116. باب أنّ الأئمّة ‡ یعلمون علم ما کان وما یکون وأنّه لا یخفی علیهم الشَّيء صلوات الله علیهم
این باب دارای شش حدیث است که بهبودی هیچ یک را صحیح ندانسته است. مجلسی حدیث 1 و 2 و 3 را ضعیف و 5 و 6 را مجهول و 4 را صحیح شمرده است.
تعدادی از رُوات احادیث این باب از قبیل «ابراهیم بن اسحاق الأحمر النّهاوندی» و «محمد بن سِنان» و «یونس بن یعقوب» و «سهل بن زیاد» و «احمد بن أبی نَصر البزنطی» و «حسن بن محبوب» و «هِشام بن الحَکَم» و «محمّد بن فُضَیل» را در صفحات پیشین معرّفی کردهایم. (به فهرست کتاب مراجعه شود).
مخفی نماند که قسمتی از عنوان این باب از آیة قرآن گرفته شده که میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَخۡفَىٰ عَلَيۡهِ شَيۡءٞ﴾ [آل عمران: 5]
«همانا چیزی بر خدا پوشیده و پنهان نیست».
ولی متأسفانه رُوات غالی و کذّاب این خصوصیّت را برای أئمّه ذکر کردهاند!!
جالب است که کلینی بداند اگر امام متّصف به وصف ﴿لَا يَخۡفَىٰ عَلَيۡهِ شَيۡءٞ﴾ باشد در این صورت این صفت با روایاتی که خود او در باب 94 و 102 و 103 آورده سازگار و قابل جمع نیست زیرا در آنجا میگوید امام یک حرف از هفتاد و دو حرف اسم اعظم را نمیداند و میگوید: خدای متعال علمی دارد که مخصوص به اوست و غیر او از آن بهرهای ندارند و در حدیث اوّل باب 103 از قول امام میگوید: گاهی از غیب به ما اطّلاع داده میشود، پس ما میدانیم و گاهی اطّلاع داده نمیشود و ما نمیدانیم. طبعاً دربارة کسی که گاهی نمیداند نمیتوان گفت چیزی بر او پوشیده نیست و از علم ما کان وما یکون وما هو کائن برخوردار است!
* حدیث 1- راوی نخست آن سَیف التّمّار نام دارد که روایاتش غلوّآمیز و ضدّقرآن است و علمای رجال گفتهاند: مشترک بین ضعیف و موثّق است. راوی دوّم آن عبدالله بن حَمّاد نیز ضعیف است و به قول علمای رجال، اعتماد به حدیثش جایز نیست.
«سیف» میگوید: جماعتی از شیعیان نزد امام صادق بودند. حال این افراد از همین غُلاۀ و دشمنان دوستنما بودهاند یا خیر، خدا میداند. امام فرمود (یا پرسید): بر ما جاسوسی گماشتهاند. «سیف» میگوید: ما به راست و چپ نگریستیم و کسی را ندیدیم و گفتیم: جاسوسی نیست. سپس امام سه بار به پروردگار کعبه قسم خورد که من از موسیu و خضر داناترم زیرا به ایشان علم به ما کان (= علم به گذشته) داده شده بود ولی علم به آنچه هست و آنچه تا روز قیامت خواهد بود داده نشده بود امّا این علم به وراثت از رسول خدا به ما رسیده است.
حال باید از «سیف» پرسید: اوّلاً: امامیکه از اصحاب خود خبر ندارد و نمیداند که آیا جاسوسی در آن نزدیکی هست یا نیست چگونه به آنچه بوده و تا انقضای عالم خواهد بود، علم دارد؟!
ثانیاً: از کجا معلوم شده که موسی و خضر علم به ما کان داشتهاند؟ خود موسی که چنین ادّعایی نکرده و از قرآن نیز میتوان دریافت که علم به ما کان نداشته زیرا هنگامی که در طور بود از گوسالهپرستشدن قومش خبر نداشت تا اینکه خدا به او فرمود:
﴿فَإِنَّا قَدۡ فَتَنَّا قَوۡمَكَ مِنۢ بَعۡدِكَ وَأَضَلَّهُمُ ٱلسَّامِرِيُّ﴾ [طه: 85]
«همانا ما پس از تو قومت را آزمودیم و سامری گمراهشان ساخت».
