194. باب ما جاء في الاثنی‌عشر والنّصّ علیهم

در این باب بیست خبر آمده که آقای بهبودی هیچ یک را صحیح ندانسته است. مجلسی حدیث 1 و 2 را صحیح(!!) و حدیث 4 را مورد اختلاف و حدیث 15 را حسن همطراز صحیح و سند اوّل حدیث 8 را مرسل و سند دوّم آن را مجهول و حدیث 18 را مرفوع و احادیث 6 و 7 و 10 و 14 و 20 را مجهول و بقیّه را ضعیف شمرده است.

بدان که کلینی در این باب قصد داشته که اثبات کند امامتِ دوازده امام از صدر اسلام معلوم و مشخّص بوده است. صرف نظر از اینکه از برخی روایات او، سیزده امام به دست می‌آید!!

قبل از بررسی احادیث این باب لازم است یادآوری کنیم که چون نصّ معتبر شرعی بر امامت أئمّه اثنی‌عشر وجود نداشت و پس از وفات هر یک از ایشان در میان پیروانشان اختلاف نظر بروز کرده و انشعابات فراوان واقع می‌شد لذا شیعیان با این مشکل بزرگ مواجه بودند که چرا قرآن کریم به موضوعی تا این اندازه مهّم و اساسی که اصلی از اصول دین است و هدایتِ اُمّت منوط به اطلاع از آن است، اشاره‌ای نکرده است و این دوازده تن توسّط قرآن مانند سایر اصول دین به صورتی که بر مردم اتمام حجّت شود، معرّفی نشده‌اند؟!

متکلّمین شیعه برای فریب عوام بهانه‌هایی تراشیده‌اند و از آن جمله گفته‌اند: همچنان‌که در کتاب خدا عدد رکعات نماز صبح نیامده، نام و نشان ائمّه نیز در قرآن نیامده است! در حالی که آنها به قیاس مع الفارق متشبّث شده‌اند که بطلانش واضح است. عدد رکعات نماز بلکه خود نماز از فروع دین، ولی مسألة امامت از اصول دین است و اگر از قرآن کریم بیان فروع انتظار نرود قطعاً بیان واضح اصولِ دین انتظار می‌رود[1].

گروهی دیگر برای رفع این نقیصه و اشکال بزرگ و به منظور جبران کمبود نصّ در این موضوع، به جعل أحادیثی پرداختند که کلینی آنها را در کتابش از جمله در باب 183 جمع‌آوری کرده است. از جملة این جعلیّات أحادیث لوح است که دربارة آنها باید توجّه داشته باشیم:

اوّلاً: اگر أحادیث این باب (أحادیث لوح) حقیقت می‌داشت دیگر به طرح مسألة «بداء» نیازی نبود، زیرا درصورت معرّفی و اعلام أئمّه از صدر اسلام ـ چنانکه احادیث لوح ادّعا کرده‌اند ـ دیگر به هیچ وجه اسماعیل (پسر حضرت صادق) قبل از موسی و محمّد (پسر حضرت هادی) قبل از حسن، به امامت معرّفی نمی‌شدند.

ثانیاً: این اخبار با احادیث ابواب قبلی موافق نیست که از آن جمله است: حدیث اوّل باب 118 که ابوبصیر اطّلاعی از حدیث لوح جابر ـ و نظایر آن ـ ندارد و امام نیز می‌فرماید: امامتِ هر امامی یکی پس از دیگری نازل می‌شود و نمی‌فرماید که امامت أئمّه قبلاً در شرع ـ توسّط لوح جابر و امثال آن ـ تعیین و اعلام شده است. و حدیث پنجم باب 128 که نوة حضرت سجّادu، امامِ پس از حضرت صادق را نمی‌شناخت و امام نیز به حدیث لوح جابر اشاره نفرمود! در حدیث هفتم باب 128 امام صادقu به نبیرة حضرت علیu فقط پسرش موسی را معرّفی نمود و به حدیث لوح اشاره‌ای نکرد و فرمود: اگر امام زمانت را نشناختی چنین و چنان بگو و نمی‌گوید پس از من پنج امام دیگر به نام‌های فلان و فلان و..... خواهند بود و امام ششم غائب خواهد شد.

در حدیث ششم و نهم باب فوق، ملاحظه می‌شود که منصور بن حازم و فیض بن مختار و رفقایش خبری از حدیث لوح ندارند. همچنین ضرور است که مراجعه کنید به آنچه در بررسی حدیث هفتم باب 138 گفته‌ایم (ص 725 به بعد).

حدیث چهاردهم باب 129 نیز ـ چنانکه در حاشیة کتاب شاهراه اتّحاد (ص 169) گفتیم ـ دلالت دارد که حضرت کاظمu ائمّة پس از خود را نمی‌شناخت و الاّ نمی‌فرمود: خبر امام حضرت رضاu در خواب به من اعلام شده و تا از جانب پیغمبرص و حضرت علی خبر نرسد به کسی از خاندان ما وصیّت نمی‌شود!

حدیث هفتم باب الکفر[2] که دلالت دارد، «زراره» حضرت باقرu را خوب نمی‌شناخت و می‌پنداشت که حضرتش علم بحث و مناظره ندارد و سپس به اشتباه خود پی بُرد. چنانچه این مسأله حقیقت می‌داشت که أئمّة اثنی‌عشر و پدرانشان قبلاً معرّفی شده بودند، لااقلّ خبرش به أمثال «زراره» می‌رسید و او می‌دانست که حضرت ابوجعفر محمّد بن علیu امام امّت و منصوب و منصوص شارع است و أعلم مردم زمانة خویش است. و نظایر این احادیث.

استاد «بهبودی» پس از اینکه تصریح می‌کند اصحاب أئمّه، امام بعدی را نمی‌شناخته‌اند و به همین سبب از هر امامی دربارة جانشینش سؤال می‌کرده‌اند[3]، می‌نویسد: «بدین سبب با درگذشت هر امام از أئمة اهل بیت، شیعیان با اینکه در میانشان فقهای بزرگ و متکلّمین و حُفّاظ حدیث و امنای دین وجود داشت امّا در امامِ قائمِ بعدی اختلاف می‌کردند و نمی‌دانستند به که اقتداء نموده و امور خود را به که ارجاع دهند! اگر این روایات فراوان دربارة کلّیّة أئمّه که از زمان غیبت صغری یا کمی پیش از آن بر ایمان روایت می‌شود، در اختیار و دسترس آنان می‌بود، این اندازه اختلاف و فرقه‌های مختلفی میان شیعیان دوران [حضور] أئمّه پیدا نمی‌شد»[4]. «احادیثی که دربارة منصوصیّت أئمّة [دوازده‌گانه] از قبیل حدیث لوح [جابر] و غیر آن [در کتب دیده می‌شود] همگی در زمان غیبت و حیرانی مردم یا کمی قبل از آن جعل شده است و إلاّ اگر این نصوص فراوان نزد شیعیانِ امامی موجود بود، در شناخت أئمّة طاهرین به این اختلاف شدید دچار نشده و أساطین مذهب و بزرگان حدیث، سال‌ها دچار حیرت و تردید نمی‌شدند و نیازی نبود که با این کثرت به تألیف کتبی در اثبات غیبت و زدودن حیرت از قلوب امت بشتابند»[5].

مخفی نماند که برادر مجاهد ما جناب «قلمداران»/ احادیث این باب را در کتاب شریف «شاهراه اتّحاد» (فصل «نظری به احادیث نصّ و ارزیابی آنها» و فصل «أئمّه از این نصوص خبر نداشتند») مورد تحقیق و بررسی قرار داده است. مطالعة دو فصل مذکور برای اطّلاع از اعتبار روایات این باب ضروری است. ما راه او را پی می‌گیریم و مطالبی را به اختصار به عرض می‌رسانیم:

* حدیث 1 و 2- منقول است از «أبی‌هاشم داود بن القاسم الجعفری» که قبلاً با او آشنا شده‌ایم (ص 699). وی روایات ضدّ و نقیض دارد. چنانکه در کتاب «شاهراه اتّحاد» گفته شده، در حدیث دهم باب 132 وی امامِ پس از حضرت هادیu را نمی‌شناخته أمّا در حدیث اوّل و دوّم باب 183 از طریق امام جوادu قول خضر را دربارة دوازده امام شنیده است!!

راوی دوّم حدیث «احمد بن برقی» است که قبلاً معرّفی شده است. (ص100) به قول علمای رجال اکثر روایات او احادیث مرسل و یا منقول از ضعفاست. آقای بهبودی دربارة او نوشته است: (( وی حدیث را به نحو وِجادَه و بی‌آنکه نُسَخ واقعی و درست را از نسخ جعلی تمییز دهد، نقل می‌کرد! پس از تتبّع در مرویّات او دریافتم که در بسیاری از موارد از نُسَخ جعلی که منسوب به ثقات است، حدیث نقل می‌کند[6]! از آن جمله است حدیث ابو هاشم داود الجعفری [حدیث 1 و 2 باب 183] که شیخ صدوق در «عِلَل الشّرائع» (ج 1 ص 90) و «عُیون أخبار الرّضا» (ج 1 ص 65) و کلینی در «کافی» (ج 1 525 و 526) آورده‌اند. الفاظ این حدیث خصوصاً در پاسخ مسائل سه‌گانه.... شبیه تُرَّهات قصّه‌پردازان است[7]. با [توجّه به] این­که همین حدیث به نقل از داود الجعفری در تفسیر [علیّ بن ابراهیم] قمّی.... آمده، امّا جواب مسائل با آنچه صدوق و کلینی آورده‌اند تفاوت فاحش دارد و همین دلیل فساد و بی‌اعتباری حدیث است.... از گفتگوی میان محمّد بن یحیی العَطّار و استادش محمّد بن الحسن الصَّفّار که کلینی پس از ذکر حدیث، نقل کرده است..... می‌توان دریافت أصحاب [حدیث] بر ضعف وی و غیرقابل احتجاج و استناد بودن حدیثش، موافق و متّفق بوده‌اندچنانکه ابوجعفر حسن الصفّار که خود در أخذ حدیث متساهل بود، نمی‌گوید که برقی ثقه است و می‌توان به حدیثش احتجاج کرد))[8].

