149. باب ما یفصل به بین دعوی المحقّ والمبطل فی أمر الإمامة

احادیث این باب به راستی چنان افتضاح است که نیازی به بررسی سند آنها نیست و کذب از سر و روی اخبار این باب می‌بارد و دریغ از عمر عزیز که مصروف چنین قصّه‌هایی شود! قطعاً دشمنان اسلام و مردم منحرف برای فریب عوام این قصّه‌ها را بافته‌اند و متأسّفانه کلینی با جمع‌آوری آنها عِرض خود برده و آتش‌بیار معرکة تفرقه‌افکنی شده است! از این‌رو به منظور اجتناب از تضییع وقت خوانندگان، احادیث این باب را یک به یک بررسی نمی‌کنیم بلکه به اشارتی بسنده می‌کنیم.

در این باب 19 خبر آمده که مجلسی سند اوّل حدیث نخست را مجهول و سند دوّم آن را ضعیف دانسته و حدیث 2 و 4 و 6 و 11 و 12 و 14 و 17 و 18 و 19 را ضعیف و حدیث 3 و 8 و 10 و 15 و 16 را مجهول و حدیث 7 و 9 را مجهول یا ضعیف و حدیث 5 را صحیح و 13 را موثّق شمرده است. آقای بهبودی جُز حدیث 10 و 13 را صحیح ندانسته است.

در خبر اوّل به طلحه و زبیر تهمت زده و در آتش تفرقه دمیده است. گر چه طلحه و زبیر با علیu مخافت کردند ولی علی که سپاه معاویه را نفرین نکرد چگونه ممکن است آن دو را ـ که قبل از فتح مکّه، بر خلاف معاویه به اسلام خدماتی نیز کرده‌اند ـ نفرین کند، درحالی­که زبیر پیش از درگیری دو سپاه، به اشتباه خود پی برد و از جنگ کناره گرفت و طلحه نیز با علی نجنگید و خارج از عرصة جنگ کشته شد. (به کتب معتبر تاریخ مراجعه شود) رُوات فریبکار کلینی فقط مخالفت طلحه و زبیر با علیu را ذکر نموده و از بیان بقیّة ماجرا خودداری کرده‌اند!

در خبر دوّم به امیر المؤمنینu افترا بسته که آن حضرت به کسی که او را امیرالمؤمنین خطاب نکرده بود، دوبار فرمود: مادرت به عزایت بنشیند!!

در خبر سوّم و چهارم و پانزدهم که راوی مشترک هر سه «علیّ بن محمّد بن ابراهیم» است قصّه‌ای مضحک ساخته‌اند که أمیرالمؤمنین در جواب زنی که از او پرسید: دلیل بر امامت چیست؟ علیu به جای استناد به حدیث غدیر، فرموده: امام واجب‌الاطاعه کسی است که بتواند سنگ را مُهر کند؟ سپس سنگریزه‌ای برداشت و آن را مُهر کرد و به زن داد. مدّتی بعد زن سنگریزة مذکور را به حضرت حسن داد و سپس به امام حسین داد و سپس به حضرت سجّاد داد، حضرت سجّاد علاوه بر مهر کردن سنگریزه، به زن اشاره‌ای کرد و زن که در آن زمان 113 سال داشت دوباره جوان شد! سپس سنگریزه را به امام باقر و بعد از او به امام صادق و پس از او به حضرت کاظم و سپس به حضرت رضاu داد و آنها همگی، سنگ را برایش مُهر کردند!!! حال شما محاسبه کنید که این زن چند سال عمر کرده است؟

در دو حدیث نخست أئمّه هر یک موضعی از سنگی را که حضرت علیu مُهر کرده بود، مُهر کردند، امّا در حدیث پانزدهم پیامبرص و سپس أئمّه تا زمان امام سجّاد هر یک سنگریزه‌ای گرفته و ابتداء آن را چون آرد نرم کرده و سپس مُهر کرده‌اند! علاوه براین در دو حدیث قبلی، پیامبر سنگ را مُهر نکرده بلکه مهر کردن سنگ، از حضرت علیu آغاز شده است! دیگر آنکه نام زن در حدیث سوّم «حَبابَۀ والِبیّه» و در حدیث چهارم «أمّ غانم» و در حدیث پانزدهم «أمّ أسلم» است!!

در حدیث سوّم از قول حضرت علیu گفته است: بنی اسرائیل و مردمی که ریش خود را می‌تراشیدند و سبیل خود را تاب می‌دادند به صورت ماهی بی‌فلس (از قبیل جِرّیّ و زِمّار و مارماهی و...) مسخ شده و به دریا رفته‌اند!!

