89. باب أن أهل الذّکر الذین أمر الله الخلق بسؤالهم هم الأئمّة

این باب مشتمل بر نُه حدیث است که آقای بهبودی هیچ یک جُز حدیث 8 و 9 را صحیح ندانسته است. مجلسی حدیث 1 و 2 و 3 را ضعیف و 6 را حسن موثّق و 4 و 5 و 7 و 8 و 9 را صحیح شمرده است.

بدان که در این باب رُوات کلینی با چند آیه از آیات شریفة قرآن بازی کرده‌اند:

1- ﴿فَسۡ‍َٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾                [النّحل: 43 و الأنبیاء: 7]

«اگر نمی‌دانید از اهل کتاب بپرسید».

 2- ﴿وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ وَسَوۡفَ تُسۡ‍َٔلُونَ﴾                                  [الزّخرف: 44]

«و همانا این [قرآن] برای تو و برای قومت هر آینه مایة پند و یاد [خدا] است و به زودی پرسیده و بازخواست خواهید شد».

دکّانداران مذهبی با تمام توان کوشیده‌اند که از آیات فوق سوءاستفاده کنند و عوام را بفریبند! از این رو پیش از پرداختن به احادیث این باب ناگزیریم پیرامون آیات مذکور توضیحاتی بیان کنیم:

الف) در قرآن کریم غیر از آیاتی که لفظ «ذِکر» در آنها به معنای «یاد» و «یادآوری‌ کردن» و نظایر آن استعمال شده، به قرآن و کُتُب آسمانی از جمله «تورات» نیز «ذکر» اطلاق شده است. فی‌المثل در آیة 85 سورة آل عمران و آیة 6 و 9 سورة حجر و آیة 44 سورة نحل و آیة 50 سورة أنبیاء و آیة 51 سورة قلم و.... منظور از «ذِکر» قرآن کریم است، امّا در آیاتی از جمله آیة دوّم سورة أنبیاء ـ به اتّفاق شیعه و سنّی ـ مقصود از «ذِکر» آیات الهی و کتب آسمانی است. در آیة 48 همین سوره فرموده:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٱلۡفُرۡقَانَ وَضِيَآءٗ وَذِكۡرٗا لِّلۡمُتَّقِينَ﴾          [الأنبیاء: 48]

«برای اهل تقوی، به موسی و هارون، فرقان (= جداکنندة حقّ از باطل) و نور و ذکر (= تورات) عطا نمودیم».

و باز در آیة 105 همین سوره فرموده:

﴿وَلَقَدۡ كَتَبۡنَا فِي ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّكۡرِ أَنَّ ٱلۡأَرۡضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ ٱلصَّٰلِحُونَ﴾ [الأنبیاء: 105]

«و به تحقیق که پس از تورات در زبور [نیز] نوشتیم و مقرّر داشتیم که زمین را بندگان نیکوکردار و شایسته‌ام به میراث می‌برند»[1].

ب) قرآن علاوه بر اینکه فرموده پیامبرش را در میان «أمیّین» یعنی قومی ناآشنا با کتاب و کتابت و ناآگاه از کتب آسمانی، مبعوث نموده [الجمعة: 2] تصریح کرده که قوم پیامبر، قبل از بعثت آن حضرت، اطّلاعی از اخبار انبیاء نداشته‌اند، از این رو پس از بیان احوال حضرت نوحu، خطاب به پیامبر فرموده:

﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَا﴾            [هود: 49]

«این از اخبار غیب است که به تو وحی می‌کنیم، پیش از این نه تو [چیزی از] آن­را می‌دانستی و نه قومت».

با توجه به مطالب فوق، پرواضح است که در سورة نحل و انبیاء که هر دو مکّی هستند، منکرین می‌گفتند:

﴿هَلۡ هَٰذَآ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ﴾                                                                         [الأنبیاء: 3]

«آیا این شخص جُز بشری مانند شماست؟!».

و توقّع داشتند که ملائکه مستقیماً بر آنان نازل شوند و مسائل دین را به ایشان بگویند (النّحل: 33) و می‌گفتند:

﴿مَالِ هَٰذَا ٱلرَّسُولِ يَأۡكُلُ ٱلطَّعَامَ وَيَمۡشِي فِي ٱلۡأَسۡوَاقِ لَوۡلَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مَلَكٞ فَيَكُونَ مَعَهُۥ نَذِيرًا﴾          [الفرقان: 7]

«این چه فرستاده‌ای است که خوراک می‌خورد و در بازارها راه می‌رود؟ چرا بر او فرشته‌ای [آشکار] فرود نمی‌آید تا همراه او هشداردهنده باشد»*.

قرآن در مقابل این بهانه‌ها می‌فرماید: انسان برای اینکه اسوه و مقتدای سایر انسان‌ها باشد، از غیر انسان مناسب‌تر و مقبول‌تر است، سنّت و روش إلهی نیز همواره چنین بوده که بشری از نوع سایر انسان‌ها را به رسالت برگزیده و او را به میان آدمیان فرستاده و هیچگاه چنین نبوده که پیامبران افرادی باشند که محتاج غذا نباشند و یا نمیرند. طبرسی در مجمع‌البیان (ذیل آیة 7 سورة انبیاء) می‌گوید: همنوع به همنوع مایل‌تر و مأنوس‌تر است و سخن یکدیگر را بهتر می‌‌فهمند و نسبت به هم نخوت و تکبّر نمی‌ورزند.

به همین سبب قرآن می‌فرماید:

﴿قُل لَّوۡ كَانَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَلَٰٓئِكَةٞ يَمۡشُونَ مُطۡمَئِنِّينَ لَنَزَّلۡنَا عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَلَكٗا رَّسُولٗا ٩٥﴾                                                                               [الإسراء: ٩٥]

«اگر در زمین به جای آدمیان، فرشتگان با آرامش می‌زیستند ما نیز فرشته‌ای از نوع خودشان به عنوان فرستاده، گسیل می‌داشتیم».

از این رو، ما همواره پیامبران را مردانی قرار داده‌ایم که همنوع انسان بوده‌اند و اگر به موضوع علم ندارید و تردید دارید، از اهل کتب آسمانی پیش از پیامبر، بپرسید، زیرا به قول طبرسی: «مشرکین مکّه قول یهود و نصاری را ـ که به شدّت با پیامبر دشمنی ورزیده و او را تکذیب می‌کردند ـ در مواردی که از کتب آسمانی خود چیزی می‌گفتند، باور کرده و می‌پذیرفتند»[2].

امّا از آنجا که مقلّدین کلینی و مجلسی[3] این معنای واضح و صریح از آیه را که با آیات قبل و بعد نیز کاملاً متناسب است، با اهواء و علائق خویش موافق نیافته‌اند، به اشکال‌تراشی و انواع بهانه‌ها متشبّث شده‌اند، تا این معنی را نپذیرند:

نخست آنکه بدون دلیل ادّعا کرده‌اند مشرکین مکّه می‌دانستند که انبیاء پیشین همگی بشر بوده‌اند، در نتیجه نیازی نبود که قرآن به آنان بگوید برای حصول علم و اطمینان، از اهل کتاب، سؤال کنید تا بدانید که انبیاء پیشین نیز جُز انسان‌ها و مردانی که به ایشان وحی شده است، نبوده‌اند، بلکه مشرکین می‌گفتند: خدایی که قدرت مطلقه و نامحدود دارد و می‌تواند دل‌های ما را به هر صورت که می‌خواهد هدایت کند، اگر می‌خواست، ما و پدرانمان چیزی جُز او را عبادت نکرده و جُز به اعلام او چیزی را حرام نمی‌شمردیم.