متن حدیث نیز مخالف است با حدیث اوّل باب 63 کافی که می‌گوید: اگر دو امام باشند، یکی از آن دو ساکت است و مخالف است با روایات باب 115 که می‌گویند: امام بعدی در آخرین لحظة حیاتِ امامِ قبلی، از علوم و شؤون امامت برخوردار می‌شود. زیرا در اینجا امام حسنu در زمان امامتِ پدرش ساکت نیست بلکه در زمان حیات سلمان ـ که متوفّای سال 35 هجری است ـ یعنی حدّ أقل پنج سال قبل از شهادت علیu، علوم امامت به وی منتقل شده است! وانگهی می‌بایست این ماجرا در اوائل خلافت حضرت علیu رخ داده باشد که دلیلی نداریم آن­حضرت در اوائل خلافتش همراه پسرش حضرت مجتبیu به مکّه رفته باشد. متاسّفانه کلینی به اختلاف احادیث با یکدیگر توجّه ندارد.

* حدیث 3- مشهور به حدیث لوح جابر است که علاوه بر کلینی بسیاری از علما از جمله صدوق در «کمال الدّین» و «عیون أخبار الرّضا» و شیخ حرّ عاملی در «إثبات الهداة» و سایرین در کتب خویش آورده‌اند. پیش از بررسی متن حدیث، یکی از رُوات آن را معرّفی می‌کنیم:

صرف نظر از «محمّد بن عبدالله» که مجهول است، یکی از رُوات این حدیث «ابوالخیر صالح بن أبی‌حمّاد الرّازی» نام دارد که ضعیف و معیوب است. مرحوم غضائری او را ضعیف شمرده و نجاشی امر او را نامعلوم دانسته که هم اخبار منکَر و هم اخبار خوب دارد. اخبار او دلالت بر ضعف او دارد از جمله همین حدیث لوح جابر و یا حدیث 303 روضة کافی که از قول فرد خَطّابی(*) و ضعیف و فاسدالعقیده‌ای به نام «مُفَضَّل بن عُمَر» نقل کرده که من و شریکم قاسم و نَجم بن حَطیم و صالح بن سَهل در مدینه مشغول مناظره بودیم که نظر دادیم «أئمّه پروردگارند»!!! یکی از ما گفت: ما به امام صادقu نزدیکیم و امام از ما تقیّه نمی‌کند برخیزید برویم از او بپرسیم. چون نزدیک خانة آن حضرت رسیدیم دیدیم حضرتش بدون کفش و عبا در حالی که موهایش راست ایستاده از خانه بیرون آمد و فرمود: نه، نه، ای مُفَضَّل، ای قاسم، ای نَجم

﴿بَلۡ عِبَادٞ مُّكۡرَمُونَ ٢٦ لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ﴾

                                                                                                                   [الأنبیاء: 26-27]

«نه، بلکه آنان بندگانی گرامی‌اند که در گفتار بر او پیشی نگیرند و ایشان به فرمانش عمل می‌کنند».

اوّلاً: خواسته بگوید امام علم غیب داشته و از گفتگوی ما با یکدیگر مطّلع بوده، که این ادّعا خلاف قرآن است. ثانیاً: آیة مذکور مربوط به أئمّه نیست و چنانکه حضرت امیرu در خطبة 91 «نهج البلاغه» فرموده از اوصاف ملائکه است و قطعاً حضرت صادقu از این موضوع به خوبی مطّلع بوده است.

نمونة دیگر حدیث 305 روضة کافی است که قبلاً آن را نقل کرده‌ایم[9]. چنین کسی حدیث لوح را از قول «بَکر بن صالح» نقل کرده که او را نیز معرّفی کرده‌ایم (ص 293) ولی برای اینکه به خوانندگان یادآور شویم که او چه جانوری است در اینجا نیز نمونه‌ای از روایاتش را می‌آوریم. وی از قول «سلیمان الجعفری» می‌گوید: امام رضاu فرمود: «طاووس مسخ شده است. وی مردی زیبا بود که همسرِ مردی مؤمن دوستش می‌داشت. او نیز به آن زن دست یافت و با او زنا کرد. زن نیز با نامه ارتباط خود را با او حفظ کرد. خداوند ـ عزّوجّل ـ آن دو را به صورت دو طاووس نر و ماده مسخ فرمود. لذا گوشت و تخم این پرنده خورده نمی‌شود»[10]!! می‌پرسیم: آیا حیوان بدتری نبود که خدا آنها را بدان صورت مسخ فرماید؟ چرا خدا آنها را به گُراز و کفتار و خفّاش و نظایر اینها مسخ نفرمود؟! چرا حضرت امیرu که در خطبة 165 نهج البلاغه مطالب زیادی در عجائب خلقت طاووس بیان فرموده، به این موضوع هیچ اشاره‌ای نفرموده است؟!

همین آقای «بَکر» حدیث لوح را از قول «عبدالرّحمان بن سالم» نقل کرده که علمای رجال از جمله علاّمة حلّی و ممقانی او را مجهول و ضعیف شمرده‌اند. حال چگونه می‌توان چنین حدیثی را پایه و سند مذهب قرار داد؟!

چون محقّق مجاهد مرحوم «قلمداران»/ متن و ترجمة حدیث لوح را در کتاب «شاهراه اتّحاد» (ص 173 به بعد) آورده و اشکالات آن را بیان فرموده است لذا مطالب ایشان را تکرار نکرده و به خوانندگان توصیه می‌کنیم به کتاب مذکور رجوع کنند و در اینجا به ذکر برخی از عیوب حدیث اکتفا می‌کنیم:

1- بدان که حدیث لوح را شیخ صدوق در «کمال الدّین» و «عیون أخبار الرّضا» نقل کرده که چنین آغاز می‌شود: حضرت باقر قبل از وفاتش و در حال احتضار، فرزندش حضرت صادقu را نزد خود خواند تا عهد امامت را به او واگذارد. برادر آن حضرت، جناب «زید بن علیّ بن الحسین»/ نیز در آن مجلس بود و به امام باقر گفت: [چه خوب بود] اگر دربارة من مانند امام حسن و امام حسین إ رفتار می‌کردی. یعنی همچنان که امام حسن، امامت را به برادرش امام حسین واگذار فرمود، تو نیز امامت را به من واگذار کن، (معلوم می‌شود که جناب زید نمی‌‌دانسته که امامِ پس از حضرت باقر کیست! اگر حدیث لوح حقیقت می‌داشت، امام سجّاد فرزندش جناب زید را بی‌خبر نمی‌گذاشت. چگونه «عبدالرّحمان بن سالم» بی‌اعتبار، صد و چند سال پس از هجرت از مفاد لوح با خبر شده امّا فرزند حضرت سجّاد، جناب «زید»/ که از بزرگان مجاهدین و شهداء است، بی‌خبر بوده است؟! فتأمّل) حضرت باقر برای قانع کردن جناب زید در این موضوع که أمر امامت از قبل به أمر إلهی تعیین گردیده و قابل تغییر نیست فرمود: امانت [امامت] به مانند عهود و رسوم و فرمان‌ها نیست بلکه امامت از اموری است که از قبل دربارة حجج إلهی [تعیین شده] که باید به چه کسی سپرده شود. سپس برای تأیید بر سخن خویش و قانع کردن برادرش، جابر را خواند و فرمود: آنچه از لوحی که در دست مادرم حضرت زهرا‘ دیده‌ای بیان کن... الخ. لازم است یادآور شویم که به قول مؤلّف «شاهراه اتّحاد»، جابر چهل سال پیش از وفات حضرت باقر که در سال 114 یا 118 بوده، در گذشته بود!!

2- در این خبر به خدا افتراء بسته که فرمود: «فمَن رجا غیرَ فضلي أو خاف غیرَ عدلي عذّبتُه عذاباً لا أعَذِّبُ به أحَداً مِنَ العالمین = پس هرکه به جُز فضل من امید بدارد و یا از غیر عدلِ من بترسد، او را چنان عذاب کنم که أحدی از جهانیان را نکرده باشم»!!

صرف نظر از ایراداتی که به این جمله وارد است[11] و صدور آن از حقّ متعال ممکن نیست، فرض می‌کنیم که این جمله از خداست، در این صورت از آنجا که «قُبح عقابِ بِلابیان» بر کسی پوشیده نیست، ـ مگر بر جاعلین حدیث ـ لذا باید این موضوع را علناً به عموم اعلام فرماید تا پس از ابلاغ، متخلّفین، مستحقّ عذاب و عقاب شوند، نه آنکه در نامة خصوصی بگوید که جُز عدّه‌ای کذّاب از آن مطّلع نشد‌ه‌اند!!

