62. باب السّعادة والشّقاء
این باب متشکّل از سه حدیث است. که هر دو «محمّدباقر» هیچ یک را صحیح ندانستهاند، البتّه مجلسی با اینکه به مجهولبودن حدیث اوّل معترف است امّا آن را همطراز صحیح به شمار آورده!! وی حدیث دوّم را مرفوع و سوّم را مجهول دانسته است.
* حدیث 1- چنانکه گفتیم: مجلسی این حدیث را مجهول دانسته ولی به نظر ما به سبب وجود «محمّد بن اسماعیل» در سند حدیث، باید ضعیف شمرده شود. وی همان است که حدیث 5 باب 46 را روایت کرده است. یکی دیگر از راویان این حدیث «ابوایوب منصور بن حازم»، فردی خرافی و حجّتتراش است. اگر در روایاتی که از او در کتاب «بصائر الدّرجات» نقل شده و یا روایت پانزدهم باب 66 کافی که از مرویّات اوست، تأمّل کنیم، به وضوح معلوم میشود که وی از غُلات بوده و اکثر روایاتش خرافی است و قصد حجّت تراشی داشته است، نمونهای از مرویّات او حدیثی است که به حضرت باقرالعلومu نسبت داده و مدّعی است که آن حضرت دربارة آیة 75 سورة مبارکة انعام فرمود: [خداوند] برای حضرت ابراهیمu پرده از آسمانها و زمین برداشت و آن حضرت آنها و آنچه در آنهاست و حتّی عرش و کسی را که روی آن قرار دارد، مشاهده کرد؟!! و این کار برای پیامبر اکرمص نیز واقع شده است.... و برای من نیز انجام گرفته است[1]!! حدیث 10 «کتاب فضل القرآن» اصول کافی ج 2 ص 622 نیز از اوست.
ملاحظه میفرمایید راوی حدیث از قرآن بیاطّلاع بوده، زیرا در سورة انعام اشارهای به عرش الهی نشده ولی راوی دیدن عرش را به مفاد آیه افزوده است. دیگر آنکه خداوندمتعال را که ﴿لَّا تُدۡرِكُهُ ٱلۡأَبۡصَٰرُ﴾ است قابل رؤیت پنداشته و ادّعا کرده حضرت ابراهیم و پیامبر و امام، کسی را که بر عرش قرار دارد، دیدهاند؟!! ما میگوییم: این حدیث جُز تهمت به حضرت باقرالعلومu نیست زیرا:
اوّلاً: دلیلی نداریم که هر آیتی که به پیامبری ارائه شده و یا هر معجزی که به پیامبری اعطاء گردیده به سایر پیامبران نیز عیناً ارائه یا اعطاء شده است تا چه رسد به امام که فاقد مقام نبوّت است. چنانکه پیش از این نیز گفتیم دلیلی نداریم که اگر فیالمثل حضرت عیسیu در گهواره سخن گفت یا مرده به دعایش زنده شده و أبرص شفاء مییافت، حضرت نوح و ابراهیم و موسی و..... نیز چنین میکردهاند ویا اگر عصای حضرت کلیماللهu اژدها میشد، عصای حضرت یونس یا حضرت هود یا حضرت یوسف نیز اژدها میشد و یا اگر رسول اکرمص جبرئیلu را مشاهده فرمود (النجم / 6-14) و به معراج رفت، حضرت موسی و حضرت صالح و حضرت شعیب نیز جبرئیلu را مشاهده کرده و به معراج رفتهاند و هکذا.....
ثانیاً: در سورة «أنعام» چنانکه گفتیم به عرش الهی و کسی که بر عرش قرار دارد، اشاره نشده، ولی راوی دیدن عرش و باقی قضایا را به مفاد آیه افزوده است. در حالی که پرواضح است که هم خدا قابل دیدن نیست و هم معنای «استوای بر عرش» در مورد خدای ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾، به معنای نشستن معمولی نیست، و چنانکه بسیاری از مفسّرین گفتهاند به معنای استیلاء و چیرگی حقّ تعالی بر امور و تدبیر قاهرانة جهان است[2].
