184. باب مولد علي بن الحسین

کلینی قبل از ذکر احادیث، تاریخ تولّد و وفات حضرت زین العابدینu را ذکر نموده است. وی با اینکه در «أبواب التّاریخ» از امام باقرu با کنیة «أبوجعفر» و از امام صادقu با کنیة «أبوعبدالله» یاد کرده امّا در این باب حتّی اشاره نمی‌کند که یکی از کنیه‌های حضرت سجّادu «ابوبکر» بوده است[1]. و ای کاش برای تقریب قلوب مسلمین و تقویت وحدت اسلامی، اشاره می‌کرد که یکی از فرزندان آن حضرت «عُمَر الأشرف»(*) نام داشت (ر. ک. منتهی الامال، ج 2، ص 45).

این باب مشتمل است بر شش حدیث که مجلسی حدیث 1 و 6 را ضعیف دانسته امّا خود، حدیث ششم را به عنوان صحیح پذیرفته است و حدیث 2 را موثّق همطراز صحیح و حدیث 3 را مرسل و 4 را مجهول و 5 را حسن ارزیابی کرده است. آقای بهبودی هیچ یک از احادیث این باب جُز حدیث 2 را صحیح ندانسته است.

* حدیث 1- دربارة این حدیث قول دکتر سیّد جعفر شهیدی را به اختصار و تصرّفی اندک، می‌آوریم: ((اگر پژوهشگری.... خوش باوری و اعتماد محض­ را کنار نهد و آنچه را محدّثان و تاریخ‌نویسان قرن سوّم نوشته‌اند بی‌چون و چرا نپذیرد بلکه به سروقت سندهای­آنان رود وبا روش­علمی به­تحقیق در آن­ سندها بپردازد سپس مضمون آن سندها را با قرینه‌های خارجی بسنجد، برای او روشن خواهد شد که داستان «شهربانو» مصداقی درست از این مثَل است که: رُبَّ مَشهورٍ لا أصلَ لَهُ! آری داستان شهربانو را نخست پندارها و افسانه‌ها پدیدآورده، سپس واقعیّتِ خارجی در پوششِ خیال، ازدیده‌ها پنهان مانده است! آنگاه تذکره‌نویسان و مورّخان بعدی، بی­هیچ جستجو گفته‌های پیشینیان­را پذیرفته‌اند.... من داستان «شهربانو» را باور نمی‌کنم چون سندهایی که این داستان در آن آمده درست نیست..... اگر پایة چنین شهرت درازمدّت بر این سندها است که بررسی شده، چندان ارزش علمی ندارد.  

مزاری هم به نام «بی‌بی شهربانو» در نزدیکی شهر ری در دل کوه برای او و به نام او برپاست! برپا دارندگان [رند و دکّاندار] و زیارت‌کنندگان [عامّی و بی‌خبرِ] این مزار گویند: این بانو پس از حادثة کربلاء و شهادت امام حسینu بر اسب او که ذوالجناح [نام داشت] نشست و یکسره به ایران تاخت. در نزدیکی ری بدین کوه رسید. دشمن در پی او بود. «شهربانو» خواست بگوید: ای «هُو» مرا بگیر، [به خطا] گفت: ای «کوه» مرا بگیر! کوه شکافته شد و او در دل کوه رفت!

پدر او را «یزدگرد»، آخرین پادشاه ساسانی.... و «شیرویه» پسر پرویز، نوشته‌اند و مشهورتر از همه نام یزدگرد است. امّا گذرِ «شهربانو» ـ که گویند در کربلاء حاضر بود ـ چگونه به ایران افتاد؟ و یا اگر از عراق به حجاز رفت، چرا از آنجا به ایران هجرت کرد و این راه‌های دراز [وصعب العبور را آن هم به تنهایی] برای چه پیمود تا بدین سرزمین برسد و دشمن او را دنبال کند؟ و او از «هُو» یاری بخواهد لیکن زبانش به خطا «هُو» را «کوه» بگوید و کوه از هم باز شود و او را در شکم خود پنهان سازد؟![2]