این کلام مشعشع که شایسته است به عنوان کشف بزرگ علمیِ کلینی و مشایخش، در دانشگاه‌های زیست‌شناسی اروپا و آمریکا تدریس شود، در حدیث ششم نیز آمده است!![1]

* حدیث 5- می‌گوید: «حَجَرالأسوَد» به سخن در آمد و شهادت داد که حضرت سجّاد امام واجب الإطاعه است! می‌گوییم: امام سجّاد چرا این معجزه را در حضور عموم مردم اظهار نکرد و از این معجزه جُز رُوات معلوم‌الحال کلینی کسی با خبر نشده است؟ آیا امام با علنی نکردن این معجزه به مردمی که او را به عنوان امام واجب‌الإطاعه نمی‌شناختند، ظلم نکرده است؟ جناب «قلمداران» در کتاب «شاهراه اتّحاد» (ص 238، بند سوّم به بعد) دربارة این حدیث مطالب مفیدی نگاشته است که مطالعة آن را توصیه می‌کنیم. فقط در اینجا یادآور می‌شویم چنانکه از آثار معتبر می‌توان دریافت از حضرت سیّد الشهداء ـ سلام الله علیه ـ هیچ اشاره‌ای به منصوصیّت إلهی آن بزرگوار در دست نیست و آن حضرت نه خود را و نه فرزندش حضرت سجّاد را به عنوان امام منصوب و منصوص مِن عندالله معرّفی نفرموده است بلکه در نامه‌ای خطاب به کوفیان ـ که او را برای تصدّی امامت مسلمین دعوت کرده بودند ـ نوشته است: «فلعمري ما الإمام إلاّ الحاکم بالکتاب، القائم بالقسط، الدّائن بدین الحقّ، الحابس نفسه على ذات الله، والسّلام = به جان خودم سوگند امام نیست مگر کسی که به کتاب خدا حکم و به عدالت قیام کند و به دین حقّّ معتقد و مقیّد بوده و خود را وقف رضای خدا کرده باشد، والسّلام»[2]. حضرت سجّاد نیز هیچگاه ادّعای امامت نکرد و خود را امام منصوب من عند الله نخواند لذا دکّانداران تفرقه‌فروش ناگزیر شدند برای فریب عوام قصّه‌هایی از قبیل روایت پنجم این باب و نظایر آن را جعل کنند.

حدیث هفتم چنانکه برادر فاضل ما مرحوم «قلمداران»/ فرموده است (شاهراه اتّحاد ص 250) علاوه بر کافی در خرائج راوندی و رجال کشّی و بصائرالدّرجات صفّار و اثبات الوصیّه مسعودی نیز آمده است و می‌رساند که خواص اصحاب أئمّه، امام پس از حضرت صادقu را نمی‌شناختند و نصّ بر امامتِ امامِ پس ­از وی، نه تنها بر مردم بلکه به خواصّ اصحاب حضرت صادق نرسیده بود. در این حدیث امام کاظم در پاسخ سائل که می‌پرسد: فدایت شوم آیا تو همان امامی؟ می‌فرماید: « لا، ما أقول ذلك = نه، من این سخن را نمی‌گویم». پر واضح است که نمی‌تواند تقیّه را بهانه کرد زیرا پرسندگان دو تن از اصحاب پدر امام، یعنی «هِشام بن سالم» و «محمّد بن نعمان» معروف به مؤمن الطّاق بوده‌اند و حضرت کاظم آنها را می‌شناخت و بارها آنها را با پدرش دیده بود. امّا در حدیث هشتم و نهم حضرت کاظم و حضرت رضا به سائل می‌گویند: «أنَا هُوَ = من همان امامم (که به دنبالش بودی)» و حتّی معجزه می‌کنند! حضرت کاظم درختی را احضار می‌کند و درخت خود را به امام می‌رساند و سپس به جای قبلی خود باز می‌گردد!! در اهمّیّت این معجزه همین بس که سائل دیگر سخن نگفت و به جای آنکه در شمار مبلّغین آن حضرت درآید کسی را از این واقعه با خبر نساخت! در حالی­که قبلاً به­امام عرض کرده بود که معجزه‌ای بیاورید تا با آن [بر امامت شما] استدلال کنم! راست گفته‌اند که دروغگو کم حافظه است.

امام رضا نیز عصایش به سخن در آمد و به امامت وی شهادت داد!!

می‌پرسیم: چرا عصای پیامبرص حرف نمی‌زد؟ چرا امام این معجزه را به سایرین عرضه نفرمود!

تذکّری دربارة حدیث هفتم: حدیث هفتم را با روایت هشتم و نهم این باب مقایسه کردیم لیکن پیش از پرداختن به اخبار بعدی ضرور است که دربارة حدیث هفتم و احادیث مشابه آن، نکته‌ای را یادآور شویم:

بدان که حدیث هفتم و نظایر آن برای خرافیّون مشکل بزرگی ایجاد کرده و باعث این سؤال شده که اگر امامت منصوصة إلهیّه لااقلّ برای پیروان أئمّه ناشناخته نبود و آنان بنا به احادیث نصّیّه، به أمّت معرّفی شده بودند، چگونه تعدادی از کبار اصحاب و خواصّ یاران أئمّه و از آن جمله مؤمن الطّاق یا هشام بن سالم یا زرارة بن اعین یا....... امام بعدی را نمی‌شناخته‌اند؟! مگر حدیث لوح و یا دیگر نصوص امامتِ أئمّة دوازدگانه را نخوانده و یا نشنیده بودند؟![3]