از دیگر نمونههای منقولات «ابن حازم» روایت پانزدهم باب 66 کافی است[3] که در آن از قدر و اهمّیّت قرآن در امر هدایت مردم، کاسته تا بتواند برای مسلمین حجّتی بتراشد[4]!! در حدیث مذکور مدّعی است هنگامی که به وی گفته شد پس از پیامبرص، حجّت الهی بر مردم، قرآن کریم است، پاسخ داده: من به قرآن نگریستم و دیدم مرجئی و قدری و حتّی زندیقی که به آن ایمان ندارد، برای غلبه بر حریف [و قبولاندن سخنش به او] به قرآن استناد میکند. پس دانستم که قرآن جز با سرپرست و قیّم حجّت نیست وهر چه آن قیّم بگوید حقّ و صحیح است. به آنان گفتم: قیّم و سرپرست قرآن کیست [که معنای واقعی قرآن را میداند]؟ گفتند: «ابن مسعود» میدانست، «عمر» میدانست، «حذیفه» میدانست. گفتم: آیا همة قرآن را میدانستند؟ گفتند: نه. من جُز علیu کسی را نیافتهام که دربارهاش گفته شود، همة قرآن را میدانست. هرگاه [سؤال از] چیزی در میان قوم [مطرح] باشد و این بگوید نمیدانم و آن بگوید نمیدانم و این (= حضرت علی) بگوید: من میدانم، پس من گواهی می دهم که علیu قیّم و سرپرست قرآن است.....
در بخش دوّم حدیث نیز میگوید: همچنانکه رسول خداص پس از خود حجّتی بر جای نهاد، علیu نیز از دنیا نرفت مگر آنکه پس از خود حجّتی باقی گذاشت و حجّت پس از علی، حسن بن علیu است و.... الخ. وی مدّعی است که امام صادقu سخنان او را تأیید فرموده است!!
ما باور نمیکنیم که امام همام، حضرت صادقu سخنان او را تأیید فرموده باشد زیرا:
اوّلاً: قول او مخالف است با قرآن کریم که فرموده پس از انبیاء حجّتی نیست (النّساء: 165) و تورات و قرآن را امام خوانده (هود: 17 و الأحقاف: 12) و اگر تورات امام باشد قرآن کریم به مراتب أولی، امام است.
ثانیاً: مخالف است با سخن خودِ آن حضرت که فرموده: «فعلیکم بالقرآن مَن جعله أمامه قاده إلی الجنّة ومَن جعله خلفه ساقه إلی النّار وهو دلیل علی خیر سبیل وهو کتاب فیه تفصیلٌ وبیان.... = بر شما باد بر قرآن، هر که آن را [برای پیروی] در برابرِ خویش قرار دهد، قرآن او را به سوی بهشت رهبری کند و کسی که آن را پشت سر نهد [و از آن پیروی نکند] او را به دوزخ سوق میدهد که آن کتابی است که در آن تفصیل و بیان [مطالب دین] آمده است»[5]. و مخالف است با قول پدر ارجمندش که فرموده قرآن در روز قیامت از مردم شکایت کرده و به پیشگاه خدا عرض میکند: «أنا حُجّتك على جمیع خلقك = من حجّت تو بر همة بندگانت بودم»[6].
ثالثاً: مخالف است با أقوال فراوان جدّ بزرگوارش حضرت علیu که فرموده: «تمّت بنبیّنا محمّدص حجّته = با پیامبر ما، حجّت خداوند [بر بندگان] پایان پذیرفت» (نهجالبلاغه، خطبة 91) و فرموده: «فما دَلَّك القرآن علیه من صفته فائتمَّ به = آنچه را که قرآن از صفت حقتعالی تو را راهنمایی نموده، امام [خویش] قرار ده [و به آن] اقتدا کن» (خطبة 91). «نوراً لیس معه ظلمة وهُدیً لِمَن ائتمَّ به = قرآن نوری است که تاریکی و ابهام با آن نیست و مایة هدایت کسی است که او را امام خود قرار دهد» (خطبة 198) و قرآن را حجت شمرده و فرموده: «اتخذ علیکم الحجّة = خداوند قرآن را بر شما حجّت گرفته است» (خطبة 86 و 176) و فرموده: «حجّة الله علی خلقه» قرآن حجّت خدا بر خلق اوست» (خطبة 183) و نفرموده: «حجّة الله على الأنبیاء والأئمّة فحسب = قرآن فقط بر انبیاء و أئمّه حجّت است»؟! حضرت امیرu از کسی که قرآن را امام خود قرار دهد تمجید فرموده (خطبة 87) و از کسانی که قرآن را امام خود نگرفتهاند، شکوه فرموده (خطبه 147)[7].