بُطلان این ادّعا پر واضح است، زیرا چنانکه گفتیم، علاوه بر آیة هفتم سورة مکّی فرقان[4]، در همین سورة نحل، در آیات قبل از آیة 43، خدا به صورت تقریعی و با استفهام انکاری می‌فرماید:

﴿هَلۡ يَنظُرُونَ إِلَّآ أَن تَأۡتِيَهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ أَوۡ يَأۡتِيَ أَمۡرُ رَبِّكَۚ كَذَٰلِكَ فَعَلَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾            [النّحل: 33]

«آیا همچنانکه پیشنیان ایشان چنین کردند، اینان نیز [برای پذیرش نبوّت تو] انتظار دارند فرشتگان [آشکارا] نزدشان بیایند یا اینکه فرمان پروردگارت [برای عذاب] بیاید؟».

و در سورة انبیا نیز بلافاصله پس از آیة منظور، می‌فرماید:

﴿وَمَا جَعَلۡنَٰهُمۡ جَسَدٗا لَّا يَأۡكُلُونَ ٱلطَّعَامَ وَمَا كَانُواْ خَٰلِدِينَ﴾             [الأنبیاء: 8]

«آنان (= پیامبران) را پیکری که خوراک نخورند [و از آن بی‌نیاز باشند] قرار ندادیم و آنان جاوید نبودند».

این کلام به وضوح تمام مُشعِر این معنی است که برای مشرکین مکّه پذیرش نبوّت انسانی همنوع و همسان خودشان، مشکل و محلّ تردید بود. پس این ادّعا که مشرکان تردید نداشتند که انبیاء پیشین همگی بشر بوده‌اند، کاملاً بی‌دلیل بلکه خلاف حقایق تاریخ و ضدّ قرآن است.

این سخن ما نه بدان معناست که مشرکین بهانه‌های دیگر نمی‌آوردند و اشکال آنان منحصر به این مسأله بوده است بلکه می‌گوییم: آیة 43 سورة نحل و 7 أنبیاء، جوابی است بر استبعاد و استعجاب آنان از بشر عادّی‌بودن پیامبر اکرمص، اشکالات دیگر مشرکین جواب‌های دیگر گرفته که در سایر آیات قرآن آمده است.

آری، مشرکین اشکالات دیگری نیز مطرح می‌کردند، از آن جمله می‌گفتند:

﴿سَيَقُولُ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكۡنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمۡنَا مِن شَيۡءٖۚ كَذَٰلِكَ كَذَّبَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾                [الأنعام: 148]

«مشرکان خواهند گفت: اگر خدا می‌خواست ما و پدرانمان شرک نمی‌ورزیدیم و چیزی را [بدون اعلام حقّ] حرام نمی‌شمردیم، پیشینیان ایشان نیز همین گونه [پیامبران گذشته را] تکذیب کردند».

و می‌گفتند:

﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ أَشۡرَكُواْ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا عَبَدۡنَا مِن دُونِهِۦ مِن شَيۡءٖ نَّحۡنُ وَلَآ ءَابَآؤُنَا وَلَا حَرَّمۡنَا مِن دُونِهِۦ مِن شَيۡءٖۚ كَذَٰلِكَ فَعَلَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾                                                                                           [النّحل: 35]

«مشرکان گفتند: اگر خدا می‌خواست ما و پدرانمان چیزی جُز او را عبادت نکرده و جُز [به اعلام] او چیزی را حرام نمی‌شمردیم، پیشنیان ایشان نیز همین گونه رفتار کردند».

در پاسخ به این اشکال خدا فرموده که این کلام صرفاً پندار و فاقِد دلیل است که پیشینیان نیز گفته‌اند. چنانکه در تفسیر «تابشی از قرآن» نیز گفته‌ام، اشکال دوّم مشرکین این بود که مدّعی بودند خدا خود خواسته و ارادة او بر این تعلّق یافته که ما و پدرانمان غیرخدا را نیز بخوانیم و بپرستیم و چیزهایی را بی‌اعلام او تحریم کنیم. حال که خدا به قدرت قاهره‌اش ما را موحّد نساخته و شرک ما و اینکه برخی چیزها را حرام بشماریم، اراده کرده است، طبعاً ارسال پیامبر در مخالفت با این امورِ باطل است!! جواب این شبهه در ادامة آیه آمده که می‌فرماید: أوّلاً: شما جُز با اتّکاء به حدس و گمان این سخن را نمی‌گویید و إلّا اگر دلیلی دارید، عرضه کنید ﴿فَتُخۡرِجُوهُ لَنَآ﴾. ثانیاً: پیامبران نیز نیامده‌اند که کسی را به ایمان و توحید مجبور و ناگزیر سازند بلکه فقط برای ابلاغ دعوت إلهی ارسال شده‌اند ﴿فَهَلۡ عَلَى ٱلرُّسُلِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِينُ﴾ در واقع خدا در مورد بندگان ارادة شرک نفرموده بلکه برای تمام اُمَم پیامبرانی فرستاده و از عبادت غیر خود منع نموده، در حالی که اگر می‌خواست همة شما را به جبر همان طور که می‌خواست هدایت می‌کرد [الأنعام: 149، النحل: 9، الشعراء: 4] امّا خداوند نه تنها شرک بندگان را اراده نفرموده، بلکه برای تمام أمّت‌ها پیامبرانی فرستاده و آنان را به عبادت خود دعوت و از عبادت غیرخود منع نموده. گروهی [با تبعیّت از فطرت خویش وبه توفیق إلهی] هدایت شدند و دسته‌ای سزاوار ضلالت گردیدند [النّحل: 36] در حالی که اگر خدا شرک و ضلالت آنها را اراده فرموده بود، همگی مشرک می‌شدند و اگر ایمان و هدایت آنها را به جبر اراده فرموده بود، همگی هدایت می‌شدند، امّا واضح است که چنین نیست، بلکه برای اُمَم مختلف پیامبرانی ارسال فرمود تا دین خدا را آشکارا ابلاغ نمایند و کسانی که دعوتشان را پذیرفتند، پاداش می‌یابند و گروهی که عصیان کردند عذاب ما را چشیدند. شما نیز در زمین سیر و سیاحت کنید تا از عاقبت تکذیب‌کنندگان آگاه شوید. [النّحل: 36]. نگارنده گوید: اگر خدا به ارادة تکوینی خویش کفر و شرک بندگان را اراده فرموده، جبر لازم می‌آمد که قبح و بطلانش بدیهی است و اگر به ارادة تشریعی از بندگان شرک و کفر خواسته بود، می‌بایست در کتب آسمانی این خواسته را ابلاغ می‌فرمود، حال آنکه چنین نشده، بلکه به همة أمّت‌ها فرموده:

﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَٱجۡتَنِبُواْ ٱلطَّٰغُوتَ﴾                                                              [النحل: 36]

«خدای را پرستش کنید و از طاغوت ( معبود و مُطاعی غیر از خدا) اجتناب کنید».