3- در این خبر گفته شده: «لَم أبعَث نبیّاً..... إلاّ جَعَلتُ لَهُ وصیّاً = من هیچ پیامبری را مبعوث نکردم..... مگر اینکه برایش وصیّ قرار دادم». این جمله صحیح نیست زیرا بسیاری از رسولان خدا وصیّ نداشته‌اند از قبیل حضرت هود و لوط و یونس و یحیی و... – صلواتُ الله علیهم أجمعین -

4- جملة «فضّلتُ وصیّك على الأوصیاء = وصیّ تو را بر اوصیای دیگر برتری دادم» نیز با اعتقاد متأخّرینِ شیعه که أئمّه را از همة انبیاء ـ جُز نبیّ اکرم ص ـ بالاتر می‌دانند، و حتّی معتقدند حضرت عیسیu پشت سرِ امام دوازدهم نماز می‌خوانَد، موافق نیست.

5- جملة «أکرَمتُكَ بِشِبْلَیكَ وَسِبْطَیكَ حَسَنٍ وَحُسَینٍ = تو را به دو نواده‌ات حسن و حسین گرامی داشتم»!! صحیح نیست. زیرا رسول خداص قبل از آنکه دختر یا نوه‌ای داشته باشد به فضل و کرم إلهی با نبوّت اکرام شده بود و فرزندان و بستگانش به واسطة او از نعمت عظمای هدایت برخوردار شده و بندة گرامی خدا گردیده‌اند و هیچ کس به سبب فرزندش به کرامت نبوّت نرسیده است زیرا در این صورت ولد از والد به نبوّت سزاوارتر خواهد بود.

6- از علائم کذب این خبر آن است که می‌گوید: «جَعَلتُ حُسَیناً خازِنَ وَحیي = امام حسین را خزانه‌دار وحی خویش قرار دادم»!! و در مورد امام رضاu می‌گوید: «مَنْ أَضَعُ عَلَیهِ أعباءَ النُّبُوَّة = او کسی­است­که بارهای نبوّت را بر دوش او می‌گذارم»!! و در مورد امام هادی می‌گوید: «أمیني على وَحيي = او امین وحی من است»!!

از خواننده می‌خواهیم به آنچه در بررسی احادیث باب 69 گفته شد، مراجعه کند. در اینجا فقط یادآور می‌شویم که اوّلاً: بارهای نبوّت بر دوش هرکه قرار گیرد او نبیّ خواهد بود و لاغیر و پس از نبیّ اکرمص بر عهدة هیچ کس قرار ندارد و دیگر به هیچ کس وحی نمی‌رسد و فقط آن حضرت أمین وحی إلهی در میان مردم بوده است و هرکه مدّعی وحی و خزانه‌داری وحی و بر دوش داشتن بار نبوّت باشد، چنانکه گفتیم (ر. ک. ص 399) از اسلام خارج است.

ثانیاً: خدا به رسول خود فرموده:

﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾                   [الأنعام: 50]

«(ای پیامبر!) بگو: به شما نمی‌گویم که خزائن خداوند نزد من است و [بگو] غیب نمی‌دانم».

و فرموده:

﴿وَإِن مِّن شَيۡءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُۥ وَمَا نُنَزِّلُهُۥٓ إِلَّا بِقَدَرٖ مَّعۡلُومٖ﴾        [الحجر: 21]

«و هیچ­چیز نیست جُز آنکه خزائن و گنجینه‌هایش نزد ماست و آن را جُز به اندازه‌ای معلوم فرو نمی‌فرستیم».

چنانکه ملاحظه می‌شود قرآن تصریح فرموده که خزائن نزد پیامبرص نیست (پس حضرتش خازن نیست) بلکه نزد خداست. (فتأمّل) چنانچه پیامبر خازن نباشد چگونه خلیفه‌اش خازن خواهد بود؟! ﴿أَفَلَا تَعۡقِلُونَ﴾؟

حضرت امیرu ـ که کلینی و نظایرش، ارادت به آن حضرت را ادّعا دارند! ـ نیز خزائن را در دست خدا دانسته و در وصیّت خود به امام حسنu فرموده: «واعلم أنّ الّذي بیده خزائن السّماوات والأرض قد أذن لك في الدّعاء = و بدان کسی که خزانه‌های آسمان‌ها و زمین به دست اوست تو را رخصت و اذن دعا [به درگاهش] داده است». (نهج البلاغه، نامة 31).

امّا جاعل بی‌خبر از اسلام و قرآن، امام را خازن وحی و علم خدا دانسته است!!

7- در این خبر می‌گوید: «جعلتُ کلمتي التّامّة معه وحجّتي البالغة عنده = کلمة تامّة خود را با او و حجّت رسای خود را نزد او قرار دادم». در حالی که اگر مقصود از کلمة تامّه و حجّت بالغه، قرآن باشد که نزد همة مسلمین بوده و انحصاری نیست و اگر حجّت دیگری است که خدای مهربان باید آن را به مردم عرضه فرماید و چیزی را که عرضه نکرده چگونه برای مردم اتمام حجّت می‌شود؟ گرچه جاعل روایت نمی‌دانسته و یا تجاهل کرده که خداوند در قرآن هرحجّتی پس از انبیاء را نفی فرموده است. (النساء: 165)

8- می‌گوید: « بِعِترَتِهِ اُثیبُ واُعاقِبُ = به سبب عترت او (= امام حسین) ثواب و عقاب می‌دهم»!! این سخن باطل و ضدّ کتاب خداست زیرا قرآن فرموده: ثواب و عقاب به ایمان و عمل صالح است. قرآن می‌فرماید:

﴿وَلِتُجۡزَىٰ كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ﴾                                                            [الجاثية: 22]

«تا هر که بدانچه کسب کرده است، پاداش [یا کیفر] داده شود».

خدا نفرموده ثواب و عقاب به عترت است و لفظ «عترت» در قرآن نیامده است. اگر ثواب و عقاب به عترت مربوط می‌بود، لازم بود که قرآن بیان فرماید. علاوه بر این، ثواب و عقاب خود عترت به چیست؟

9- در وصف امام باقرu گفته است: «اِبنُهُ شِبهُ جَدِّهِ = فرزندش شبیه جدّ اوست». در حالی که چون نامه خطاب به خود پیامبرص است باید می‌گفت: «اِبنُهُ شِبهُكَ = فرزندش شبیه توست» و کلمة «جَدِّهِ» برخلاف عادت و بر خلاف بلاغت است[12].

10- دربارة مدفن امام رضاu می‌گوید: «یُدفنُ في المدینة الّتي بناها العبد الصّالح = در شهری که بندة صالح (= ذو القرنین) آن را بنا کرده است، دفن می‌شود»! مشهور است که شهر هرات را ذو القرنین بنا نهاد. امّا همه می‌دانند که امام رضاu در این شهر دفن نشد بلکه در خانة «حمید ابن قحطبه» به خاک سپرده شد که در چهار فرسخی طوس قرار داشت و این شهر فرسنگ‌ها با هرات فاصله دارد!

11- دلیل دیگر بر کذب این خبر آن است که می‌گوید: خدا از أمین وحی و رسولش تقیّه کرده و نام امام دوازدهم را به رمز «م ح م د» بیان کرده است؟!! آیا خدا حتّی در نامۀ خصوصی به رسولش، تقیّه می­کند؟

12- در این خبر «جابر» مکرّراً در محضر حضرات صادِقَین ـ عَلَیهِمَاالسَّلام ـ قسم می‌خورد و خدا را شاهد می‌گیرد. آیا مگر امام در سخن او تردید داشت که مکرّر سوگند می‌خورد؟ چه خوب گفته‌اند که از نشانه‌های دروغگویی بی‌سبب قسم خوردن است!

13- دربارة حضرت صادقu گفته: «الرّاد علیه کالرّادّ عليّ = هرکه او را نپذیرد و ردّ کند مانند کسی است که مرا ردّ کند»! و راجع به امام جوادu می‌گوید: «لا یُؤمِنُ عبدٌ به إلا جعلتُ الجنّة مثواه = هر بنده‌ای که به او ایمان آورد اهل بهشت است»! (پس هرکه به او ایمان نیاورد اهل دوزخ خواهد بود)! حال جای سؤال است مگر ایمان به امام نیز اصلی از اصول دین است که باید به او ایمان آورد؟ اگر امام و امامت از اصول دین بود چرا در قرآن هیچ ذکری از آن نیست؟! در حالی که قرآن متکفّل بیان اصول دین و اصول ایمان است. اگر برای سعادت اخروی، ایمان به امام لازم می‌بود، بی‌تردید خدا لااقلّ در یک آیه آن را ذکر می‌کرد، مثلاً می‌فرمود: «وَمَن یَکفُر بِاللهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ (وَأئِمَّتِهِ) وَالیَومِ الآخِرِ فَقَد ضَلَّ ضَلالاً بَعیداً» امّا چنین نفرموده است.