در این حدیث، راوی خواسته از قدر و اهمّیّت قرآن کریم در هدایت مردم بکاهد و در قابلِ فهم بودن کتاب الهی تردید ایجاد کند، لذا گفته است: مرجئی و قدری و سایر فرق منحرف و حتّی زنادقه برای اثبات مقصود خود، به قرآن استناد و تمسّک میکنند! أمّا سخن او ادّعایی ناحقّ و دلیلی علیل است و ما در بیان نادرستی سخنش میگوییم:
اوّلاً: اگر ادّعایت درست میبود، میبایست میان امامیّه که سخن امام را حجّت میدانند، اختلافی نباشد، امّا آنان نیز صد فرقه شدهاند، از قبیل شیخی، اصولی، اخباری، عارف و ضدّ عرفان، موافق فلسفه و مخالف فلسفه، موافق قیام و انقلاب قبل از ظهور مهدی و مخالف قیام و انقلاب، یکی مانند آیت الله حاج آقا حسین قمی(ره) نماز جمعه را در زمان غیبت، واجب عینی میداند، دیگری مانند شیخ عبدالنّبی عراقی، نماز جمعه را در غیبت امام، حرام میشمارد!!! و دیگری آن را واجب تخییری میگوید!! و هکذا... اینان نیز هر یک با قول امام، بر خصم خود محاجّه میکنند! پس همان طور که به قول تو، قرآن قیّم میخواهد، قول امام هم قیّم میخواهد!
ثانیاً از جناب «منصور» میپرسیم: آیا به آیة:
﴿وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ﴾ [النحل: 103]
«این قرآن به زبان عربی واضح و روشن است».
و آیة:
﴿لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ﴾ [الشعراء: 194-195]
«تا با زبان عربی روشن و واضح از بیمدهندگان باشی».
و آیات متعدّدی که قرآن را «کتاب مبین» خوانده است، ایمان داری؟ ما امیدواریم که جوابت منفی نباشد. در این صورت بگو: این چگونه کتاب مُبینی است که نمیتوان مقصودش را دریافت و هر کس دربارة مقاصد آن چیزی میگوید؟ این که تو میگویی بهترین مصداق «لسان غیرمبین» است نه لسان مبین! مصداق «کتاب مبهم» است نه کتاب مبین!
ثالثاً: از «ابن حازم» میپرسیم: اگر تو به قرآن ملتزمی و به آن ایمان داری و آن را کتاب خدای متعال میدانی، چگونه است که عیب و نقص را در قرآن میبینی و آن را برای هدایت مردم ناکافی میشماری؟ چرا عیب را در مخاطبین قرآن نمیبینی که با تحمیل رأی خود به قرآن و عدم التزام به اصول و قواعد استنباط صحیح از کتاب خدا و با سوءاستفاده از قرآن و انواع مغالطات، باعث اختلاف میشوند؟ اگر من سخن خود را از قول قرآن بگویم و تو سخن خود را از قول قرآن بگویی، دراین صورت تقصیر قرآن چیست که من و تو قبل از مراجعه به قرآن تصمیم خود را گرفتهایم و رأی خود را صادر کردهایم و سپس برای تثبیت و تحکیم آن، کلام خدا را وسیله قرار میدهیم؟
رابعاً: ما به هیچ وجه قبول نداریم که اهل باطل بتوانند برای آراء باطل خویش واقعاً به قرآن استشهاد کنند امّا قبول داریم که با مغالطه و طُرُق ناصحیح، به قرآن استناد و از آن سوء استفاده میکنند که در این صورت ضعف و نقصانی در قرآن نیست بلکه عیب، در کار مدّعی است، و إلا به نظر ما ممکن نیست به صورتی نامعیوب و کاملاً منطقی و موجّه و با درنظر گرفتن تمامی اصول صحیح تفسیر، بتوان با قرآن بر دو عقیدة متباین، استدلال و استناد کرد.
به نظر ما اگر سیاق آیات ـ که خود یکی از قرائن بسیار مهمّ در فهم مقاصد قرآن است ـ و صدر و ذیل آیه و یا آیات قبل و بعد آیة مورد نظر را مغفول نگذاریم ـ که اغلب عامدانه به آن توجّه نمیشود ـ و از معنای الفاظ، بیدلیل موجّه، عدول نکنیم و در عین حال در توضیح مفاهیم قرآن لسان قوم پیامبر را که از استعاره و کنایه و دیگر صنایع ادبی عاری نبوده، در نظر داشته باشیم و همچنین آیه را چنان تفسیر کنیم که با دیگر آیات مرتبط با آن کاملاً موافق و متناسب باشد، یعنی در تفسیر آیه از سایر آیات مشابه و متناظر و مرتبط با آن، استفاده کنیم و نیز قرائن موجود در آیه یا آیات پیش و پس از آن را نیز مغفول نگذاریم و روایات غیرصحیح را در تفسیر آیه دخالت ندهیم، در این صورت سوءاستفاده از قرآن میسّر نمیشود و هر کس نمیتواند در استنباط از قرآن، به هر نتیجهای که میخواهد برسد. حضرت أمیرu نیز کسی را که رأی خویش را به قرآن تحمیل کند، «عالم» ندانسته بلکه او را «عالمنما» شمرده است (خطبة 87).
