101. ارث در قرآن
پیش از پرداختن به روایت بعدی مفید است مطالبی را در مورد مسألة «ارث» در قرآن ذکرکنیم. البتّه در کتاب حاضر قبلاً در بارة این موضوع سخن گفته شده (ص186) امّا ناگزیریم بار دیگر یادآور شویم که أوّلاً: صرفنظر از معنای فقهی «إرث» که در آیاتی از جمله آیة 233 سورة بقره و آیات سورة نساء مطرح است و همچنین صرفنظر از آیاتی که زمین و آسمان را از آنِ خداوند میشمارد و در آنها مادة «وَرِثَ» استعمال شده است (مانند آیة 180 آل عمران و 58 قصص و 40 سورة مریم و 10 حدید و....) مادّة مذکور در موارد دیگر نیز به کار رفته است از آنجمله برای کسانی که وارد بهشت میشوند نیز همین مادّه استعمال شده است (از جمله آیة 43 اعراف و 105 سورة انبیاء و 11 مؤمنون و 63 سورة مریم و.....). نمونة دیگر استعمال مادة «ورث» در مواردی است که نسلی، سرزمین و اموال و خانههای نسلِ پیش از خود را در اختیار میگیرد (مانند آیة 128 و 137 سورة اعراف و 27 احزاب و 28 دخان و 59 شعراء و....).
ثانیاً: در مواردی که تعالیم و کتاب پیامبری در میان امّتی باقی میماند، تعبیر «ایراث = به ارثدادن» استعمال میشود، یعنی فاعل «به ارثدادن» خداست و وُرّاث افراد أمّتاند نه فقط افرادی که بنا به قوانین إرث، وارث محسوب میشوند. (مانند آیة 169 سورة اعراف و 32 فاطر و 53 غافر و 14 شوری).
ثالثاً: اگر وارث، پیامبر باشد طبعاً ارث نیز نعمت نبوّت و کتاب و علوم شریعت خواهد بود. (مانند آیة 5 و 6 سورة مریم و 16 نمل که توضیح آن در صفحة 181 گذشت) از این رو اگر «به ارث دادن» به این معنی منظور باشد در این صورت به نحو غیرمستقیم «وارث» نبیّ قلمداد شده است و این موضوع با أئمّه که نبوّت ندارند، قابل تطبیق نیست و طبعاً أئمّه مدّعی نمیشوند که به معنای مذکور از پیامبرص ارث بردهایم.
مخفی نماند که ارث بردن نبوّت در قرآن در موردی استعمال شده که هم وارث نبیّ بوده و هم مورّث، از این رو این تعبیر در مورد حضرت سلیمان و حضرت یحییإ استعمال شده امّا در مورد انبیاء دیگر به کار نرفته است.
* حدیث 2- «علیّ بن الحکم» احمق که گفته است: قرآن هفده هزار آیه داشته از قول «عبدالرّحمان بن کثیر» کذّاب[1] نقل میکند که رسول خداص فرمود: هیچ پیامبری درنگذشت مگر آنکه وصیّ داشته است. در حالیکه حضرت یعقوب و حضرت داودإ و بسیاری از انبیائی که فرزندانشان نیز حائز مقام نبوّت بودهاند، وصیّ بدان معنی که منظور کلینی و نظایر اوست، نداشتهاند. این حدیث میگوید: همانا محمّد دانش انبیاء و مرسلین پیش از خود را به ارث برده است. درحالیکه همه میدانند که قرآن در چهل سالگی بر پیامبر اکرم ص نازل شد و خدا به آن حضرت فرموده:
﴿مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ﴾ [الشّوری: 52]
«[ای پیامبر] تو نمیدانستی کتاب [آسمانی] چیست و نه ایمان [را میدانستی]».
و فرموده:
﴿وَمَا كُنتَ تَرۡجُوٓاْ أَن يُلۡقَىٰٓ إِلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبُ إِلَّا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ﴾ [القصص: 86]
«[ای پیامبر] تو امید نداشتی که این کتاب بر تو نازل شود جُز اینکه رحمتی از پروردگارت بود».