علاوه بر این، پرواضح است که رابطة «رادّ الرّسول» با «رادّ الله» رابطة تساوی نیست بلکه رابطة عموم و خصوص مطلق است و چه بسیار است «رادّ الرّسول» که «رادّ الله» نیست و فی المثل از اهل کتاب است.

﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ كَذِبٗا لِّيُضِلَّ ٱلنَّاسَ بِغَيۡرِ عِلۡمٍ﴾ [الأنعام: 144]

قطعاً خدای متعال در سخنش از چنین خطایی منزّه است. (فتأمّل دون العصبّیّۀ).

بدین سبب است که می‌گوییم: جاعل حدیثِ مجعولی که در «غایۀ المرام» آمده است[13] از جاعل حدیث فوق، دقّت بیشتری در جعل حدیث به خرج داده است. در آنجا وی به جای خدا از قول پیامبرص گفته است: «الرّادُّ عَلَیهِ کَالرّادِّ عَلَيَّ».

14- دربارة امام جوادu می‌گوید: « شَفَّعتُهُ فی سبعینَ مِن أهل بیته کُلّهم قَدِ استَوجَبُوا النّارَ = او را شفیع [مقبول] هفتاد تن از اهل بیت و خاندانش قرار داده‌ام که همگی آتش [دوزخ] برایشان واجب گردیده است»!!

صرف نظر از اینکه این حدیث با حدیثی دیگر[14] که امام را شفیع تمام شیعیان شمرده، سازگار نیست، با قرآن کریم نیز موافق نیست. می‌پرسیم: آیا کسی حقّ شفاعت دربارة کسانی که آتش بر آنان واجب گردیده، دارد؟ پس چرا خدای تعالی به رسول خود فرموده:

﴿أَفَمَنۡ حَقَّ عَلَيۡهِ كَلِمَةُ ٱلۡعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِي ٱلنَّارِ﴾                   [الزّمر: 19]

«آیا کسی که فرمان عذاب عَلَیهِ او ثابت گردیده، آیا پس تو او را که در آتش است می‌رهانی»؟

و چرا خدا دربارة همسران حضرت نوح و لوط إ فرموده:

﴿ضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱمۡرَأَتَ نُوحٖ وَٱمۡرَأَتَ لُوطٖۖ كَانَتَا تَحۡتَ عَبۡدَيۡنِ مِنۡ عِبَادِنَا صَٰلِحَيۡنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمۡ يُغۡنِيَا عَنۡهُمَا مِنَ ٱللَّهِ شَيۡ‍ٔٗا وَقِيلَ ٱدۡخُلَا ٱلنَّارَ مَعَ ٱلدَّٰخِلِينَ﴾                                  [التّحریم: 10]

«خداوند برای کسانی که کفر ورزیدند مثالی زده است: همسر نوح و همسر لوط که زیر [سایه و سرپرستی] دو بنده از بندگان نیکوکردار و صالح ما بودند و به آن دو خیانت کردند واین دو [پیامبر] کاری [به نفع آن­دو] در برابر خدا [نتوانستند] کرد و بی‌نیازشان ننمودند و [به آن­دو] گفته شد: [همراه دیگر] وارد شوندگان به آتش وارد شوید».

و شفاعت حضرت نوحu در مورد پسرش مقبول نیفتاد و خدا دربارة او فرمود:

﴿فَكَانَ مِنَ ٱلۡمُغۡرَقِينَ﴾                                                                                      [هود: 43]

«پس او در شمار غرق شدگان بود».

پس انبیاء نمی‌توانند اهل خود را از عذاب خدا نجات دهند، تا چه رسد به دیگران.

15- در خاتمة حدیث، ابو بصیر به «عبدالرّحمان بن سالِم» گفته: این خبر را به کسی نگو مگر اهلش! می‌پرسیم: پس چرا این خبر مفید(!!) به ضعیفی چون «بَکر بن صالح» و «صالح بن ابی‌حمّاد» رسیده؟! آیا مسلمانان که به خدا و معاد و پیامبر ایمان داشته و بنا به فرمان شرع دربارة بزرگان دین غُلُوّ نمی‌کنند و قرآن می‌خوانند و نماز اقامه می‌کنند و سخن بی‌دلیل را نمی‌پذیرند، اهلیّت شنیدن این خبر را ندارند ولی افراد منحرفی چون «ابن سالِم» و «ابن صالِح» و «ابن ابی‌حَمّاد» و امثال ایشان اهلیّت آن را دارند؟!

اگر این خبر از حقایق شریعت است و با آن یکی از اصول دین اثبات می‌شود چرا باید فقط ضعفا از آن آگاه شوند و بقیّة امت از دانستنش محروم بمانند؟!

دیگر آنکه بنا به فرمودة قرآن، هر مؤمنی می‌تواند به درگاه إلهی بگوید:

﴿وَٱجۡعَلۡنَا لِلۡمُتَّقِينَ إِمَامًا﴾                                                                          [الفرقان: 74]

«پروردگارا، ما را پیشوای اهل تقوی قرار ده».

و امامت منحصر به عددی معیّن نیست.

16- ابوبصیر که این روایت در تنصیص بر دوازده امام از قول اوست، خود از متحیّرین بوده و امام پس از حضرت باقرu را نمی‌شناخته، از این‌رو برای اینکه بداند آیا «جعفر بن محمّد» امام است یا نه، آن حضرت را امتحان کرد تا مطمئن شود که وی امام است! چنانکه نقل شده که او گفته است: بر امام صادقu وارد شدم و می‌خواستم همچنانکه پدرش امام باقرu به من دلائل امامتش را ارائه کرده بود، آن حضرت نیز چنین کند. لذا با حال جنابت بر آن حضرت وارد شدم، امام به من اعتراض کرد که آیا با حال جنابت بر من وارد می‌شوی؟! گفتم: عمداً [و به قصد آزمایش] و به منظور آنکه دلم آرام گیرد، چنین کردم... از آن پس به امامت آن حضرت قائل شدم[15].

* حدیث 4- یکی از رُوات آن «أبانِ بنِ أبی­عَیّاش» است که به قول استاد بهبودی (معرفۀ الحدیث، ص 99) شیعه و سنّی او را ضعیف و متروک‌الحدیث می‌دانند. حدیث مدّعی است که حضرات حَسَنَین إ همراه پسرعمویشان «عبدالله بن جعفر الطّیّار» با معاویه در جلسه‌ای گرد آمدند! از جاعل حدیث می‌پرسیم: معاویه که از زمان عمر حکومت شام را دردست داشته، کی و کجا با حضرات حسنین و..... جلسه‌ای تشکیل داده است؟! لابدّ در جلسة امضاء معاهدة صلح بین امام حسنu و معاویه! جالب است که «ابن عباس» ـ که علیu و فرزندانش را منصوب مِن عِند الله نمی‌دانست ـ قول عبدالله را تأیید کرده است!

* حدیث 5 و 8- مجلسی دربارة حدیث پنجم می‌گوید: «حَنان بن السّرّاج» تصحیف «حیّان السّرّاج» است. حیّان و «أبو الطُّفَیل عامِر بن واثِلَه» هر دو کَیسانی مذهب بودند!! می‌پرسیم: اگر راست می‌گویند چرا خود مذهب کَیسانیّه را برگزیدند؟! ملاحظه کنید که از قول چه کسانی نصّ بر امامت أئمّة اثنی‌عشر آورده‌اند! «داود بن سلیمان الکِسائی» نیز مهمل و مجهول است.

جالب است که جاعل حدیث از قول حضرت امیرu گفته است که وصیّ پیامبر دقیقاً سی سال بدون یک روز کم و زیاد ضربت می‌خورد. در حالی که به قول مجلسی حضرت علی 29 سال و 7 ماه پس از پیامبرص شهید شد!

بیان حدیث نیز نااستوار است و در بیان مقصود رسا نیست زیرا می‌گوید: «إنّ لِـمُحمّدٍص اثنی عَشَرَ إماماً عَدلاً = همانا برای محمّدص دوازده امام عادل است»! در حالی که برای رسول اکرمص امامی نیست و آن حضرت إمام‌الأئمّه است، بلکه باید می‌گفت: إنّ بَعدَ مُحمّد اثنیعشر.....

حدیث هشتم صرف نظر از اینکه مرسل است، دو تن از رُوات آن یعنی «ابوهارون العَبدی» و «محمّد بن الحسین» مهمل و مجهول‌اند. دیگر آنکه می‌پرسیم: یهودی از کجا فهمیده که جواب علیu به سؤال 4 و 5 و 6 درست است یا نه؟ مگر خودش جواب سؤالات را می‌دانست؟ اگر می‌دانست از کجا دانسته بود؟ جالب است که یهودی سؤال هفتم را نپرسید. روایت دربارة اسلام‌آوردن یهودی نیز ساکت است! این هم شد روایت؟!

