30. باب البدع والرّأی والمقاییس

این باب مشتمل بر 22 حدیث است که استاد «بهبودی» فقط شش حدیث 1، 9، 11، 12، 15 و 16 را صحیح دانسته و مجلسی فقط پنج حدیث 1، 5، 15، 19 و 20 را صحیح و یا همطراز صحیح دانسته است.

* حدیث 1- چنانکه قبلاً نیز گفته‌ایم نمی‌توان به حدیثِ امثالِ «معلّی بن محمّد» و «وشّاء» و «ابن فضّال» که راویان خرافات‌اند، اعتماد نمود و آن را به پیشوایان دین نسبت داد، امّا به هر حال این حدیث با قرآن کریم و وقایع موجود مخالف نیست. البتّه به نظر ما، شیعیان به این حدیث و سایر احادیث صحیح که مضمونشان شبیه این حدیث است بی‌اعتنایی کرده‌اند. اینگونه احادیث می‌گویند، آراء و احکام تازه که به نام دین آمده مخالف کتاب خدا و موجب فتنه و تفرقه است ولی شیعه احکامی تازه از قبیل وجوب تقلید و تبعیّت از ظنّ و زیارت قبور بزرگان دین و سخن گفتن با اموات و تملّق و چاپلوسی از آنان و نوحه‌خوانی و سینه‌زنی و قمه‌زنی و ده‌ها بدعت دیگر آورده‌اند، در حالی که ادّعا دارند که پیرو امیرالمؤمنینu هستند، امّا به خلاف این حدیث عمل کرده‌اند!

* حدیث 2- سند آن ضعیف و مرفوع است. ولی متن آن موافق قرآن و از نظر ما معتبر است. ما از اوائل میانسالی تا امروز از صمیم دل به این حدیث عمل کرده‌ایم و در کتب و مجالس خود بدعت‌ها و خرافات مذهبی را ردّ نموده و تأکید و اصرار داریم که امورخرافی به حساب اسلام نوشته نشود. ولی پیروان و مقلّدین کلینی، این حدیث را رها کرده و بسیاری از دانشمندان شیعه، با سخنان خود و یا با سکوت در برابر بدعت‌ها و خرافات، بسیاری از مطالب نادرست را امضاء کرده و عوام را به خرافات و بدعت‌ها واگذاشته‌اند!

* حدیث 3- سند آن ضعیف و مرفوع است. ولی متن آن بد نیست. گرچه این حدیث را نیز علمای ما ندیده گرفته و با بدعت‌ها وخرافات به اسلام صدمه زده‌اند. و بسیاری از ایشان، علمای فلسفة یونانی و بافندگان عرفان و تصوّف را که دین اسلام را آلوده کرده‌اند، مورد تعظیم و تکریم قرار می‌دهند.

* حدیث 4- سند آن ضعیف و مرفوع است و متن آن که می‌گوید: خداوند توبة آورندة بدعت را قبول نمی‌کند موافق قرآن به نظر نمی‌رسد. زیرا خدا فرموده:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُ﴾         [النساء: 48]

«همانا خداوند این که به او شرک ورزیده شود، نمی‌آمرزد و فروتر از آن را برای هر که بخواهد می‌آمرزد».

و فرموده:

﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًا﴾                                                                      [الزمر: 53]

«خداوند همة گناهان را می‌آمرزد».

البتّه ممکن است بگوییم که معنی حدیث این است که خدا توفیق توبه به بدعتگزار نمی‌دهد. گرچه توجیهی بعید است.