مرحوم «صدوق» برای حلّ این مشکل در کتاب «کمال الدّین» مطالب سستی به هم بافته که در اینجا می‌آوریم[4]. وی بدون آن که عدم اطّلاع شماری از اصحاب را به روی مبارک بیاورد، فقط در مورد «زراره» گفته است: «ما ادّعا نکرده‌ایم که همة شیعیان، أئمّة دوازده‌گانه را با أسامی آنان می‌شناخته‌اند..... انکار نمی‌شود که یک یا دو تن و یا بیشتر، حدیث [دوازده امام] را نشنیده باشند»!! می‌گوییم: مگر امامت و ایمان به أئمّه از اصول دین نیست پس چگونه شیعیان یکی از اصول دین و مصادیق آن را نشنیده بودند؟ علاوه بر این، «زراره» جزء آن یک، دو تن نیست بلکه از خواصّ و مقرّبین اصحاب أئمّه است و با افراد عادی تفاوت بسیار دارد و کاملاً برخلاف ادّعای «صدوق» اگر قرار بود فقط یک، دو تن از احادیث نصّیّه با خبر باشند، قطعاً یکی از آنها «زراره» بود![5]

شیخ صدوق می‌گوید: «امّا زرارة بن اعین در حالی وفات یافت ­که خبر تنصیص بر حضرت موسی به جعفرu را آن چنان که عذرش را مرتفع سازد نشنیده و هنوز کسی که برای خبر گرفتن از امامِ پس از حضرت صادقu فرستاده بود، مراجعت نکرده بود. از این ‌رو قرآن را بر سینه نهاد و گفت: پروردگارا، من کسی را به امامت می‌پذیرم که این مصحف، امامتش را تثبیت نماید. آیا فقیه متدیّن به هنگام اختلاف و عدم وضوح مسأله، جُز آنچه زراره کرد، انجام می‌دهد»؟

واضح است که کسی به کار «زراره» انتقادی ندارد و نمی‌گوید: فرد مؤمن کاری غیر از کار او انجام می‌داد، بلکه انجام این کار توسّط فردی که از بزرگ‌ترین اصحاب امام صادقu به شمار می‌رود، به وضوح ثابت می‌کند که وی همچون سایر اصحاب کِبار، از قبیل ابو بصیر، مؤمن الطّاق، هشام و.... از احادیث نصّیّه بی‌خبر بوده است.

صدوق اضافه می‌کند: «گفته می‌شود که زراره از امامت حضرت موسی بن جعفرu با خبر بوده ولی پسرش عبید را بدان منظور فرستاد که از حضرت موسی بن جعفرu بپرسد آیا جائز است امامت آن حضرت را علنی و اظهار کند یا در این مورد تقیّه کند و این وجه با توجّه به فضل و معرفت زراره مناسب‌تر است».

این قول به هیچ وجه با قول قبلی صدوق قابل جمع نیست و پیداست که وی نیز به سخن خویش مطمئن نیست بلکه صرفاً قصد توجیه دارد و الاّ یا باید قائل شود که «زراره» خبر تنصیص برامامت حضرت موسی بن جعفرu را نشنیده بود و یا قائل شود که او مسألة تنصیص بر امام بعدی را می‌دانست و قصد کسب تکلیف برای ترک یا ادامة تقیه را داشته است. مهمتر اینکه بنا به اخبار موجود، «زراره» نام امام را برای اظهار شهادت در بستر احتضار می‌خواست نه برای اعلام به سایرین و این ربطی به تقیّه یا عدم تقیّه ندارد، به همین سبب می‌بینیم که خداوند را مخاطب قرار می‌دهد و این عمل او مطابق است با روایاتی که کلینی در باب 144 از قول رسول خداص آورده است که: «مَن مات لا یعرف إمامه، مات میتةً جاهليّةً = هرکه بدون شناختن امامش بمیرد، به حالت جاهلیّت مرده است»[6].

سپس صدوق قولی سُست از امام رضاu نقل می‌کند که ممکن نیست امامu چنین کلامی گفته باشد. روایت مذکور چنین است که امام رضاu فرمود: «زراره از امر امامت پدرم و از اینکه جدّم او را به عنوان امامِ پس از خود معرّفی کرده است، با خبر بود و صرفاً پسرش را اعزام کرد تا از پدرم بپرسد: آیا جائز است که تقیّه را ترک و امامت آن حضرت و تصریح پدرش بر امامت وی را اظهار کند؟ و چون پسرش تأخیر کرد و از او خواسته شد در بارة پدرم سخنی بگوید، دوست نداشت که بدون امر پدرم در این کار پیشقدم شود، از این‌رو قرآن را برداشت و گفت: پروردگارا، از فرزندان جعفر بن محمّدu کسی پیشوای من است که این مصحف امامتش را اثبات کند»![7]

اوّلاً: چنانکه گفتیم این روایت جوابگوی حیرت مؤمن الطّاق و هشام و سایرین نیست و مشکل را حلّ نمی‌کند. در حالی­که اگر امام رضاu می‌خواست مشکل را حلّ کند قطعاً جوابی وافی و کافی بیان می‌فرمود.

ثانیاً: آنان که از «زراره» خواستند دربارة حضرت کاظمu سخن بگوید چه کسانی بودند؟ اگر امام بعدی را می‌شناختند که دیگر تقیّه معنی نداشت و اگر نمی‌شناختند، چرا دربارة حضرت «موسی بن جعفر» پرسیدند و از «عبدالله بن جعفر» نپرسیدند؟!

