5. خاطراتی از سفرهای تبلیغی
پس از آن تصميم گرفتم طبق مرسوم مانند ساير طلاب كه در ماه محرم و ماه رمضان مسافرت ميكردند براي رفتن منبر، در دهات و قصبات و تهيهي بودجهي زندگي من هم مسافرت اين ايام را اختيار كنم. ولي مشكل كار اين بود كه چون اهل زد و بند نبودم، هر جا كه مسافرت ميكردم بدون معرف و بدون سابقه به دعوت ميرفتم و لذا در سرماي زمستان در هر كجا وارد ميشدم برايم منزل و مأوايي نبود. در اينجا براي نمونه دو سه مورد از مسافرتهاي خود را ذكر ميكنم.
چون مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري به طلاب اهل قم شهريهي قليلي ميداد زيرا از كسبه و تجار قم وجوهات شرعيه كمتر عايد ايشان ميگرديد، ولي به محصلين شهرهاي ديگر كه وجوهات شرعي از آنجا ميرسيد شهريهي بهتر و بيشتر ميداد زيرا گفته اند كاسه به جايي ميرود كه ظرف بزرگتري برگردد، و لذا براي تأمين بودجهي زندگي براي امثال نويسنده، مسافرت در ماه محرم و ماه رمضان لازم بود تا به واسطهي منبر و تبليغ چيزي عايد شود. البته اهل منبر بايد صداي خوشي داشته باشد كه حقير فاقد آن بودم. سالي به ورامين رفتم، در آنجا اهل علمينبود و مسجدي داشت كاهگلي بدون فرش، كه زمين آن خاكي و بوريايي پاره پاره در آن مفروش بود و در و پنجره اي كه نور را به داخل مسجد برساند نداشت. حقير براي اقامهي جماعت و منبر ماه مبارك رمضان به مسجد رفتم.
چند مرد فقير آمدند صحبت كرديم، گفتند اينجا سيدي به نام سيد مرتضي تنكابني ميآيد و ماه رمضان امامت ميكند، و ممكن است امسال نيايد، چنانكه تا كنون كه دو روز به اول ماه مبارك مانده، نيامده است. اگر شما در اين ده بمانيد شايد مفيد باشد.
به هر حال قصد توقف كردم، در اين حال شيخي وارد شد به نام سلطان الواعظين كه بهتر بود او را شيطان الواعظين بخوانند؛ زيرا آمد مسجد و پس از نماز ما به منبر رفت، و بنا كرد مطالبي به هم بافتن كه نه در كتاب خدا بود و نه در سيره و سنت رسول خدا (ص)، ولي صداي خوبي داشت و ميگفت: من چون سگم زيرا تا سگ ميان آبادي صدا ميكند شغالها حق ندارند به آبادي وارد شوند، منهم تا اينجا منبر ميروم كسي ديگر حق ندارد منبر برود.
اين حقير كه سالهاي اول مسافرتم بود و بسيار محجوب بودم منبر نرفتم و بنا گذاشتم روي زمين چند مسئله براي نمازگزاران بيان نموده و توضيح دهم.
روز ديگر شيخ بلند قدي به نام قوام الواعظين شيرازي وارد شد و رفت با مأمورين دولتي به مسجد آمد كه منبر برود.
بين سلطان الواعظين و قوام الواعظين بر سر منبر رفتن مخالفت پديد آمد.
روز سوم شيخ ديگري بنام شيخ محمد رضا گيلاني معروف به برهان وارد شد، و در مقابل آن دو نفر شروع به منبر رفتن كرد.
ما ديديم در اينجا مستمع نيست، ولي پي درپي واعظ وارد ميشود آنهم بدون دعوت! نويسنده كلا از رفتن منبر صرف نظر كردم، تا اينكه روز اول ماه رمضان شروع شد، مطلع شدم كه سيد مرتضي تنكابني امام جماعت هر ساله آمده، و براي امامت قصد آمدن به مسجد دارد، و ديگر جايي براي نويسنده نخواهد بود. لذا در همان اول ماه كه وسط زمستان و هوا بسيار سرد بود با پاي پياده و در ميان برف شديد حركت كردم و نزديك غروب به قريهي ديگري به نام جواد آباد در يك فرسخي ورامين، رسيدم.
چون آشنايي نداشتم به مسجد رفتم، ديدم مسجد در و پيكر و فرش مرتبي ندارد و درها ترك برداشته و مسجد سرد است. پيش خود گفتم نماز مغرب را بخوانم تا ببينم چه خواهد شد. ناگاه شيخي كه معلوم شد چند روز قبل وارد شده و به عنوان امام مسجد در آنجا مانده، اول مغرب آمد، چند نفري با او نماز خواندند، و او مرا ديد و ابدا جواب سلام مرا نداده و هيچ اعتنايي به من ننمود، و نماز خود را خواند و رفت.
نويسنده از مسجد خارج شدم و به قهوه خانه رفته و به صاحبش گفتم ممكن است اتاقي با چراغ و رختخوابي كه امشب بمانم و كرايهي آن را بدهم برايم فراهم شود؟ جواب داد يك اتاق پشت قهوه خانه هست. نويسنده آن شب را در آن اتاق بيتوته كردم و صبح كه آفتاب طلوع كرد خارج شدم تا ببينم چه بايد كرد، در ميان كوچه يك نفر از اهل قريه مرا ديد و گفت چرا ديشب براي افطار به منزل ما نيامديد، من به آن شيخ نجفي گفته بودم براي افطار شما را هم دعوت كند. گفتم: شيخ مرا ديد ولي مطلع و دعوت نكرد. آن مرد كه حاج آقا گفته ميشد رفت و من پيش خود فكر كردم شب گذشته با آن هواي سرد كه محتاج افطار بودم و آن شيخ مرا در مسجد ديد و با اينكه فهميد من غريبم و از اهل علم ميباشم، اعتناء نكرد و مرا ميان سرما گذاشت و رفت، گمان دارم ترسيده كه اگر مرا براي افطار به منزل حاجي ببرد ممكن است بحث علميشود، و صاحب خانه مطلع گردد كه من نيز از اهل علمم و براي تبليغ آمده ام و در اين صورت مرا به توقف در اين قريه دعوت كند و براي او همكاري پيدا شود و نتواند كاملا از مردم بهره برد.