71. باب الاضطرار إلى الحجّة
این باب مشتمل است بر پنج روایت که آقای بهبودی فقط حدیث پنجم را صحیح دانسته است. مجلسی حدیث 1 و 3 را مجهول و حدیث 4 را مرسل و حدیث 2 را همطراز صحیح و 5 را موثّق همطراز صحیح شمرده است.
* حدیث 1- سند آن به واسطة «عبّاس بن عمر الفُقَیمی» مجهول است. در این حدیث زندیقی که به نبوّت معتقد نیست از امام صادقu برای اثبات لزوم انبیاء و رسل، دلیل خواسته است، امام هم به او جواب داده و فرموده: ارسال رسل از آن روست که زمین خالی نباشد از حجّتی که نشانة راستی گفتار خدا و جواز عدالت الهی است. با اینکه آن حضرت هیچ اشارهای به امام منصوب من عندالله، نفرموده امّا مجلسی در «مرآة العقول» کوشیده که وجود اوصیاء و ائمّة الهی را از همین کلمات استخراج کند! در حالی که این کار صحیح نیست و مصداق «تفسیر الکلام بما لا یَرضی صاحبُه» است، زیرا امام برای اثبات رسل، این کلمات را فرموده و اوصیاء و أئمّه را در این بحث وارد ندانسته است. چنانکه قرآن نیز فقط انبیاء را حجّت شمرده و غیر از آنان و کتابشان، حجّتی معرّفی نفرموده است (النّساء: 165). حضرت علیu نیز ـ چنانکه بارها گفتهایم ـ فرموده حجّتِ خدا با پیامبر اکرمص به تمامیّت رسیده است. (نهجالبلاغه، خطبة 91) و نیز فرموده: «بعث الله رسله بما خصّهم به من وحیه وجعلهم حجّة له على خلقه لئلا تجب الحجة لهم بترك الأعذار إلیهم = خداوند رسولان خود را با وحی خویش که ویژة پیامبرانش میباشد برانگیخت و ایشان را حجّت خویش بر بندگان قرار داد تا بر اثر نفرستادن حجّت و راهنما، در برابر خداوند بهانه و عذری نداشته باشند». (نهجالبلاغه، خطبة 144).
به هر حال اگر کلینی و امثال او میخواهند غیراز پیامبرص، حجّتی معصوم و منصوب من عندالله، معرّفی نمایند، باید به قرآن کریم استناد کند، زیرا موضوع امامت الهیّه جزء اصول دین به شمار میرود و قرآن نیز متکفّل بیان اصول دین است. امّا اینان چون در کلام خدا چیزی در این مورد نمییابند، ناگزیر میخواهند از طریق روایات، امامت الهیّه را اثبات کنند! در حالیکه خودشان میدانند که اخبار واحده حجّیّت ندارند.
* حدیث 2- ما دربارة این حدیث در صفحة 354 به بعد کتاب حاضر سخن گفتهایم و در اینجا تکرار نمیکنیم.
* حدیث 3- چنانکه میدانیم هر دو «محمدباقر» این حدیث را صحیح ندانستهاند. یکی از رُوات آن فردی فطحیمذهب، موسوم به «یونس بن یعقوب» است. وی از رُوات احادیث باب مفتضح 165 کافی نیز هست. قرائن کذب و جعل در روایاتش آشکار است. از آن جمله در حدیث دوّم باب 76 کافی[1]، مدّعی است که امام باقرu فرموده: مقصود از آیة:
﴿كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا كُلِّهَا﴾ [القمر: 42]
«آنان همة آیات ما را تکذیب کردند».
آن است که أئمّه و اوصیاء را تکذیب کردند!! ما برای رسواکردن او آیة مذکور و آیة پیش از آن را میآوریم:
﴿وَلَقَدۡ جَآءَ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ ٱلنُّذُرُ ٤١ كَذَّبُواْ بَِٔايَٰتِنَا كُلِّهَا فَأَخَذۡنَٰهُمۡ أَخۡذَ عَزِيزٖ مُّقۡتَدِرٍ﴾ [القمر: 41-42]
«بیمدهندگان [با آیات الهی] نزد فرعونیان آمدند [لیکن] آنان همة آیات ما را دروغ انگاشتند ما نیز آنان را گرفتیم، گرفتن پیروزمندی نیرومند».