ثالثاً: «کشیّ» روایاتی آورده که کلام «صدوق» را رد می‌کند. وی روایت کرده که «زراره» به پسرش گفت: «ای پسرکم، مردم در این امر (جانشینی امام صادق) اختلاف کرده‌اند و کسی که به امامت عبدالله افطح قائل شده از آن ‌روست که امامت در فرزند بزرگتر است، تو بار سفر ببند و به مدینه برو تا از حقیقت امر برایم خبر بیاوری. پسرش بار سفر بست و به مدینه رفت و زراره بیمار شد و چون به حال احتضار افتاد، پرسید که آیا پسرش بازگشته است یا خیر؟ [چون پسرش هنوز باز نگشته بود تا برایش خبر بیاورد] زراره قرآن خواست و گفت: پروردگارا، من بدانچه بر پیامبرت نازل فرموده‌ای و او برای ما آورده و آنچه از زبان او برای ما بیان فرموده‌ای و آنچه در این کتاب بر او نازل فرموده‌ای ایمان دارم. عقیده و دین من آن است که پسرم عبید خبرش را برایم بیاورد و آنچه در کتابت بیان فرموده‌ای. پس اگر مرا پیش از این [که پسرم بازگردد] میراندی، این شهادت من دربارة خویشتن است و بدانچه پسرم عبید [خبرش] را می‌آورد اقرار دارم و تو بر این امر گواهی»[8]. «زراره» با این کار به حدیث هفتم باب 128 کافی عمل کرده که امام صادقu در پاسخ کسی که پرسیده بود: اگر امام را نشناختم و جایش را ندانستم، چه کنم؟ فرمود: «می‌گویی: پروردگارا، من تابع و دوستدار آن حجّت توام که از فرزندان امام سابق باقی مانده است. إن شاء الله این کار برایت کافی است»[9].

در روایت دیگری که «کشیّ» از «زراره» آورده، وی در بستر احتضار قرآن خواست و به عمّة خویش گفت: «ای عمّه، گواه باش که جُز این کتاب امامی ندارم»[10]. همچنین روایت شده که «زراره» پسرش «عبید» را به مدینه فرستاد تا از [امامت] حضرت ابوالحسن موسیu و عبدالله بن أبی‌عبدالله، خبر بگیرد. امّا «زراره» پیش از بازگشتِ پسرش در گذشت..... محمّد بن حکیم می‌گوید: به حضرت کاظمu عرض کردم که «زراره» فرزندش «عبید» را به مدینه فرستاده بود [تا امام پس از حضرت صادق را بشناسد] امام کاظمu فرمود: امیدوارم که زراره در شمار کسانی باشد که خداوند دربارة ایشان فرموده:

﴿وَمَن يَخۡرُجۡ مِنۢ بَيۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ يُدۡرِكۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِ﴾                                                        [النّساء: 100]

«و هرکه از خانه به عزم هجرت به سوی خدا و رسولش برون آید، آنگاه مرگ او را دریابد، به راستی که پاداش او با خداست».))[11]           

همچنین روایت شده که «هشام بن سالم» می‌گوید: «زراره بن أعین به من گفته بود: بر پایه‌های [منصب امامت یا خلافتِ به حق پیامبر] غیر از جعفر [بن محمّد] دیده نخواهد شد. از این‌رو هنگامی که حضرت صادقu وفات یافت به نزدش رفتم و گفتم: سخنی را که به من گفته بودی به یاد می‌آوری؟ و کلامش را باز گفتم، امّا بیمناک بودم که او انکار کند، وی جواب داد: به خدا سوگند که من آن را جُز به رأی خود نگفته بودم»[12].

چنانکه ملاحظه می‌شود، «زراره» امام بعدی را نمی‌شناخته و إلاّ چنین سخنی نمی‌گفت. ما نیز در سطور قبل گفتیم که ممکن نیست حدیثی را که «صدوق» از قول امام رضاu آورده، کلام امام باشد زیرا چنانکه ملاحظه کردید کار «زراره» ارتباطی به تقیّه نداشته است. دیگر آنکه حدیث «صدوق» با دو حدیثی که در باب 120 «کافی» از خود امام رضاu و از جدّش حضرت صادقu نقل شده، موافق نیست[13]. مضمون احادیث مذکور این است که هر امامی دارای وصیّت آشکار و مشهور است آن چنان که چون مسافری وارد شهر شود و از مردم حتی از کودکان بپرسد فلان امام [متوفّی] در مورد چه کسی وصیت نموده، بگویند: فلان بن فلان[14].

خوانندة عزیز، اندکی تأمّل کن که چگونه ممکن است امامی که خود و جدّش می‌گویند: امام چنان مشهور است که تمام مردم شهر حتّی کودکان او را می‌شناسند، همان امام بگوید: «زراره» از اظهار نام امام حتّی در بستر احتضار تقیّه می‌کرد؟!! خصوصاً که در بالین محتضر معمولاً اهل بیت و اقارب حاضر می‌شوند نه خلیفه و مأمورین حکومتی، تا نیاز به تقیّه باشد! (فتأمّل).