چنانکه ملاحظه می‌شود آیة 43 سورة نحل و 7 أنبیاء جواب شبهة فوق نیست، بلکه جواب شبهه‌ای است که قبلاً گفتیم. امّا خرافیّون خواسته‌اند آیات منظور را بی‌دلیل، پاسخ شبهة دوّم جلوه دهند.

دوّم آنکه برای فریب عوام گفته‌اند: خداوند ما را از داوری اهل کتاب نهی فرموده پس چگونه ممکن است که در این موضوع ما را به ایشان ارجاع دهد؟ می‌گوییم: ادّعای شما مصداق «کلمة حقٍّ یُراد بها باطل» است. آری، خداوند ما را از ارجاع داوری به اهل کتاب نهی فرموده ولی این آیه و آیات نظیر آن، به موضوع داوری ارتباط ندارد. در اینجا نیزلازم است توضیحی بیان شود:

أوّلاً: آیة 43 سورة نحل و آیة 7 سورة أنبیاء، مربوط به داوری اهل کتاب نیست، بلکه إذن سؤال از آنهاست و نیازی به توضیح نیست که سؤال غیر از طلب داوری است.

ثانیاً: آیة منظور، تنها موردی نیست که به مسلمین اجازة پرسش از اهل کتاب داده شده بلکه در موارد متعدّد این اجازه صادر گردیده است، از آن جمله فرموده:

﴿سَلۡ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ كَمۡ ءَاتَيۡنَٰهُم مِّنۡ ءَايَةِۢ بَيِّنَةٖ﴾                                 [البقرة: 211]

«از بنی‌اسرائیل بپرس­که چقدر آیات روشن و نشانه‌های آشکار به ایشان عطا کردیم».

شیخ طبرسی در مجمع‌البیان گفته است: یعنی ای پیامبر، از بنی‌اسرائیل که اولاد حضرت یعقوبu می‌باشند (مقصود علمای یهود است که قومشان پیرامون مدینه می‌زیست) بپرس و منظور از این سؤال تشدید و تقویت دلیل علیه خودشان است. صاحب المیزان نیز همین معنی را ذکر کرده و گفته: از علمای بنی‌اسرائیل بپرسید.

خداوند فرموده:

﴿فَإِن كُنتَ فِي شَكّٖ مِّمَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ فَسۡ‍َٔلِ ٱلَّذِينَ يَقۡرَءُونَ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكَ﴾        [یونس: 94]

«پس اگر در آنچه بر تو فرو فرستادیم، شکّ داری، از کسانی بپرس که کتاب [آسمانی] پیش از تو را می‌خوانند».

و فرموده:

﴿وَلَقَدۡ ءَاتَيۡنَا مُوسَىٰ تِسۡعَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖۖ فَسۡ‍َٔلۡ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ إِذۡ جَآءَهُمۡ﴾             

                                                                                                                       [الإسراء: 101]

«و به تحقیق که ما به موسی نُه نشانة آشکار (معجزه) عطا کردیم، پس از بنی‌اسرائیل بپرس هنگامی که او نزد ایشان آمد».

طبرسی در مجمع‌البیان نوشته از آن­رو خدا به پیامبر فرموده: از بنی‌اسرائیل بپرس تا حجّت بر آنان هر چه تمامتر باشد.

و فرموده:

﴿وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٩٦ أَوَ لَمۡ يَكُن لَّهُمۡ ءَايَةً أَن يَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ﴾ [الشعراء: 196-197]

«و به راستی که [وصف و یاد] آن در کتب پیشینیان هست، آیا این برایشان نشانه و دلیل نیست که دانشمندان بنی‌اسرائیل آن را می‌دانند».

خدا در این آیات علم علمای بنی‌اسرائیل را نشانة صحّت مطالب قرآن شمرده است و اگر مردم تحقیق نکرده و کتب بنی‌اسرائیل را بررسی نکنند یا از علمای یهود نپرسند، چگونه بفهمند که علمای بنی‌اسرائیل موضوع مذکور را می‌دانستند؟

ملاحظه می‌فرمایید که در این موارد قرآن داوری یهود را نخواسته امّا چنانکه کاملاً معمول است، در مناظرات، گاهی از کسی که احتمال جانبداری وی از مدّعی منتفی است، گواهی خواسته می‌شود و یا از مقبولات و معتقدات خصم اتّخاذ دلیل شده و علیه او استفاده می‌شود. این از مؤثّرترین روش‌های مباحثه و مناظره و موجب اطمینان بیشتر است. چنانکه مقتضای آیات 93 سورة آل عمران و 43 مائده و 157 اعراف نیز مراجعه به تورات و انجیل موجود در زمان پیامبر بوده است و این امر به هیچ وجه به طلب داوری از آنها، مربوط نیست بلکه نوعی اتّخاذ دلیل است.

سوّم آنکه گفته‌اند: مشرکین که پیامبرص را به نبوّت قبول نداشتند و بر دین اهل کتاب نیز نبودند، طبعاً قول آنها را نیز نمی‌پذیرفتند، در نتیجه لزومی نداشت که قرآن آنان را به اهل کتاب ارجاع دهد.

أوّلاً: صرف قبول‌نکردن مخاطب سبب نمی‌شود که بیّنه و دلیل درست ـ لاأقلّ یک بارـ اقامه و ارائه نشود. این کار برای اتمام حجّت ضروری است. خدا حتّی ارائة حقّ را به فرعون و امثال او، نهی نفرموده است.

 ثانیاً: مشرکان همگی عناد و لجاج یکسان نداشتند و شماری از ایشان بعدها مسلمان شدند. پس ارائۀ دلیل برای برخی از آنها بی­فایده نبوده است.

ثالثاً: چنانکه گفتیم: این ادّعا به وضوح بر خلاف کتب تاریخ و تفسیر است. چنانکه در سطور پیش گذشت، به قول «طبرسی» به سبب اینکه مشرکین از خصومت و عداوت یهود با پیامبر اکرمص آگاه بودند، اگر آنان چیزی از کتاب خود می‌گفتند، مورد پذیرش ایشان قرار می‌گرفت و حتّی چنانکه در مجمع‌البیان و سایر کتب تفسیر در بارة سورة کهف مذکور است، قریش، نضر بن حارث را که یکی از شیاطین قریش بود و رسول خدا را بسیار آزار می‌کرد همراه عُقبۀ بن أبی‌مُعَیط، نزد علمای مدینه فرستادند وبه آن دو گفتند: ماجرای محمد را برایشان بیان نموده و برای دفع او از آنها چاره‌جویی کنید زیرا آنها از احوال انبیاء خبر دارند ولی ما چیزی نمی‌دانیم. این خود بیانگر آن است که مشرکین مکّه در مواردی سخنان اهل کتاب را می‌پذیرفتند.