چنانکه ملاحظه میشود، أوّلا سورة «قمر» مکّی است و در مکّه بحث ولایت و امامت مطرح نبود، ثانیا آیه مربوط به قوم فرعون است و هیچ ارتباطی به اوصیاء و أئمّه ندارد ولی جناب «یونس» میفرمایند راجع به أئمّه است!!
آری، چنین کسی در روایت سوّم این باب، مدّعی است که «هشام بن حکم» به عَمرو بن عُبَید گفته است خدایی که قلب را برای رفع شکّ و تردید نسبت به دیدهها و شنیدهها و چشیدهها و.... قرار داده چگونه ممکن است برای رفع اختلاف و تردید مردم، امامی قرار ندهد که در حیرت و اختلاف به او رجوع کنند؟ و «عَمرو» نیز در پاسخ او سکوت کرده است!
امّا پاسخ او بسیار واضح و آسان است. ما به جای «عمرو» به هشام میگوییم:
أوّلاً: مگر قرآن نخواندهای و نمیدانی که خداوند متعال برای مردم امامی دائمی و بیغیبت قرار داده که بیمار نمیشود و نمیمیرد و شب و روز و گاه و بیگاه آمادة جوابگویی است و فقط در یک شهر ساکن نیست بلکه همه جا در دسترس است و خداوند، خود او را امام نامیده (هود: 17و الأحقاف: 12)؟ همچنین معلوم است که با اقوال ائمّه‡ نیز آشنا نیستی و إلّا میدانستی که جدّ بزرگوار امام صادق، یعنی حضرت امیرu قرآن را امام خویش خوانده و فرموده: «گواهی میدهم که قرآن امام و پیشوای من است»[2]. و هنگامی که از وی پرسیده شد: پس از تو از که سؤال کنیم و به چه اعتماد و اتّکاء کنیم؟ فرمود: «استفتحوا کتابَ الله فإنّه إمامٌ مُشِفقٌ وهادٍ مُرشِد وواعظ ناصح ودلیل یؤدّي إلی جنّة الله عزوجل = گشایش [مشکلات خود را] از کتاب خدا بخواهید که همانا آن امامی دلسوز و رهبری راهنما و اندرزگویی خیرخواه و راهنمایی است که [شما را] به بهشت خدا میبرد»[3]. آری، آن حضرت مردم را ترغیب نموده که قرآن را امام خویش گیرند. و نیز فرموده: «قد أمکن الکتاب من زمامه فهو قائده وإمامُه یحلّ حیث حلّ ثقله ویَنزل حیث کان منزله = عنان خویش را به کتاب خدا سپرده و کتاب، پیشرو و امامِ اوست و هر جا که بار قرآن فرود آید، او نیز فرود آید و هر جا منزل گزیند او نیز آنجا را منزلگه خویش گیرد». (نهجالبلاغه، خطبة 87) امام صادقu خود نیز فرموده: بر شما باد بر قرآن، هر که آن را برای پیروی در برابر خویش قرار دهد، قرآن او را به سوی بهشت رهبری میکند[4]. و حضرت عسکریu به نقل از رسول خداص فرموده: «من جعله إِمامَه الّذي یقتدی به ومعوله الذي ینتهي إلیه، أداه الله إلى جنات النعیم» کسی که آن را امام خود قرار دهد که مقتدا و مرجع او باشد، خدا او را به سوی بهشتهای نعمت خویش بکشاند»[5].
ثانیاً قرآن کریم امام دیگری نیز معرفی فرموده واو همان پیامبر اکرم و سنّتِ اوست، زیرا قرآن انبیاء را امام خوانده است (الأنبیاء: 73).
ثالثاً قرآن ما را راهنمایی کرده که برای رفع شکّ و تردید و حلّ اختلاف چه کار کنیم و فرموده:
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [الشّوری: 10]
«هر چه در آن اختلاف کردید، پس حکمش با خداست».