اکنون بپردازیم به بقیة احادیث باب 138:

* حدیث 10- بنا به سند کلینی معلوم نیست این حدیث را برقی نقل کرده یا غیر او. اگر ناقلش برقی باشد که عیب حدیث است و اگر غیر او باشد حدیث مجهول خواهد بود. به هر حال برقی یا غیر او، از قول «علیّ بن الحَکَم» أحمق گفته‌اند که فردی واقفی­مذهب می‌گوید: پدرم از امام کاظمu هفت سؤال پرسیده بود که آن حضرت به شش سؤال جواب داده بود، من نیز از حضرت رضا همان هفت سؤال را پرسیدم تا بدانم آیا او هم مانند پدرش جواب می‌گوید یا خیر. امام رضا نیز مانند پدرش به شش سؤال از سؤالات هفتگانه پاسخ داد. معلوم می‌شود کلینی مطالبی را که در ابواب قبلی کافی و حتّی در حدیث سوّم همین باب آورده که «چیزی بر امام پوشیده نیست». فراموش کرده است! (از جمله باب 92 و 98 و 104 و 106 و نظایر آنها) فِی­المَثَل در حدیث سوّم همین­باب می‌گوید: «الإمامُ لا یَعزُبُ عَنهُ شَيٌ یُریدُهُ = چیزی را که امام بخواهد بداند از او پوشیده نمی‌ماند» و یا در حدیث اوّل باب 92 می‌گوید: «إنّ اللهَ لا یَجعل حُجّة في أرضه یُسألُ عَن شَيء فیقول: لا أدري = خدا در زمینش حجّتی قرار نمی‌دهد که چون از چیزی پرسیده شود، بگوید: نمی‌دانم».

حدیث یازدهم همان حدیث هفتم باب130 است­که کلینی بار دیگر در اینجا آورده است. فرزند حضرت رضا نیز باطل و اهل باطل را نابود نکرد و خود داماد مأمون شد.

حدیث دوازدهم از دروغ‌هایی است که به صور مختلف نقل شده است. از آن جمله بنا به نقل صدوق در «عیون أخبار الرّضا»، «صالح بن حمّاد» ـ که به قول غضائری از ضعفاست ـ مدّعی است که «وشّاء» گفته است: مسائل بسیاری را نوشته بودم و می‌خواستم از حضرت رضا بپرسم تا بدانم او امام است یا خیر؟ چون به نزدیک خانة آن حضرت رسیدم خادمش نامه‌ای به من داد که جواب یکایک مسائلم را داده بود!! معلوم نیست چرا هر چه معجزه بوده امام برای افراد ضعیف و مجهول عرضه می‌کرده است!! ما دربارة علم غیب و معجزه قبلاً سخن گفته‌ایم (ص 125 به بعد) و در اینجا تکرار نمی‌کنیم.

* حدیث 13- کلینی این حدیث را از «حسن بن علیّ فضّال» که از اعضای مشهورترین خاندان واقفی است نقل کرده، در حالی که او معاصر کلینی نبوده و معلوم نیست واسطة او تا کلینی چه کسانی بوده‌اند. (این روایت را دیگران نیز نقل کرده‌اند که سندشان قابل اعتماد نیست) این حدیث نیز همچون حدیث قبلی دلالت بر علم غیب امام دارد!

حدیث چهاردهم می‌گوید: امام ورقه‌ای را که در دهانش گذاشته بود به سویم انداخت در ورقه نوشته بود که عبدالله أفطح امام نیست! ما هم می‌گوییم: او امام نبوده است.

حدیث شانزدهم مسلمانان را کافر شمرده و خطاب به­جناب زید / می‌گوید: «أتُریدُ یا أخي تُحیي مِلَّة قومٍ قَد کَفَروا بِآیاتِ اللهِ وعَصَوا رَسولَهُ واتَّبَعوا أهواءَهُم بِغَیرِ هُدًی مِنَ اللهِ وادَّعُوا الخِلافَةَ بِلابُرهانٍ مِنَ اللهِ ولا عَهدٍ مِن رَسُولِهِ = ای برادر، آیا می‌خواهی دین قومی را احیاء کنی که به آیات خدا کفر ورزیدند و پیامبرش را عصیان کرد و بدون هدایتی از جانب خدا، از هوس‌هایشان پیروی کردند و بدون دلیلی از جانب خدا و یا فرمانی از جانب رسول خداص، ادّعای خلافت کردند»!

حدیث هفدهم از مرویّات «عبدالله بن الحَکَم الأرمَنی» است که به قول غضائری و نجاشی از ضعفاست. وی هم ضعیف است و هم از ضعفا نقل می‌کند!

در حدیث نوزدهم می‌گوید: امام کاظمu به یحیی بن عبدالله نوشته است که تو از من و پدرم ادّعای ولایت و امامت نشنیده‌ای! در این حدیث امام خلیفة عبّاسی را دعا کرده و «أبقاهُ الله = خدایش باقی بدار»، گفته است!

