86. باب أنّ الأئمّة ولاة الأمر وهم النّاس المحسودون الّذین ذکرهم الله عزّوجلّ
در این باب کلینی پنج حدیث آورده که آقای بهبودی حدیث 2 و 3 را صحیح و مجلسی حدیث 1 و 4 را ضعیف و 2 را مجهول و 3 و 5 را حسن شمرده است. رُوات کلینی در این باب با آیات سورة نساء (آیة 51 به بعد) بازی کردهاند. احادیث این باب را کسانی از قبیل «وَشّاء» و «مُعَلَّی بن محمّد» نقل کردهاند. حدیث دوّم را که آقای بهبودی پذیرفته «محمّد بن فُضَیل»[1] و روایت سوّم را «حسین بن سعید» که از غُلاۀ است از قول «أحوَل» ـ که به نظر ما قابل اعتماد نیست ـ نقل کرده است. راوی روایت دوّم نیز «حسین بن سعید» است. روایت اوّل و پنجم را «بُرَید بن معاویۀ العِجلِیّ» روایت کرده که قائل به تحریف قرآن است!! وی به امام صادقu تهمت زده که آن حضرت فرمود: «أنزَلَ اللهُ في القرآن سبعة بأسمائهم فمَحَت قریش ستّة وترکوا أبالهب = خداوند در قرآن نام هفت تن را ذکر فرمود [امّا] قریش نام شش تن را از قرآن زدودند و [تنها] نام أبولهب را باقی گذاشتند.»!!![2]
احادیث این باب هیچ یک وضع خوبی ندارند، فیالمثل در حدیث اوّل، راوی دربارة «أولی الأمر» پرسیده، امّا امام جواب روشن نداده، بلکه چند آیة سورة نساء را که مربوط به یهود است، قراءت کرده تا بگوید ما مورد حسدیم!! بسیاری از مردم محسوداند، خلفاء مورد حسد کسانی بودند که بهخلافت نرسیدند، ساداتعلوی ـ رحمهم الله ـ مورد حسد عبّاسیان، و عبّاسیان محسود دیگران بودند. البتّه این دلیل نیست که ایشان امام منصوب من عندالله بودهاند. امّا هدف رُوات آن است که بگویند: منظور آیه از محسودین، فقط أئمّة اثنی عشر هستند ولاغیر. به نظر ما این ادّعا را یقیناً راوی تراشیده، زیرا در وقت نزول آیة مذکور، به هیچ وجه مسألة وصایت و خلافت و امامت مطرح نبوده است تا کسی در این موضوع مورد حسد قرار گیرد.
مخفی نماند که روایات این باب مشابه برخی از روایات باب 66 است از جمله حدیث ضعیف شمارة 4 این باب مشابه حدیث 6 باب 66 و راوی هر دو «ابُوالصّبّاح الکِنانِیّ» است. حدیث 2 و 3 این باب مشابه حدیث مرسل شمارة 4 باب 66 و راوی هر سه «حسین بن سعید» غالی است. ما بطلان اینگونه روایات را در شرح حدیث 4 و 6 باب 66 کردهایم مراجعه شود.
75- باب أنّ الأئمّة ‡ هم العلامات الّتي ذکرها الله عزّوجلّ في کتابه
در این باب سه حدیث آمده که هر دو «محمّدباقر» هیچ یک را صحیح ندانستهاند و مجلسی به ضعف هر سه تصریح کرده است. این باب را باید باب «مُعَلَّی بن محمّد» نامید زیرا هر سه حدیث را او نقل کرده است!
هر سه روایت واضحالبُطلان و مصداق کامل تفسیر به رأی و بدون دلیل است و به امام صادق و امام رضا افتراء بستهاند که این دو بزرگوار گفتهاند در سورة «نحل»، منظور از «علامات»، أئمّه واز «نجم» رسول خداص است!! در حالی که در سورة مبارکة «نحل» پس از آنکه در آیة دوّم میفرماید:
﴿لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱتَّقُونِ﴾ [النّحل: 2]
«جُز من معبودی به حقّ نیست، پس از [مخالفت با] من پروا کنید».
از آیةسوّم به بعد، نِعَمات گوناگون إلهی را بر میشمارد و پس از ذکر آفرینش آسمانها و زمین و خلقت انسان و چارپایان و تسخیر دریاها برای بشر، میفرماید:
﴿وَأَلۡقَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِيَ أَن تَمِيدَ بِكُمۡ وَأَنۡهَٰرٗا وَسُبُلٗا لَّعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ١٥ وَعَلَٰمَٰتٖۚ وَبِٱلنَّجۡمِ هُمۡ يَهۡتَدُونَ ١٦ أَفَمَن يَخۡلُقُ كَمَن لَّا يَخۡلُقُۚ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ ١٧ وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآ﴾ [النّحل: 15-18]
«و خداوند در زمین کوههای استوار افکند تا شما را نلرزاند و رودها و راهها قرار داد، باشد که شما راه [خویش] بیابید و در زمین علاماتی نهاد و با ستاره [نیز] ایشان راه مییابند. آیا آنکه میآفریند همسان کسی است که نمیآفریند؟ آیا یاد نمیکنید (و پند نمىگيريد)؟! و چنانچه نعمتهای خدا را بر شمارید، شمارش آنها را نمیتوانید».
سورة شریفة «نحل» خطاب به بتپرستان مکّه است ودر آنوقت نه بحثی از امامت بوده و نه کسی امام میشناخته ولی رُوات تفرقهافکن چنین دروغی بافتهاند.
دیگر آنکه لفظ «علامات» قبل از «نجم» آمده، در حالی که به لحاظ هادیبودن، پیامبر بر أئمّه تقدّم دارد و هدایت أئمّه به وسیلة پیامبر بوده است و اگر این الفاظ به معنای لغوی خود نبودند لاأقلّ قرآن، کلمة «نجم» را قبل از «علامات» ذکر میکرد.
علاوه بر این، چرا در این آیات همة الفاظ به معنای لغوی آن است مگر دو لفظ «علامات» و «نجم» که به أئمّه و پیامبر اشاره دارد؟! وانگهی این کار چه فایدهای دارد که از أئمّه و پیامبر به این صورت یاد شود؟ آیا اگر صریحتر و آشکارتر از آنان یاد میشد، برای هدایت مردم و اتمام حجّت بر آنان مفیدتر نبود؟ آیا اگر غیرشیعیان روز قیامت بگویند: ما دلیلی نداشتیم که لفظ «علامات» و «نجم» را به غیرمعنای لغوی آن بفهمیم و ادّعای «معلّی» و امثال او نیز قابل اعتماد نبود، حرف نادرستی زدهاند؟! آیا اینگونه تعبیرکردن آیات قرآن جُز باطنیگری است؟
نمیدانم آیا کلینی بُطلان این روایات را میفهمیده یا نه؟ اگر میفهمیده، چرا آنها را در کتابش آورده و به اشاعة آنها کمک کرده و اگر نمیفهمیده، چرا بر سر منابر و در مجامع دینی این اندازه از او تمجید میشود و کتابش را بهترین کتاب حدیث معرّفی میکنند؟!!!
[1]- «ابن فُضَیل» درصفحه 307 و «معلّی» درصفحه 163 و 455 و«وَشّاء» درصفحه 149 معرّفی شدهاند.
[2]- رجال کشّی، چاپ کربلاء، ص 247.