* حدیث 6- راوی دوّم آن «عَمرِو بن ثابت» به قول علمای رجال از جمله قهپایی ضعیف است و به مرویّاتش اعتمادی نیست. راوی سوّم یعنی «أبوسعید العُصفوریّ» و راوی چهارم یعنی «محمّد بن الحسین» نیز مجهول الحال‌اند! یعنی مجهولی از مجهولی از ضعیفی حدیث نقل کرده است!! متن حدیث نیز مخالف قرآن و عقل است زیرا می‌گوید: خداوند متعال قبل از خلقت مخلوقات، محمّدص، علی و یازده فرزندش را از نور عظمت خود آفرید! ولی قرآن فرموده که جُز حضرت آدمu و همسرش و حضرت عیسیu، انبیاء از جمله رسول اکرمص بشری مانند سایرین‌اند که از نطفة آمیختة پدر و مادرشان خلق شده‌اند. علاوه بر این، به پیامبرشص فرموده: تو امید نداشتی که کتاب آسمانی بر تو نازل شود. در حالی که اگر روح و شَبَح پیامبر قبل از همه چیز خلق شده و آن حضرت به تسبیح و تقدیس پروردگار مشغول بوده، دیگر چرا در زمان حیات جسمانی نداند که ایمان و کتب آسمانی چیست و به نزول کتاب آسمانی امیدوار نباشد [الشوری: 52 و القصص: 86]. قرآن کریم فرموده که پیامبر اکرمص نودرآمد رسل نیست، پس همچنانکه آنها قبل از خلقت مخلوقات خلق نشده‌اند پیامبر نیز از این قاعده مستثنی نیست.

* حدیث 7- چنانکه می‌دانیم مجهول و بی‌اعتبار است. علاوه بر این، نام برادر ناتنی حضرت سجادu را «علیّ بن راشد» گفته است. در حالی که به قول علاّمۀ شوشتری در «الأخبار الدّخیلة»: أوّلاً، «علیّ بن راشد» درست نیست و خود کلینی در خبر دوّم باب 112 نام برادر آن حضرت را «عبدالله بن زید» گفته است.

ثانیاً: عبدالله بن زید درست نیست بلکه «عبدالله بن زبید» درست است.

ثالثاً: وی برادر مادری آن حضرت نبود بلکه برادر رضاعی بود!

* حدیث 9- منقول است از «ابی‌الجارود» که به قول هاشم معروف الحسنی مورد بیزاری امام باقر و امام صادق قرار گرفت و فرقة «سُرحوبیّه» منسوب به اوست[16]! ملاحظه کنید که از قول چه کسانی، نصّ بر دوازده امام آورده‌اند!!

جالب است که در این حدیث از قول جابر می‌گوید: در لوح حضرت زهرا‘ نام دوازده تن از اوصیاء را که فرزندان آن حضرت بودند، دیدم. سه تن از آنها «علی» نام داشتند!! در حالی که «علی» نام چهار تن از ائمّه است.

طبق معمول گفته‌اند که این اشتباه از نُسّاخ بوده است و الاّّ این حدیث در کتب صدوق و در «الغیبۀ» شیخ طوسی ذکر شده و در آنجا نام چهار علی دیده شده است. نگارنده گوید: البتّه بعید نیست که شیخ صدوق، خود این اشتباه را تصحیح کرده باشد.

* حدیث 10- سند آن در غایت ضعف است. محمّد بن فُضَیل (ر. ک. ص308 کتاب حاضر) و محمّد بن عیسی بن عُبَید (ر. ک. ص 216) را می‌شناسیم.

* حدیث 11 و 12 و 13- دربارة حدیث یازده قبلاً سخن گفته‌ایم (ص81). مراجعه شود. احادیث مذکور از مرویّات «حسن بن العبّاس بن الحَریش» که پیش از این معرّفی شده است (ص 591). در روایت سیزده می‌گوید: حضرت علیu با استناد به آیة 169 سورة آل عمران به ابوبکر فرمود: شهادت می‌دهم که رسول خداص شهید شد [پس زنده است] و به خدا سوگند که نزد تو می‌آید و هرگاه نزدت آمد تو یقین کن که خود اوست زیرا شیطان نمی‌تواند به شکل پیامبر جلوه‌گر شود. سپس دست ابوبکر را گرفت و پیامبرص را به او نشان داد! رسول اکرمص به او فرمود: ای ابابکر، به علی و یازده تن از فرزندانش ایمان بیاور که آنها مانند من باشند مگر در نبوّت و از خلافتی که به دست گرفته‌ای توبه کن که درآن هیچ حقّی نداری. سپس پیامبر ص رفت و دیگر دیده نشد!!

قطعاً حضرت علی معنای آیة مذکور را بهتر از سایرین می‌دانسته و بی‌تردید چنین سخنی نفرموده امّا جاعل جاهل آیه را نفهمیده و به آن حضرت افتراء بسته است. آیه دربارة شُهداء نفرموده که «أحیاءٌ في الأرض = در زمین زنده‌اند و روزی می‌خورند» بلکه فرموده: ﴿عِندَ رَبِّهِمۡ﴾ زنده­اند و به دنیا در لسان قرآن «عِندَ الرّبّ» گفته نمی‌شود و روزی خوردن عند الرّبّ در غیردنیاست. پس بازگشت پیامبر به دنیا یا به زمین، قطعاً دروغ است.

ثانیاً: چرا علیu رسول خدا را به سایر افراد امّت که طمع در خلافت نداشتند، نشان نداد تا گمراه نشوند و تفرقه در میان امت نیفتد و حجّت بر همه تمام شود و شبهه‌ای باقی نمانَد، به علاوه مگر علی مُحیِی‌الأموات است؟!!

ثالثاً، چرا علیu با کسی که هیچ حقّی در خلافت نداشت و به دستور پیامبر در ترک خلافت اعتنا نکرد، بیعت فرمود و از غاصبین خلافت تعریف کرد؟! (ر. ک. همین کتاب ص 156و 446 و 465).

* حدیث 14- «علیّ بن سَماعه» مهمل است. «حسن» یا «حسن بن عُبَیدالله» غالی است. هاشم معروف الحسنی نیز این روایت را باطل شمرده است.

* حدیث 15- راوی آن «ابوبصیر» است که روایت سوّم همین باب نیز از او نقل شده وی به قول هاشم معروف الحسنی قابل اعتماد نیست.

* حدیث 16- سند آن به واسطة وجود «أبان» و «وَشّاء» و «مُعَلّی بن محمّد» در غایت ضعف است[17].

* حدیث 17 و 18- سند این دو حدیث مشابه حدیث ششم همین باب است. «محمّد بن الحسین» مجهول حدیثی نقل کرده از مجهولی به نام «ابو سعید العُصفوری» و او نقل کرده از ضعیفی موسوم به «عَمرو بن ثابت» و او از «أبی‌الجارود» که مطعون و ملعون أئمّه بوده است!! این هم شد حدیث؟ این هم شد سند مذهب؟! هاشم معروف الحسنی نیز این دو روایت را بی‌اعتبار شمرده است.

* حدیث 19- سند آن در نهایت ضعف است. با «عبدالله بن عبد الرّحمان الأصَمّ» و «محمّد بن الحسن بن شَمُّون» و «سهل بن زیاد» قبلاً آشنا شده‌ایم[18]. دربارة این حدیث قبلاً نیز سخن گفته‌ایم (ص77) ولی در اینجا خوانندگان را توجّه می‌دهیم که جاعلین حدیث زحمت خود را در جعل حدیث بر باد داده و فرد نامناسبی را برای انتساب حدیث به او، انتخاب کرده‌اند. زیرا «کَرّام» به قول شیخ طوسی واقفی خبیث است! یعنی أئمّه پس از حضرت کاظمu را قبول نداشته و آنها را دروغگو می‌دانسته است! از این‌رو ممقانی در تنقیح‌المقال تعجّب کرده که چگونه فردی واقفی، حدیث أئمّة اثنی‌عشر را روایت کرده‌ است! و متفطّن نشده که چه بسا پس از او اینگونه روایات را از قول وی جعل کرده باشند.

بیان حدیث نیز نااستوار و معیوب است زیرا می‌گوید: خدا پس از شهادت امام حسینu پرده‌ای را کنار زد و در پس آن محمّد و دوازده وصیِّ او را به ملائکه نشان داد، سپس از میان ایشان دست فلان را که قائم است گرفت و سه بار فرمود: ای فرشتگان من، ای آسمان‌های من، ای زمین من، من با این (= قائم) نصرت می‌دهم!

آیا بین خدا و ملائکه پرده‌هایی است؟ آیا خداوند متعال پرده‌نشین است؟! این حدیث مشابه حدیث 6 باب 173 است.

* حدیث 20- دربارة این حدیث قبلاً سخن گفته‌ایم (ص205) مراجعه شود. جالب است که حدیث دوازده امام از قول «عثمان بن عیسی» که واقفی بود و ائمّة پس از حضرت کاظم را قبول نداشت، نقل شده است!!

علاوه براین، یادآور می‌شویم که «مُحَدَّث» اصلاً مدرک قرآنی و شرعی ندارد و خُرافه‌ای است که در میان شیعیان رواج داده‌اند (رجوع کنید به کتاب حاضر، باب 61).

مخفی نماند که یکی از افتضاحات کافی آن است که قطع نظر از ضعف سند و سایر اشکالاتی که در متن احادیث باب 183 ملاحظه می‌شود، تعدادی از احادیث این باب (7 و 8 و 9 و 14 و 17 و 18) برخلاف اجماع شیعه، دلالت دارند که ائمّه پس از رسول خداص سیزده نفراند!!! و این افتضاح بسیار بزرگی است که معتبرترین و أقدم محدّثین شیعه چنین اخباری را نقل کند!

