او سجده می‌کرد و دیگر آنکه در ظلمت شب مانند پاره‌ای از ماه دیده می‌شد!

امّا قرآن فرموده: مردم، پیامبران ـ از جمله رسول اکرمصـ را افرادی­عادی می‌دیدند که غذا می‌خورند و در بازارها راه می‌روند.

﴿فَقَالَ ٱلۡمَلَؤُاْ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوۡمِهِۦ مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيۡكُمۡ﴾                                                                                                      [المؤمنون : ٢٤]  

«و اشراف قوم او (= نوحu) كه كافر بودند گفتند: این مرد نیست مگر بشری مانند شما می‌خواهد بر شما برتری جوید».

﴿وَقَالَ ٱلۡمَلَأُ مِن قَوۡمِهِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بِلِقَآءِ ٱلۡأٓخِرَةِ وَأَتۡرَفۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا مَا هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يَأۡكُلُ مِمَّا تَأۡكُلُونَ مِنۡهُ وَيَشۡرَبُ مِمَّا تَشۡرَبُونَ ٣٣﴾

[المؤمنون : ٣٣] 

«پس اشرافیان (خودخواه) از قومش، آنان که کافر و ملاقات آخرت را تکذیب می‌کردند و در زندگی دنیا ثروتشان داده بودیم گفتند: نیست این (مرد) مگر بشری مانند شما، می‌خورد از آنچه شما از آن می‌خورید و می‌آشامد از آنچه می‌آشامید».

﴿وَقَالُواْ مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ﴾     [الفرقان: ٧]

«و گفتند: این چه رسولی است که طعام می‌خورد و در بازارها راه می‌رود».

  و انبیاء خود نیز ـ به استثنای تلقّی وحی ـ خویشتن را افرادی مثل سایرین معرّفی کرده‌اند [إبراهیم: 11، الکهف: 110] در حالی که اگر پیامبرص سایه‌دار نبود، مردم او را معمولی نمی‌یافتند. معاصرین پیامبر نیز به سایه‌دار نبودن آن حضرت اشاره‌ای نکرده‌اند و سیره‌نویسان معتبر از قبیل «ابن اسحاق» و «ابن هشام» نیز چنین صفتی را برای پیامبر ذکر نکرده‌اند. با اینکه قرآن کریم به «سایه» توجّه بسیار نموده است (الفرقان: 45، فاطر: 21، الواقعة: 30 و آیات دیگر) امّا به مسألة عجیب سایه‌دار نبودن پیامبرص و یا سجدة سنگ و درخت برای او، اشاره نفرموده است. اصولاً اگر رسول خداص چنین صفاتی می‌داشت کسی او را انکار نمی‌کرد و معاندین نمی‌توانستند او را تکذیب کنند و تبلیغ اسلام آن همه جهاد و رنج و مرارت نمی‌خواست.

* حدیث 12- راوی آن «بزنطی» است که قابل اعتماد نیست.

* حدیث 13- قبلاً دربارة این حدیث سخن گفته‌ایم (ص202) و در اینجا تکرار نمی‌کنیم.

* حدیث 14 و 17- حاوی مطالبی است دربارة رسول خداص که خلاف قرآن و عقل نیست و در کتب سیره نیز آمده است.

* حدیث 15 و 16- دربارة حدیث پانزدهم قبلاً سخن گفته‌ایم. (ص120) حدیث مذکور و حدیث شانزدهم ادّعا کرده‌اند که رسول خداص نام و احوال امّت خود را می‌دانست و صالح و طالح آنان را می‌شناخت و از اهل آتش و اهل بهشت با خبر بود و نام تمام آنان را در مشت خود داشت! در صورتی که این ادّعاها برخلاف قرآن است. پیامبرص از باطن پیروان خود خبر نداشت و حتّی می‌فرمود:

﴿وَمَآ أَدۡرِي مَا يُفۡعَلُ بِي وَلَا بِكُمۡ﴾                                                         [الأحقاف: 9]

«نمی‌دانم با من و با شما چه خواهد شد».