و پس از بازگشت از طور نیز از بیگناهی برادرش مطّلع نبود و سر و ریش او را گرفت و میکشید تا اینکه برادرش به او گفت:
﴿إِنَّ ٱلۡقَوۡمَ ٱسۡتَضۡعَفُونِي وَكَادُواْ يَقۡتُلُونَنِي﴾ [الأعراف: 150]
«همانا این قوم مرا ناتوان ساختند و نزدیک بود مرا بکشند».
حتّی پیامبر اسلامص نیز علم به ماکان ـ جُز آنچه به او وحی شده ـ نداشت و تعدادی از پیامبران پیشین را نمیشناخت [غافر: 78].
ثالثاً: خدا بارها در قرآن به رسول خود فرموده: ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي﴾ و ﴿وَمَا أَدْرِي﴾ و ﴿لَا تَدْرِي﴾ و..... پس چگونه میتوان برخلاف قرآن ادّعا کرد که رسول خداص علم به ماکان و ما یَکون داشته است؟!
رابعاً: اگر از رسول خداص سؤال میکردند، صبر میکرد تا وحی برسد. چگونه امامی که به وی وحی نمیشود به ما کان و ما یَکون علم دارد.
خامساً: علم ارثی نمیشود مگر برای راویان خرافی!
«هاشم معروفالحسنی» میگوید: این روایت تصریح کرده که پیامبر اکرمص «علم ما کان وما هو کائن وما یکون» داشته و آن را به أئمّه به ارث داده است! و این بدان معنی است که خدا برای خود علمی [مخصوص به خویش] باقی نگذاشته بلکه علم إلهی کاملاً به پیامبر و أئمّه انتقال یافته است! این ادّعا مخالف قرآن است. در برخی از روایات آمده است که پیامبر به اصحاب خویش میفرمود: چرا از چیزهایی میپرسید که نمیدانم همانا من بندة خدایم که جُز آنچه خدایم به من آموخته است، نمیدانم و یا فرمود: من به امور دینتان آگاهترم و شما به امور دنیای خویش داناترید. و نظایر این گونه روایات که در آنها پیامبر در مورد خویش ادّعای علم به «ما کانَ وما یَکون» نکرده است[1].
* حدیث 2- عدّهای از ضعفاء و مجاهیل میگویند: امام صادق فرموده: من آنچه در آسمان و زمین است و آنچه در بهشت و دوزخ است میدانم و به ما کان و ما یکون علم دارم!! سپس امام ملاحظه کرده که پذیرش این سخن بر شنوندگان دشوار است و آن را باور نکردهاند لذا فرموده: این علم را از کتاب خدا آموختهام که خدای عزّوجلّ میفرماید: «فِیهِ تِبیانُ کلِّ شَيءٍ»! میگوییم:
اوّلاً: رسول خداص که از هر امامی بالاتر بود چنین ادّعای نکرده و چنانکه در سطور فوق گفتیم خدا بارها به او فرموده: ﴿لَا تَدْرِي﴾ و ﴿قُلْ إِنْ أَدْرِي﴾ و..... و خطاب به بندگان خویش که پیامبر نیز از جملة ایشان است فرموده:
﴿وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا﴾ [الإسراء: 85]
«و از دانش جُز اندکی اعطاء نشدهاید».
ثانیاً: جاعل روایتکه مدّعی است امام فرموده: تمام این علوم را از کتاب خدا تعلّم کردهام فراموش کرده که در روایت قبلی امام فرموده: ما این علم را از پیامبر به ارث بردهایم و مهمتر اینکه در اینجا آیه را غلط خوانده زیرا آیة مذکور در قرآن چنین است:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ﴾ [النّحل: 89]
«کتاب را که بیان هر چیزی [از امور هدایت و سعادت] در آن است بر تو نازل کردیم».
ولی امام رُوات کلینی آیه را چنین خوانده است: «فیه تبیان کلِّ شَيء»!! مجلسی ناگزیر شده بگوید: یا امام آیه را نقل به معنی کرده است و یا قراءت أئمّه بدین صورت بوده است!!
مهمتر اینکه در قرآن کریم همة مسائل آسمانها و زمین و امور مربوط به بهشت و جهنّم و علم ما کان و ما یکون نیامده است و به قرینة حالیّه پرواضح است که مقصود از «کُلِّ شَيء = همه چیز» همة امور مربوط به شریعت و هدایت است نه هر چیزی، یعنی قرآن «تبیاناً لکُلِّ شَيء مِن أمور الدّین» است و لاغیر.