حدیث هفتم و چهاردهم از قول امام باقرu می‌گویند: «الاثناعشر الإمام من آلمحمّدu کلّهم مُحَدَّثٌ مِن وُلد رسول الله ومن وُلدِ عَلي  ورسول الله وعليّ هُمَا الوالدان = دوازده امام از خاندان محمدص همگی محدّث و از فرزندان رسول خدا و از فرزندان علی بوده و رسول خدا و علی دو پدر می‌باشند»!

حدیث هشتم از قول علیu می‌گوید: «إنّ لِهذه الأمّة اثنی عشر إماماً هُدًی من ذرّیّة نبیّها وهم منّي = همانا برای این امت دوازده امام هدایت است که از نسل پیامبرشان و از من می‌باشند»!

و در حدیث نهم آمده است: «دخلت على فاطمة‘ وبین یدیها لوح فیه أسماء الأوصیاء من وُلدِها فعددتُ اثنی عشر، آخرهم القائم، ثلاثة منهم محمّد وثلاثة منهم عليّ = بر حضرت فاطمه‘ وارد شدم و در مقابلش لوحی بود که نام اوصیای [پیامبرص] که از فرزندان فاطمه بودند [مکتوب بود] شمردم دوازده نفر بودند که آخرینشان امام قائم بود. سه نفر از ایشان محمّد و سه نفر علی [نام داشتند] »!

و در حدیث هفدهم: « قال رسول اللهص: إني واثنی عشر من وُلدي وأنت یا علیّ رزّ [زرّ] الأرض... فإذا ذهب الاثناعشر من وُلدي ساخت الأرض بأهلها.... الخ = رسول خداص فرمود: من و دوازده تن از فرزندانم و تو ای علی، قفل زمین هستیم... پس چون دوازدهمین فرزندم از دنیا برود، زمین اهل خود را فرو می‌برد.... الخ»!

و در حدیث هجدهم: قال رسول اللهص: مِن وُلدي اثناعَشَر نقیباً نجباء محدّثون... آخرهم القائم.... الخ = رسول خداص فرمود: از فرزندانم دوازده تن نقیب و نجیب و محدّث‌اند که آخرینشان قائم است... الخ»!

بنابراین، دوازده نوادة رسول خداص به اضافة حضرت علیu که نوادة پیامبر نیست می‌شوند، سیزده امام!!

بدان­که دکّانداران مذهبی برای اخفای این افتضاح کلینی به انواع حِیَل متوسّل شده‌اند که ما برای بیداری مردم، برخی از آنها را بیان می‌کنیم:

عدّه‌ای از علما به اشتباه نُسّاخ متشبّث شده‌اند و خواسته‌اند مسؤولیّت این افتضاح را به گردن نُسّاخ بیندازند. لذا ادّعا کرده‌اند که نُسّاخ سهواً لفظ «أحَدَ عَشَر» را «اثنی عَشَر» نوشته‌اند! و متشبّث شده‌اند به این ادّعا که این روایت در أصل «ابوسعید العُصفُری» با لفظ «أحَدَ عَشَر» آمده است. همچنین شیخ صدوق در «کمال الدّین» و «عیون أخبارالرّضا» و «من لا یحضره الفقیه» و شیخ طوسی در «الغیبۀ» حدیث را با لفظ «أحَدَ عَشَر» آورده‌اند[19].

1- باید توجّه داشت نسخة هشت جلدی «کافی» که در دست ماست ـ چنانکه در صفحة 1 آمده است ـ با هفت نسخة معتبر مقابله و مقایسه شده و در حاشیة بسیاری از صفحات آن، به اختلاف الفاظ نُسَخ، اشاره شده، امّا در این مورد، تفاوتی میان نُسَخِ هفتگانه ذکر نشده است.

2- مجلسی که نُسَخِ متعدّدی از کافی در اختیار داشته و در «مرآة العقول» در شرح بسیاری از أحادیث، اختلاف نُسَخ را ذکر می‌کند، در این مورد اختلافی در نُسَخ خود، ذکر نکرده است.

در این صورت حتّی اگر ادّعای شما که در اصل «عصفری» لفظ «أحَدَ عَشر» آمده است، راست باشد، در این صورت مسؤولیّت این خطا بر عهدة کلینی است نه نُسّاخ. باید توجّه داشت که بین کلمة «أحَد» که لفظی بی‌نقطه است با کلمة «اثنیÅ» که لفظی با نقطه است، هیچ شباهتی وجود ندارد تا با هم اشتباه شود. این چه اشتباهی است که فقط نُسّاخِ کافی و فقط در این لفظ از روایات این باب مرتکب شده‌اند و اصلاً از میان نُسّاخِ متعدّد کتب صدوق و طوسی مرتکب نشده­اند؟!! اگر اشتباه از نُسّاخِ «کافی» بود لااقلّ در نُسَخ مختلف، اختلاف دیده می‌شد.

3- باید توجّه داشت که فرقة سیزده‌امامی نیز داشته‌ایم و دکّانداری به نام «أحمد بن هبۀ الله» (= نوة عثمان بن سعید العَمری) فرقه‌ای سیزده‌امامی تأسیس کرده بود. در کتاب مجهول «سُلَیم بن قیس» نیز روایات سیزده امام موجود است. مقصود ما این است که مسألة سیزده امام نیز بدون زمینه نبوده، گویا عدّه‌ای سعی می‌کردند، چنین عقیده‌ای را رواج دهند.

گروهی دیگر گفته‌اند: نُسّاخ اشتباه نکرده‌اند بلکه احادیث مذکور در مقام بیان دوازده امام نیستند بلکه می‌خواهند اهمّیّت و مقام والای چهارده معصوم را بیان کنند!! مثلاً اگر حدیث 17 می‌گوید همانا من و دوازده تن از فرزندانم و تو ای علی قفل زمین هستیم. منظور آن است که یازده امام و دخترم حضرت زهرا‘ و من و تو (= جمعاً چهارده نفر) قفل زمین‌ایم و نمی‌خواهد تعداد ائمّه را بگوید بلکه می‌خواهد اهمّیّت معصومین را بیان نماید!

1- پر واضح است که این توجیه از  سر  ناچاری است. اگر حدیث به زعم شما دربارة مقام معصومین است چرا در کتب صدوق و غیبت شیخ طوسی عدد «أحد عشر» آمده است؟! و اگر در مورد تعداد ائمّه است چرا در کافی عدد «اثنی‌عشر» ذکر شده است؟!

2- با سند همان حدیث 17، در حدیث 18 گفته شده: از فرزندانم دوازده تن نقیب‌‌اند. نقیب یعنی پیشوا و مهتر و سرپرست و بزرگ قوم. حضرت زهرا‘ سرپرست و پیشوای قوم نبود. خصوصاً که در این حدیث پیامبر به خود نیز اشاره نفرموده تا بگوییم مقصود حدیث، بیان مقام معصومین است. مجلسی نیز این احتمال را بعید دانسته است.

3- خود کلینی نیز این احادیث را در بابی آورده که با توجیه شما سازگار نیست. زیرا در این باب به شهادت سایر روایات، می‌خواهد تعداد ائمّه و نام و مشخّصات آنها را یک به یک، معرّفی کند.

4- علمایی از قبیل آیت الله خوئی و علاّمة شوشتری و معروف الحسنی و بسیاری دیگر، از احادیث باب 183، سیزده امام فهمیده‌اند.

تذکّر: بدان که این 20 روایتِ بی‌اعتبار که کلینی (متوفّای 328 یا 329 ه‍.) گرد آورده بهترین احادیثی بوده که یافته است و اگر احادیثی واضح‌تر و بهتر و کم‌عیب‌تر می‌یافت قطعاً از ذکرشان دریغ نمی‌کرد. امّا پس از او نیز جعل حدیث ادامه یافته است به طوری که در أواسط قرن چهارم شیخ صدوق در «کمال الدّین» نزدیک به 25 روایت و در أواخر قرن چهارم صاحب کتاب «کفایة الأثر» حدود دویست روایت در تصریح بر امامت الهیّة ائمّة اثنی عشر، در کتابش گرد آورده است!! (فتأمّل جدّا).

علاوه بر این، چنانکه برادر فاضل ما مرحوم قلمداران در کتاب شریف «شاهراه اتّحاد» (ص 233 الی 266) اثبات کرده است، ائمّه و ذرّیّه و اصحابشان از قبیل ابوحمزة ثُمالی و ابوجعفر الأحول و هشام بن سالم و زرارۀ بن أعین و أبوبصیر و مفضَّل بن عُمَر و محمّد بن عبدالله الطّیّار و احمد برقی و فیض بن مختار (باب 128 حدیث 1) و داود رقّی (باب 129 حدیث 3) و بسیاری دیگر[20] از این نصوص خبر نداشتند. حال جای سؤال است که اگر این نصوص وجود می‌داشت چگونه اصحاب أئمّه آنها را نشنیده بودند و چیزی از آن نمی‌دانستند. ولی در زمان ما به تقلید از عدّه‌ای کذّاب جعّال، اعتقاد به امامت منصوصة إلهیّه از ضروریّات مذهب به شمار رفته و هر کس در آن چون و چرا کند، دین او را ناقص می‌شمارند!!