(رجوع کنید به آنچه در باب 167 دربارة حدیث 1 و 2 گفته شد). در اینجا یکی از رُوات حدیث پانزدهم را که «أبو جمیله مفضّل بن صالح الأسدی» نام دارد معرّفی می‌کنیم: مرحوم «ابن الغضائری» او را کذّاب و ضعیف شمرده و فرموده: او اعتراف کرده که نامة معاویه به محمّد بن ابی بکر را جعل کرده است! نجاشی نیز فرموده: وی به اتّفاق همة اصحاب ضعیف است، آیت الله خویی نیز او را ناموثّق شمرده است.

یکی از رُوات حدیث شانزدهم «حسن بن سَیف» است که روایاتش خرافی است. نمونه‌ای از احادیث او آن است که می‌گوید: هر مؤمنی که سورة توحید را پس از نمازهای واجب بخواند خدا پدر و مادرش و خودش و برادران و خواهرانش را می‌آمرزد[3]! پدر «حسن» نیز وضع خوبی ندارد (ر. ک. ص99 ).

* حدیث 18- عدّه‌ای از مجاهیل نقل کرده‌اند از عدّه‌ای از ضعفا (!!) از قبیل «أحمد بن هِلال العبرتائی» و او از «اُمَیّۀ بن علی القیسیّ» که به اتّفاق علمای رجال کذّاب و غالی است و او از راوی نادرست به نام «دُرُست بن أبی منصور» واقفی مذهب. یعنی همان که در حدیث 27 همین باب روایت کرده که ابو طالب چند روزی از پستان خود به پیامبرص شیر داد!! آیا کلینی افرادی بهتر از این اشخاص سراغ نداشته است!

ادّعای این روایت برخلاف قرآن است که فرموده پیامبر را به سوی قومی فرستاده‌ایم که پدرانشان انذار نشده و دین حق را نمی‌شناختند:

﴿لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمۡ فَهُمۡ غَٰفِلُونَ﴾                           [یس: 6 و السجدة: 3]

«تا قومی را بیم‌دهی که غافل بوده‌اند و پدرانشان بیم داده‌ نشده بودند».

ازاین‌رو نمی‌توان گفت ابوطالب که در دوران فترت رسل (المائدة: 19) می‌زیسته، وصایای پیامبران سلف را داشته است.

* حدیث 19- فرد مجهولی ادّعا کرده که پس از وفات رسول خداص کسی که نامرئی بوده از سوی خدا آمده در خانة آل محمّد و مقداری مدح و تمجید کرده و به آنها تسلیت و تعزیت گفته است! باید از راویان مجهول پرسید: مگر بعد از رسول خداص باز هم از طرف خدا کسی پیغام می‌آورد؟!

* حدیث 21- دو سند دارد که به قول مجلسی سند اوّل آن مجهول و سند دوّم آن مرسل است.

* حدیث 22- می‌گوییم: چرا قرآن اشاره‌ای به عبدالمطّلب نکرده است؟! یکی از رُوات این حدیث «ابن أبی‌عُمَیر» است که روایت 25 همین باب را نقل کرده است.

* حدیث 23 و 24- می‌گوید: «عبدالمُطَّلِب» نخستین کسی است که به «بداء» معتقد بوده است! می‌پرسیم: آیا پیامبران قبلی به «بداء» معتقد نبودند؟ دیگر آنکه پیامبر از نبوّت خودش قبل از بعثت خبر نداشت چگونه جدّش از این موضوع آگاه بود و نواده‌اش را «آل الله» می‌دانست؟!