.... کلینی از طریق «عَمرِو بنِ شِمر» از جابربن عبدالله چنین روایت کند: چون دختر یزدگرد را بر عمر درآوردند، دوشیزگان مدینه به تماشای او آمدند. چون به مسجد درآمد، مسجد به نور او روشن شد!! چون عمر بدو نگریست وی روی خود را پوشاند و گفت: اف بیروج باد هرمز. عمر گفت: مرا دشنام می‌دهد و قصد کشتن او کرد. امیرالمؤمنینu او را فرمود: تو چنین حقّی نداری! او را بگذار تا یکی از مسلمانان را به شوهری اختیار کند واو را بهرة آن مسلمان ازمال فَیئ قرار بده. عمر دختر  را آزاد گذاشت. او بیامد و دست خود را بر سرِ حسینu نهاد. امیرالمؤمنینu پرسید: نام تو چیست؟ گفت: جهان شاه. امام فرمود: نه، شهربانو! سپس به حسینu گفت: یا اباعبدالله! او بهترین [خلقِ] روی زمین را برای تو خواهد زاد.

امّا این حدیث با چنین سند و متن پذیرفتنی نیست... قرینه‌های خارجی نیز با آن سازش ندارد... راوی حدیث «عَمرِو بنِ شِمر» است که نجاشی و ابن غضائری او را بسیارضعیف دانسته‌اند و صاحب «مرآة العقول» و وجیزه بر ضعف او تصریح کرده‌اند. حدیث از جهت متن نیز در خور بررسی است. بار دیگر در این عبارت بنگرید: «أشرَق المسجد بضوئها لمّا دخلته = چون به مسجد در آمد مسجد به نور او روشن شد». باید پرسید: چرا مسجد روشن شد؟ مشعلی برای او افروختند؟ یا او آفتابی یا ماهی بود؟ مقام جای مجاز گویی نیست که بگوییم: این عبارت چنان است که بگویند: مجلس ما را به جمال خود نورانی کردی. این گونه تعبیرها، خاصّ عبارت‌های مصنوع است نه روایت. امام صادقu در بیان این حدیث قصد عبارت‌پردازی و مدیحه‌سرایی ندارد. برای همین است که مجلسی چون با چنین غرابتِ لفظ در حدیث، روبرو شده عبارت را بدین گونه تفسیر کرده است: «إشراق المسجد بضوئها کنایة عن ابتهاج أهل المسجد برؤیتها وتعجّبهم من صورتها وصباحتها = روشن شدن مجلس بدو، یعنی مردمان به دیدن وی شادمان شدند» (مرآۀ العقول ج 6 ص 3)[3] امّا این تفسیر مخالف ظاهر کلمه است. گذشته از روایت کافی و بصائر الدّرجات، در روایت خرائج از جابر، جمله چنین است: «أشرق المجلس بضوء وجهها =  مجلس از درخشش رخسارش روشن شد»! باز در ذیل این روایت به نقل جابر، می‌بینیم که عمر خواست او را به مزایده بگذارد، علیu گفت: دختران پادشاهان را هرچند هم که کافر باشند، نمی‌توان فروخت!! او را به اختیارِ خود بگذار تا یکی را انتخاب کند. عمر چنین کرد و دختر نزد حسین بن علیu رفت و دست خود را بر دوش او نهاد و این گفتگو ـ البتّه به فارسیِ دَری ـ میان آنان روی داد: چه نام داری ای کنیجک؟ ـ جهان شاه. ـ نه، شهربانویه ـ آن خواهر من بود. ـ راست گفتی.

جملة دیگر که ساختگی بودن حدیث را نشان می‌دهد این است که گوید: شهربانو گفت: «اُف بیروج بادا هُرمُز»! هرمز چرا باید نفرین شود؟! او که به نامة پیغمبرص بی‌حرمتی کرد ـ اگر داستان بدان صورت باشد که نوشته‌اند ـ خسرو پرویز پسر هرمز است. اگر دختری به مسجد مدینه در آمده و اگر آن دختر، شهربانو فرزند یزدگرد بوده، این اندازه مسلّم است که پدر و جدّ خود را می‌شناخته و از کردار آنان به خوبی آگاه بوده است.