و فرموده:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ [النّساء: 59]
«اگر در چیزی اختلاف و منازعه کردید، آن را به خدا و رسول بازگردانید».
حضرت علیu نیزدر بارۀ آیۀ أخیر فرموده: «الرَّدُّ إلى الله: الأخذ بمحکم کتابه والرّدّ إلی الرّسول: الأخذ بسنّته الجامعة غیر المفرّقة = بازگرداندن به خدا، همان گرفتن و پیروی محکمات کتاب اوست و بازگرداندن به پیامبر، همان تبعیّت از سنّت اوست که گرد میآورد و پراکنده و متفرّق نمیسازد» (نهج البلاغه، نامۀ 53) و آنحضرت مرجع دیگری معرّفی نفرموده است.
رابعـاً: دین ما بایـد عیناً دین حضرت علی و حضرت صادق و سایر امامان هدایت‡ باشد. وقتی آن بزرگواران قرآن را امام خویش قرار دادهاند و آن را به عنوان امام معرّفی کردهاند، بدینمعنی است که ما نیز ـ اگر راست میگوییم و حقیقتاً قصد پیروی از آنان را داریم ـ باید تبعیّت کنیم و قرآن را امام بشماریم و نباید امامِ ما غیر از امامِ ایشان باشد. اگر به سیرۀ آن بزرگواران مراجعه شود، ملاحظه میکنیم که حضرت امیرu که با معاویه اختلاف داشت، قرآن را مرجع حلِّ اختلاف معرّفی نمود، چنانکه فرمود: (((إنّا لم نُحَکِّمِ الرّجال وإنّما حَکَّمنَا القُرآن.... ولَمّا دَعانا القومُ إلی أن نُحکِّمَ بیننا القرآن لَم نَکُن الفریقَ المتولّی عن کتاب الله ـ سبحانه وتعالی ـ وقد قال الله ـ سبحانه: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾ [النساء: 59] فَرَدُّهُ إلى الله أن نَحکُمَ بکتابه ورَدُّهُ إلى الرّسول أن نأخذ بسُنّته، فإذا حُکِمَ بالصّدق في کتاب الله فنحن أحَقُّ النّاس به وإن حُکِمَ بِسنَّةِ رسول الله فنحن أحقّ النّاس وأولاهم بِها = ما رجال را داور قرار ندادیم بلکه قرآن را داور نمودیم.... و چون آنگروه (= سپاه شام) ما را فراخواندند تا میان خویش قرآن را داور سازیم [خوشبختانه] ما از گروهی نبودیم که از کتاب خداوند سبحان روی گردانیم در حالیکه خداوند فرموده: «اگر در چیزی اختلاف و منازعه کردید، آن را به خدا و رسول بازگردانید» (النّساء: 59) بازگرداندن به خدا، آن است که مطابق آیات کتاب خدا حکم کنیم و بازگرداندن به رسول، آن است که سنّت آن حضرت را در پیش گیریم و اگر صادقانه به کتاب خدا، داوری شود ما به [پذیرش حکم آن داوری] از دیگران سزاوارتریم و اگر مطابق سنّت رسول خداص حکم شود ما [به پذیرش آن] از سایرین سزاوارتریم))). (نهجالبلاغه، خطبة 125) چنانکه ملاحظه میشود حضرت علیu اوّلاً قرآن را قابل فهم شمرده ثانیاً آن را داور و حَکَم و رافع اختلاف مسلمین، شمرده است[6].
خامساً: به هشام میگوییم: کار خوبی کردی که خود را از اصحاب امام صادقu معرّفی نکردی، زیرا اگر مردم بپندارند کسانی مانند تو جلیس آن حضرتاند، موجب کسر شأن آن بزرگوار است. امثال تو را به صادق آل محمّدص چه کار؟! امید است که مردم بیخبر فریب دوستانت ـ از قبیل یونس بن یعقوب ـ را که غالباً برایت تبلیغات کرده و میکوشند تو را فردی اسلامشناس جلوه دهند، نخورند!