آری، فلاسفه و عرفا و صوفیّه از قبیل «ابن سینا» و «ابن عربی»[8] و «ملّاصدرا» و بسیاری از متکلّمین و..... با قرآن بازی کردهاند و اصولی را که در سطور بالا گفتیم رعایت نکردهاند، مثلا «ملّاصدرا» برای تحکیم رأی فلسفی خود به آیة 88 سورة «نمل» ـ که مربوط به احوال قیامت است ـ استناد کرده که کاملاً ناموجّه است و حتّی شماری از طرفدارنش اعتراف کردهاند که در این مورد، کارش ناموجّه بوده است و یا در مورد اینکه وجود مطلق سایر مراتب وجود را فرا میگیرد، از آیة ﴿لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَا﴾ سوءاستفاده کرده، امّا هر کس که با قرآن آشنا باشد میداند که آیة شریفه ارتباطی به مقصود وی ندارد بلکه مربوط به پروندة اعمال، در روز رستاخیز است و میفرماید:
﴿ وَوُضِعَ ٱلۡكِتَٰبُ فَتَرَى ٱلۡمُجۡرِمِينَ مُشۡفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَٰوَيۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡكِتَٰبِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةٗ وَلَا كَبِيرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا يَظۡلِمُ رَبُّكَ أَحَدٗا ﴾ [الکهف: 49]
«و کتاب [اعمال بندگان] در میان نهاده شود و بزهکاران را خواهی دید که از آنچه در آن است بیمناکاند و میگویند: وای بر ما این چه کتابی است که هیچ [کردار] خرد و بزرگ را فرو ننهاده مگر آن را در شمار آورده و هر چه کردهاند [بیکم و کاست] حاضر یابند و پروردگارت بر هیچ کس ستم روا ندارد».
آری، ملّاصدرا با حذف صدر و ذیل آیه، به آن استناد کرده که بطلان اینکار روشن است.
خامساً: ادّعای تو همان قول سُست و باطل کسانی است که میگویند قرآن قابل فهم نیست مگر به کمک حدیث. حتّی آیة 44 سورة مبارکة «نحل» را مورد سوء استفاده قرار میدهند و ادّعا میکنند که بنا به آیة مذکور، أوّلاً قرآن بر پیامبر نازل شده و «إنّما یعرف القرآن من خوطب به = قرآنرا فقط مخاطبش میشناسد و درمییابد»! ثانیاً فرموده: ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾ «تا برای مردم بیان کنی» پس قرآن بدون قول پیغمبر و امام قابل فهم نیست و ما برای دریافت مقصود آیات باید به بیان معصوم مراجعه کنیم!
ما در مقدمة تابشی از قرآن (فصل 15) و برادر مفضال ما در کتاب «راهی به سوی وحدت اسلامی» (چاپ اوّل، صفحة 150 به بعد)، بطلان این ادّعا را به تفصیل بیان کردهایم و در اینجا نیز به اجمال، مطالبی را یادآور میشویم:
1- شما که ادّعا دارید قرآن بدون قول امام قابل فهم نیست چگونه قول خود را از یاد بردید و آیة 44 سورة «نحل» را بدون تفسیر امام فهمیدید و برای تحکیم کلام خود بدان استناد کردید؟![9]
2- چنانکه بارها گفتهایم: ائمّه ـ علیهم السّلام ـ بارها فرمودهاند برای اطّلاع از صحّت و سقم روایات آنها را به قران عرضه بدارید، اگر با کتاب خدا موافق بودند، بپذیرید و إلا فلا. کسانی همچون شیخ مرتضی انصاری این دسته از روایات را متواتر معنوی شمردهاند، پس ممکن نیست امامu از یک سو بگوید برای تشخیص صحّت و عدم صحّتِ روایات به قرآن مراجعه کنید و از سوی دیگر بگوید قرآن بدون روایت قابل فهم نیست. زیرا این مستلزم دور باطل است که برای فهم معنای قرآن به روایت و برای تشخیص درستی و نادرستی روایت به قرآن نامفهوم، مراجعه کنیم!
3- شما خود بهتر میدانید که روایات نیز با یکدیگر تباین و تعارض دارند. در مورد آنها باید چه کنیم و آنها را با چه میزانی بسنجیم؟
4- بسیاری ازآیات شریفة قرآن کریم خطاب به مردم ـ اعم از مؤمن و کافر ـ است و پیامبر اکرمص مأمور بود که آنها را به همان صورت بر مردم تلاوت نماید، در بسیاری از آیات فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ﴾ و ﴿يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ﴾ و ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ و ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ﴾. پس مردم نیز مخاطب کتاب خدایاند و آن را میفهمند.
