21. سفري به نيشابور و مشهد

سفري براي فرار از گرمي‌هواي تهران به نيشابور رفتم، در آنجا مرا براي اقامه جماعت و سخنراني به مسجد بردند. چون در نيشابور افكار صوفيگري شيوع يافته بود، مدتي در آنجا به رد افكار صوفيانه پرداختم، به طوري كه از خود شهر و اطراف آن تا چهار فرسخي با ماشين و دوچرخه خود را براي استماع سخنراني اين حقير مي‌رسانيدند، و بحمد لله بسياري از مردم بيدار شدند و افكار صوفيانه شناخته شد. و مردم از آن بيزاري جسته و از بنده قدر داني كردند، ولي صوفيه به ادارات نيشابور و مشهد متوسل شدند تا از جلسات من جلوگيري شود. پيغام دادم اگر سخن منطقي داريد من براي مباحثه حاضرم چرا متوسل به زور شده ايد؟ جوابي نداشتند كه بدهند.
تابستان يكي از همين سالها براي توقف ايام تابستان عازم مشهد شدم، در آنجا نيز عده اي از اهالي مشهد براي تدريس و اقامه نماز جماعت مرا دعوت كردند. نويسنده عرض كردم در مشهد امام جماعت بسيار است و مكاني خالي نيست و من جايي براي اين كار ندارم، گفتند صحن عتيق را فرش مي‌كنيم شبها تشريف بياوريد، قبول كردم. رفتند صحن را با زيلو و كرباس فرش كردند، اول مغرب رفتيم نماز، شب دوم صحن پر شد و محتاج به پنج تكبيرگو شد! همان روزها طلاب آمدند و تقاضا كردند درسي شروع كنم، من هم در مدرسه‌ي ميرزا جعفر درسي شروع كردم، طلابي كه به درس ما مي‌آمدند اظهار كردند كه درس شما به مراتب از درس ساير مراجع بهتر است، و اگر شما در مشهد بمانيد و تدريس را ادامه دهيد، مرجع تقليد خواهيد شد. عده اي آمدند كه براي طلاب علوم ديني شهريه برقرار كنيد.