* حدیث 4- مجلسی میگوید: مرسل است. امّا باید توجّه داشت حدیث «یونس بن یعقوب» ـ که در روایت قبل با او آشنا شدیم ـ حتّی اگر مرسل نباشد، باز هم کسب اعتبار نمیکند. به احتمال قوی «یونس» مأمور تبلیغات به نفع «هشام بن حکم» بوده تا او را به عنوان یکی از فضلای اصحاب امام صادقu و کسی که مورد تأیید آن حضرت است، جلوه دهد! چنانکه خواهیم دید، در این حدیث نیز، نشانههای کذب آشکار است. «یونس» از قول «هشام بن حکم» همان مطالب حدیث پیشین را تکرار کرده تا برای قرآن قیّم و حجّتی بتراشد. وی ادّعا کرده که امام صادقu علم غیب داشته و «یُخبرنا بأخبار السّماء والأرض وراثة عن أبٍ عن جدٍّ = ما را با علمی که از نیاکانش به ارث دارد از اخبار آسمان و زمین خبر میدهد»!! و مدّعی است که آن حضرت مرد شامی را از ماجراهایی که در سفر به مدینه، برایش رخ داده بود، یک به یک، خبر داده است!!
ما به جای مرد شامی به هشام میگوییم: برای آن حضرت ادّعای علم غیب کردهای و اینکه اخبار آسمانی میگوید، پس بدان که: أوّلاً: ادّعایت خلاف قرآن است[7]. ثانیاً: معلوم است که با اقوال ائمّه آشنایی نداری و إلّا میدانستی که جدّ آن بزرگوار، حضرت علیu خطاب به پیامبر فرموده: «لقد انقطع بموتك ما لم ینقطع بموت غیرك من النّبوّة والأنباء وأخبار السماء = هر آینه با وفات تو نبوّت و خبردادن و گفتن اخبار آسمانی قطع گردید، در حالی که با مرگ کسی جُز تو چنین انقطاعی رخ نداده بود». (نهجالبلاغه، خطبة 235). ثالثاً: علم غیب چیزی نیست که به ارث برده شود بلکه باید از جانب حق متعال افاضه شود و برای اثبات افاضة آن به ائمّه باید دلیل اقامه کنی که جُز ادّعا کاری نکردهای! رابعاً: اگر بگویی که آن حضرت خود واجد علم غیب نبوده و اخبار غیبی را از طریق نیاکانش یکی پس از دیگری، از رسول خداص شنیده بود، میگوییم: اخبار ماجراهایی که برای مرد شامی در سفر رخ داده بود، قطعاً جزو اخبار منقول از پیامبر نبوده است.
عیب دیگر حدیث آن است که هشام از مرد شامی پرسید: آیا خدا پس از پیامبر اکرمص حجّتی قرار داده است که اختلاف و تشتّت مردم را زائل سازد؟ مرد شامی گفت: آری، قرآن و سنّت. هشام گفت: آیا کتاب و سنّت ما را نفع داد و رفع اختلاف کرد؟ (ملاحظه میکنید که غیرمستقیم میخواهد بگوید قرآن و سنّت فائدة زیادی برای مسلمین ندارد و رافع اختلاف نیست!) شامی گفت: آری. هشام گفت: پس چرا من و تو اختلاف داریم و تو برای حلّ اختلاف از شام تا اینجا سفر کردهای؟ مرد شامی از جواب عاجز ماند واز هشام پرسید: در این زمان که میتواند رفع اختلاف کند؟ هشام نیز امام صادقu را رافع اختلاف معرّفی کرده است.