5- خداوند بندگان را عتاب فرموده که چرا در قرآن تدبّر نمیکنند (النّساء: 82) اگر قرآن برای غیر امام، مفهوم و معلوم نمیبود، عتاب الهی موجّه نبود.
6- اگر قرآن برای غیر امام، قابل فهم نیست پس چرا جنّیان قرآن را شنیدند و بدون قول امام آن را فهمیدند و به آن ایمان آوردند (الجنّ: 1 و 2) آیا انسانِ اشرف مخلوقات، از جنّ کمتر است؟!
7- اگر قرآن برای غیر امام، مفهوم نیست پس چرا قرآن فرموده اگر آیات خدا بر مؤمنان تلاوت (نفرموده تفسیر و تبیین) شود، ایمانشان افزوده میشود؟ (الأنفال: 2)
8- اگر قرآن بدون تبیین امام قابل فهم نیست پس چرا کفّار قریش از اشاعۀ آن در میان مردم نگران بودند و میگفتند: به این قرآن گوش مسپارید و یاوهگویی کنید تا به گوش دیگران نرسد؟ (فصّلت / 26) کلام نامفهوم که مایة نگرانی نمیتواند بود.
9- کفّار و مشرکین برای مبارزه با پیامبر و کتابش از هیچ کاری إباء نداشتند. اگر قرآن مجید، بدون توضیح و بیان پیامبر و امام قابلِ فهم نبود، قطعاً بهترین بهانه را در اختیار داشتند که بگویند پیامبر سخنانی مبهم میگوید که مقصودش به درستی فهم نمیشود و البتّه از فردی أمّی و مکتب نرفته بیش از این انتظار نمیرود. همچنین این موضوع بهترین بهانه برای ایجاد تردید در سلامت عقل پیامبر بود و میتوانستند به مردم بگویند آیا نمیبینید که کلامش روشن و بلیغ نیست و مقصودش نه تنها برای اکثر مردم بلکه حتّی برای افراد فکور و دانشمند نیز معلوم نیست. یا میتوانستند بگویند که کتاب او سخن خداوند عالم نیست زیرا خداوند قادر است که مقصود خویش را مفید و رسا بیان نماید و در فهمانیدن مقصود به مخاطب، از همه تواناتر است. در حالی که در تاریخ و سیرة پیامبر، عکس این مسأله را ملاحظه میکنیم و میبینیم که همگان از فصاحت و بلاغت کتابش در شگفت بودند.
10- اگر قرآن فقط با قول پیامبر و امام قابل فهم است، قطعاً آنان وظیفه داشتند مفاهیم آیات و تفسیرشان را بیان کنند و برای آیندگان بگذارند. در غیر این صورت نزول قرآن بیهوده خواهد بود و این امر از خداوند حکیم محتمل نیست. پس چرا پیامبر و امام به امر إلهی چنین تفسیری از یکایک آیات، به صورتی که صدورش از ناحیة آنان قابل تردید نباشد، از خود باقی نگذاشتند؟! زیرا اهمّیّت این کار به اندازة خود قرآن است و تنها راه انتفاع مردم از کتاب خداست. شاید ـ نعوذ بالله ـ شما معتقدید که پیامبر و امام در انجام وظیفة خود قصور ورزیدهاند.
11- علمای ما به حق، قرآن را قطعیّالصّدور و احادیث را ظنّیالصّدور میشمارند، اکنون میپرسیم: چگونه ممکن است که فهم کتاب قطعیالصدورِ غیرِ قابل تقلید، به روایات غیرمتواتر ظنّیالصدورِ قابل جعل و تقلید، متّکی باشد؟
12- متّکیساختن فهم قرآن به روایات، به نفع شما نیست، زیرا دیگر نمیتوانید سایر فِرَق را ناحق بشمارید، زیرا آنان نیز به احادیث گروه خود تمسّک میجویند و آیات قرآن را مطابق آن معنی نموده یا در واقع آراء مقبول خود را به قرآن تحمیل میکنند. بَاؤُكَ تَـجُرُّ وَبَائِيْ لاَ تـَجَرُّ؟!
13- از همه مهمتر اینکه ادّعای شما مخالف است با آیات قرآن که کتب آسمانی را نور دانسته است. نور مظهر وضوح و روشنی است و محتاج روشنگر نیست بلکه خود تابناک و روشنیبخش است (المائدة: 44 و 46 – الأنعام: 91) قرآن خود را نیز نور شمرده است (المائدة: 15 – الأعراف: 157 – التّغابن: 8). این ادّعا تنها مستند به استنباط ما از آیات قرآن نیست بلکه متّکی به کلام علیu است که شما قولش را مبیّن و مفسّر قرآن میدانید. امیرالمؤمنین قرآن را نور دانسته است و آن را «النّور الساطع والضّیاء اللامع = نور تابنده و فروغ درخشنده» (خطبة 2) و «النّور المبین = نور آشکارگر» (خطبة 156) و «النّور المتقدی به = نور مورد پیروی» (خطبة 158) و «نوراً لا تطفأ مصابیحه = نوری که خاموشی نپذیرد» و «نوراً لیس معه ظلمة = نوری که تایکی با آن نیست» (خطبة 198) خوانده است.