همچنین در تواریخ از جمله «تاریخ طبری» و تاریخ ابن کثیر[5] و در کتب تفسیر از قبیل مجمع‌البیان (ذیل آیة 51 سورة نساء) آمده است: ابوسفیان به کعب بن أشرف که از بزرگان یهود مدینه بود، گفت: تو مردی هستی که کتاب مطالعه می‌کنی و می‌دانی و ما بی‌سوادیم و نمی‌دانیم [بگو] طریقة کدام یک از ما به هدایت و حقّ نزدیکتر است، ما یا محمّد؟.... [کعب] گفت: سوگند به خدا شما از آنچه محمّد بدان معتقد است، هدایت یافته‌ترید!![6]

چنانکه در قرآن آمده یکی از بهانه‌های مشرکین برای نپذیرفتن توحید این بود که می‌گفتند:

﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥ .... مَا سَمِعۡنَا بِهَٰذَا فِي ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا ٱخۡتِلَٰقٌ ٧﴾           [ص: 5 و7]

«آیا معبودهارا به معبودی یگانه[منحصر] گردانیده، همانا این بسیار شگفت است..... ما این [سخن] را در آخرین کیش نیز نشنیده‌ایم، این جز دروغی برساخته نیست».

چنانکه طبرسی نوشته است: منظور از ﴿ٱلۡمِلَّةِ ٱلۡأٓخِرَةِ نصرانیّت است. مفهوم ضمنی کلام مشرکین آن­است که لاأقلّ اگر در آیین نصرانیّت ـ که آخرین کیش است ـ توحید سابقه می‌داشت، قبول یگانه‌پرستی بر ما آسانتر بود.

چهارم آنکه برای فریب عوام، شیطنت دیگری کرده‌اند* و گفته‌اند: خدا در آیة 10 و 11 سورة طلاق پیامبر را ذکر نامیده و فرموده:

﴿قَدۡ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَيۡكُمۡ ذِكۡرٗا ١٠ رَّسُولٗا يَتۡلُواْ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِ ٱللَّهِ مُبَيِّنَٰتٖ لِّيُخۡرِجَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ﴾                                                                                                [الطّلاق:10-11]

پس وقتی رسول خداص «ذکر» باشد، خاندان پیامبر نیز «أهل الذّکر» خواهند بود!!

می‌گوییم: اوّلاً: وجه اعرابی این آیه مورد مناقشه است و از آنجا که بیّنه با مدّعی است، نخست باید ثابت کنید که کلمة رسولاً تابع لفظ ذکراً است و معمول فعلی محذوف نیست، زیرا در قرآن کریم بارها به قرآن و کتب آسمانی ذکر اطلاق شده و بارها و بارها برای کتب آسمانی انزال و تنزیل استعمال شده و یک بار نفرموده: «کتاب را ارسال کردیم»، همچنین یک بار نفرموده: «انبیاء را برای بشر نازل کردیم» درحالی­که بارها و بارها فرموده «انبیاء را بعث و ارسال کردیم». بدیهی است که دو آیة سورة طلاق نیز باید با توجّه به مطالب فوق و در نظرداشتن سایر آیات قرآن فهمیده شود.

ثانیاً: خدا در کتابش قرائنی قرار داده که به سادگی می‌توان فهمید وجهی که بنا بر آن، کلمة رسولاً مفعول فعلی محذوف از قبیل «أرسَلْنَا» یا «بَعَثْنَا» شمرده می‌شود، با آیات دیگر قرآن موافق‌تر و متناسب‌تر و به همین سبب قویترین وجه است، و بدین ترتیب ترجیح توجیهی دیگر بر این وجه، محتاج اقامة دلیل است.

خداوند فرموده:

﴿أَرۡسَلۡنَا فِيكُمۡ رَسُولٗا مِّنكُمۡ يَتۡلُواْ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِنَا﴾                     [البقرة: 151]

«ما در میان شما فرستاده‌ای از خودتان اعزام کرده‌ایم که آیات ما را برای شما تلاوت می‌کند».

و آیات بسیار دیگر از جمله آیة 164 سورة آل عمران و آیة 59 قصص و آیة 2 سورة جمعه. و همچنین فرموده:

﴿كِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَيۡكَ لِتُخۡرِجَ ٱلنَّاسَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ﴾            [إبراهیم: 1]

«کتابی بر تو فرو فرستادیم تا [با آن] مردم را از تاریکی‌ها به سوی نور برون آوری».

و فرموده:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا مُوسَىٰ بِ‍َٔايَٰتِنَآ أَنۡ أَخۡرِجۡ قَوۡمَكَ مِنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ﴾               

                                                                                                                             [إبراهیم: 5]

«هر آینه موسی را با آیات خود فرستادیم [و به او فرمودیم با آین آیات] قومت را از تاریکی‌ها به سوی نور برون آور».

و فرموده:

﴿هُوَ ٱلَّذِي يُنَزِّلُ عَلَىٰ عَبۡدِهِۦٓ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖ لِّيُخۡرِجَكُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ﴾      [الحدید: 9]

«اوست [خدایی] که بر بنده‌اش آیات روشن و آشکار فرو فرستاد تا شما را از تاریکی‌ها به سوی نور برون آورد».

ملاحظه می‌فرمایید که در قرآن کریم آنچه مردم را از «ظلمات» به سوی «نور» می‌آورد خداوند و کتاب و آیات اوست و آن که آیات إلهی را بر مردم «تلاوت» و «تبیین» می‌کند رسول و فرستادة اوست[7] و به وضوح تمام این دو یک موجود نیستند بلکه دو موجوداند[8]. پس به چه دلیل می‌گویید که در سورة طلاق لفظ ﴿رَّسُولٗا﴾ تابع کلمة ﴿ذِكۡرٗا﴾ است؟

پنجم آنکه حتّی اگر مغالطة شما را بپذیریم که لفظ ﴿رَّسُولٗا﴾ تابع ﴿ذِكۡرٗا﴾ و مقصود از آن شخص پیامبر اکرم است در این صورت نیز اطلاق «ذکر» به رسول خداص از باب استعمال مصدر به جای صفت به منظور مبالغه است چنانکه فی‌المثل به جای آنکه بگوییم: «زیدٌ عادلٌ جدّاً» می‌گوییم: «زیدٌ عدلٌ» که «عدل» در این مورد برای مبالغه در معنای «عادل» به کار رفته تا مخاطب دریابد که منظور متکلّم، شدّت و زیادت عادل‌بودن «زید» است. به همین ترتیب در سورة طلاق نیز منظور مبالغه در مُذَکِّر بودن پیامبر است یعنی در واقع همچنانکه زید «عدل» نیست بلکه بسیار «عادل» است، پیامبر نیز «ذکر» نیست بلکه به راستی «مُذَکِّر» است.

