10. آيت الله بروجردي و حكايت مرجعيت وی و پیامدهاي آن

در اينجا به مناسبت ذكر اين واقعه، مطالبي را كه راجع به آقاي بروجردي مي‌دانم، براي ثبت در تاريخ مي‌نگارم:
آيت الله بروجردي مجتهدي بود ساكن بروجرد كه در همانجا بيمار شد و براي معالجه به تهران آمد، محمد رضاشاه قبل از آنكه جنازه پدرش را بياورند، مايل بود ايشان در قم سكني گزيند، و البته برخي از اهل علم نيز او را براي اقامت در قم دعوت نمودند، قرار شد چون ايشان از بيمارستان فيروز آبادي واقع در شهر ري خارج شد، به قم برود، وسايل استقبال او را فراهم كردند، و مرا نيز براي استقبال دعوت كردند، ما هم براي اينكه ايشان عالمي‌است محترم، به استقبال رفتيم. پس از چند روزي بنا شد ايشان به بازديد علما و مدرسين بروند، روزي خادم او حاج احمد مرا خبر كرد كه آقا يك ساعت قبل از غروب به منزل شما تشريف مي‌آورند. نويسنده مهيا شدم و سماوري آتش كردم و چند استكان و چند سير شيريني گذاشتم كه اگر آقا تشريف بياورند محتاج به تهيه نباشم، چون بيش از طلبه اي نبودم و توقع بيشتري از من نبود، يكساعت به غروب شد در را زدند، نويسنده در را باز كردم و ديدم آقا تشريف مي‌آورند ولي با تقريبا عده اي از ملازمان كه شايد عددشان به سي نفر مي‌رسيد!! به خادم آقا عرض كردم ما دستگاه پذيرايي نداريم چرا اين جمعيت را همراه آقا آورده اي؟ گفت من تقصير ندارم، خود آقا دستور داده اند، آقا دوست دارند كه هرجا مي‌روند عده اي همراهش باشند. نويسنده دريافتم كه آقاي بروجردي به تشريفات و گرد آوردن ملازمان بي ميل نيست.
به هر حال وارد شدند و خادم كمك كرد و چايي داده شد، و مذاكراتي شروع شد، از آنجمله آقا از حاضرين كه عده اي از مدرسين قم بودند سؤال كرد: به نظر شما أعلم علما و فقهاي احيا كيست؟ (در آن زمان در قم چند نفر مرجع و در مظان أعلميت بودند مانند آيت الله حجت كوه كمري و آيت الله سيد محمد تقي خوانساري و آيت الله صدر و آيت الله شيرازي و آيت الله اصطهباناتي و چند تن ديگر.) در مقابل سؤال آقاي بروجردي حاضرين جوابي ندادند؛ زيرا عده اي به أعلميت آقاي حجت و يا ديگران معتقد بودند و نمي‌خواستند در حضور آقا جوابي بدهند، و لذا آقاي بروجردي دو مرتبه سؤال كرد كه به نظر شما أعلم كيست؟ يكي از حاضرين به نام حاج آقاي مرتضي كه طلبه شوخي بود گفت آقا هر كس به ما شهريه زيادتري بدهد، او أعلم است! و حاضرين خنديدند و متفقا گفتند قول ايشان صحيح است. در آن زمان انگليس بر خاورميانه تسلط داشت و بدون سياست و اشاره او كاري در ايران صورت نمي‌گرفت. يك سال از ورود آقاي بروجردي تقريبا گذشته بود كه شنيدم راديو انگليس اعلام كرده كه: آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني كه مرجع تقليد و مقيم نجف بود وفات كرده و آقاي بروجردي به جانشيني ايشان برگزيد شده اند!!
اينجانب بسيار تعجب كردم كه چگونه براي مرجع تقليدي كه از فوت او علماي قم خبر نشده اند و از راديو لندن خبر فوت او را شنيده اند جانشين تعيين شده است؟! آنهم در قم كه أعلم از آقاي بروجردي موجود است؛ زيرا بسياري از اهل علم آقاي بروجردي را أعلم نمي‌دانستند در حالي كه مرجع تقليد كه از او تقليد مي‌كنند بايد أعلم باشد، آنهم به تصديق اهل خبره، يعني علماي قم و نجف كه اينان او را أعلم بدانند نه راديو لندن، به هر حال پس از نشر اين خبر بازارها تعطيل شد و طلاب عزادار به حالت اجتماع دسته هاي عزاداري به راه انداختند، و دسته دسته با خواندن مراثي به منزل علمايي كه در مظان مرجعيت بودند مي‌رفتند.
