125. باب وقت ما یعلم الإمام جمیع علم الإمام الّذي کان قبله علیهم جمیعاً السّلام

کلینی در این باب سه حدیث آورده که هر دو «محمّد باقر» هیچ یک را صحیح ندانسته‌اند. مجلسی حدیث نخست را مجهول و حدیث دوّم را مجهول همطراز حسن و سوّم را مرسل شمرده است.

دو حدیث نخست این باب از «حَکَم بن مِسکین» است که نجاشی او را توثیق نکرده و حالش معلوم نیست، برخی از علمای رجال او را ضعیف شمرده‌اند. ممقانی که کتاب «تنقیح المقال» را به منظور تطهیر مجاهیل و ضعفاء و دفاع از آنها نوشته، دربارة او می‌گوید: چون وی کثیرالرّوایه بوده و ثقات از او روایت کرده‌اند، پس حسن‌الحال است!! در حالی که آشنایان با علم حدیث به خوبی می‌دانند که ثقات از افراد فاسدالعقیده و فاسدالعمل بسیار روایت کرده‌اند و صرف نقل آنان دلیل حُسن حال کسی نمی‌شود. در غیر این صورت، باید همة ضعفا را حَسن‌الحال بشماریم!! در حالی که باید روایاتی که از کسی نقل شده مطالعه شود، اگر مخالف قرآن و عقل باشد مردود است گرچه ثقات از او نقل کرده باشند. از جمله همین «ابن مسکین» برخلاف قرآن و عقل می‌گوید، علوم امام در آخرین لحظة حیاتش به امام بعدی منتقل می‌شود!!

حصول علم یا به وحی إلهی است که مخصوص انبیاء است یا به تحصیل و کسب تدریجی دانش. چون به اجماع علما به امام وحی نمی‌رسد پس باید علم را تحصیل کنند و فراگیرند. امیرالمؤمنینu بارها و بارها فرموده: «عَلَّمَني وحَدَّثني رَسولُ الله.... = رسول خدا به من آموخت و به من گفت...» و فرموده: «لَیسَ کُلُّ أصحابِ رسول اللهص مَن کان یسألُه ویَستَفهِمُهُ.... وکان لا یمُرُّ بي من ذلِكَ شَيءٌ إلا سألتُه عنه وحفظتُه = نه چنان بود که یاران رسول خداص همگی از حضرتش سؤال و استفهام نمایند.... ولی بر من چیزی نمی‌گذشت مگر آنکه از آن حضرت می‌پرسیدم و به یاد می‌سپردم». (نهج‌البلاغه، خطبة 210) چنین نبوده که علوم پیامبر در آخرین لحظة حیاتش به امام منتقل شود. علاوه بر این حضرت امیرu در وصیّت خود فرموده: من به بیان این وصیّت شتافتم پیش از آنکه مرگم فرا رسد یا در رأی و اندیشه‌ام نقصانی پدید آید چنانکه در جسمم نقصان راه یافته است (= أو أن أُنقَصَ في رأیي کما نُقِصَت في جسمي) (نهج‌البلاغه، نامة 31). واضح است که علم از فضائل و صفات روح فرد عالِم است که با انتقال روحش به عالَم دیگر، علم او نیز منتقل می‌شود و چنین نیست که از روح شخص عالِم زائل و جداشده و به روح شخص فاقد علم منتقل شود! همین کلینی که این احادیث خرافی را ثبت کرده در باب هشتم «کافی» نوشته است: «یَموتُ العالِم فَیَذهَبُ بِما یَعلَمُ = عالم می‌میرد و آنچه را که می‌داند با خود می‌برد».

انتقال ارثی علم قطعاً کذب است و همین خرافه مستمسک صوفیّه و قلندران شده و آنها نیز مدّعی توریث ارشاد و قطبیّت شده‌اند. مرشدی می‌میرد و فرزندش مقام پدر را به ارث می‌برد و مرشد می‌شود!!