دیگر آنکه در آیات 43 نحل و 7 أنبیاء برخلاف سورة طلاق «ذکر» به تنهایی و بدون هیچگونه قرینه و صفتی استعمال شده، به چه دلیل می‌گویید که در این آیات نیز منظور، پیامبر است؟

ششم آنکه گیرم بدون دلیل پذیرفتیم­که منظور از ذکر در سورة طلاق، پیامبر است. حال بگویید که چگونه ممکن است خداوند متعال در مکّه به مشرکین بفرماید اگر نمی‌دانید از اهل ذکر بپرسید امّا چند سال بعد در مدینه و در سورة طلاق بفرماید که منظور از «ذکر» کتب آسمانی نیست بلکه مقصود «پیامبر» صاست!! تا آنها دریابند که معنای «أهل الذّکر» اهل بیت پیامبر است نه پیروان کتب آسمانی؟!!

هفتم چنانکه گفتیم هر دو سورة نحل و انبیاء در مکّه نازل شده‌اند و در مکّه اصلاً بحث وصایت و ولایت به هیچ وجه من الوجوه مطرح نبود و حضرت علیu نیز ازدواج نکرده و نوجوان بود و کسی آن حضرت را جُز به عنوان پسرعمو و یکی از أصحاب پیامبر نمی‌شناخت و سایر أئمّه نیز وجود خارجی نداشتند در نتیجه مفهوم آیه در زمان نزول چنین می‌شد که: ای مکّیان، انبیاء مردانی همسان سایر انسان‌ها بوده‌اند که به ایشان وحی می‌شده و آنان افرادی نبوده‌اند که به غذا محتاج نباشند و یا نمیرند و این پیامبر نیز استثنائی بر این قاعده نیست، اگر این حقیقت را باور ندارید از پسر عموی نوجوانش که در منزل او بزرگ شده بپرسید!!! و یا از فرزندانش که هنوز ولادت نیافته‌اند بپرسید!!! آيا کسانی که سخن پیامبر را نمی‌پذیرفتند، کلام پسر عمویش را می‌پذیرفتند؟!

هشتم آنکه به أئمه از جمله امام باقر و امام رضا ـ علیهما السّلام ـ افتراء بسته‌اند که آن بزرگواران فرموده‌اند اگر منظور از «أهل الذکر» پیروان کتب آسمانی پیش از قرآن باشد و کتاب خدا مخاطبین خود را به ایشان ارجاع کرده باشد در این صورت آنان سائلین را به دین خود دعوت می‌کنند و این کاری نیست که مورد رضای اسلام باشد!

می‌گوییم: چنانکه اغلب مردم می‌دانند یهود برخلاف نصاری تمایلی به دعوت مردم به دین خود نداشته و ندارند، چنانکه سال‌ها در عربستان زیستند ولی عرب‌ها را به کیش خویش دعوت نکردند. امّا فرض می‌کنیم که یهود نیز مانند نصاری مردم را به آیین خود دعوت می‌کردند لیکن با توجّه به اینکه خطاب آیه در درجة اوّل به مشرکین «أم القری» (= مکّه) است طبعاً مایة نگرانی نمی‌شد زیرا یهودیّت و نصرانیّت لااقلّ از مشرک خالص و بی‌کتاب ‌بودن، بدتر نبود.

علاوه بر این، قرآن که بارها از یهود و نصاری انتقاد کرده، نفرموده که حقّ و باطل را از اهل کتاب بپرسید، تا آنان ما را به دین خود دعوت کنند بلکه در مقام محاجّه فرموده راجع به اینکه آیا پیامبران گذشته انسانی مانند سایر انسان‌ها بوده‌اند یا مَلَک، از اهل کتاب سؤال کنید و این پرسش و نظایر آن، موجب گمراهی نمی‌شود.

نهم آنکه برفرض پذیرفتیم حقایق دین­را از اهل بیت پیامبر ـ یعنی أئمّة اثنی عشر ـ باید پرسید، و فهم درست دین منوط به پرسش از ایشان است، پس چرا قرآن امری تا بدین حدّ مهمّ را واضح و آشکار بیان نفرموده تا هیچ ابهامی نمانَد و حجّت بر همه تمام شود؟

آیة دوّم که با آن بازی کرده‌اند ـ چنانکه گذشت ـ آیة 44 سورة مبارکة زخرف است. باید به یاد داشته باشیم که سورة زخرف مکّی است و خدا در آیات قبل فرموده:

﴿وَمَن يَعۡشُ عَن ذِكۡرِ ٱلرَّحۡمَٰنِ نُقَيِّضۡ لَهُۥ شَيۡطَٰنٗا فَهُوَ لَهُۥ قَرِينٞ ٣٦ وَإِنَّهُمۡ لَيَصُدُّونَهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِيلِ وَيَحۡسَبُونَ أَنَّهُم مُّهۡتَدُونَ ٣٧ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَنَا قَالَ يَٰلَيۡتَ بَيۡنِي وَبَيۡنَكَ بُعۡدَ ٱلۡمَشۡرِقَيۡنِ فَبِئۡسَ ٱلۡقَرِينُ ٣٨ وَلَن يَنفَعَكُمُ ٱلۡيَوۡمَ إِذ ظَّلَمۡتُمۡ أَنَّكُمۡ فِي ٱلۡعَذَابِ مُشۡتَرِكُونَ ٣٩ أَفَأَنتَ تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ أَوۡ تَهۡدِي ٱلۡعُمۡيَ وَمَن كَانَ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ ٤٠ فَإِمَّا نَذۡهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنۡهُم مُّنتَقِمُونَ ٤١﴾                                           [الزخرف: ٣٦،  ٤١]  

«هر که از یاد خدای رحمان غفلت ورزد بر او شیطانی برگماریم که همنشین وی باشد. و این شیاطین آنان را از راه خدا بازمی‌دارند در حالی که ایشان می‌پندارند، هدایت یافته‌اند. تا آنکه نزد ما آید به (شيطانش) گوید: ای کاش بین من و تو دوری شرق و غرب بود که قرین بدی بودی. و این تمنا امروز به شما هرگز نفع ندهد چون ستم کردید محققا شما در عذاب (أخروی) شریک (شیاطین) خواهيد بود. پس آیا تو (ای پیامبر)، کر را می‌شنوانی و یا کور و کسی را که در گمراهی آشکار باشد هدایت می‌کنی؟ (یعنی: نمی‌توانی حقّ را به حقّ­ناشنوایان بشنوانی و راه هدایت را به کوردلان و کسانی که آشکارا گمراه‌اند، نشان دهی). پس اگر ما تو را (از دنيا) ببريم، قطعا از اینان انتقام می‌گیریم».

سپس در آیة 43 و 44 می‌فرماید:

﴿فَٱسۡتَمۡسِكۡ بِٱلَّذِيٓ أُوحِيَ إِلَيۡكَۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٤٣ وَإِنَّهُۥ لَذِكۡرٞ لَّكَ وَلِقَوۡمِكَۖ وَسَوۡفَ تُسۡ‍َٔلُونَ﴾             [الزّخرف: 43-44]

«پس آنچه را که به تو وحی شده است محکم بگیر که همانا تو بر راه راست و استوار هدایتی و همانا این [قرآن] برای تو و برای قومت هرآینه مایة پند و یاد [خدا] است و به زودی پرسیده و بازخواست خواهید شد».