به هر حال آنچه که واقعاً بین امام به حقّ و امام ناحقّ و باطل است در این اخبار نیامده است. فرق بین امام حقّ و غیر او، عمل به کتاب خدا و سنّت قطعی رسول خداص است چنانکه حضرت امیرu وظیفة امام مسلمین را چنین بیان فرموده است: «إنّه لیس عَلی الإمام إلا ما حُمِّلَ مِن أمر ربّه الإبلاغ في الموعظة، والاجتهاد في النّصیحة، والإحیاء للسّنّة وإقامة الحدود على مستحقیها، وإصدار السُّهْمان على أهلها = همانا بر امام نیست جُز آنچه از امر پروردگارش بر عهدة او نهاده شده که عبارت‌اند از ابلاغ موعظه و کوشیدن در [مسیر] خیرخواهی [برای مردم] و زنده کردن سنّت [پیامبر و اجرای آن] و جاری نمودن حدود بر کسانی که مستحقّ [کیفر] اند و رساندن و بازگرداندن حقّ مظلومان [از بیت المال] به ایشان» (نهج البلاغه، خطبة 105) و پسرش حضرت سیّد الشهداء ـ سلام الله علیه ـ نیز چنانکه گفتیم دربارة امام مسلمین فرموده: به جان خودم سوگند امام نیست مگر کسی که به کتاب خدا حکم کند و به عدالت قیام کند و به دین حقّ معتقد و مقیّد باشد و خود را وقف رضای خداوند کرده باشد»[15]. چنانکه ملاحظه می‌شود حضرت علی و سیّد الشّهداء ـ علیهمَاالسّلام ـ برای معرّفی امام به مُهر کردن سنگ و شهادت دادن «حجرالأسود» و سخن گفتن عصا و نظایر آن اشاره‌ای نفرموده‌اند. (فتأمّل)

تذکّر: شیخ مفید حدیث 7 و 8 این باب را که هردو مجهول‌اند در « الإرشاد» ج 2 ص 221 و 223 آورده است.

139- باب کراهیّة التّوقیت

در این باب هفت روایت آمده که مجلسی حدیث 1 و 3 را صحیح و 2 و 5 و 6 و 7 را ضعیف و 4 را مرسل شمرده است. آقای بهبودی هیچ یک از اخبار این باب را صحیح ندانسته است.

احادیث این باب ضدّ و نقیض و به راستی افتضاح است. در حدیث اوّل از قول امام باقرu می‌گوید: ظهور امام غائب وقت معیّنی داشت و خدای متعال هنگام ظهور او را سنة هفتاد قرار داده بود امّا پس از شهادت امام حسین ـ صلوات الله علیه ـ آن را هفتاد سال دیگر ـ یعنی به سال صد و چهل ـ به تأخیر انداخت. ما نیز این تاریخ را به شما گفتیم و شما این خبر را انتشار دادید و پرده از راز برداشتید و خدا پس از آن وقتی را نزد ما قرار نداد!! خوانندة عزیز، بنگر، رُوات کلینی چه مهملاتی را به نام امام جعل کرده‌اند.

أوّلاً: ملاحظه کن خدای کلینی چگونه در مقابل اعمال بندگان غافلگیر شده و اراده‌اش را تغییر می‌دهد؟!! نعوذ بالله الغالب القدیر مِن هذه الخرافات.

ثانیاً: مگر خدای متعال نمی‌توانست همچنان­که حضرت موسیu را در برابر فرعون و فرعونیان حفظ فرمود، امام خویش را از شرّ اشرار حفظ فرماید که ناگزیر شد ظهور او را به تعویق اندازد؟

ثالثاً: خدای عزّوجلّ که خشمگین شده بود چرا امام سجّاد را غائب نفرمود بلکه «ندیدة» او یعنی نوادة نوادة نوادة نوادة او را غائب ساخت!! این دیگر چه جور خشم گرفتن است؟!!

رابعاً: شما از یک سو بنا به احادیث نصّیّه می‌گویید، خدا یکایکِ أئمّه را برای رسول خود معیّن کرده بود و برای هریک صحیفه‌ای مخصوص فرستاده بود و بنا به این صحیفه‌ها معلوم بود که دروازدهمین آنها غائب می‌شود و غیبت او تا زمانی که جهان از ظلم و جور پُر شود، طول می‌کشد، امّا در این حدیث می‌گویید: قرار بود امام غائب در سنة هفتاد هجری ـ که هنوز بیش از چهار امام، امامت نکرده بودند ـ و یا در سال 140 ـ که هنوز هشت سال از امامت حضرت صادق باقی مانده بود و امام کاظم و رضا و جواد و هادی و عسکری امامت نکرده بودند ـ ظهور کند!! علاوه بر این، کلینی چگونه می‌گوید که چون امام حسینu شهید شد خدا غضب کرد مگر فراموش کرده که در باب 119 مدّعی شده که امام حسین بنا به صحیفة آسمانیِ مختصّ به خود عمل کرد![16] در آن صحیفة إلهی خطاب به امام حسینu آمده بود که وظیفة تو آن است که کشته شوی!! حال چگونه در این حدیث می‌گوید که چون خدا دید حسینu را کشتند، غضب کرد و ظهور امام غائب را تا سال 140 به تأخیر انداخت!!

باری، در این حدیث می‌گوید: وقت ظهور دو بار معیّن شد ولی در احادیث بعدی می‌گوید: ما اهل بیت وقتی را معیّن نکردیم و آنان که وقتی را معین کنند کذّاب‌اند!![17]

حدیث پنجم مدّعی است که حضرت باقر العلومu فرموده: اگر ما حدیثی به شما گفتیم و چنانکه گفته بودیم واقع شد، بگویید: خدا راست فرموده است. و اگر خلاف گفتۀ ما واقع شد بازهم بگویید: خدا راست فرموده است. در این صورت دوبار اجر می‌گیرید!

