113. باب نادر فیه ذکر الغیب
کلینی در این باب چهار روایت ثبت کرده که با هم توافق ندارند! مجلسی حدیث اوّل را صحیح و 2 و 3 را مجهول و 4 را موثّق شمرده است. در حالی که راوی نخست حدیث چهارم عمّار بن موسی السّاباطیّ المدائنی است. شیخ طوسی گفته: او فطحی و فاسدالمذهب و ضعیف است و به آنچه که به تنهایی روایت کند، عمل نمیشود. آقای بهبودی نیز فرموده: وی روایات را با امانت نقل نمیکند. (معرفۀ الحدیث، ص 180).
بهبودی هیچ یک از روایات این باب جُز حدیث اوّل را صحیح ندانسته است.
ما دربارة علم غیب در کتاب حاضر با استناد به آیات قرآن سخن گفتهایم (صفحة 125 به بعد). امّا رُوات این باب گویا با قرآن عداوت داشتهاند و به روی خود نیاوردهاند که خدای تعالی صریحاً به رسول خود فرموده تا بگوید:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾ [الأنعام: 50]
«بگو به شما نمیگویم خزائن خدا نزد من است و غیب نمیدانم».
و
﴿فَقُلۡ إِنَّمَا ٱلۡغَيۡبُ لِلَّهِ﴾ [یونس: 20]
«پس بگو که همانا غیب از آنِ خداست».
و
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾ [النّمل: 65]
«بگو کسانی که در آسمانها و زمیناند غیب نمیدانند مگر خدا».
البتّه لفظ «غیب» در قرآن کریم به معانی گوناگون استعمال شده، از آن جمله به وحی نیز «غیب» اطلاق شده و فرموده:
﴿عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ فَلَا يُظۡهِرُ عَلَىٰ غَيۡبِهِۦٓ أَحَدًا ٢٦ إِلَّا مَنِ ٱرۡتَضَىٰ مِن رَّسُولٖ فَإِنَّهُۥ يَسۡلُكُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَمِنۡ خَلۡفِهِۦ رَصَدٗا ٢٧ لِّيَعۡلَمَ أَن قَدۡ أَبۡلَغُواْ رِسَٰلَٰتِ رَبِّهِمۡ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيۡهِمۡ وَأَحۡصَىٰ كُلَّ شَيۡءٍ عَدَدَۢا﴾ [الجن: 26-28]
«(خدایی) که دانای غیب و نهان است، غیب خویش را بر کسی آشکار نسازد مگر بر پیامبر و فرستادهای که بپسندد که محقّقاً از پیش و از پسِ او مراقب و نگاهبانی میگمارد تا بداند که [آن پیامبران] پیامها و رسالات پروردگارشان را ابلاغ کردهاند و [خداوند] به آنچه نزد ایشان (= انبیاء) است احاطه دارد و عدد هر چیز را شماره کرده است».
و فرموده:
﴿وَمَا هُوَ عَلَى ٱلۡغَيۡبِ بِضَنِينٖ﴾ [التکویر: 24]
«او (= پیامبر) بر غیب بخیل نیست».
پُرواضح است رسالاتی که انبیاء مأمور ابلاغ آناند و غیبی که دربارهاش بخل ندارند و به همه میرسانند، چیزی جُز وحی و تعالیم شریعت نیست. دیگر آنکه بنابه این آیه، عدم اظهار غیب(*) جز رُسُل استثنائی ندارد و غیر رسل از علم به غیب نصیبی ندارند. از این آیه میتوان دریافت که خدای متعال در مواردی به اقتضای حکمت خویش، رسولی را که برگزیده است از اخبار غیبی آگاه میسازد. چنانکه پس از بیان ماجرای حضرت نوحu میفرماید:
﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَا﴾ [هود: 49]
«آن از اخبار غیب است که به تو وحی کردهایم و پیش از این نه تو آن را میدانستی و نه قومت».
رسول برگزیدة إلهی نیز این اخبار غیبی را به أمّت ابلاغ میکند و همچنانکه خود به آن اخبار ایمان دارد، اصحاب و پیروان راستین او نیز به آن اخبار ایمان میآورند. قرآن دربارة پیامبر و مؤمنین فرموده:
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ﴾ [البقرة: 285]
«پیامبر به آنچه از پروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده و مؤمنان نیز [ایمان آوردهاند]».