یعنی در واقع عدم قبول کفّار ارتباطی به تو و خویشاوندان و قوم تو ندارد و به زودی از همگی در بارة قرآن بازخواست خواهد شد و آنان که ایمان نیاورده و قرآن را نپذیرفته‌اند مجازات شده و کسانی که آن را پذیرفته‌اند پاداش خواهند گرفت و چنانکه به وضوح ملاحظه می‌شود مرجع ضمیر «هاء» در آیة 44، کلمة ﴿ٱلَّذِيٓ﴾ در آیة 43 و منظور از آن نعمت وحی و قرآن است امّا رُوات جاهل یا مغرض کلینی مطلب به این روشنی را نفهمیده‌اند و می‌گویند: قوم تو یعنی فقط امامان و حتّی مقصود از ذکر در این آیه را به معنی رسول نیز دانسته‌اند.

اوّلاً: در سطور قبل اثبات شد که پیامبر ذکر نیست بلکه «مُذَکِّر» است. ثانیاً: این دسته از روایات مخالف‌اند با روایاتی که کلینی از قول أئمّه نقل کرده که فرموده‌اند «ذکر» قرآن است و ما اهل قرآنیم (از جمله حدیث 5 باب 78 و حدیث 10 باب 122). ثالثاً: می‌پرسیم: آیا فقط أئمّه مسؤول‌اند؟! آیا دیگران مسؤول نیستند؟ پس چرا خدا فرموده علاوه بر أنبیاء، مخاطبین ایشان نیز همگی مسؤول‌اند [الأعراف: 6]*؟ در این صورت آیا ممکن است که امام بفرماید مراد از «مسؤول» ما هستیم؟! رابعاً: اگر گفته شود: منظور از مسؤول‌بودن اهل ذکر، آن است که ایشان مرجع سؤال مردم دربارة حقائق شریعت‌اند. می‌گوییم: چنانکه در سطور فوق دیدیم آیة 43 سورة زخرف مُصَدَّر است به حرف عطف «فاء» و کاملاً وابسته و مربوط به آیة قبلی است و معنایی که ادّعا کرده‌اید با سیاق آیات و آیة 43 تناسب ندارد. خصوصاً که در مکّه قوم پیامبر شامل أئمّه‌ای که ولادت نیافته بودند، نمی‌شد.

کلینی در باب 78 سرگردان است و رُوات او در بیان مراد از «ذکر» اختلاف دارند. از این­رو می‌پرسیم: تکلیف ما را روشن کن که آیا از نظر رُوات تو «ذکر» پیامبرص است یا قرآن؟ فی‌المثل در روایت چهارم باب مذکور می‌گوید: امام صادق فرمود: «ذکر» پیامبر است و در روایت پنجم می‌گوید: امام صادق فرمود «ذکر» قرآن است! به راستی نمی‌دانم آیا کلینی هنگامی که این دو روایت را کنار هم می‌نوشته به خود بوده است یا خیر[9]؟ زیرا گمان ندارم که عاقلی در این مسأله تردید کند که «قرآن» و «پیامبر» دو موجوداند، یعنی قرآن غیر از پیامبر و پیامبر غیر از قرآن است، به عبارت دیگر، اگر کسی بگوید: مراد از «ذکر» پیامبر است در واقع گفته «ذکر» قرآن نیست و اگر بگوید: «ذکر» قرآن است در واقع گفته «ذکر» پیامبرص نیست[10].

پیش از پرداختن به احادیث باب 78، مفید است قول یکی از مشاهیر مراجع شیعه یعنی آیت ‌الله ابوالقاسم خویی را دربارة حدیث چهارم باب مذکور نقل کنیم که دربارة احادیث مشابه نیز صادق است. وی پس از ذکر حدیث چهارم می‌گوید: اگر مقصود از «ذکر» در آیة مبارکه [سورة زخرف] رسول خداص باشد، در این صورت مخاطب [آیه] و مراد از ضمیر [ک] در ﴿لَّكَ وَلِقَوۡمِكَ﴾ کیست؟ و چگونه ممکن است بپذیریم که چنین کلامی از معصوم صادر شده است؟[11]

* حدیث 1- راوی آن «معلّی بن محمّد» کذّاب و «حسن وشّاء» است که هر دو قبلاً معرّفی شده‌اند.

* حدیث 2- سند آن در نهایت ضعف است.

* حدیث 3- راوی آن مانند حدیث اوّل «معلّی بن محمّد» و «حسن وشّاء» است. این­حدیث را در همین کتاب (صفحۀ 260به بعد) بررسی کرده‌ایم. بدانجا مراجعه شود.

* حدیث 4- کلام آقای خویی دربارة این حدیث را در سطور گذشته آورده‌ایم. مجلسی نیز می‌گوید: احتمالاً در این روایت یکی از دو آیة (سؤال از اهل ذکر و آیة سورة زخرف) توسط نسّاخ از قلم افتاده و یا یکی به جای دیگری ذکر شده است.

* حدیث 5- در این حدیث مسؤول‌بودن را به أئمّه منحصر دانسته که این قول با قرآن موافق نیست زیرا سورة زخرف مکّی است و در آن زمان أئمّه موجود نبودند تا به عنوان مرجع سؤال به مردم معرّفی شوند.

* حدیث 6- یکی از رُوات آن «منصور بن یونس» است که فرد قابل اعتمادی نیست[12]. قبلاً دربارة این حدیث سخن گفته‌ایم. به صفحة 260 مراجعه شود.

* حدیث 7- یکی از رُوات آن «صفوان بن یحیی» است که پیش از این معرّفی شده است[13].

* حدیث 8- این حدیث را در همین کتاب (صفحة 260) بررسی کرده‌ایم. بدانجا مراجعه شود.

* حدیث 9- «أبونصر بزنطی» که معتقد به تحریف قرآن است ادّعا کرده که امام رضا فرموده که جواب گفتن به سائل بر ما واجب نیست و به آیة 50 سورة شریفة قصص استناد فرموده است. می‌گوییم: محال است که امام رضاu چنین سخنی بگوید زیرا در آیة 49 سورة قصص فرموده:

﴿قُلۡ فَأۡتُواْ بِكِتَٰبٖ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ هُوَ أَهۡدَىٰ مِنۡهُمَآ أَتَّبِعۡهُ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٤٩﴾

«(ای پیامبر،) بگو: اگر راست می‌گویید کتابی هدایت‌کننده‌تر از تورات و قرآن بیاورید تا من از آن پیروی کنم».

سپس در آیة 50 فرموده:

﴿فَإِن لَّمۡ يَسۡتَجِيبُواْ لَكَ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهۡوَآءَهُمۡۚ وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّنِ ٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ﴾

«اگر نپذیرفتند و [پیشنهادت را] پاسخ ندادند، بدان که از اهواء و هوس‌های خود پیروی می‌کنند و کیست گمراه‌تر از کسی که از هوس خویش پیروی کند».