در ذیل روایت می‌خوانیم که علیّ بن الحسینu را «ابن الخِیَرَتَین» می‌گفتند زیرا برگزیدة خدا از عرب هاشم است و از عجم فارس.

سیّد احمد بن علی داوودی مؤلّف کتاب «عُمدَة الطالب في أنسابِ آل أبی طالب» در این باره نظری جالب دارد که.... گوید: خداوند علیّ بن الحسین را به فرزند زادگی پیغمبر از پادشاه زادگی مجوس بی‌نیاز فرموده است، آن هم دختری که بر سنّت اسلامی متولّد نشده است. اگر پادشاهی موجب شرف بود بایست عجم بر عرب و بنی قحطان [که پادشاهی و سلطنت داشته‌اند] بر بنی عدنان [که صحرانشین بوده‌اند] فضیلت داشته باشد!

مشکل دیگری که در صورت پذیرفتن این روایت با آن روبرو خواهیم شد، این است که شهربانو چه سال و در کجا اسیر شده؟ اگر جزء اسیران خراسان است، خراسان را در دورة عثمان گشودند نه در خلافت عمر. پس در نتیجه آوردن شهربانو به مسجد مدینه و گفتگوی او با عمر نادرست خواهد بود. اگر در عهد خلافت عمر اسیر شده باشد، اسیری او در یکی از نبردهای قادسیّه، مدائن یا نهاوند بوده است که در این صورت داستان از دو جهت پذیرفتنی نیست. نخست اینکه تاریخ نویسان هنگام شرح جنگ‌های عرب و ایران، داستان حرکت و عقب‌نشینی یزدگرد را از نقطه‌ای به نقطة دیگر به تفصیل نوشته‌اند. به موجب این گزارش‌ها یزدگرد و خاندان او هیچ‌گاه در میدان نبرد نبوده‌اند. هنگامی که جنگ قادسیّه آغاز شد، یزدگرد در مدائن بود و پیش از آنکه مسلمانان به مدائن برسند به حُلوان رفت. سپس از حُلوان به قم و کاشان و از آنجا به اصفهان و کرمان و مرو افتاد. در این عقب‌نشینی‌ها یزدگرد نه تنها زنان و خویشاوندان و خزانة خود را همراه داشته بلکه آشپزان، رامشگران، یوزبانان او نیز همراه وی بوده‌اند. پس دختر او چه وقت و در کجا و چگونه أسیر مسلمانان شده است؟

دیگر آنکه امام علیّ بن الحسینu بنا بر مشهور در سال سی و هفتم هجری متولّد شده و به اختیار این بنده ولادتِ او در سال چهل و ششم یا چهل و هفتم از هجرت است. عمر چنانکه می‌دانیم در سال بیست و سوم هجری کشته شد. بر فرض که بگوییم: شهربانو را در آخرین روزهای زندگانی عمر نزد او به مدینه آورده‌اند از سال بیست و سوم تا سال سی و هفتم که سال ولادت امام علیّ بن الحسینu است چهارده سال گذشته، چگونه شهربانو در این مدّت نازا مانده است؟ این حادثه هر چند محال نیست امّا بسیار بعید می‌نماید. این هر دو اسبتعاد را مجلسی دریافته و بدان اشارت کرده است)).

اینک می‌پرسیم: چرا آخوندها مردم را آگاه نکرده و مردم را از زیارت بی‌بی شهربانو و خرافات نظیر آن نهی نمی‌کنند.

آقای شهیدی دربارة ذیل حدیث و بیتی که به «أبُوالأسود الدُّؤلی» نسبت داده شده، می‌نویسد: (( أبوالأسود که بود؟ شخصیّتی است حقیقی یا نه؟ بدان کاری نداریم، امّا خود استشهاد بدین بیت و اینکه مقصود از غلامِ میانِ کسری و هاشم، امام علیّ بن الحسینu باشد، کافی نیست. چه رسد بدان که چنین بیتی در دیوان دیده نمی‌شود و چنانکه محقّق فاضل و مصحّح ارجمند مجلّد چهل و ششم «بحارالأنوار» در حاشیة صفحة 4 کتاب نوشته‌اند، این بیت به تنهایی در بعض کتاب‌ها به «ابوالاسود» نسبت داده شده و گویا دیرینه‌ترین مآخذ انتساب، همان کتاب اصول کافی باشد.