* حدیث 5- با اینکه رُوات آن کسانی چون «حسن بن محبوب» و «معاویه بن وهب» هستند که راویان خرافات‌اند، امّا مجلسی آن را صحیح دانسته است! متن آن نیز برخلاف واقع است، زیرا می‌گوید: با هر بدعتی سرپرستی از خانواده‌ام هست که از ایمان دفاع می‌کند و به الهام خدا می‌گوید و حقّ را اعلام می‌کند. در حالی که صدها بدعت و خرافات و صدها عالم‌نما و مرشد در زمان ما موجود است. امّا سرپرستی از خاندان رسول اللهص در دسترس نیست و اگر کسانی از قبیل آیت الله سنگلجی و یا استاد یوسف شعار و آیة الله بنابی و آیة الله سید مصطفی حسینی طباطبائی و یا این حقیر بخواهند حقایق را بیان کنند، اوّلاً: خود از ضعفا و تحت فشارند و امکان ردّ کید کائدین دکاندار را ندارند. ثانیاً: اگر سخن حقّی بر زبان آورند باید منتظر زندان شدن و هجوم مدافعین خرافات باشند! دیگر آنکه این روایت با غیبت امام نیز سازگار نیست.

* حدیث 6- این حدیث دو سند دارد که به قول مجلسی سند اوّل آن ضعیف و سند دوّم آن مرفوع است. متن آن شرح حال زمان ماست که قُضات و عالم‌نمایان این دوران مغرور‌ اند و مدّعی فضل و حقیقت‌اند ولی هر دو را فاقدند. و خود در زندان شاهد اعمال و احکام نادرست آنها بوده‌ام و چه خونها که به ناحقّ ریخته‌اند و صورتی مشوّه از دین به مردم ایران عرضه کرده‌اند. به نظر من چنانکه در طول این سالیان دراز تجربه کرده‌ام اکثر آخوندها و علمای زمانة ما مصداق این حدیث‌اند. در اینجا ترجمة سطوری از حدیث را می‌آورم: «به کلام بدعت‌آمیز دلخوش است [گرچه] از نماز و روزه هم دم می‌زند، او برای کسانی که فریفتة اویند فتنه‌ای است. از راه هدایت پیشینیان گمراه شده و در حیات و پس از ممات نیز مایة گمراهی کسانی است که از او پیروی کرده‌اند، باربر خطاهای دیگران و گروگان خطای خویش است..... شِبه مردمان او را «عالم» نامیده‌اند.... احادیث بسیاری را گردآورد‌ه که اندکش از بسیاری بهتر است [هر چه کمتر باشد بهتر است مثل بسیاری از روایات «کافی»].... امور بی‌فایده جمع کرده.... اگر یکی از مشکلات پیچیده بر او عرضه شود از نزد خود چیزهایی می‌بافد [که کاملاً به کتاب و سنّت قطعی متّکی نیست] و حکم قطعی می‌دهد..... خودش نمی‌داند که درست گفته یا خطا کرده است.... فراتر از عقیده‌ای که به دست آورده، روش و مسلکی را [درست] نمی‌داند... ارث‌های [به ناحقّ گرفته] از او گریان و خون‌های [به ناحقّ ریخته] از دست ایشان نالان است....».

* حدیث 7- ضعیف است زیرا «ابوشَیبة خراسانی» مجهول‌الحال است. «وشّاء» و «معلّی بن محمّد» نیز راوی خرافات و مطالب ضدّ عقلی‌اند. در این حدیث ادّعا شده که امام صادقu فرموده: «دین خدا با قیاس به دست نیاید» امّا جالب است که شیعیان در عقاید به این حدیث اعتنا نکرده و بسیاری از عقاید را با قیاس میان مردم اشاعه داده‌اند. مثلاً می‌گویند: خورشید برای حضرت امیرu بازگشت! به چه دلیل؟ زیرا برای حضرت سلیمان برگشت!! امام می­تواند مرده را زنده کند! به چه دلیل؟ زیرا حضرت عیسیu مرده را زنده می‌کرد!! امام ولایت تکوینی دارد! به چه دلیل؟ به این دلیل که «آصف برخیا» که یک حرف از هفتاد حرف اسم اعظم را می‌دانست (البتّه به ادعای ایشان) تخت بلقیس را به یک چشم برهم نهادن در پیشگاه سلیمانu آورد، پس امام که هفتاد حرف از حروف اسم اعظم را می‌داند، می‌تواند چنین و چنان کند!! آیا اینها قیاس نیست؟ آیا اصلاً اسم هفتاد حرفی وجود دارد؟!! دکّانداران تفرقه‌‌فروش با همین قیاسات، عقائد خرافی را به خورد مردم می‌دهند! و مراجع و علما نیز ساکت‌اند و از دین خدا دفاع نمی‌کنند.