اگر این نصوص اصالت می‌داشت فرزندان و اقوام نزدیک ائمّه که هریک مقامی والا در فضل و تقوی داشته‌اند از این نصوص مطّلع می‌شدند و برای کسب خلافت قیام نکرده و مردم نیز با آنان بیعت نمی‌کردند. در اینجا ما برخی از آنها را یادآور می‌شویم:

 1- جناب «محمّد بن حنفیّه»/ که گروه زیادی موسوم به کَیسانیّه او را امام و پیشوای مسلمین می‌دانستند.

2- جناب زید بن علیّ بن الحسین ـ رضوان الله علیه ـ که مردم با او بیعت کردند. اگر این نصوص موجود بود، مردم کوفه که سال‌ها پای منبر علیu نشسته بودند، با آن جناب بیعت نمی‌کردند.

3- جناب «محمّد بن عبدالله بن الحسن المجتبی» ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ معروف به نفسِ زَکیّه[21] که از بزرگان اهل بیت است و مردم مدینه خصوصاً بنی‌هاشم و علوییّن با او بیعت کردند و فرزندان حضرت صادقu یعنی حضرت کاظمu و برادرش عبدالله با او همکاری می‌کردند و سیّد بزرگوار جناب «عیسی بن زید بن علیّ بن الحسین» نیز با تمام توان از آن جناب طرفداری و به وی خدمت می‌کرد.

4- شهید بزرگوار جناب «حسین بن علی بن الحسن بن الحسن المجتبی» ـ عَلَیهِمُ السَّلام ـ مشهور به شهید فَخّ(*) که تمام محدّثین ـ از آن جمله حاج شیخ عبّاس قمی در منتهی الآمال ـ او را دارای جلالت قدر و فضایل بسیار دانسته‌اند. از حضرت جوادu روایت شده که فرمود: برای ما أهل بیت، بعداز کربلاء قتلگاهی بزرگتر از فخّ دیده نشده است. جناب حسین بن علی برای احراز امامت و زعامت مسلمین قیام کرد و با بنی‌عبّاس جنگید و با بسیاری از سادات علوی در فخّ شهید شد. چگونه ممکن است چنین بزرگواران از جان گذشته‌ای، با وجود نصوص امامت أئمّة اثنی عشر، برای کسب زعامت مسلمین قیام کنند؟!

5- جناب حسن بن محمّد بن عبدالله محض که با جناب حسین بن علی در فخّ، شربت شهادت نوشید.

6- جناب سیلمان بن عبدالله محض که او نیز در فخّ شهید شد.

7- جناب علیّ بن محمّد بن عبدالله محض.

8- جناب ابراهیم بن عبدالله محض که مردی عالم و فاضل بود و در بصره قیام نمود و در «باخَمری» شهید شد.

9- جناب یحیی بن عبدالله محض که در واقعة فَخّ با جناب «حسین بن علی» بود و پس از شهادت او به گیلان و دیلم رفت و قیام به امامت نمود و مردم با او بیعت کردند و ریاست و نفوذ او بالا گرفت و هارون الرّشید را به وحشت انداخت و هارون الرّشید با نامه‌های فراوان به او امان داد و دویست هزار اشرفی برایش فرستاد. آن جناب دیون جناب حسین بن علیu را ادا کرد. امّا سرانجام هارون نقض عهد کرد و با حیله و خدعه آن بزرگوار را شهید ساخت. «ابوالبَختری وهب بن وهب» امان نامة هارون را که در اختیار جناب یحیی/ بود، پاره کرد و از بین برد و کار کشتن آن­جناب را ساده­تر کرد. هارون به­­پاس این خیانت پول فراوان و به­قولی یک میلیون و ششصد هزار درهم به او داد و او را قاضی گردانید!! گفته می‌شود که شاعری در ذمّ هارون سروده است:

یا جاحِداً فی مَساویها یُکَتِّمُها

 

غَدرُ الرَّشیدِ بِیَحیی کَیفَ یُکتَتَمُ

ای آنکه بدیها و بدکاریهای او را پنهان و کتمان می‌کنی

       نیرنگ و خدعة هارون الرّشید نسبت به یحیی را چگونه می‌توان کتمان کرد؟

همین یحیی است که بنا به حدیث 19 باب 138 کافی در نامة خویش به حضرت کاظمu نوشت: «من خود را و تو را به پروا و تقوای إلهی سفارش می‌کنم که سفارش خدا به سابقین و لاحقین است. یکی از یاوران دین خدا و نشر طاعت او، بر من وارد شد و مرا از اینکه درباره‌‌ام طلب رحمت کرده‌ای ولی ما را یاری و همراهی نمی‌کنی، با خبر ساخت. من [قبلاً] در بارة دعوت به [زعامت] کسی از آل محمدص که مورد رضایت [اکثریّت] مسلمین باشد با تو مشورت کرده بودم امّا تو پنهان شدی و از این کار کناره گرفتی و پیش از تو پدرت از این کار کناره گرفت. شما از قدیم چیزی را ادّعا کرده‌اید که از آن شما [و به شما منحصر] نبود و خواسته‌ها و آرزوهایتان را به جایی رساندید که خداوند به شما عطا نفرموده است. پس در پی هوای نفس رفتید و گمراه گردید و من تو را بر حذر می‌دارم از آنچه خدا تو را نسبت به خویش بر حذر داشته است».

حضرت کاظم در جواب نامة «یحیی بن عبدالله بن حسن» می‌نویسد: «أتاني کتابُك تذکر فیه أنّي مُدَّع وأبي مِن قبل وما سمعتَ ذلك منّي = نامه‌ات به من رسید که در آن نوشته بودی من و پدرم (= حضرت صادق) ادّعای [امامت] کرده‌ایم در حالی که تو از من چنین سخنی نشنیده‌ای»! لازم است به یاد داشته باشیم همچنانکه پیامبر اکرمص مأمور بود به دستور قرآن که فرموده:

﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ﴾                                                                  [الشّعراء: 214]

«و اقوام نزدیک خویش را بیم ده».

قبل از سایرین، نزدیکان خویش را به اصول شریعت دعوت فرماید، أئمّه نیز می‌بایست پیش از دیگران، أقوام و أقارب خویش را به حقائق و اصول شریعت دعوت و یا لااقلّ آنها را آگاه نمایند. چگونه ممکن است امام منصوب من عند الله حتّی اقوام خویش را از امامتش آگاه نسازد؟ اگر نصیّ صادر شده بود، اوّلاً: امام آن را مسکوت نمی‌گذاشت. ثانیاً جناب یحیی بی‌خبر نمی‌ماند و با آن فضل و تقوایش نصّ مذکور را انکار نمی‌کرد.

10- عبدالله افطح فرزند امام صادقu و دو فرزند حضرت کاظمu به نام «احمد بن موسی» و «زید بن موسی» نیز برای کسب امامت و قیادت اقدام نمودند.

11- جناب «محمّد بن جعفر الصّادق» که در مکّه قیام کرد و مردم به عنوان خلیفة رسول خداص با او بیعت کرده و او را امیرالمؤمنین نامیدند. هارون الرّشید برای آرام کردن او حضرت «علیّ بن موسی الرّضا» را به عنوان سخنگوی خود نزد او فرستاد ولی آن جناب، پیشنهاد حضرت رضا را نپذیرفت و برای جنگ آماده شد.

12- جناب احمد بن عبدالله بن ابراهیم بن اسماعیل دیباج بن ابراهیم بن الحسن بن الحسن المجتبیu در سال 270 در مصر برای به دست گرفتن امامت مردم قیام نمود و شهید گردید.

13- محمّد بن ابراهیم بن اسماعیل دیباج که در ایام خلافت مأمون، به کمک ابوالسّرایا خروج کرد و کارش بالا گرفت.

14- ادریس بن عبدالله محض که از همراهان جناب «حسین بن علی» شهید فخّ بود و پس از شهادت او به آفریقا گریخت و به شهر «فاس» و «طَنجه» رفت و مردم را به امامت خویش خواند. مردم امامتش را پذیرفتند و با او بیعت کردند و او حکومتی تشکیل داد.

معلوم می‌شود این ادّعای دکانداران مذهبی که گفته‌اند: مقصود از قیام سادات علوی ـ رَحِمَهُمُ الله ـ دعوت به مرضیّ آل محمد یعنی دوازده امامِ شیعیان کنونی بوده کذب است و کاملاً آشکار است که آنان قیام می‌کردند تا خودشان امامت کرده و دین خدا را نشر دهند و با ظلم مبارزه کنند نه اینکه امامت را حقّ إلهی و انحصاری فرد یا افرادی خاصّ بدانند.

از همه مهم‌تر اینکه أئمّه خود نیز از این نصوص بی‌اطّلاع بودند و خبر نداشتند، چنانکه می‌دانیم امام صادقu نخست فرزندش اسماعیل را به عنوان امام بعدی معرّفی فرمود و چون او پیش از پدر وفات کرد، فرمود: برای خدا «بَدا» حاصل شده است. در خبر دهم باب 132 کافی به این موضوع اشاره شده است.

همچنین حضرت هادیu نیز ابتداء «ابوجعفر سیّد محمّد» را به امامت معرّفی کرد و چون او پیش از پدر در گذشت، حضرت حسن را به امامت معرّفی فرمود. حضرت کاظمu نیز چنانکه در خبر 14 باب 129 ملاحظه می‌شود تا اواخر عمر نمی‌دانست امامِ پس از او کیست. در حالی که اگر این بزرگواران از حدیث لوح و احادیثی که نام دوازده امام در آنها مذکور است مطّلع می‌بودند، هرگز اسماعیل یا سیّد محمّد را به امامت معرّفی نمی‌کردند.