* حدیث 25- بسیار جالب است و می‌توان میزان عقل و فهم کلینی را با آن سنجید. در این حدیث عبدالمطّلب جُز عربی زبانی نمی‌داند و با امیر حبشه توسّط مترجم سخن می‌گوید و معنای سخن امیر را مترجمش می‌پرسد، امّا زبان فیل‌ها را می‌داند و نیاز به مترجم ندارد! به نظر ما بهتر بود عبدالمطّلب به جای تعلّم زبان فیل‌ها، زبان حبشی می‌آموخت تا محتاج مترجم نباشد! یا می‌توان گفت: فیل‌هایی که از حبشه آمده بودند کجا عربی آموخته بودند و اسم عربی مانند «محمود» داشته‌اند؟!

واقعاً این حدیث و نظایرش در کتاب مذهبی ما مایة خجالت است. اگر کسی بپرسد: عبدالمطلّب نام فیل را از کجا می‌دانست؟ یا بپرسد: چرا عبدالمطلّب از فیل پرسید، مگر فیل مکلّف بود؟ می‌گویند: این معجزة عبدالمطّلب بود؟! اگر بگویی مگر غیر از پیغمبران، افراد دیگر نیز معجزه می‌آورند؟ (زیرا اگر سایرین نیز معجزه داشته باشند، معجزه، مثبِت نبوّت أنبیاء نخواهد بود) می‌گویند فضولی موقوف! تو وهّابی و مزدور هستی. عقلت نمی‌رسد!! با تهمت وهّابی، دهان مردم را می‌بندند.

* حدیث 26- می‌گوید: وقتی خواستند پیامبرص را که کودک بود و بر پای عبدالمطلب نشسته بود، از او دور کنند، گفت: از او دست بردارید، زیرا فرشته نزد او آمده است!  أوّلاً: تا قبل از چهل سالگی و بعثت آن حضرت، فرشته بر او نازل نمی‌شد. ثانیاً: گیرم که فرشته بر آن حضرت نازل می‌شد، عبدالمطلّب چگونه می‌فهمید که فرشته آمده است یا نه؟ آیا او هم صدای فرشته را می‌‌شنید؟! آیا کلینی فراموش کرده که در باب 61 گفته أئمّه محدَّث‌اند؟!!

* حدیث 27- دربارة این حدیث قبلاً سخن گفته‌ایم (ص 162) و در اینجا تکرار نمی‌کنیم.

* حدیث 28- هشام بن سالم ـ راویِ قرآن هفده هزار آیه! ـ به اصحاب کهف افتراء بسته که ایشان ایمان را پنهان کردند و شرک را اظهار داشتند. راوی جاهل نفهمیده که گرچه آنها ایمان خود را کتمان کردند امّا اظهار شرک نکردند زیرا در صورت اظهار شرک نیازی نبود که به کهف پناه ببرند بلکه علّت پناه بردنشان به کهف این بود که نمی‌خواستند اظهار شرک کنند.

* حدیث 29- ناظر است به اختلاف شیعه و سنّی دربارة ایمان ابوطالب در این روایت می‌گوید: ابو طالب مؤمن بوده است.

* حدیث 30 و 31- دربارة حمایت ابوطالب از پیامبرص و حدیث 31 دربارة هجرت پیامبرص است.

* حدیث 32 و 33- اوّلی مرفوع و دوّمی ضعیف است. هر دو حدیث می‌گویند: امام صادقu فرمود: ابوطالب به حساب جُمَّل اسلام آورد و با دستش عدد شصت و سه را نشان داد!! معلوم است که جاعل حدیث خود نفهمیده چه بافته است فقط خواسته با گفتن کلامی عجیب و غریب، مخاطب را مرعوب سازد تا جرأت مخالفت نداشته باشد. مجلسی در بارة آن می‌گوید: این خبر از معضلات اخبار است که علماء در حلّ آن حیران شده‌اند!! سپس وجوهی بافته که جُز اتلاف وقت خواننده نتیجه‌ای ندارد. کار شرع معمّا بافی نیست بلکه هدایت مردم است. اگر طلاّب ما به جای آنکه وقت خود را با اینگونه روایات تلف کنند، بیشتر با قرآن انس می‌گرفتند امروز وضع مسلمین از اینکه هست، بسیار بهتر می‌شد.

