39. اشعار مؤلف راجع به مظلوميت خود

در ایامیكه روحانی نمایان و دكانداران مذهبی علیه من متحد و كمر به بدنام كردنم بسته بودند و به دولت شاه و اعمال زور متوسل شدند و عوام را برای غصب مسجد تحریك كردند و منزلم در محاصره آنان قرار داشت و امنیت از زندگیم سلب شده بود، ابیات ذیل را سرودم:

برقعی چون راه حق روشن نمود
آری آری راه حق دشوار بود
 هر كه عزت خواهد از درگاه حق
 زین سبب عالم نمایان دغــا
 پس به همدستی به جنبش آمدند
رشوه ها دادند بر اهل ستم
 پس به زور پاسبان و سیم و زر
 پایگاه حق پرستی شد خراب
 پایگاه دین و قرآن شد خــراب
 برقعی گفتا به دل ای هوشیار
 گفت بادل، آنچه اینجا باختی
نیست بازی كار حق، خود را مباز
گركه مسجد رفت گورو كان گل است
 گركه مسجد رفت گورو، باك نیست
 گشت مسجد خانقاه صوفیان
جای جمع حق پرستان مسجد است
 نیست مسجد جای مدح وروضه خوان
 آنكه همكار است با شمر و سنان
 اقتدا كن بر إمام لا فتی
آن امام كارگر در بوستان
آن امامیكه نبودی اهل زور
نی گرفتی خمس یا سهم امام
 آن امام دانش و فضل و هنر
آن امامیكه نخواندی جز خدا
قاضی الحاجات در عالم تك است
 آن كه هستی، نقشی ازفرمان اوست
برقعی با حق بساز و كن حذر

 

گمرهان را بهر خود دشمن نمود
راه پرخار است و پرآزار بود
بایدش سختی كشد در راه حـــــــق
روضه خوانان عوام بی حیا
 با خران خود به كوشــش آمدند
تا كه بنمودند ما را متهـــم
بسته شد مسجد ز اهل شور و شر
باز شد دكان نقالان خـــــواب
جای آن شد نقل كذب هر كتاب
سود دیدی نی زیان زین كار و بار
غم مخور در راه حق پرداختی
آنچه آید پیش، حق پد چاره ساز
صاحب مسجد تو را اندر دل است
تو بمان ای آنكه چون توپاك نیست
ترك آن بنما كه مسجد شد دكان
جای درس وبحث قرآن، مسجد است
نیست مسجد جای هر شمر و سنان
روضه‌خوانست روضه‌خوانست روضه‌خوان
دین حق را میكن از بدعت جدا
نی امامیكه كند دین را دكان
نی گرفتی مسجدی با شر و شور
مینخوردی آن امام از این حرام
نی امام فاسقان بی خبر
ناخدایان را نخواندی در دعا
ناخدای كشتی امكان یك است
خاك و باد و آب سرگردان اوست
از حسودان دنی بی خبر

 

خطاب به دشمنان خود نیز با عنوان به دشمنها رسان پیغام ما را شعری سرودم:

 

دشمن ما را سعادت یار باد
هر كه كافر خواند ما را گو بخوان
هر كه خاری مینهد در راه ما
هر كه چاهی میكند در راه ما
هر كه علم و فضل ما را منكراست
هر كه گوید برقعی دیوانه است
ما نه اهل جنگ و نی ظلم ونه زور

 

روز و شب با عز و شأنش كار باد
او میان مردمان دیندار باد
بار إلها راه او گلزار باد
راه او خواهم همیهموار باد
ملك و مالش در جهان بسیار باد
گو كه ما دیوانه، او هوشیار باد!
دادخواه ما به عقبی قادر جبار باد

 

همچنین در همان احوال پنداری مورد إلهام حضرت حق واقع شده ام، مستزاد ذیل را سرودم:

 

بنده بی كس من، من كس وغمخوار توام
گر تو تنها شده ای، غصه مخور یار توام
گر جهان رفت زدستت، طرف یأس مرو
باز گردان جهان من حق دادار توام
گر تو را نیست انیسی به جهان در شب و روز
مونس تو، همه جا و مددگار توام
گر چه حق را نبود رونق بازار ولی
أظهر الحق، كه من رونق بازار توام
گر تو را كارگشایی نبود هیچ كسی
غم مخور كار گشا هستم و در كارتوام
گر تو را غصه و غم، رنج و ستم خسته كند
رو به من آر كه من دافع آزار توام
رنج وغمهای تو بی علت وبی حكمت نیست
مصلحت بین و گنه بخش و نگهدار توام
گر كه اوباش بكندند در منزل تو
با خبر باش كه من حافظ آثار توام
دوست دارم شنوم صوت تو در رنج و بلا 
طالب ناله و افغان به شب تار توام
گر رمیدند ز تو مردم دون، غصه مخور
من رفیق تو و هم ناظر پیكار توام
گر ز غمهای جهان دیده تو گریان است
من تلافی كن آن دیده خونبار توام
بر دلت بار غم و غصه اگر سنگین است
دافع هر غم و شوینده زدل بار توام
گر كسی ناز تو را می نخرد خندان باش
راز با خالق خود گو كه خریدار توام
گر كه مظلوم شدی از ستم و جور عدو
دادگر حقم و از عدل، طرفدار توام
برقعی سعی تو گر بهر من است
قابل سعی تو و ناشر افكار توام

 

غم مخور یار توام
غم مخور یار توام
باز نامید مشو
غم مخور یار توام
از همه دیده بدوز
غم مخور یار توام
نیست حق را بدلی
غم مخور یار توام
نیست یك دادرسی
غم مخور یار توام
تا كه شایسته كند
غم مخور یار توام
غمت از ذلت نیست
غم مخور یار توام
مسجد و محفل تو
غم مخور یار توام
كان هذا لولا
غم مخور یار توام
باش یك بنده حُر
غم مخور یار توام
یا دلت بریان است
غم مخور یار توام
یا دلت غمگین است
غم مخور یار توام
باز با یزدان باش
غم مخور یار توام
غم خود با من گو
غم مخور یار توام
در ره ذوالمنن است
غم مخور یار توام