14- شما با مغالطه، از آیة 44 سورة «نحل» سوءاستفاده کردهاید. امّا مغالطة شما آشکار است و فقط ممکن است ناآشنایان با قرآن را بفریبد و بپندارند که لفظ «تبیین» صرفاً به معنای شرح و تفسیر و توضیح است و إلّا هر فرد آشنا با قرآن میداند که «تبیین» بیش از یک معنی دارد و یکی از معانی آن ضدّ اختفاء و کتمان است و در برابر آن مینشیند و در آیات بسیاری این دو در مقابل هم ذکر شده است، چنانکه فرموده:
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ قَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمۡ كَثِيرٗا مِّمَّا كُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ [المائدة: 15]
«ای اهل کتاب، فرستادة ما نزد شما آمده است در حالی که بسیاری از آنچه را که از کتاب [آسمانی] پنهان میداشتهاید، بیان میکند».
و نیز فرموده:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَكۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَيِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَيَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِي ٱلۡكِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِكَ يَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَيَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ ١٥٩ إِلَّا ٱلَّذِينَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِكَ أَتُوبُ عَلَيۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ ﴾ [البقرة: 159 - 160]
«همانا آنان که آیات روشن و هدایت ما را که نازل کردهایم، کتمان میکنند پس از آنکه برای مردم در کتاب بیان کردهایم، ایشان را خدا لعن میکند و لعنکنندگان نیز آنان را لعن میکنند مگر آنانِ که توبه کنند و [کار خود را] اصلاح کرده و [برای مردم] بیان کنند، پس توبة اینان را بپذیرم که من بسیار توبهپذیر و مهربانم».
و نیز فرموده:
﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِيثَٰقَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ لَتُبَيِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَكۡتُمُونَهُۥ﴾
[آل عمران: 187]
«و یاد کن هنگامی را که خداوند از اهل کتاب پیمان گرفت که البتّه آن را برای مردم بیان کنید و آن را کتمان نکنید».
چنانکه ملاحظه میکنید، در این آیه هم «تبیین» را در مقابل «کتمان» نهاده و هم «تبیین» و ظاهرکردن را وظیفة همة اهل کتاب دانسته و به امام و پیغمبر منحصر نساخته است.
حتّی اگر «تبیین» فقط به معنای شرح و تفسیر و توضیح باشد (که نیست) باز هم مقصود شما حاصل نمیشود زیرا خدا در آیات متعدّد فرموده که ما این کار را کردهایم و قطعاً «تبیین إلهی» نیاز به تبیین غیر، ندارد. از جمله در سورة مبارکة بقره آیات 118، 187، 219، 221، 242 و 266 و سورة آل عمران آیات 103، 118 و 138 و نساء 26 و 176 و مائده 75 و 89 و توبه 115 و نور 18، 58، 59 و 61 و.....
آری، روایتی که ذکر کردیم و دلائل بطلانش را ملاحظه فرمودید، از تحفههای جناب «منصور بن حازم» به مسلمانان است و چنین کسی با چنین اعتقاداتی اولین حدیث این باب را نقل کرده که مخالف مذهب شیعه، بلکه مخالف با عقل و قرآن است، زیرا قائل به جبر شده و میگوید خدا بعضی را سعید و بعضی را شقی خلق فرموده، در حالی که عقل سلیم میگوید اگر خدا کسی را شقی خلق کند و در قیامت او را عذاب کند، این کار ظلم است و خداوند رحیم حکیم ظالم نیست و در قرآن نیز ظلم را از خود نفی فرموده، بلکه سعادت و شقاوت کسبی است، انسان با کسب علم و انجام عمل صالح، لوازم سعادت خود را فراهم میکند و با جهل و عمل فاسد، خود را شقی میسازد. قرآن کریم نیز، قول امثال «منصور بن حازم» را از زبان کفّار و مشرکین نقل میکند که ادّعا دارند کفر و شقاوت ما با اراده و مشیّت خداست! چنانکه فرموده:
﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا عَبَدۡنَا مِن دُونِهِۦ مِن شَيۡءٖ نَّحۡنُ وَلَآ ءَابَآؤُنَا﴾ [النحل: 35]
«آنان که شرک ورزیدهاند گفتند: اگر خدا میخواست ما و نیاکانمان جُز او چیزی را نمیپرستیدیم».