ازاینرو حتّی اگر برای پیامبر ارث قائل شویم «ارث» مذکور ارث فقهی نیست بلکه با توجّه به آنچه در سطور فوق، قبل از بررسی همین حدیث گفته شد میتوان دریافت که جاعل جاهل نفهمیده که ارثبردن پیامبر از انبیاء سلف همان نبوّت اوست و این میراث خصوصاً از حضرت ختمی مرتبت به علیّu که فاقد نبوّت بوده قابل انتقال نیست تا بعداً به اولاد آن حضرت به ارث برسد. در نتیجه امام باقرu از آن به عنوان «میراثنا = میراث ما» یاد نخواهد فرمود.
دیگر آنکه جاعل حدیث نتوانسته به خوبی جعل کند زیرا در آغاز حدیث گفته: «قالَ رسولُ الله» در این صورت در میانة حدیث میبایست بگوید: «إنِّي وَرِثتُ = همانا من به ارث بردهام» درحالیکه گفته است: «إنَّ مُحَمَّداً وَرِثَ = همانا محمّد ارث برده است»! تعجّب است از کسانی که مدّعی علم و اجتهاداند و در اصول و فروع از کلینی کمسواد و رُوات جاهل او پیروی میکنند!
* حدیث 3 و 4- سند آن در نهایت ضعف است. «مفضّل بن عُمَر» و «عبدالله بن القاسم» و «سَلَمَۀ بن الخطّاب» از ضعفایی هستند که قبلاً معرّفی کردهایم[2]. «زُرعَۀ بن محمّد» نیز واقفی است که علمای شیعه از آنان به عنوان سگان باران دیده یاد کردهاند. حدیث چهارم را چنانکه گفتیم مجلسی صحیح دانسته ولی اعتراف کرده که اگر مقصود از «ضُرَیس» «ابن عبدالواحد بن المختار» باشد، حدیث مذکور مجهول خواهد بود.
در این دو روایت ادّعا شده که پیامبر اکرمص از حضرت سلیمانu ارث برده است و ما از پیامبر ارث بردهایم! با توجّه به آنچه دربارة حدیث دوّم گفتهایم بطلان این قول آشکار است امّا در اینجا ادّعای آنها را درست فرض میکنیم و میپذیریم که محمّدص از سلیمانu ارث برده است (معلوم نیست چرا حضرت یحیی و حضرت عیسی از سلیمان ارث نبردهاند تا پیامبر نیز از حضرت عیسی ارث ببرد؟ زیرا چنانکه گفتیم ارث پیامبر ارث نبوّت است) امّا محمّدص که از سلیمانu ارث برده، خود پیامبر بود و نبوّت را به ارث گرفته است، امّا أئمه که نبوّت نداشتهاند چگونه میراث انبیاء را به ارث بردهاند؟!
دیگر آنکه امام میگوید: آنچه از انبیاء ارث بردهایم، آن علم موردنظر و کامل نیست بلکه علم آن چیزی است که روز به روز و ساعت به ساعت برای امام میآید!! فرض میکنیم میراث انبیاء که به وحی متّکی است، به أئمّه به ارث رسیده باشد امّا این علم غیرموروثی چگونه حاصل میشود؟ آیا شما قائلاید که به أئمّه نیز وحی میرسد؟ آیا علم أئمّه را از وحی بالاتر میدانید؟ آیا جاعل جاهل خود فهمیده که چه بافته است؟!
* حدیث 5- راوی آن «ابن مُسکان» است که به قول «کشّی» جُز یک روایت از امام صادقu نشنیده است (رجال کشی،ص 327) «ابوبصیر» نیز وضع خوبی ندارد و قابل اعتماد نیست.
* حدیث 6- را «حسین بن سعید» غالی روایت کرده است. راوی نخست آن «عبدالله بن سِنان» نام دارد که قبلاً معرفی شده است[3]. این حدیث چنانکه اشاره کردیم مخالف است با روایات باب 78. معلوم است کلینی به توافق یا تباین احادیث با یکدیگر توجه نداشته است.