* حدیث 8- مرفوع است. امّا متن آن که حضرت باقرالعلومu فرموده: «هر بدعتی گمراهی است و هر ضلالتی راهش به آتش دوزخ منتهی می‌شود». بسیار عالی و با احادیث معتبر موافق است. البتّه مدّعیان پیروی از اهل بیت به مضمون این حدیث اعتنا نکرده‌اند و به نام مذهب، هر چه توانسته‌اند خرافات به مردم تحویل داده‌اند، از قبیل زنجیرزنی، نوحه‌خوانی و زیارت قبور و... (در حدیث دوازدهم همین باب نیز این مضمون از قول امام صادقu به نقل از پیامبرص آمده است).

* حدیث 9 و 13- ناقل هر دو حدیث «علی بن ابراهیم قمّی» است که راوی خرافات و مطالب ضدّ قرآن و احادیث باطل است. او را قبلاً معرّفی کرده‌ایم[1]. البته سند حدیث نهم به سبب وجود فردی مجهول‌ الحال موسوم به «محمد بن حکیم» نیز معیوب است. حدیث سیزدهم نیز حدّ اقّل سه عیب دارد و فاقد اعتبار است: اوّل به سبب وجود «سماعه» که واقفی بوده. دوّم به سبب وجود «محمد بن عیسی بن عُبَید الیقطینی» که شیخ طوسی او را ضعیف و بر مذهب غُلات دانسته است. شیخ صدوق و استادش ابن الولید و نیز سید بن طاووس نیز او را تضعیف کرده‌اند. روایت پنجم باب 105 کافی نیز از منقولات اوست[2]. وی دربارة تحریف قرآن نیز روایت نقل کرده است[3]. سوّم به سبب وجود «یونس بن عبدالرّحمان» که مورد طعن علمای قم بوده و مرویّات او را نمی‌پذیرفتند زیرا در نقل حدیث، سماع را شرط نمی‌دانست!!. امّا متن هر دو حدیث نیز با حقایق تاریخی و سایر اخبار ائمّة بزرگوار اهل بیت موافق نیست، زیرا در این احادیث ادّعا شده که امام صادقu ابوحنیفه را لعن کرده است. در حالی که امیرالمؤمنین حتّی راضی نبود سپاهیانش لشکر معاویه را سبّ و لعن کنند و فرمود: «در عوض بدگویی به آنان، بگویید: پروردگارا، خون‌های ما و خون‌های ایشان را حفظ فرما و میان ما و ایشان صلح و مسالمت برقرار ساز» (نهج‌البلاغه، خطبة 206). ابوحنیفه که از طرفداران اهل بیت بود، چگونه ممکن است فرزند علیu او را لعن کند؟ مطّلعین از تاریخ می‌دانند که أئمّة اهل بیت و أئمّة اهل سنّت از قبیل مالک و ابوحنیفه و شافعی و..... هیچ خصومتی با یکدیگر نداشتند و حتّی چنانکه در حاشیة کتاب شاهراه اتّحاد (ص 164) گفته‌ایم، أئمّة مذاهب اهل سنّت از دوستداران و طرفداران أئمّة اهل بیت بوده‌اند. و قطعاً امام صادقu دوستداران خاندان خویش را، لاأقلّ لعن نمی‌کند.