و فرموده:
﴿وَقَالُواْ لَوۡ شَآءَ ٱلرَّحۡمَٰنُ مَا عَبَدۡنَٰهُم﴾ [الزّخرف: 20]
«وگفتند: اگرخداوند رحمان میخواست ما آنان (= فرشتگان) را عبادت نمیکردیم».
معلوم نیست کتابی که اکثر راویانش افرادی فاسدالعقیده و ناآشنا با قرآناند که برخی از آنها احادیث جبری مسلکان مخالف شیعه را اشاعه میدهند چگونه مورد توجه و علاقة شیعه قرار گرفته است و آن را برای دین و دنیای خود کافی میدانند!.
* حدیث 2- مرفوع است و هر دو «محمّدباقر» آن را صحیح ندانستهاند. مجلسی قبل ازآنکه برای توجیه این حدیث، بافندگی را آغاز نماید، اعتراف میکند که: «وهو في غایة الصّعوبة والإشکال وتطبیقه على مذهب العدلیّة یحتاج إلى تکلّفات کثیرة = توجیه این حدیث در نهایت صعوبت و دشواری است و تطبیق آن با مذهب گروه عدلیّه نیازمند تکلّفات بسیار است». سپس میگوید: عجیب است که شیخ صدوق همین حدیث را عیناً با همین سند به نقل از کلینی در کتاب «توحید» ذکر میکند ولی برخلاف «کافی» که میگوید: «ومنعهم إطاقة القبول منه = و [خدا، اهل معصیت را] از توان پذیرش خویش بازداشت!»، آورده است که: «ولم یمنعهم إطاقة القبول منه = و [خدا، اهل معصیت را] از توان پذیرش خویش بازنداشت» و برخلاف «کافی» که میگوید: «ولم یقدروا أن یأتوا حالاً تنجیهم من عذابه = و [اهل معصیت] نتوانستند حالتی تحصیل کنند که آنان را از عذاب خدا نجابت بخشد!»، آورده است که: «وإن قدروا أن یأتوا خلالا یُنجیهم عن معصیته = اگرچه میتوانستند خصائلی تحصیل کنند که آنان را از عصیان خدا، نجات بخشد».
سپس مجلسی میگوید: «لا أدری أنّ نسخته کانت هکذا أو غیّره لیوافق قواعد العدل، ویشکل إحتمال هذا الظنّ في مثله = نمیدانم نسخة او (= صدوق) این چنین بوده است یا اینکه خود او روایت را تغییر داده تا موافق قواعد عدل باشد، گرچه این گمان دربارة امثال او، مشکل است»! همچنین در خاتمة توجیهاتش اعتراف میکند که: «والقول بظاهره لا یوافق العدل = ظاهر این روایت موافق عدل نیست»!
ما نیز میگوییم، أوّلاً: علاوه بر مرفوعبودن حدیث، یکی از رُوات آن شعیب عَقَرقوفی است که متأسّفانه او را توثیق کردهاند ولی اخباری که از او نقل شده، موافق قرآن نیست. از جمله روایتی که در رجال کشّی (چاپ کربلاء، ص 375) از او روایت شده، بیتردید کذب محض و مخالف قرآن کریم است. زیرا میگوید امام کاظم علم غیب داشته و حتّی از وقت مرگ سایرین مطّلع بوده است! حتّی «کشی» اظهار تردید کرده و میگوید: خدا به این روایت داناتر است! (که حقّ است یا باطل)[10].
پرواضح است که اینگونه ادّعاها برخلاف قرآن است که فرموده:
﴿وَمَا تَدۡرِي نَفۡسٞ مَّاذَا تَكۡسِبُ غَدٗاۖ وَمَا تَدۡرِي نَفۡسُۢ بِأَيِّ أَرۡضٖ تَمُوتُۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُۢ ﴾ [لقمان: 34]
«هیچ کس نمیداند که فردا چه خواهد کرد و هیچ کس نمیداند در کدام سرزمین خواهد مرد، همانا خداست که دانای آگاه است».
چگونه ممکن است امام که به وی وحی نمیشود از اسرار مردم و زمان مرگشان مطلع باشد، در حالی که رسول خداص با اینکه وحی به او میرسید، از زمان موت کسی خبر نداشت. چنانکه در ماجرای «رجیع» و «بئرمعونه» که هر دو در سال چهارم هجری واقع شد، اصحاب پیامبر را کشتند و آن حضرت خبر نداشت[11].