علاوه بر این، در حدیث 9 باب 128، امام صادقu به «فیض بن مختار» فرموده: پیش از این خدا به ما اجازه نداده بود که امام بعدی را به کسی معرّفی کنیم. در حالی که در حدیث لوح، حضرت زهرا لوحی را که شامل نام دوازده امام بوده به جابر نشان داده و امام باقرu نیز برای قانع کردن برادرش جناب زید بن علی به جابر فرمود: تا او را از مفاد لوح باخبر سازد[22]. در حدیث اوّل باب183 نیز در زمان امیرالمؤمنین، خضر دوازده امام را نام برده است.

اگر کسی بگوید: چرا این احادیث جعل شده است؟ جواب این است که جعل اینگونه احادیث چند علّت داشته:

الف) چون اولاد علیu که متّقی و فاضل و بزرگوار بودند، مظلوم و مقتول شدند، قلوب مردمی که ظلم سلاطین أموی و عبّاسی را نمی‌پسندیدند، به آنها توجّه یافت. این گروه‌ها مایل بودند که دستگاه ظلم بر چیده شود و حکومت در دست أولاد علی قرار گیرد، شاید بهتر باشد. لذا برای اولاد علیu احادیثی جعل می‌کردند و مردم نیز به سبب علاقه و احترامی که به آن بزرگواران در دل داشتند، بدون تأمّل، باور و قبول می‌کردند.

ب) از سوی دیگر، دشمنان حقود و عنود اسلام که قدرت و شوکت اسلام را می‌دیدند و می‌سوختند، چون توان مبارزة علنی و عملی با مسلمین را نداشتند برای ایجاد تفرقه و عناد میان مسلمین و به منظور اینکه مسلمانان را از حکومت‌ها دور سازند احادیثی جعل کردند که این حکومت‌ها مشروع نیستند و حکومت حقِّ انحصاری افراد دیگری است و خلفا دین خدا را تغییر داده‌اند و باید با حُکّام دشمن بود. اکثر این جعلیّات در قرن سوم هجری که دولت اسلامی در کمال قدرت بود به وجود آمد، در حالی که اکثر قریب به اتّفاق این احادیث موافق قرآن نیست.

نسل‌های بعدی نیز این احادیث را پذیرفته و با انواع و اقسام تأویلات نامربوط و توجیهات ناروا کوشیدند آنها را درست جلوه دهند و از مذهب مقبول خویش دفاع کنند (نعوذ بالله من العصبيّة).

متأسّفانه تعصّب مذهبی باعث شده علما، مذاهبی را که در کتاب خدا نام و خبری از آنها نیست به عنوان دین خدا معرّفی کنند و اموری را که خدا و رسول او از ارکان دین نشمرده‌اند، از اصول دین قلمداد کنند و برای اثبات امام منصوص صدها معجزه بتراشند و اکاذیب و مجعولات را حجّت بدانند و انکار آنها را ضلالت بشمارند. و مردم فکور را به اصل اسلام بدبین سازند. در حالی که خدا پس از رسولان هرحجّتی را نفی فرموده است (النّساء: 165).

ج) در این اوضاع و احوال گروهی رند بی‌دین دنیاپرست فرصت‌طلب ـ که تعدادشان کم نبوده و نیست ـ موقعیّت را مستعدّ و مناسب یافتند تا با جعل أحادیث و رواج آنها و قائل شدن به مقامات عجیب و غریب برای بزرگان و ادّعای ارتباط خودشان با ایشان، عوام ناآشنا با قرآن را بفریبند و به جاه و مال برسند. نمونه‌ای از اینگونه افراد را پس از وفات حضرت کاظمu و حضرت عسکری دیده‌ایم. رجوع کنید به باب 181، فصل «تأمّلی در أحادیث أبواب گذشته» و باب 182.



[1]- در این موضوع مفید است که رجوع شود به «شاهراه اتّحاد» ص 93 تا 95.

[2]- اصول کافی، ج 2، کتاب الإیمان والکُفر (باب الکُفر) ص 385 و صحیح الکافی ج 1 ص120 حدیث 402 ـ همچنین حدیث سوّم باب أصناف النّاس، (ص 382 و 383) نیز دلالت دارد که وی با امام بحث و مجادله می‌کرد و قول امام را به راحتی نمی‌پذیرفت. این مسأله سبب شده که دکّانداران توجیهات مختلفی برای این موضوع ببافند که صِرف ادّعاست و متّکی به دلیل نیست.

[3]- در این موضوع رجوع کنید به کتاب شریف شاهراه اتّحاد (ص 248 به بعد) فصل «اصحاب أئمّه از نصوص بی‌خبر بودند».

[4]- معرفۀ الحدیث، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، ص 94.

[5]- معرفۀ الحدیث، ص 109.

[6]- از جمله احادیث او حدیث باب 169 کافی است. حدیث چهارم (باب فی صنوف أهل الخلاف) از جلد دوّم کافی (ص410) را او نقل کرده است. حدیث مذکور مدّعی است که امام باقر یا صادقإ فرمودند: اهل مکّه آشکارا به خدا کفر می‌ورزند و اهل مدینه هفتاد برابر از آنها خبیث‌تراند!!

[7]- برای اطّلاع از چند و چون این­جواب‌ها رجوع کنید به«شاهراه اتّحاد» ص262 به بعد ـ از این­حدیث معلوم می‌شود که «خضر» خرافیّون، بی‌سواد بوده زیرا این­جواب‌های مضحک را پذیرفته است!

[8]- معرفۀ الحدیث، ص 109.

(*)- خطّابیّه پیروان أبوالخطّاب را گویند که معتقد بودند حضرت صادق خداست و ابوالخطّاب رسول اوست!!

[9]- ر. ک. کتاب حاضر صفحۀ 148 شماره 6 .

[10]- عدّة من أصحابنا عن أحمد بن محمّد عن بکر بن صالح عن سلیمان الجعفري عن أبي الحسن الرّضاu قال: الطّاووس مسخ. کان رجلاً جمیلاً فکابر امرأة رجل مؤمن تُحبّه، فوقع بها ثمّ راسلته بعد. فمسخها الله ـ عزّوجلّ ـ طاووسین أنثی وذکراً، فلا یؤکل لحمه ولا بیضه. (فروع کافی، ج 6، باب جامع فی الدّوابّ الّتی لا تؤکل لحمها، ص 247، حدیث 16).

[11]- این اشکالات را در «شاهراه اتّحاد» ص 182 به بعد ببینید.

[12]- مقایسه کنید با «شاهراه اتّحاد»، ص 178، حاشیۀ سوم.

[13]- برای اطلاّع از مفاد این حدیث رجوع کنید به «شاهراه اتّحاد» ص 227.

[14]- ر. ک. «شاهراه اتحاد» ص 200 حدیث هفتم.

[15]- عن أبي بصیر، قال: دخلتُ على أبي عبداللهu وأنا أرید أن یعطیني من دلائل الإمامة مثل ما أعطاني أبوجعفرu، فلمّا دخلتُ وکنتُ جنباً فقال: یا أبا محمّد! ما کان ذلك فیما کنت فیه شغل، تدخل عَلَیَّ وأنتَ جنب؟! فقلت: ما عملتُهُ إلاّ عمداً. قال: أولم تُؤمن؟ قلت: بلی ولکن لیطمئنّ قلبی! قال: یا أبا محمّد! قم، فاغتسل فقمتُ واغتسلتُ وصرتُ إلى مجلسي وقلتُ: عند ذلك إنّه إمام. (وسائل الشیعة، ج 1، ص 490، حدیث 3 و تنقیح المقال، ممقانی، ج 2، باب اللاّم، ص 45).

[16]- الموضوعات في الآثار والأخبار ص 254.

[17]- به فهرست مطالب کتاب مراجعه شود. رُوات فوق، همگی در کتاب حاضر معرفی شده‌اند.

[18]- به فهرست مطالب کتاب مراجعه شود. رُوات فوق، همگی در کتاب حاضر معرفی شده‌اند.

[19]- شیخ صدوق نیز روایاتی به نقل از ابی السَّفاتج از جابر جُعفی آورده که در آنها نیز جابر انصاری گفته: دوازده اسم را مکتوب بر لوح دیدم که حضرت فاطمه‘ فرمود: «این اسامی اوصیاء است که از فرزندانم می‌باشند و آخرینشان قائم است! فعددتُ الأسماء فإذا هي اثناعشر، فقلتُ لها: مَن هؤلاء؟ فقالت: هذه أسماء الأوصیاء مِن وُلدی آخرهم القائم».

[20]- در اینجا به ده نمونه اکتفا شد. برای تفصیل بیشتر رجوع کنید به کتاب حاضر باب 129.

[21]- دربارۀ احوال این بزرگان، رجوع کنید به «شاهراه اتّحاد» ص 237 به بعد.

(*)- «فَخّ» در یک فرسنگی مکّه واقع است.

[22]- این حدیث را در صفحه 923 کتاب حاضر و صفحه 167 کتاب «شاهراه اتّحاد» ببینید.