این سخن در مورد کسی درست است که لااقلّ یک بار به او جواب گفته شود امّا او از هوای نفس خویش پیروی کند و جواب را نپذیرد، لیکن کسی را که به او جواب گفته نشود، نمی‌توان مورد سرزنش و نکوهش قرار داد. به همین سبب خداوند علیم با اینکه از سرائر کفار آگاه بود امّا با این حال انبیاء را فرستاد و حقّ را به آنها اعلام فرمود، آنگاه پس از اینکه بر آنان اتمام حجّت شد و عملاً حقّ را نپذیرفتند فرمود:

﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ ءَأَنذَرۡتَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تُنذِرۡهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ﴾ [البقرة: 6]

«کفرورزان را یکسان است که ایشان را بیم‌دهی یا بیم‌ندهی، ایمان نمی‌آورند».

79- باب أنّ من وصفه الله تعالى في کتابه بالعلم هم الأئمّة ‡

این باب دارای دو حدیث است که آقای بهبودی هیچ یک را صحیح ندانسته است. امّا مجلسی حدیث نخست را مجهول و حدیث دوّم را که یکی از رُوات آن «حسین بن سعید» غالی است، صحیح شمرده است!

حدیث اوّل را عبدالمؤمن بن القاسم الأنصاری روایت کرده که از حدیث سوّم باب 52 معلوم می‌شود برخلاف شیعه، جبری مسلک بوده است و به دروغ عقیدة جبر را به امام صادقu نسبت داده است! تعجّب است که کلینی حتّی از نقل مرویّات افراد مفتری نیز ابایی ندارد! ناقل دیگر این روایت عبدالله بن مُغیره نام دارد که فردی مجهول است و اگر او را مجهول ندانیم به قول «کشّی» از غُلاۀ واقفی مذهب بوده که بعداً ادّعای تشیّع کرده و معتقد است امام غیب می‌داند و از ضمیر انسان باخبر است[14]. ما قبلاً در صفحة 130 کتاب حاضر قول شیخ طبرسی را دربارة کسی که به عالم‌الغیب‌بودن پیغمبر و امام معتقد باشد، آورده‌ایم.

قرآن می‌فرماید:

﴿هَلۡ يَسۡتَوِي ٱلَّذِينَ يَعۡلَمُونَ وَٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾       

                                                                                                                                [الزّمر: 9]

«آیا کسانی که می‌دانند با آنان که نمی‌دانند برابرند؟ همانا خردمند‌ان­اند که متذکّر می‌شوند».

امّا در هر دو حدیث این باب به حضرت باقرالعلومu افتراء بسته‌اند که فرموده: «کسانی که می‌دانند» ماییم و «آنان که نمی‌دانند» دشمنان ما و «أولوا الألباب» شیعیان ما هستند! کلینی با این دو حدیث خواسته ثابت کند در قرآن هر جا کسی به علم متّصف شده، مراد أئمّه می‌باشند!!

امّا این ادّعا مخالف قرآن و توهین به أئمّه است. زیرا أوّلاً: سورة زمر در مکّه نازل شده و در آن­وقت أئمّه نبودند تا خدا از ایشان به صفت علم یاد کند. ثانیاً: خدا بسیاری از کسانی را که امام نبوده‌اند «مُعَلَّم» و در نتیجه عالم دانسته است از جمله در آیة 151 و 239 سورة بقره. علاوه بر این بعضی از اهل کتاب و بنی‌اسرائیل را «عالم» محسوب نموده (آل عمران: 19 و 66، النساء: 162، الشعراء: 197) و حتّی برخی از منکرین را عالم به برخی از آیات الهی شمرده و فرموده:

﴿وَإِذَا عَلِمَ مِنۡ ءَايَٰتِنَا شَيۡ‍ًٔا ٱتَّخَذَهَا هُزُوًا﴾                                                 [الجاثية: 9]

«و چون از آیات ما چیزی بداند، آن را به استهزاء می‌گیرد».

و هچنین در سوره‌های مکّی فرموده:

﴿وَتِلۡكَ ٱلۡأَمۡثَٰلُ نَضۡرِبُهَا لِلنَّاسِۖ وَمَا يَعۡقِلُهَآ إِلَّا ٱلۡعَٰلِمُونَ ٤٣﴾ [العنكبوت: ٤٣]  

«و اين مثل‌ها را براى مردم مى‌زنيم ولى جز علماء آنها را در نمى‌يابند».

و فرموده:

﴿إِنَّمَا يَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ﴾                                                 [فاطر: ٢٨]  

«فقط علماء از خدا خشیت دارند».

آیا در مکّه و در زمانی که أئمّه ولادت نیافته بودند و کسی آنها را نمی‌شناخت هیچکس جز پیامبر و علی إ مثال‌های خدا را در نمی‌یافت و کسی از خدای متعال خشیت نداشت؟!

ملاحظه فرمایید که در قرآن صفت علم منحصر به أئمّه نیست.

در این دو حدیث ادّعا شده که ﴿أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ شیعیان ما هستند! می‌گوییم: در این صورت چرا کلینی روایت کرده که امام حسینu فرموده: شیعیان ما «شبه مردم»‌اند؟ (= أشباه الناس)[15].

دیگر آنکه خدا در همین سورة زمر ـ که در مکّه نازل شده ـ در آیات 18 و 21 فرموده: ﴿أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ کسانی هستند که هر سخنی را می‌شنوند و بهترینش را پیروی می‌کنند و بارش باران و رویش گیاهان گوناگون که مدّتی شاداب‌اند و سپس زرد و خشک می‌شوند مایة تذکّر آنهاست. آیا فقط شیعیان این صفات را دارند؟ آیا در زمان که خدا این آیات را نازل فرموده، اصلاً شیعه وجود داشت و کسی آنها را می‌شناخت؟ آیا منظور از ﴿أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ در آیة 54 سورة مکّی «غافر» نیز شیعیان بوده‌اند؟ خداوند در سورة آل عمران (آیة 190 به بعد) فرموده کسانی که در خلقت آسمان و زمین و آمد و شد شب و روز اندیشه می‌کنند ﴿أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ﴾ هستند. آیا از نظر رُوات کلینی کسی جُز شیعیان در آفرینش آسمان و زمین نمی‌اندیشد؟! آیا ممکن است امام چنین سخنی بگوید؟!



[1]- لازم است بگوییم که برخی از متعصّبین گفته‌اند در آیه 105 سوره انبیاء منظور از «ذکر»، «تورات» نیست بلکه چون قرآن بر کتب آسمانی، تقدّم رتبی و شرفی دارد لذا فرموده: ﴿وَلَقَدۡ كَتَبۡنَا فِي ٱلزَّبُورِ مِنۢ بَعۡدِ ٱلذِّكۡرِ﴾  یعنی: در زبور که به لحاظ رتبت و شرافت پس از قرآن قرار دارد، نوشتیم! امّا سوره انبیاء به ذکر احوال 16 تن از انبیاء ـ علیهم الصّلاة والسّلام ـ اختصاص دارد و سیاق کلام در این سوره با معنایی که گفتیم تناسب بیشتری دارد. علاوه بر این در همین سوره در آیه 48 نیز به تورات ذکر اطلاق شده و دلیلی ندارد که معنای متناسب و آشکار آیه 105 را کنار بگذاریم و معنایی دیگر برایش بتراشیم!

