38. یورش به خانه مؤلف

 

بدین ترتیب پس از بیست و هفت سال امام راتب بودن، مسجد را غصب كردند و من خانه نشین شدم ولی این دزدان دین و مدافعان بدعت و خرافات دست برنداشتند تا اینكه پس از حدود دو ماه به خانه هجوم كرده و در خانه را از جا كندند و از داخل مسجد آمدند و در زیر زمین را شكستند و وارد خانه شدند به طوری كه عیالم شدیدا ترسید و بیمار شد و پس از چند ماهی دار فانی را ودا كرد رحمة الله علیها. و همچنین اذیت و آزارهای دیگری نسبت به ما انجام دادند. در این ایام بر اثر بدگویی معممین، عوام نیز با من بسیار بد رفتاری می‌كردند. قصاب به من گوشت و نانوا نان نمی‌فروخت. نیمه های شب در می‌زدند و مزاحم خواب و آسایش اهل خانه شده و می‌گفتند برای مباحثه با تو آمده ایم!! و گاهی به بهانه سؤال كردن وارد خانه شده و برخی از دست نوشته های مرا سرقت می‌كردند و.... تا اینكه ما را مجبور به تخلیه خانه محقر وقفی كردند. اما هنگامی‌كه درهای خانه را شكسته بودند، برای احقاق حق به كلانتری رفته و شكایت كردم كه در میان خانه هر كسی در أمن است حتی یهود و نصاری و سایر كفار در خانه های خود در أمانند، ولی اینها آمده اند درهای خانه را كنده و میان خانه ریخته اند، این چه دولتی است؟ رئیس كلانتری به ظاهر مأمور فرستاد و او گزارش داد كه آری درهای خانه را كنده اند، از آن سو سی نفر از مقدس نمایان مدعی اعتقاد به ولایت رفتند كلانتری شهادت دادند كه این خانه اصلا در نداشته!! و چون رشوه داده بودند، شهادت احمقانه آنان پذیرفته شد. سرانجام وقتی ما را از خانه و لانه وقفی كه به آن قناعت كرده بودیم مجبور به تخلیه كردند، ناچار اثاث خود را به خانه خویشان خود بردیم و سپس در خیابان جمالزاده طبقه سوم منزلی را اجاره كردم كه مقابل كلیسای مسیحیان قرار داشت، و من از پنجره منزل می‌دیدم كه آن سوی خیابان آزادانه تثلیت را تبلیغ و ترویج می‌كنند، أما من حق ندارم در میان مسلمانان از توحید قرآنی سخن بگویم!!

دولت شاه نیز از این ماجرا ناراضی نبود زیرا میل نداشت مسجدی در تهران باشد كه موجب بیداری ملت و آشنا شدن ایشان به حقایق اسلامی‌گردد. و دولت خود مردم را به خرافات مذهبی مشغول می‌داشت و شاه در سخنرانی هایش خرافات را ترویج می‌كرد و می‌گفت حضرت عباس كمر مرا بسته و امام زمان مرا ملاقات كرده و از این قبیل سخنان.

به هر حال در خیابان جمالزاده به ناگزیر سكنی نمودم، ولی در آنجا نیز از دست عوام كه هر روز به تحریك آخوندها و مداحان به در منزل آمده و فحاشی می‌كردند در امان نبودم. متأسفانه مردم فوج فوج از پیر و جوان و دختر و پسر آزادانه به كلیسا رفت و آمد می‌كردند و كسی كاری به كارشان نداشت، ولی اگر كسی به منزل ما می‌آمد با خطر خرافیون مواجه بود، ما آزاد نبودیم ولی یهود و نصاری آزاد بودند، كتب ما ممنوع بود و كتب یهود و نصاری و برخی از كمونیستها آزاد بود. كتب خرافی شعرا و صوفیان و شیخیان آزاد، ولی كتب ما مشمول سانسور بود. حتی تفسیری به نام تابشی از قرآن نوشتم كه پس از چاپ به دستور دولت توقیف گردید، با اینكه برای چاپ آن پنجاه هزار تومان مقروض شده بودم، می‌خواستند تمام اوراق چاپ شده را به اداره مقوا سازی ببرند و به دستور ملاهای مدافع خرافات به مقوا تبدیل كنند، ناچار چندین نفر را واسطه كردیم كه در توقیف بماند و مقوا نشود.

به هر حال ما مسجد و منزل را رها كردیم و عیالم پس از سالها تحمل بد رفتاری مردم و شنیدن فحش و ناسزا، از دنیا رفت، رحمة الله و بركاته علیها. و دوستان ما نیز متفرق شدند و حتی فامیل ما هم از ما دوری جستند و حتی دامادهایم متأسفانه برای حفظ موقعیت خویش از من كناره گرفتند، به خصوص یكی از ایشان یعنی مرتضی صابرطوسی شیخی است اهل مشهد، متعصب و خرافی كه در عقاید استقلال فكری و قدرت استدلال نداشته و در اعتقادات و اصول دین مقلد دیگران و اكنون از مخالفین من است، گر چه پیش از استبصار اینجانب، به من ارادت داشت ولی بعدا نامه ای علیه ما انتشار داد، بدین ترتیب من ماندم با خدای عزوجل و كار خود را به او واگذار كردم. در همین ایام چندین مرتبه مرا به ساواك و شهربانی بردند و تحقیقاتی كردند و من طوری سخن گفتم كه بهانه ای به دستشان ندهم.