ضعف کلام هشام آشکار است و ما به جای مرد شامی از وی میپرسیم: پس چرا در میان پیروان امام رفع اختلاف نشده و آنان نیز به مذاهب و مسالک گوناگون منقسم شدهاند؟ اگر بگویی از آن رو که پیروان ائمّه به امام پشت کردند و چنانکه باید و شاید از وی تبعیّت نکردند همین جواب را به تو برمیگردانیم و میگوییم: قرآن و سنّت نیز رافع اختلافاند امّا دکّانداران تفرقه فروش، بیغرضانه و با رعایت کامل موازین استنباط از کتاب خدا، به قرآن مراجعه نکردند و إلّا اختلاف رفع میشد. ثانیاً: توجّه داشته باش قول ما به پیروی از کلام خدا است که کتاب الهی و سنّت پیامبر را رافع اختلاف و منازعه شمرده است (النّساء: 59) ولی تو ادّعا میکنی که قرآن برای رفع اختلاف کافی نیست و امام رافع اختلاف است![8]
تذکّر: شیخ مفید حدیث فوق را در کتابش موسوم به «الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد» (ج 2، ص 194) آورده است. خوانندة محترم آیا با حدیثی مرسل میتوان چیزی را اثبات کرد؟
* حدیث 5- راوی نخست آن «علیّ بن الحَکَم» است که روایت کرده قرآن هفده هزار آیه بوده است[9]!! اگر مجلسی حدیثی از چنین رُواتی را همطراز صحیح شمرده، چندان موجب تعجّب نیست، امّا شگفتا که آقای بهبودی این حدیث را که در آن مغالطهای بس آشکار صورت گرفته، صحیح شمرده و در صحیحالکافی آورده است![10]
دراین حدیث، شهید بزرگوار عالیمقام «زید بن علیّ بن حسین بن علیّ بن أبیطالب» ـ رحمه الله تعالی ـ با «أحوَل» ـ یعنی «مؤمن الطاّق» که اورا «شیطان الطّاق» نیز گفتهاند ـ گفتگو کرده و «أحوَل» را به همکاری با خود و قیام علیه ظلم دعوت نمود، «أحول» پاسخ داد: اگر خدا در زمین حجّتی داشته باشد، آن که از تو تخلّف کند اهل نجات شود و آن که با تو خروج کند به هلاکت افتد (غیرمستقیم میخواهد بگوید برادرت حضرت باقر، حجّت الله است) «زید» میگوید: پدرم ـ حضرت سجّاد ـ چنان با من مهربان بود که مرا بر سفرة خویش مینشانید و لقمة داغ را ابتداء سرد میکرد سپس به دهانم میگذاشت [او که مرا از گرمای لقمهای حفظ میفرمود] چگونه ممکن است که مرا از آتش دوزخ حفظ نکند و با حجّت خدا آشنا نسازد و اصلی از اصول شرع را به من نیاموزد امّا به تو بیاموزد! «أحول» مغالطه کرده و میگوید: شما افضلاید یا انبیاء؟ زید گفت: أنبیاء. «أحول» میگوید: پس چگونه حضرت یعقوب به حضرت یوسفإ فرمود: رؤیایت را به برادرانت مگو تا حسد نورزند و بر ضدّ تو کیدی به کار نبرند.
قربانت گردم، پدرت چون میخواست به آتش دوزخ نسوزی، تو را آگاه نساخته زیرا بیم آن داشت که اگر امامت او را به شما بگوید، نپذیری و مستحقّ دوزخ شوی امّا این حقیقت را به من فرمود که اگر بپذیرم نجات یابم و باک نداشت که اگر نپذیرم اهل دوزخ شوم! زید به وی گفت: دوست تو (= حضرت باقر) مرا آگاه ساخت که کتابی دارد که کشتهشدن و به دارآویختهشدنم در آن مذکور است و [بنا به مندرجات آن] من کشتهشده و در کناسة کوفه به دار آویخته میشوم!.
«أحول» مدّعی است که امام صادقu گفتههای او را تأیید کرده است!!
نگارنده گوید: سستی کلام «أحول» برای امام بیش از سایرین آشکار است، از این رو ما تردید نداریم که امام صادقu سخن مغالطهآمیز او را تأیید نفرموده است، زیرا:
أوّلاً: خواب حضرت یوسفu از معارف و احکام شرع و امری مربوط به عموم نبود تا اظهارش واجب باشد لذا کتمانش منع شرعی نداشت ولی بیان دین حقّ و اعلام و معرّفی حجّت خدا، واجب است.
ثانیاً: بنا به آیة:
﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ﴾ [الشعراء: 214]
«و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده».
لازم بود که امام، نخست نزدیکان خود را به حق دعوت نماید و کتمانش جایز نبود.