علاوه بر این، روایات این باب مخالف است با روایات باب 61 و 112 و نظایر آن که ادّعا داشتند امام «محدَّث» است و ملائکه برایش حدیث می‌گویند و مخالف است با روایات باب 114 که مدّعی بودند در امام روحی هست بزرگتر از جبرئیل!! طبعاً با بودن چنین روحی دیگر به انتقال علم از این سینه به آن سینه احتیاجی نیست. همچنین مخالف است با روایات باب 98 و نظایر آن که می‌گویند: امام از جَفر و جامعه و مصحف فاطمه و الهام به قلب، علم را فرا می‌گیرد و چنانکه در ابواب مربوطه ملاحظه شد امام بعدی مدّت‌ها قبل از لحظة آخر عمرِ امامِ قبلی، در کتب مذکور می‌نگرد و علم حاصل می‌کند. در این صورت، چه احتیاجی به انتقال علم در وقت وفات امام قبلی دارد؟ همچنین مخالف است با حدیث اوّل باب 183 که امام حسنu در زمان حیات پدرش و مدّت‌ها قبل از شهادت وی، سؤالاتی را که خضر برای شناخت امام از غیر امام، پرسیده بود، پاسخ گفت! و معلوم می‌شود که علم امامت به او منتقل شده بود!

دیگر از اکاذیب «ابن مسکین» حدیث دوّم باب مفتضح 165 کافی است که آن را از «اسحاق بن عمّار» فطحی مذهب[1] و او از قول فرد مجهولی که حتّی نامش را ذکر نکرده، نقل می‌کند که امام فرموده: در آیة:

﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا ٧٢ لِّيُعَذِّبَ ٱللَّهُ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِكِينَ وَٱلۡمُشۡرِكَٰتِ وَيَتُوبَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمَۢا﴾                                                                                                                 [الأحزاب: 72-73]

«همانا ما امانت [تکلیف و دین الهی] را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم ولی از بر داشتنش پرهیز کردند و از آن بیمناک شدند و آدمی آن را برداشت و پذیرفت، به راستی که او ستمگر و نادان بوده است. تا خدا مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب کند و توبة زنان و مردان مؤمن را بپذیرد [و ایشان را ببخشاید] که خدا آمرزگار و مهربان است».

منظور از «امانت»، ولایت امیرالمؤمنینu است که بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه گردید ولی آنها ولایت آن حضرت را نپذیرفتند. در حالی­که کلینی در باب 72 و سایر ابواب روایاتی ضدّ این حدیث آورده که امام بر تمام آسمان‌ها و زمین ولایت دارد و مالک سراسر زمین است. ولی این حدیث می‌گوید که آسمان و زمین ولایت امام را قبول نکردند. درحالی که این ادّعاها همگی دروغ است و آیة شریفه ربطی به ولایت و امامت هیچ­کس ندارد و چنانکه اغلب مفسّرین از جمله «طبرسی» در مجمع‌البیان گفته‌اند، منظور از «أمانت» تکلیف و شریعت الهی است. به دلیل آیة بعد که فرموده: «لِّيُعَذِّبَ = تا عذاب کند» و «يَتُوبَ = توبه بپذیرد». ولی رُوات جاهل چون با قرآن آشنا نبوده‌اند، به آیة بعدی توجّه نکرده‌اند و چیزی بافته‌اند که متناسب با قرآن نیست.

تذکّر: ظاهراً مسؤولیّت روایات این باب بر عهدة عَلیّ بن اَسباط است که ابتداء فَطَحی­مذهب بود ولی پس از مدّتی اظهار تشیّع کرد و چه بسا از این طریق توانست اعتماد شیعیان را به خود جلب کرده و خرافات و اباطیل را در میانشان رواج دهد. وی از «محمّد بن فُضَیل» کذّاب نیز روایت نقل می‌کند.

همچنین باید توجّه داشت که «ابن مسکین» رابطة خاصّی با فطحیان داشته است. زیرا هم «ابن اسباط» فطحی­مذهب از او حدیث نقل می‌کند و هم او از «اسحاق بن عمّار» روایت می‌کند که فَطَحی بوده است!



[1]- وی در صفحه 167 کتاب حاضر معرّفی شده است.