تا اينكه اختلاف اهل علم در باب أعلميت مجتهدين و اينكه از چه كسي بايد تقليد نمود، آشكار شد. عده اي حاج آقا حسين طباطبايي قمي‌را أعلم مي‌دانستند، و در منابر او را معرفي مي‌كردند و عده اي آقاي حجت كوه كمري را، و عده اي آقاي بروجردي را و عده اي ديگران را، و طلاب از مدرسين خود مي‌پرسيدند كه به نظر شما أعلم كيست؟ چون به نظر نويسنده كه خود مدتي درس خارج ديده و از مدرسين فقه و اصول بودم آقاي حجت أعلم بود، در جواب پرسش محصلين عرض مي‌كردم به نظر من آقاي حجت أعلم است.
چند روزي گذشت كه ناگاه ديدم شبنامه در منزل ما انداخته اند كه اگر شما غير از آيت الله بروجردي را براي أعلميت و مرجعيت معرفي كنيد آبروي شما را مي‌ريزيم و حيثيت شما را در ميان عوام لكه دار مي‌كنيم، من اعتنايي نكردم و رأي خود را گفتم. از قضا روز جمعه اي براي عرض تسليت به منزل آيت الله فيض، كه از اهالي قم و از خويشاوندان ما و مدعي مرجعيت نيز بود، رفتم. آن روز ايشان مجلس روضه و دعا داشت، چون براي دلداري و تسليت گويي خدمت ايشان رسيدم با آنكه هميشه اظهار لطف و خصوصيت مي‌كرد، اين مرتبه با چهره اي عبوس با من روبرو شد، مثل آنكه به نويسنده اعتراض داشت، عرض كردم آيا اتفاقي افتاده كه اوقات شما تلخ است؟ در جواب فرمودند من از شما توقع نداشتم. عرض كردم موضوع چيست؟ گفت شما نامه اي نوشته ايد و مرا تهديد كرده ايد كه اگر غير از بروجردي را براي مرجعيت معرفي كنم آبروي ما را در بازار قم مي‌ريزيد. عرض كردم من از اين نامه خبري ندارم، ممكن است نامه را بياوريد اگر امضا و خط من باشد مجعول است و برايشان قسم خوردم تا ايشان سخنم را باور كردند.
پس از خاتمه مجلس كه بيرون آمدم، حيرت زده در اين انديشه بودم كه دست مرموزي براي تعيين مرجع تقليد دركار است و قضيه آنچنان كه من مي‌پندارم ساده نيست. فهميدم مرجعيت هم بازي شده براي بازيگرها، و با قضاياي بعدي معلوم شد دستي مرموز آقاي بروجردي را مرجع كرد و از وجود او بهره ها برد.
بيچاره مقلدين كه مرجع تقليد آنان را دستهاي پنهان و ناشناس بايد تأييد و تعيين كند! و تعدادي آخوند هاي پول پرست دور ايشان را گرفتند. و ايشان را به عرش رسانيده و هر كس از علما خواست اظهار وجود كند او را كوبيدند.
به هر حال آثار تلخي بر مرجعيت ايشان مترتب شد، از آنجمله تقويت دربار و تسلط اقويا بر ضعفاء و شيوع بسياري از امور خلاف شرع و به وجود آمدن مجلس شوراي ملي انتصابي، حتي وكيل قم يعني آقاي متولي باشي، مردي بود كم سواد كه عده اي از هوچي ها در اطراف او جمع شده بودند و تمام موقوفات حضرت معصومه (ع) را كه بايد صرف ضعفا شود، صرف عياشي مي‌كرد، و در هر دوره با فرستادن چند بار انار آبدار به منزل آقاي بروجردي وكيل مجلس مي‌شد، پس از رفتن رضاخان كه قدري آزادي برقرار شد ما خواستيم وكيل صالح دانشمندي براي قم انتخاب شود، اطرافيان آقاي بروجردي با همراهي دولت و دربار نگذاشتند و باز همان وكيل انتصابي رضاخاني يعني اقاي متولي باشي وكيل شد. اين بنده اعلاميه اي انتشار دادم و نواقص و معايب متولي باشي را گوشزد كردم و مردم را به انتخاب وكيل صالح و عالم ترغيب كردم و به همين سبب مورد كم لطفي آقاي بروجردي و اطرافيانش واقع شدم.