این گونه روایات را دشمنان آگاه ـ به منظور ایجاد تفرقه و تضعیف مسلمین ـ و یا دوستانِ جاهل بدتر از دشمن ـ به منظور جانبداری از أئمّة اهل بیت که در آن زمان پیروانشان کمتر از مذهب حنفی و شافعی بود ـ جعل کرده‌اند! و إلّا أئمّة اهل بیت با أئمّة اهل سنّت بسیار خوشرفتار بوده­اند. ما نمونه­ای از رفتار نیکوی امام صادقu را با یکی از أئمّۀ أهل­بیت به نقل از کتاب شریف «راهی به سوی وحدت اسلامی» (ص 189) تألیف برادر بسیار عزیزما، آقای «مصطفی حسینی طباطبائی» ـ حفظه الله تعالی ـ می‌آوریم: «رفتار امامان شیعه ‡ با فقهای سنّی و تودة مردم از اهل سنّت و جماعت نیز در کمال حسن معاشرت و نیک‌خواهی بوده است. به عنوان نمونه، در کتاب «الأنوار البهیّة فی تواریخ الحجج الإلهیّة» اثر محدّث مشهور شیعی «شیخ عبّاس قمّی» آمده است: «عن مالك بن أنس، فقیه المدینة قال: کنتُ أدخلُ على الصّادق جعفر بن محمّدu فیُقدّم لي مخدة ویعرف لي قدراً ویقول: یا مالك! إنّي أحبّك، فکنتُ أسرّ بذلك وأحمد اللهَ علیه». یعنی: «از مالک بن أنس فقیه مدینه (= امام مذهب مالکیّه از اهل سنّـت) آمده که گفت: من بر جعفر بن محمّد صادقu وارد می‌شدم و آن حضرت برای من بالش می‌نهاد و نسبت به من قدرشناسی می‌کرد و می‌گفت: ای مالک، تو را دوست دارم و من از این سخن شاد می‌شدم و خدای‌تعالی را سپاس می‌گزاردم».

* حدیث 10- به قول خود «کلینی» مرفوع است. در آخر حدیث آمده است: «من ترَك أهل بیت نبیّهص ضلّ ومَن ترَك کتابَ الله وقولَ نبیّه کفَرَ= هر که اهل بیت پیامبرش را رها کند گمراه شده و هر کس کتاب خدا و گفتار پیغمبر او را رها کند کفر ورزیده است». حال باید دید آیا رُوات کلینی که این همه روایات ضدّ قرآن فراهم کرده‌اند، کتاب خدا را ترک نکرده‌اند؟ آیا قول ائمّه را که فرموده‌اند ما خلاف قرآن نمی‌گوییم، ترک نکرده‌اند؟! آیا کسانی که می‌گویند: قرآن را فقط امام می‌فهمد و کتاب خدا را باید با خبر و تفسیر امام فهمید و گرنه چندان قابل فهم نیست و یا غیرمستقیم می‌گویند قرآن تحریف شده و یازده هزار آیة قرآن ساقط شده، دشمن قرآن نیستند؟! آیا اینان با اینگونه سخنان قرآن را رها نکرده‌اند؟ به خدا قسم این سخنان همان رهاکردن قرآن و رهاکردن قول رسول خداص و خاندان اوست.

* حدیث 11- سند آن به نظر ما به سبب وجود «وشّاء» که راوی خرافات و «مُثَنّی الحنّاط» که مجهول است، اعتبار ندارد.

* حدیث 12- مجهول است و دربارة متن آن به آنچه دربارة حدیث هشتم همین باب نوشته‌ایم مراجعه شود.

* حدیث 14- مجهول است زیرا راوی آن «ابوشَیبه» ناشناخته است.

* حدیث 15- مجهول است.

* حدیث 16- سند آن به سبـب وجود فاسقی چون «عثمان بن عیسی» بی‌اعتبار

است. او را قبلاً معرّفی کرده‌ایم[4].

* حدیث 17- به قول مجلسی ضعیف است. «هارون بن مُسْلم» بر خلاف شیعه به جبر و تشبیه قائل بوده و «مَسعَدَة بن صَدَقه» نیز بتری مذهب و ناموثّق است و «ابن داوود» هر دو را در کتاب رجال خود در شمار مجروحین و مجهولین آورده است. امّا متن آن متوجّه علمای زمان ماست که به رأی خود فتوا می‌دهند. بدون دلیل شرعی به ادامة جنگ فتوا می‌دهند، بدون دلیل شرعی و بدون محاکمة شرعی، به قتل مردم فتوی می‌دهند و هکذا..... امام در این حدیث فرموده: «من أفتی النّاس برَأیه فقد دان الله بما لا یعلم، ومن دان الله بما لا یعلم فقد ضادّ الله حیث أحَلَّ وحَرَّمَ فیما لا یَعلم = کسی که به رأی خویش مردم را فتوی دهد به آنچه نمی‌داند دین‌ورزی کرده و آن­که بدون علم و ندانسته دین‌ورزی کند، با خداوند [و دین راستین خدا] مخالفت کرده زیرا چیزی را که نمی‌داند، حلال یا حرام شمرده است».

