36.ادامه ی ماجرا

 

باری، به ماجرای خود بازگردیم، وقتی برای گرفتن مسجد مرا به زندان بردند، به تیمساری به نام لطفی كه برای بازجویی آمده بود، گفتم اشكال شما به من چیست و چه ایرادی دارید و برای چه مرا از رفتن به مسجد منع می‌كنید؟ گفت ما تقصیر نداریم، مراجع تقلید و علما با شما مخالف اند، گفتم یكی از این علما و مراجع بیاید با ما بحث كند و ایراد خود را بیان كند، اگر ما جواب منطقی نداشتیم، هر كاری می‌خواهید بكنید، گفت شخصیت شما كه به رفتن مسجد نیست، ولی اگر تعهد نكیند كه به مسجد نخواهید رفت، نمی‌توانیم شما را آزاد كنیم، ناگزیر من هم تعهد دادم و از زندان انفرادی رها شدم. وقتی به منزل بازگشتم معلوم شد سه روز قبل آقای سید هادی خسروشاهی با همراهی ساواكی ها و مأمورین شهربانی و سازمان اوقاف و نخست وزیری و با نصب طاق نصرت و چسبانیدن عكسهای محمد رضاشاه و ولیعهد او رضا پهلوی و همسر شاه یعنی فرح پهلوی آمده مسجد و نماز جماعت برپا كرده، و امام مسجد شاهنشاهی گردیده است، من كه به تنهایی نمی‌توانستم با شاه و ساواك و شهربانی مبارزه كنم، ناگزیر از مسجد صرف نظر كردم. این را هم بگویم كه چون بعضی از ائمه جماعت برای قتل من دویست هزار تومان (كه در آن موقع پول خیلی زیادی بود) جمع آوری نموده بودند تا چنانچه قاتل من به زندان افتاد برای آزادی او خرج نمایند، ولی چون مسجد را از من گرفتند و مرا از آن محل بیرون كردند، موضوع قتل اینجانب منتفی و ظاهرا تا مدتی از آن صرف نظر شد.

ولی مگر اینان پس از گرفتن مسجد، دست از كینه برداشتند، بلكه سید هادی خسروشاهی هر شب هیئتی از مداحان و روضه خوانان و سینه زنان را به مسجد دعوت می‌كرد، پنداری كشوری را فتح كرده یا دشمن خدا و دین رسول و امام را شكست داده و باید از خوشحالی هر شب جشن برپا كند و در مسجد عده ای از مقدس نمایان را جمع كند كه دوستان علی فاتح شدند و دشمنان او منكوب. و چون من بالای در مسجد تابلوی نئون بزرگی قرار داده بودم، كه با خط خوش نوشته شده بود:  ( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّـهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّـهِ أَحَدًا ) سوره جن، آیه 18. آنان را خوش نیامده بود و پس از آن تابلو را به كلی از بین بردند، زیرا معتقد بودند كه در عبادت می‌توان غیر از خدا  مقربان و پیشوایان دینی را نیز خواند، و استغاثه به غیر خدا اشكالی ندارد!!!