اینک که با یکی از رُوات این حدیث آشنا شدیم مناسب است که به متن حدیث بپردازیم. متن حدیث صریح در جبر و نسبت ظلم به خداوند متعال است زیرا چنانکه گفتیم مدّعی است که تعدادی از بندگان نمیتوانند حالتی تحصیل کنند که آنان را از عذاب خدا نجات بخشد! حال باید از راوی یا از کلینی بپرسیم: خداوند چگونه کسی را که خود از تحصیل حالی که مستحق عذاب نباشد عاجز است، به عمل صالح یا به توبه که موجب نجات از عذاب است، تکلیف میفرماید؟!! معلوم میشود خدای کتاب «کافی» غیر خدای قرآن کریم است!
* حدیث 3-[12] مجلسی آن را مجهول دانسته ولی به نظر ما وجود «برقی» در سند حدیث، سبب ضعف حدیث است. متن آن نیز صریح در جبر و مخالف تعالیم أئمّه است زیرا تردید نیست که آن بزرگواران با مسلک جبر موافق نبودهاند. زیرا روایت دربارة اهل سعادت میگوید: «یُسلَك بالسّعید» و نیز «یسلك بالشّقیّ» یعنی: سعید و شقی به راه سعادت و شقاوت برده میشوند! در این صورت آنان انتخاب و اختیاری ندارند. آیا رُوات این حدیث یا جناب کلینی، جبر و اختیار را از یکدیگر تمییز نمیدادهاند و متوجّه تضادّ این اخبار با قرآن کریم و تعالیم ائمّه نبودهاند؟!
[1]- بصائر الدّرجات، محمد بن حسن صفّار، چاپ سنگی، الجزء الثّانی (باب في الأئمّة عرض الله علیهم ملکوت السّماوات و الأرض کما عرض رسول الله) حدیث 6- حدّثنا عبدالله بن محمّد عن أبیه عن عبدالله بن مغیرة عن منصور بن حازم عن عبدالرّحیم القصیر عن أبي جعفرu قال: سألته عن قول الله ـ عزوجل ـ: ﴿ وَكَذَٰلِكَ نُرِيٓ إِبۡرَٰهِيمَ مَلَكُوتَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلِيَكُونَ مِنَ ٱلۡمُوقِنِينَ( [الأنعام: 75] قال: کشف السماوات و الأرض حتّی رآها وما فیها وحتّی رأی العرش ومن علیها وفعل ذلك برسول الله .... وروی أبوبصیر ومنصور: ولا أری صاحبکم إلا وقد فعل به ذلك!
[2]- در این مورد رجوع کنید به تفسیر «مجمعالبیان» ذیل آیه 29 سوره بقره و آیه 54 سوره اعراف و آیه 3 سوره یونس و نیز کتاب گرانقدر «تلخیص البیان فی مجازات القرآن» تألیف شریف رضی(ره) و تفسیر «المنار» جلد هشتم ذیل آیه 54 سوره اعراف و تفسیر «مفاتیح الغیب» فخر رازی ذیل همین آیه و خصوصا به فصل «حلّ اختلاف در شؤون توحید» از کتاب گرانقدر راهی به سوی وحدت اسلامی تألیف استاد مصطفی حسین طباطبائی.
[3]- صدر این حدیث، به عنوان حدیث دوّم باب 59 «اصول کافی» نیز آمده است.
[4]- آقای بهبودی این حدیث را صحیح ندانسته، مجلسی نیز آن را مجهول شمرده امّا مجهول همطراز صحیح !
[5]- وسائلالشّیعة، ج 4، (أبواب قراءة القرآن، باب سوّم)، ص 828، حدیث سوّم.
[6]- وسائل الشیعة، ج 4، (أبواب قراءة القرآن، باب اوّل)، ص 823، حدیث اوّل.
[7]- در این مورد رجوع کنید به صفحه 335 و 336 کتاب حاضر.
[8]- برای ملاحظه نمونهای از بازیهای «ابن سینا» و «ابن عربی» با آیات قرآن، که رأی خود را به آیات کریمه، تحمیل نمودهاند، رجوع کنید به چاپ اوّل کتاب شریف «راهی به سوی وحدت اسلامی» (ص 120 به بعد) تألیف «مصطفی حسینی طباطبائی».
[9]- ما در مورد معنای صحیح آیه مذکور در سطور آینده سخن خواهیم گفت. ر. ک. صفحه 365 کتاب حاضر.
[10]- رجال کشی، ص 376.
[11]- در این مورد رجوع کنید به کتب سیره از جمله سیرة ابن هشام.
[12]- در کافی این روایت با شماره 4 ذکر شده است. معلوم نیست که حدیث سوم از متن کافی ساقط شده یا اینکه اشتباهاً حدیث سوّم را شماره 4 داده است .