* حدیث 18- ضعیف است زیرا «حسین بن مَیّاح» از غُلاة بوده و پدرش نیز مجهول است. متن حدیث نیز با قرآن موافق نیست. زیرا در قرآن، خلقت انسان از گِل و سپس از نطفه است. ولی به ادّعای این حدیث، امام فرموده: آدم از جوهری خلق شده که نور و روشنی آن از آتش بیشتر بوده است!! روایتی که غُلاة، ناقل آن باشند بهتر از این نخواهد بود و در حقّ آدم نیز غُلُوّ می‌کنند.

* حدیث 19- با وجود محمّد بن عیسی بن عُبَید در سلسله سند آن، بی‌اعتبار است او را در شرح حدیث سیزدهم معرّفی کرده‌ایم. امّا متن آن کاملاً موافق تعالیم اسلام است. و جملة آخر آن که حضرت علیu فرموده: «ما أحَدٌ ابتدع بدعة إلا ترك بها سُنّة = کسی بدعتی نیاورده جُز آنکه با آن بدعت، سنّتی ترک شده است»، در نهج‌البلاغه خطبة 145 نیز آمده است و در آنجا نیز امام می‌فرماید: «ما أحدثت بدعة إلا ترك بها سنّة. فاتّقوا البدَع، والزَموا المَهیَع = بدعتی نهاده نشده، جز آنکه سنّتی بر اثر آن بدعت ترک شده، از بدعت‌ها بپرهیزید و ملازم راه راست باشید». این کلام بیان حال مدّعیان پیروی از آن بزرگوار است که در واقع دشمن آن حضرت‌اند و غرق در بدعت شده‌اند، امّا چنانکه باید به سُنَن شرع نمی‌پردازند. فِی‌المَثَل به دعای شرک‌آمیز «نُدبه» اهتمام فراوان دارند امّا به «زکات» توجّهی ندارند و هکذا....

* حدیث 20- سندش به واسطة «احمد بن عبدالله العقیلی» که به قول «ممقانی» مجهول است و نیز به سبب مجهول ‌بودن «عیسی بن عبدالله القرشی» فاقد اعتبار است امّا مجلسی چنین حدیثی را صحیح دانسته است؟!! متن حدیث نیز با خبر هجدم همین باب سازگار نیست زیرا در آنجا امام صادق جوهر مادّة خلقت آدم را با مادّة خلقت ابلیس مقایسه کرده و در اینجا نورانیّت آدم را که روح انسانی وی باشد با روح ناری ابلیس قیاس نموده است. همچنین دلیلی که برای نهی از قیاس آورده نیز تامّ نیست. زیرا ابوحنیفه می‌توانست بگوید: آیا خدا را نباید عبادت کرد زیرا پیش از انسان، ابلیس نیز خداوند متعال را عبادت می‌کرد!

* حدیث 21- مرسل است. همچنین وجود «محمّد بن عیسی» که او را در حدیث سیزدهم معرّفی کرده‌ایم نیز از موجبات ضعف روایت است.

* حدیث 22- به اقرار کلینی مرسل است. امّا متن آن بسیار عالی و کاملاً موافق تعالیم شرع انور است. امام باقرu در این حدیث می‌فرماید: غیرخدا را برای خویش محرم راز و مورد اتّکاء نگیرید که مؤمن نباشید زیرا هر سبب و نسب و خویشاوندی و نزدیکی و بدعت و شبهه­ای منقطع و بی‌فایده است مگر آنچه قرآن اثبات کرده باشد.



[1]- ر. ک، صفحه 105 و 159 کتاب حاضر.

[2]- این روایت را در صفحه 41 کتاب حاضر آورده‌ایم.

[3]- ر. ک. قرب الإسناد، چاپ نجف، ص 12.

[4]- ر. ک همین کتاب، ص 206 .