سبک بیت و مضمون آن نیز با مولود خاندان امامت تناسبی ندارد، تعبیر از تعویذبندی برای چنان مولود، با خاندان پایبند سنّت‌های موروثی مناسب‌تر است تا با فرزند سوّمین امام. و الله العالِم))[4].

احادیث بعدی این باب جُز حدیث پنجم و ششم، به شتر حضرت سجّاد پرداخته‌اند و می‌گویند: شتر حضرت سجّاد پس از وفات آن حضرت با اینکه هرگز قبر آن بزرگوار را ندیده بود، آمد و قبر را یافت (از کجا جای قبر را دانست؟ آیا او هم علم غیب داشت)؟ و ناله کرد! ـ و در حدیث چهارم می‌گوید: چشمان شتر پر از اشک شد!! ـ امام باقر فرمود: پیش از آنکه مردم شتر را در این حالت ببینند او را به نزد من باز گردانید.

اگر بپرسیم: این معجزة پنهانی چه فایده‌ای داشت و چرا ایجاد شد؟ لابدّ فقط خود رُوات حدیث می‌دانند! شگفتا که آقای بهبودی حدیث دوّم این باب را پذیرفته است! ما قضاوت دربارة این احادیث را بر عهدة خوانندگان می‌گذاریم.

به یاد دارم زمانی که ساکن مشهد خراسان بودم عدّه‌ای عوام‌فریب شتری را در حرم امام رضاu رها کردند و ادعّا شد که شتری به زیارت امام آمده!! غوغای برپا شد. عوام برای تبرّک موهای شتر را کندند و حیوان آزار بسیار دید! در آن زمان یکی از مجتهدین خراسان ـ چنانکه در کتاب زیارت و زیارت‌نامه (ص360) آورده‌ام ـ به منزل نگارنده آمد و نظرم را در بارة معجزة به زیارت آمدنِ شتر جویا شد. از او پرسیدم: چرا همین یک شتر به زیارت آمده و سایر شتران به زیارت نمی‌آیند؟ جناب مجتهد گفت: این شتر شیعه و دارای ولایت بوده بقیّه چنین نیستند! در آن زمان روایات کلینی را به یاد نداشتم و إلاّ به او می‌گفتم که بشارت باد بر تو که علاوه بر این شتر، یک شتر شیعة دیگر سراغ دارم که البتّه افتخار کشف آن متعلّق به کلینی است و او قبل از شما شتری شیعه به جهان اسلام معرّفی کرده است!!

* حدیث 5- متن آن بلااشکال است و می‌رساند که حضرت سجّادu چه اندازه با قرآن کریم مأنوس بوده و تا آخرین لحظات حیات آیات قرآن را تلاوت می‌کرده است. امید است که آن بزرگوار سرمشق ما قرار گیرد.

* حدیث 6- یکی از اقوالی است که دربارة سنّ امام و سال وفات آن حضرت، بیان شده است.



[1]- مناقب آل أبی طالب ج 4 ص 175 و کشف الغمّة ج 2 ص 105 به نقل از «زندگانی علیّ بن الحسین» تألیف دکتر سیّد جعفر شهیدی، ص 8 .

(*)- وی جدِّ مادریِ سَیِّدَین (سیّد رضی و سیّد مرتضی عَلَمُ الهُدی) بوده است.

[2]- ر. ک. مجلّۀ «بررسی‌های تاریخی» سال دوّم شماره 3 و 4 . 

[3]- آقای شهیدی قول مجلسی را از بحار الأنوار ج 46 ص 9 نقل کرده است.

[4]- طالبین تفصیل بیشتر، به کتاب «زندگانی علیّ بن الحسین» تألیف دکتر سیّد جعفر شهیدی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، فصل أوّل ص 7 تا 26 مراجعه کنند.