گرچه رُوات کلینی کار خود را آسان کرده‌اند و هرگاه بر خلاف گفتة ایشان واقع شود، می‌گویند: «بدا» حاصل شده است امّا در جواب ایشان باید گفت: در صورت دوّم معلوم می‌شود که قول امام، کلام خدا نبوده است، علاوه بر این چون حصول «بدا» در مورد تمام وعده‌های أئمّه، ممکن است، در این صورت نمی‌توان به کلام ائمّه اطمینان کرد. دیگر آنکه شما بنا به احادیث باب 98 «کافی» می‌گوید: امام در جفر و جامعه و.... می‌نگرد و هر چه می‌گوید مستند به آنهاست پس چگونه ممکن است خلاف گفتة آنان واقع شود؟!

در همین حدیث می‌گوید: حضرت موسیu هنگامی که به میقات إلهی می‌رفت، به قوم خویش وعدة غیبت سی روزه داد و چون خدا ده روز دیگر بر آن افزود قومش گفتند: موسی خُلف وعده کرد و گوساله‌پرست شدند!

اوّلاً: حضرت موسیu با اینکه کلّ غیبتش چهل شب بیشتر نبود و بیش از ده شب، غیبت ناگفته نداشت، امّا حضرت هارونu را در میان قومش جانشینِ خویش ساخت:

﴿وَقَالَ مُوسَىٰ لِأَخِيهِ هَٰرُونَ ٱخۡلُفۡنِي فِي قَوۡمِي وَأَصۡلِحۡ وَلَا تَتَّبِعۡ سَبِيلَ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ﴾   [الأعراف: 142]

«و موسی به برادرش هارون گفت: در میان قومم مرا جانشینی کن و [امور را] اصلاح نما و راه تبهکاران را پیروی مکن».

ثانیاً: حضرت موسی و هارون u سال‌ها در میان قومشان زیسته بودند و بنی‌اسرائیل آن دو بزرگوار را کاملاً می‌شناختند و چنین نبود که برادر و مادرش بگویند عمران فرزندی نداشته سپس کسی بگوید که من نمایندة همان فرزند مورد انکارام و از مردم به نام او پول بگیرد و بگوید: او با شما ملاقات نمی‌کند و من واسطة بین وی و شمایم و مکتوباتی به مردم نشان بدهد با این ادّعا که این نوشته‌ها از اوست که در جواب شما نوشته است و عوام کالأنعام نیز این اندازه عقل خداداد را به کار نگیرند(*) که ما قبلاً وی و دست­خطّ او را ندیده‌ایم پس چگونه بدانیم که این مکتوب از اوست؟! و همان مدّعی در هنگام مرگ بگوید: او برای مدتی نامعلوم غیبت خواهد کرد!!

ثالثاً: حضرت موسیu به میان همان قومی بازگشت که آنان را از غیبت خویش آگاه کرده بود و حتّی به مردم گفته بود که به چه منظور غیبت می‌کند. جایش نیز کاملاً نامشخّص نبود و إلاّ اگر برادرش هارونu را در میانشان نمی‌گذاشت و غیبت می­کرد و تا پایان عمر معاصرینش باز نمی­گشت و آنان می‌گفتند: موسی خُلف وعده کرده، سزاوار ملامت نبودند.

رابعاً: خدا که غیبت چهل روزة موسیu را در قرآن ذکر فرموده چرا در کتابش به این امام و غیبت او که به آیندة مؤمنینِ آخرین دین مربوط می‌شود، هیچ اشاره‌ای نفرموده و به مسلمانان هشدار نداده است!

خامساً: حضرت موسیu هیچ‌گاه نفرمود من از ترس اشرار و بیم قتل و یا اینکه چون شما هنوز قابلیّت ارشاد و رهبریِ مرا ندارید، غائب می‌شوم و هرگاه که شما لیاقت بیابید و جهان پر از ظلم و جور شود، ظاهر می‌شوم!

حدیث ششم از قول «علیّ بن یَقطین» است. نجاشی او را توثیق نکرده و مرگ او را به سال 182 دانسته است[18]. ابن أثیر در «الکامل» در بیان وقایع سنة 169 هجری می‌گوید: مهدی عبّاسی به تعقیب و دستگیری زنادقه کوشید و گروهی از ایشان، از جمله «علیّ بن یقطین» را کشت. وی مدّعی است که امام کاظم فرمود: دویست سال است که شیعیان با آرزو تربیت می‌شوند! سپس خودش می‌گوید: اگر به ما گفته شود: ظهور امام تا دویست یا سیصد سال دیگر حاصل نمی‌شود عامّة مردم از اسلام بر می‌گردند، لیکن أئمّه برای تألیف قلوب مردم گفته‌اند: چه زود است ظهور و چه نزدیک است فرج. از این‌رو ما به آرزوها دلگرم و سرگرم شده‌ایم!!

     می‌پرسیم: آیا جایز است که شرع مردم را با وعدة غیرواقعی سرگرم کند؟ عدّه‌ای از آخوندها می‌گویند: این کار مشابه قول قرآن است که فرموده:

﴿ٱقۡتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمۡ﴾                                                                             [الأنبیاء: 1]

«زمان محاسبة اعمال مردم نزدیک شد».