بهعنوان مثال، هر عاقلی میداند و نیازمند بهتوضیح نیست که اگر کسی به داروخانهای اشاره کرده و به مخاطب خود بگوید: اینجا هر چه بخواهی هست. یا اینجا همه چیز هست. شنونده میفهمد که هر چه که به دارو و درمان مربوط باشد، منظور گوینده بوده است و توقّع ندارد که داروخانة مذکور لحاف، کرسی و خاکة ذغال و چلوکباب و ارّة نجّاری و..... نیز بفروشد!!!
چگونه ممکن است امام صادقu آن قدر کماطّلاع باشد که آیه را غلط بخواند و یا تصوّر کند که چون قرآن «لِکُلِّ شَيء» فرموده پس میتوان علم ما کان و ما یکون را از آن به دست آورد!! یقیناً این حدیث دروغ است و آن را رُوات کلینی جعل کردهاند.
ثالثاً: آشکار است که در قرآن کریم علم میکروبشناسی و الکترونیک و ژنتیک و جبر و مقابله و شیمی و..... نیست و إلا اگر این علوم در قرآن بوده و پیامبر برای مردم بیان نکرده تا اینکه غیرمسلمین کشف و بیان کنند، در این صورت ـ نعوذ بالله ـ رسول خداص از نشر این علوم بخل ورزیده است. در حالی که خدا فرموده:
﴿وَمَا هُوَ عَلَى ٱلۡغَيۡبِ بِضَنِينٖ﴾ [التّکویر: 24]
«او بر وحی و غیب بخیل نیست».
«هاشم معروفالحسنی» نیز این روایت را نپذیرفته است[2].
* حدیث 3- «جماعۀ بن سعد» فردی ضعیف و خبیث بوده که با «أبوالخطّاب» که مورد لعن امام صادق قرار گرفت، خروج کرد و کشته شد، چنین شخصی از قول امام صادقu میگوید: خدا گرامیتر و رحیمتر و مهربانتر از آن است که طاعت کسی را بر بندگانش واجب کند ولی صبح و شب اخبار آسمانی را از او پوشیده بدارد!! باید به این رفیق ابوالخطّاب ملعون گفت: خداوند اطاعت رسول را بر بندگان خویش واجب فرمود با اینکه آن حضرت به فرمودة قرآن به اخبار آسمان ـ جُز آنچه به او وحی شد ـ علم نداشت. چنانکه فرموده:
﴿مَا كَانَ لِيَ مِنۡ عِلۡمِۢ بِٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰٓ إِذۡ يَخۡتَصِمُونَ﴾ [ص: 69]
«مرا بهملاء اعلی (عالم فرشتگان) آنهنگامکه گفتگو و مناقشه میکردند، دانشی نبود».
رسول اکرمص از مسائل زمینی ـ تا وحی نمیرسید ـ خبری نداشت تا چه رسد به اخبار آسمان! (رجوع کنید به فصل «علم غیب و معجزه و کرامت» از کتاب حاضر).
دیگر آنکه خدا اطاعت از «أولوا الأمر» یعنی فرماندهان و فرمانداران کشوری و لشکری را ـ مشروط به عدم تخطّی از کتاب و سنّت ـ واجب فرموده با اینکه ایشان به اخبار آسمان و زمین علم ندارند.
* حدیث 4- صدر این حدیث مانند حدیث سوّم میگوید که امام واجبالإطاعه کسی است که اخبار آسمانی به او برسد. و در ذیل حدیث در پاسخِ این سؤال که چرا أئمّه ـ از قبیل حضرت علی و حضرات حسنَین ـ علی رغم اینکه اخبار زمین و آسمان به ایشان میرسید و برای اقامة عدالت قیام کرده بودند، در برابر دشمنان مغلوب و کشته شدند؟ میگوید: خدا آن مصیبتها را بر ایشان مقدّر فرمود و به اختیار آنها نهاد که بپذیرند یا نپذیرند. آنها نیز به جای پیروزی بر دشمنان، این مصائب را انتخاب کردند(!!) خدا نیز انتخاب آنها را محقّق ساخت! و إلّا اگر آنها از خدا میخواستند که سلطة طواغیت را نابود سازد، خدا آنها را به سادگی از میان برمیداشت!! (مشابه حدیث هشتم باب 105 است).
