6. رضاشاه و روحانیت
در اينجا مطلبي به نظرم آمد و آن اين است كه در همين ايام بود كه رضاخان پهلوي بر ايران تسلط گرديده و مخالفان و يا مزاحمان خود را از ميان ميبرد و به روحانيين بد بين بود و آنان را مزاحم خود ميدانست، خصوصا مرحوم آيه الله شيخ فضل الله نوري _ رحمة الله عليه _ را كه به ناحق اعدام كردند، ديده بود و ميدانست كه او از علماي درجهي اول ايران و مخالف مشروطهي اروپايي بود، و ميگفت مشروطه بايد طبق شرع و مشروعه باشد، ولي روحانيون ديگر اكثرا موافق مشروطه مطلقه بودند، و لذا تحريك كردند و ميان منزل او ريختند و به دست مجاهدين مشروطه آن مرحوم را بردند و ميان ميدان توپخانه بدون محاكمه به دار آويختند در حالي كه عده اي روحاني همراه مردم ديگر پاي دار او دست ميزدند و حتي برخي از علماي مشهور اين عالم مجاهد را تفسيق كردند، و تعدادي از مساجد تهران براي قتل او جشن گرفتند، و اين كار زشت و غلطي بود؛ زيرا اولا مشروطه طلبان مدعي آزادي بودند، بنابر اين ميبايست هر عالميدر اظهار نظر آزاد باشد نه آنكه براي بيان عقيده و براي يك اظهار رأي، كسي را به دار آويزند. ثانيا بدون محاكمه چرا؟ ثالثا دست زدن و جشن گرفتن و رقاصي كردن براي چه؟ رضاخان پهلوي وضع دار زدن مرحوم نوري را ديده بود و دريافته بود كه ملاها در دل خيرخواه يكديگر نيستند و حتي برخي عليه برخي ديگر توطئه ميكنند، از اينرو به از بين بردن آنان و رفع مزاحمت آنها نسبت به خودش اميدوار شده بود. البته از ملايان كارهاي ناشايست ديگري نيز ديده بود. و چون به سلطنت رسيد پس از اينكه كاملا قدرت را قبضه كرد دستور داد، زنان كشف حجاب كنند و مردان تماما لباس متحد الشكل به تن كنند و كلاه پهلوي سر بگذارند و هر آخوندي كه جواز گذاشتن عمامه ندارد عمامهي او را پاره و لباسش را از بدن او خارج كنند. و براي اينكه مزاحم علماي با سواد و دانشمند نشوند، بنا شد مجلس امتحاني در مركز بلاد تشكيل دهند و سران روحانيت در آن مجلس هر آخوندي را امتحان كنند اگر داراي علم و سواد بود به او جواز لباس روحانيت بدهند (اگر چه پهلوي از اين كار قصد سوء داشت، و ميخواست مذهب و روحاني اصلا نباشد و قدرت را از آنان سلب كند.) و البته روحانيان كه اكثرا بيسواد بودند نا گزير از لباس روحانيت خارج شدند؛ زيرا در كوچه و بازار گرفتار پاسبانها ميشدند، و از هر روحاني جواز پوشيدن لباس ميخواستند و هر كس جواز نداشت در همان خيابان و بازار ميان مردم عمامهي او را از سرش بر ميداشتند، و يا او را به كلانتري ميبردند و لباس او را پاره ميكردند. به همين جهت از صد نفر روحاني نماند مگر قليلي؛ زيرا روحانيون بيسواد را با كمال ذلت ميبردند و خلع لباس ميكردند.