ثالثاً: ادّعای «أحول» بسیار موذیانه است که خود را اهل پذیرش حقّ جلوه داده است. در حالی که سوءظنّ بیدلیل او نسبت به شخص بزرگواری چون «زید بن علیّ» جایز نیست. قرآن فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱجۡتَنِبُواْ كَثِيرٗا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمٞ﴾ [الحجرات: 12]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! از بسیاری از گمانها بپرهیزید همانا برخی از گمانها گناه است».
ملاحظه فرمایید که «أحول» بیانصاف به شهید جلیلالقدری که بسیار دلسوز دین خدا بود و در این راه از بذل جان دریغ نکرد، میگوید: تو حق را نمیپذیرفتی امّا پدرت حضرت سجّاد، به حقّپذیری من اطمینان بیشتری داشت لذا حجّت خدا را به من معرّفی کرد امّا به تو معرّفی نکرد!! «أحول» بیانصاف این سخن را دربارة کسی گفته که امام رضاu ـ بنا به نقل «صدوق» در «عیون أخبار الرّضا» ـ دربارة او فرمود: «فإنّه کان من علماء آل محمّد غَضِبَ لِلّهِ فجاهَدَ أعداءَهُ حتّی قتل في سبیل الله = همانا او از دانشمندان خاندان محمدص بود که برای خدا خشم گرفت و با دشمنان خدا جهاد کرد تا در راه خدا کشته شد»[11].
رابعاً: دیگر ادّعای موذیانة «أحول» آن است که میگوید: آن بزرگمرد به جای آنکه از حضرت باقر با تعبیر «أخي = برادرم» یاد کند، گفته است «صاحبك = دوست و همنشین تو»، تا خود را به امام باقرu نزدیکتر از آن بزرگوار جلوه دهد.
خامساً: از آشکارترین نشانههای کذب این حدیث آن است که «أحول» خواسته به طور ضمنی وجود صحیفة آسمانی را از قول آن بزرگوار به مخاطب حدیث بقبولاند. امّا چنانکه در بررسی باب 98 کافی خواهیم دید، وجود این صحیفه و نظایر آن عاری از حقیقت و از اکاذیب جاعلین حدیث است. (بدانجا مراجعه شود)
سادساً: به «أحول» میگوییم: اگر راست گفتهای که جناب زید معتقد بود صحیفهای آسمانی که حاوی اخبار غیبی است نزد حضرت باقرu موجود است، طبعاً امامت الهی آن حضرت را نیز میپذیرفت. پس از کجا میگویی که اگر امامت حضرت باقر به وی اعلام میشد، نمیپذیرفت؟!!
[1]- حدیثی مرفوع و ضعیف است که هر دو «محمّدباقر» آن را صحیح ندانستهاند.
[2]- الصّحیفة العلویّة، دعاؤه بعد تسلیم الصّلاة.
[3]- بحارالأنوار، ج 2، (کتاب العلم)، ص 300 ذیل حدیث 29.
[4]- متن عربی این حدیث را در صفحه 358 کتاب حاضر مطالعه فرمایید.
[5]- ر. ک. مقدمه اوّل تفسیر صافی.
[6]- رجوع کنید به جواب ما به ادّعاهای «ابن حازم» که در صفحه 357 به بعد آوردهایم.
[7]- در این مورد رجوع کنید به صفحه 125 به بعد کتاب حاضر.
[8]- همچنین رجوع کنید به جواب ما به ادّعاهای «ابن هشام» که در صفحه 388 به بعد آوردهایم.
[9]- او را در صفحه 283 کتاب حاضر معرّفی کردهایم.
[10]- کلینی روایت «احمد بن محمّد بن عیسی» را از طریق کسانی از جمله «علیّ بن ابراهیم» - که به تحریف قرآن قائل است و مرویّات او غالباً وضع خوبی ندارد ـ نقل میکند. این خود از اسباب تردید در اعتبار حدیث است.
[11]- حدیث 164 و 165 و 351 روضۀ کافی نیز دلالت دارد که حضرت صادقu به آن بزرگوار خوشبین بوده است.