أوّلاً: خدای ما چنان است که
﴿لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ﴾ [الإسراء: 111]
«خدا [برای خویش] فرزندی نگرفته و او را در فرمانروایی شریکی نیست».
از این رو میپرسیم: از کی مقدّرات عالم را به اختیار و انتخاب مخلوقات خود میگذارد که فقط رُوات کذّاب کلینی باخبر شدهاند؟!
ثانیاً: اگر قبول مغلوبیّت و شکست از طاغوتها موجب رفع مقامات اُخروی است، پس چرا پیامبر از خدا به جای طلب پیروزی بر دشمنان، شکست و مغلوبیّت را طلب نمیکرد؟!
ثالثاً: چنانکه در باب 105 به نقل از «نهجالبلاغه» (نامة 39 و 45) گفتیم: این اکاذیب مخالف با اقوال علیu است که واقعاً میکوشید بر مخالفانش از قبیل معاویه و عمروعاص غالب شود.
* حدیث 5 و 6- همان عیوب احادیث قبلی را دارند. یکی از رُوات حدیث ششم «عمر بن عبدالعزیز» نام دارد که به قول نجاشی و کشّی، مخلّط و دروغگو است و احادیث نامقبول روایت میکند. در روایت پنجم نیز دروغگوییِ راوی چون روز آشکار است زیرا میگوید: در «مِنی» پانصد مسأله از علم کلام پرسیدم، امام هم قول متکلّمین را یک به یک توضیح داد و هم نحوة پاسخگویی به آنها را به من آموخت!!
مناسب است که در اینجا مختصری از سخن عالم مجاهد مرحوم قلمداران/ به نقل از کتاب شریف راه نجات از شرّ غُلاة (بخش علم غیب) بیاوریم که فرموده: «کافی» که نزد شیعه پس از قرآن بهترین و عالیترین مستند است در ابوابی که در خصوص علم أئمّه تنظیم کرده است که از آنها دکّانداران مذهبی به عالمالغیب بودن امامان استناد میکنند در باب 104 سه حدیث آورده که صرف نظر از مخالفت متن آنها با عقل و قرآن، به تشخیص علّامة مجلسی در «مرآة العقول» هیچ یک صحیح نیست و نتیجة آن هیچ! باب 105 دارای هشت حدیث است که صرف نظر صحیح نیست و نتیجة آن هیچ! باب 105 دارای هشت حدیث است که صرفنظر از ناسازگاری آنها با قرآن، حتّی یک حدیث صحیح هم در آن نیست. در باب 106 شش حدیث آمده است که به تشخیص علّامة حلی جُز حدیث چهارم هیچ یک صحیح نیستند. در حدیث مذکور هم سخنی از علم ما کان و ما یکون نیست بلکه امام باقرu شکوه میکند که چرا شما علم امامان خود را با علم امامان مخالفانتان یکسان میدانید... پر واضح است مراد از اخبار آسمانها و زمین که قوام دین و شریعت در آن باشد علم ما کان و ما یکون به آن معنی که اینان میگیرند نیست بلکه علمی است که مربوط به احکام و مسائل شریعت است که در آن البتّه أئمّه کاملاند.
اینها احادیثی است که در کتاب «کافی» در این موضوع است و چنانکه میبینید حتّی یک حدیث صحیح که وافی به مقصود باشد در آنها یافت نمیشود. با اینکه اگر فرضاً چند صد حدیث صحیح هم بود چون مضامین آنها برخلاف قرآن است به شرحی که قبلاً با استناد به آیات شریفه آوردیم که علم غیب مخصوص خداست و احدی را بر آن اطّلاعی نیست، طبق دستور خود أئمّه ـ سلام الله علیهم أجمعین ـ باید آنها را ردّ کرده و بر سینة دیوار کوبید و اعتناء نکرد.
امّا آنچه در کتاب «بصائر الدّرجات» منسوب به «محمّد بن الحسن الصّفّار» است یادآور میشویم که محمّد بن الحسن بن الولید استاد شیخ صدوق از آن اعراض داشته و شاید آن را از صفّار نمیدانست. پارهای از ارباب رجال چون «ابن داود» و شیخ بهایی به دو «صفّار» قائل بودهاند که یکی را «ثقه» و دیگری را که نویسندة بصائرالدّرجات است غیرثقه دانستهاند. حال آیا با این اخبار کذائی میتوان به جنگ قرآن رفت و عقل و وجدان را کنار گذاشت؟!!