هر فرد منصفی که بدون پی‌داوری سوره انبیاء را مطالعه کند، ملاحظه می‌کند که خداوند متعال در مقام بیان احوال شماری از انبیاء می‌فرماید ما در طول تاریخ، از طریق کتب آسمانی ـ از جمله تورات و پس از آن در زبور ـ  بر این حقیقت تأکید کرده‌ایم که سعادت اُخروی و ابدی از آنِ مؤمنان نیکوکردار است. در این سوره هدف گوینده وجهت سخن و روح کلام تناسبی با ذکر مراتب کتب نسبت به یکدیگر و رجحان یک کتاب بر سایر کتب ندارد.

* برادر مفضال ما جناب «مصطفی حسینی طباطبائی» - أیده الله تعالی – چه نیکو فرموده که اکنون نیز گروهی از مردم همان توقّعاتی را دارند که مشرکین عرب از پیامبر داشتند و در میان شیعیان علاوه بر پیامبر به ائمّه نیز تسرّی داده‌اند (از قبیل آنچه در صفحه 114 و 120 ذکر کرده‌ایم) با این تفاوت که کفّار و مشرکین عرب چون بالعیان می‌دیدند که آن بزرگواران اینگونه صفات را فاقدند، ایمان نمی‌آورند، امّا اکنون افرادی که بنابر تلقین محیط خویش، ایمان آورده‌اند، انبیاء و ائمّه را با همان صفات و احوالی که مشرکین می‌پسندیدند، تصویر می‌کنند! و از نصوص شرع را موافق آن نبینند با توجیه و تأویل یا به کمک روایات ـ گرچه صحیح نباشند ـ مطابق مقصود خویش تفسیر می‌کنند! اللّهمّ نعوذ بك من العصبیّة، فاغفر لنا وارحمنا واهدنا الصّراط المستقیم.

[2]- وذلك أنّهم کانوا یصدّقون الیهود والنّصاری فیما کانوا یُخبرون به مِن کتبهم لأنّهم کانوا یکذّبون النّبيَّ لِشِدّة عداوتِهم له.

لازم است بدانیم معنایی که از آیۀ «سؤال از اهل ذکر» گفته‌ایم، اکثریّت مفسرین، أعمّ از شیعه و سنّی نیز گفته‌اند و حتّی گروه نویسندگان «تفسیر نمونه» و صاحب تفسیر «المیزان» مانند مفسّرین متقدّم از قبیل شیخ طوسی و شیخ طبرسی و فیض کاشانی و .... ظاهر آیه را همین معنی دانسته‌اند.

[3]- بدان­که مروّج الخرافات «مجلسی» در این موضوع بیشتر از کلینی کوشیده و در «بحارالأنوار» (جلد 23) علاوه بر اخبار کلینی، روایات دیگری نیز کنار هم چیده است!

[4]- همچنین آیه 94 سوره اسراء و آیات 24 و 33 و 34 سوره مؤمنون و 24 سوره قمر که همگی در مکّه نازل شده‌اند. مثلاً در آیه 94 سوره اسراء می‌فرماید: ﴿وَمَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن يُؤۡمِنُوٓاْ إِذۡ جَآءَهُمُ ٱلۡهُدَىٰٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَبَعَثَ ٱللَّهُ بَشَرٗا رَّسُولٗا﴾ «پس از نزول هدایت، تنها چیزی که مردم را از ایمان‌آوردن بازداشت این بود که گفتند: آیا خدا انسانی را به عنوان پیامبر فرستاده است».

[5]- حتّی «مجلسی» خرافی، این ماجرا را در کتابش موسوم به «حیاة القلوب» ذکر کرده است. در این ایّام که به اصلاح و تصحیح این اوراق مشغولم، به کتاب مذکور دسترسی ندارم تا شماره صفحه را نیز ذکر کنم.

[6]- قال أبوسفیان لکعب: إنَّكَ امرؤ تقرأ الکتاب وتعلم ونحن أمّیّون لا نعلم، فأیّنا أهدى طریقاً وأقرب إلى الحقّ، نحن أم محمد؟.... فقال: أنتم والله أهدى سبیلاً مما علیه محمّد!!

*- گویی به یاد نداشته‌اند که خداوند فرموده: ﴿إِنَّ كَيۡدَ ٱلشَّيۡطَٰنِ كَانَ ضَعِيفًا﴾ [النساء : ٧٦].

[7]- چنانکه فرموده: ﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ٱلذِّكۡرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيۡهِمۡ﴾ «و این قرآن را بر تو نازل کردیم تا آنچه را بر مردم نازل شده برایشان بیان کنی» [النّحل: 44] چنانکه ملاحظه می‌شود در این آیه «ذکر» پیامبر نیست بلکه چیزی است که در درجۀ اول بر پیامبر و در مرتبۀ بعدی بر مردم نازل گردیده و پیامبر بیان‌کننده و ارائه‌کننده آن است. در این صورت چگونه ممکن است خدا در سوره طلاق بفرماید که رسول خدا همان «ذکر» است؟!

[8]- همچنین رجوع فرمایید به آنچه درباره‌ی تفاوت نور و سراج در صفحه 330 به بعد نوشته‌ایم.

*- بنا به آیه 36 سوره إسراء و آیه 8 سوره تکاثر و ..... همۀ بندگان در برابر حق مسؤول‌اند. پس مورد سؤال بودن به أئمه ـ علیهم السّلام ـ منحصر نیست.

[9]- هر دو روایت را «حسین بن سعید» نقل کرده است! بیهوده نگفته‌اند که درغگو کم‌حافظه است. جالب است که مجلسی نیز هر دو روایت را صحیح شمرده است!

[10]- در بحار الأنوار (ج 23، باب 9، صفحه 172 به بعد) تحت این عنوان که مراد از «أهل الذکر» اهل بیت پیامبر است 65 روایت نقل شده و در باب مذکور نیز همین اشکال مشهود است یعنی معلوم نیست که «ذکر» پیامبر است یا قرآن. بنا به احادیث 5، 6، 28، 33، 34، 35، 37 و 44 مراد از «ذکر» قرآن و بنا به احادیث 25، 50، 62، 64 مراد از «ذکر» پیامبر است!!

[11]- لوکان المراد بالذّکر في الآیة المبارکة رسول اللهr فمَنِ الْـمُخاطب؟ ومَنِ الْـمُراد من الضّمیر في قوله تعالى: ﴿لَّكَ وَلِقَوۡمِكَ﴾ وکیف یمکن الإلتزام بصدور مثل هذا الکلام عن المعصوم؟ (معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرّواة، ابوالقاسم الخوئی، ج 1، ص 36).

[12]- رجال کشی، چاپ کربلاء، ص 398.

[13]- ر. ک. صفحه 305  کتاب حاضر.

[14]- رجال کشّی، ص 495.

[15]- روایت مذکور حدیث 339 روضه کافی است که ما آن را در صفحه 336 کتاب حاضر آورده‌ایم.