و

﴿ٱقۡتَرَبَتِ ٱلسَّاعَةُ وَٱنشَقَّ ٱلۡقَمَرُ﴾                                                                    [القمر: 1]

«زمان رستاخیز نزدیک شده و ماه از هم بشکافت».

و نظایر آن. ولی چنانکه مفسّرین نیز تصریح کرده‌اند منظور ازآیات فوق و نظایر آن بیان حتمی و قطعی بودن وقوع آن است، چنانکه در گفتار عرفی نیز بسیار شایع است که اگر بخواهند کسی را برای ادای نماز صبح بیدار کنند، می‌گویند: بیدار شو که آفتاب دمید، همه می‌فهمند که مقصود گوینده نزدیک بودنِ طلوع آفتاب است. نه آنکه بخواهند به مخاطب وعدة امیدوارکننده بدهند، در حالی که حدیث فوق تصریح دارد که وعدة ظهور برای دلگرم نگاه داشتن مردم بوده است. از این‌رو تشبیه این وعده‌ها به آیاتی که ذکر شد وجهی ندارد.

حدیث هفتم نیز چنانکه گفته شد ضعیف است و حاوی مطلب مهمّی نیست.



[1]- آیا نسبت دادن این­اقوال به­حضرت علیu که افتخار جهان اسلام است، دشمنی باآن بزرگوار نیست؟ آیا کلینی­که این اباطیل­را به آن­حضرت نسبت داده، دوستدار وی بوده­است؟ (ر. ک. ص 982).

[2]- الإرشاد، شیخ مفید ج 2 ص 39.

[3]- برادر محقّق ما، استاد «قلمداران» (ره) در کتاب «شاهراه اتّحاد» (ص 248 به بعد) دربارۀ حیرت اصحاب ائمّه در امر امامت، مطالب مهمّی آورده است.

[4]- کمال الدّین وتمام النّعمة، به تصحیح و تعلیق علی اکبر غفّاری، مکتبة الصّدوق، ج 1 ص 74 به بعد.

[5]- «جمیل بن درّاج» می‌گوید: ما در برابر «زراره» همچون کودکانی در برابر آموزگار بودیم (رجال کشیّ ص 138) برای آشنایی بیشتر با مقام و منزلت «زراره» در نظر أئمّه، رجوع کنید به «شاهراه اتّحاد» ص 251 و 252.

[6]- اصول کافی ج 1 ص 376 و 377 – این قول را از حدیث سوّم باب مذکور نقل کرده‌ایم که هر دو «محمّد باقر» آن­را صحیح شمرده‌اند.

[7]- اگر امامت ائمّه از قرآن فهمیده می‌شد که دیگر قابل تقیّه نبود، زیرا قرآن در اختیار عموم مسلمین قرار داشت.

[8]- رجال کشیّ، چاپ کربلاء ص 137 و 138.

[9]- اصول کافی ج 1 ص 309.

[10]- رجال کشیّ ص 139.

[11]- رجال کشیّ ص 139.

[12]- رجال کشیّ ص 140 ـ ملاحظه می‌کنید که «هشام» نیز امام بعدی را نمی‌شناخت و إلاّ تا زمان وفات امام صادقu صبر نمی‌کرد تا نادرستی رأی «زراره» را به او یادآور شود، بلکه می‌توانست بلافاصله خطای وی را بیان کند. روایت کشیّ چنین است»: .... عن هشام بن سالم، قال: قال لي زرارة بن أعین، لا تری علی أعوادها غیر جعفر، قال: فلمّا توفّي أبوعبداللهu: أتیته فقلت له: تذکر الحدیث الذي حدّثتني به؟ وذکرته له وکنت أخاف أن یجحدنیه، فقال: إنّي والله ما کنت قلت ذلك إلا برأیي.

[13]- اصول کافی ج 1 ص 284.

[14]- بدان که مجلسی از سه روایت اوّل و دوّم و پنجم باب 120 کافی که مورد استناد ماست، روایت اوّل و پنجم­را «صحیح» و روایت دوّم­ را «حسن» و استاد بهبودی روایت اوّل و دوّم را «صحیح» دانسته است.

[15]- رجوع کنید به صفحه 718 کتاب حاضر.

[16]- جالب است بدانیم که حدیث 2 و 3 باب 119 را «احمد بن محمّد» و «حسن بن محبوب» نقل کرده‌اند. روایت اوّل باب نیز منقول از آنهاست.

[17]- جالب است بدانیم که مجلسی کتاب به نام «رجعت» تألیف نموده و در مقدّمۀ آن علاوه بر تعریف و تمجید از پادشاهان سفّاک صفوی برای ظهور امام تعیین وقت کرده است!

(*)- خدای متعال در بارۀ کسانی که عقل خود را به کار نمی­گیرند فرموده : ﴿إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلصُّمُّ ٱلۡبُكۡمُ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡقِلُونَ﴾ [الأنفال: 22] «همانا بدترین جنبندگان در نزد خدا آنان‌اند که [گویی نسبت به شنیدن و گفتن حقایق] کر و گنگ‌اند و نمی‌اندیشند».

[18]- کشیّ مرگ او را به سال 180 گفته است.