* حدیث 7- در این حدیث مجهول ادّعا شده که نبیّ اکرمص مانند حضرت عیسیu بر زندهکردن مردگان و مانند حضرت سلیمانu بر فهم نطق پرندگان قادر بود. میگوییم: قرآن فرموده:
﴿إِنَّمَا ٱلۡأٓيَٰتُ عِندَ ٱللَّهِ﴾ [الأنعام: 109 – العنکبوت: 50]
«همانا آیات و معجزات نزدخداست».
و فرموده:
﴿وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأۡتِيَ بَِٔايَةٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ [الرعد: 38 – غافر: 78]
«هیچ پیامبری را نرسد که بیإذن حقّ معجزه و آیتی بیاورد».
چنانکه ملاحظه میشود، آیات و معجزات در اختیار انبیاء نیست بلکه خداوند حکیم هرگاه مصلحت باشد، معجزه را در تأیید پیامبر نازل و ظاهر میفرماید و این امر همیشه به خواست پیامبر نیست (الأنعام: 35) از این رو چنانکه قبلاً نیز گفتهایم (ص 123) دلیلی نداریم که حضرت عیسی نطق پرندگان را میفهمید و یا حضرت موسی میتوانسته مردگان را زنده کند و هکذا.....
در این حدیث افترای دیگری به أئمّه بسته شده که مربوط است به دو آیة قرآن که ارتباطی به هم ندارند و محال است که امام از این موضوع مطّلع نباشد. جاعل حدیث میگوید امام فرموده کتابی که در آیة 75 سورة نمل مذکور است ما به ارث بردهایم!! در حالی که پرواضح است که لفظ «کتاب» در آیة مذکور به معنای علمی إلهی و لوح محفوظ است. چنانکه در آیة قبل فرموده:
﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَعۡلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا يُعۡلِنُونَ﴾ [النّمل: 74]
«همانا پروردگارت آنچه را که سینههایشان نهان میدارد و آنچه را که آشکار میسازند، میداند».
سپس فرموده:
﴿وَمَا مِنۡ غَآئِبَةٖ فِي ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّا فِي كِتَٰبٖ مُّبِينٍ ٧٥﴾ [النّمل: 75]
«و هیچ چیز ناپیدا در آسمان و زمین نیست مگر آنکه در کتابی روشن [مذکور] است».
شیخ طبرسی نیز در مجمعالبیان معنای آیه را به همین صورت گفته است. طبعاً کتاب مذکور در آیة بالا غیر از «کتاب» در آیة 32 فاطر است. به همین سبب راوی حدیث، آیة دوّم را ناقص نقل کرده است زیرا میدانسته اگر ادامة آیه را ذکر کند، به وضوح معلوم میشود که اگر آیه را منحصر به أئمّه بدانیم و بگوییم منظور از «عِباد» أئمّه هستند، آیة مذکور توهین به أئمّه خواهد بود!! ما آیة مذکور را در اینجا میآوریم:
﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡكِتَٰبَ ٱلَّذِينَ ٱصۡطَفَيۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَيۡرَٰتِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡكَبِيرُ﴾ [فاطر: 32]
«آنگاه این کتاب را به کسانی از بندگانمان که برگزیده بودیم به میراث دادیم برخی از ایشان به خود ستم میکنند و برخی دیگر میانهروی کنند و برخی دیگر به توفیقّ حق به سوی [کارهای] خیر میشتابند و این همان فضل و رحمت سترگ إلهی است».
از راوی جاهل میپرسیم: بگو کدام یک از أئمّه ظالم به نفس و کدام یک میانهرو بودهاند؟!! معلوم نیست که چرا کلینی این روایت را در کتابش آورده است. آیا میخواسته به امام کاظمu اظهار ارادت کند؟!
دیگر آنکه «ایراث» در آیة 32 سورة فاطر به معنایی است که در بند ثانی فصل «ارث در قرآن» گفتهایم و طبعاً نمیتوان انحصاراً أئمّه را مصداق آن دانست، لذا مقصود رُوات کلینی حاصل نمیشود وبا ذکر این حدیث عِرض خود را بردهاند.
[1]- وی در صفحه 444 معرفی شده است.
[2]- «سلمه» در صفحه 483 و «عبدالله» در صفحه 469 و «مفضل» در صفحه 170 معرّفی شدهاند.
[3]- ر. ک. صفحه 342 همین کتاب.