* حدیث 37- «ابن أبی‌عُمَیر» می‌گوید: عبّاس نزد امیرالمؤمنین آمد و دربارة تدفین رسول خداص مطالبی گفت. راوی کذّاب نمی‌دانسته که شیعه و سنّی متّفق‌اند که حضرت علی خود در تغسیل و تکفین رسول اکرمص شرکت داشته و در آن زمان درِ خانة پیامبرص را بر روی مردم بسته بودند و کسی در امر تعیین مدفن پیامبرص دخالت نداشت بلکه همان کسانی که در خانه حضور داشتند به حدیث «ما قُبِضَ نَبِيٌّ إلاَّ دُفِنَ حَیثُ یُقبَضُ  = هر پیامبری در همان جایی­که وفات می‌یابد دفن می‌شود» عمل کردند.

* حدیث 40- اگر مروّج‌الخرافات و حارس‌البِدَع «مجلسی» چنین حدیثی را بپذیرد عجیب نیست ولی شگفتا که آقای بهبودی این حدیث را که رُوات واسطة میان کلینی و «ابن محبوب» در سندش مذکور نیست، پذیرفته است!

متن آن نیز معیوب است زیرا رسول اکرمص را «مدبّر الأمر» قلمداد کرده است. در حالی که خدا فرموده:

﴿بَل لِّلَّهِ ٱلۡأَمۡرُ جَمِيعًا﴾                                                                                    [الرّعد: 31]

«همة امر از آن خداست».

و فرموده:

﴿أَلَا لَهُ ٱلۡخَلۡقُ وَٱلۡأَمۡرُۗ تَبَارَكَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾                                [الأعراف: 54]

«آگاه باشید که آفرینش و فرمان از آنِ اوست مبارک است خداوند پروردگار جهانیان».

و فرموده است خداست که امور را تدبیر می‌کند:

﴿يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَ﴾                                                            [یونس: 3، الرعد: 13، السجدة: 5] 

و فرموده: حتّی مشرکین نیز خدا را «مُدَبِّر الأمور» می‌دانند:

﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١﴾                                                                          [يونس : ٣١] 

«بگو: چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی می‌دهد؟ آیا کیست مالک گوش و دیدگان؟ و کیست که زنده را از مرده بیرون می‌آورد و مرده را از زنده خارج می‌سازد؟ و کیست أمر خلقت را تدبیر می‌کند؟ پس خواهند گفت: خدا، پس بگو آیا پرهیز نمی‌کنید».

البتّه باید توجّه داشت که اگر فرشتگان «مدبّر الأمر» گفته شده‌اند [النّازعات: 5] اوّلاً: از آن ‌روست که فرشتگان جُز با رخصت حقّ پایین نمی‌آیند و از جانب خود کاری انجام نمی‌دهند [مریم: 64 و التحریم: 6] و در تدبیر امور مانند قبض روح بندگان، کاملاً مطیع فرمان الهی هستند. ثانیاً: قرآن خود برخی از ملائک را «مدبّرات امر» خوانده است امّا در مورد پیامبرص چنین چیزی نفرموده و نمی‌توان بدون دلیل متقن شرعی آن حضرت را «مدبّر الأمر» خواند! همچنانکه برخی از فرشتگان عامل قبض روح‌اند ولی نمی‌توان گفت چون ملائک عامل قبض روح‌اند پس اشکالی ندارد اگر پیامبرص را نیز قابض روح بندگان بخوانیم! به همین ترتیب، نمی‌توان گفت: چون برخی از ملائک عامل تدبیر‌ أمر اند پس می‌توان پیامبر را «مدبر الأمر» خواند!



[1]- ر. ک. کتاب حاضر، ص 61.

[2]- برای اطّلاع از احوال او رجوع کنید به کتاب حاضر صفحه 300 و 327.

[3]- اصول کافی ج 2 «کتاب فضل القرآن، باب فضل القرآن» ص 622، حدیث 11.