بنابراین، کسی نمیتواند به آن غیب(*) علم بیابد و آن را به دیگران برساند مگر رسول خدا. به عبارت دیگر ادّعای علم به غیب مساوی است با ادّعای رسالت و نبوّت! همچنین غیبی که خدا به پیامبر بفرماید و آن حضرت آن را جُز به پسر عمویش و یا فرزندان او نگوید در قرآن هیچ اثری از آن نیست و هیچ دلیلی ندارد مگر ادّعای مجاهیل و افراد دروغگوی فاسدالمذهب عوام فریب!
خبر سوّم این باب از اخبار متعارضالأجزاء است. ما قبلاً دربارة اینگونه احادیث مختصری سخن گفتهایم[1]. در صدر حدیث امام با حالتی غضبناک و ناراحت صریحاً فرموده: واعجبا از قومی که میپندارند ما علم غیب داریم در حالی که هیچ کس جُز خدا غیب نمیداند. میخواستم فلان کنیزم را تنبیه کنم. وی گریخت و ندانستم در کدام غرفة خانه پنهان شده است!
چنانکه ملاحظه میشود صدر حدیث موافق اهواء رُوات کلینی نیست. از این رو در ادامة حدیث مطالبی میخوانیم که با قرآن سازگار نیست. در بخش دوّم حدیث امام میگوید: کسی که تخت بلقیس را به بارگاه حضرت سلیمانu آورد، قسمتی از علم کتاب را داشت ولی ما علم به تمام کتاب داریم و به آیة 43 سورة رعد استناد فرموده. نگارنده گوید: امام با قرآن کریم کاملاً آشناست و صدور چنین کلامی قطعاً از امام محال است. ما قبلاً دربارة این مطالب سخن گفتهایم[2]. در اینجا به اختصار میگوییم که مقصود از
﴿وَمَنۡ عِندَهُۥ عِلۡمُ ٱلۡكِتَٰبِ﴾ [الرعد: 43]
کسانی هستند از قبیل علماییکه در آیات 83 تا 85 سورة مائده به ایشان اشاره شده است و آیة 43 سورة رعد، - چنانکه گفتهایم- ارتباطی به عالم الغیب بودن یا ولایت تکوینی داشتن کسی ندارد. آیا ممکن است امام صادقu از آیات قرآن مطّلع نباشد و مانند غُلاۀِ جاهل بگوید: کفّاری که محمّد را قبول نداشتند خدا به آنان گفته از طفلی بپرسید که در خانة اوست و یا در جواب کفّار گفته باشد طفلی که در خانة پیامبر است ولایت تکوینی دارد!!
به نظر ما کلینی و رواتش باید در قیامت جواب خدا را بدهند که چرا این همه با آیات قرآن بازی کرده و به أئمة بزرگوار افترا بستهاند؟
در زمان ما به تقلید از کلینی چندین کتاب توسّط مدّعیان علم تألیف شده و بدون تأمّل به این روایات و امثال آن استناد کردهاند که علیu و اولادش ولایت تکوینی دارند[3]!! درحالیکه اگر راست میگویند و به أئمّه ارادت دارند لاأقّل باید طبق دستور حضرت رضاu که در حدیث دوّم باب 32 «کافی» فرموده: «اگر روایات مخالف قرآن باشند، آنها را تکذیب میکنم(*)»، اینگونه روایات را تکذیب کنند و از افتراء به أئمّه بپرهیزند.
به نظر ما دشمنان اسلام چون کلام امام را موافق میل خود ندیدهاند، بدان منظور ذیل حدیث را به آن افزودهاند تا اگر افراد دیگری که در مجلس امامu بودهاند، سخن آن حضرت را ـ که در صدر حدیث میخوانیم ـ در جایی نقل کنند، اینها با بقیّة روایت که جعل خودشان بوده، چنین جلوه دهند که آنها حدیث را تقطیع نموده و متن کامل حدیث را نقل نکردهاند! زیرا میدانستند با این کار هم امام را دو چهره نشان میدهند و هم اِخبار حاضرین مجلس را از تصریح آن حضرت به نداشتن علم غیب، خنثی میکنند!
امّا صرفنظر از ایراداتی که بر بخش دوّم حدیث وارد است و ما مختصراً به آن اشاره کردیم، صدر حدیث نیز کاملاً نافی آن است زیرا اگرکاری که در صدر حدیث میخوانیم، موافق عقیدة آن حضرت نبوده، در این صورت ممکن نیست حتّی از فردی کمعقل چنان کاری سر بزند تا چه رسد به امامالمتّقین و عالم اهل بیت حضرت صادقu؟!
حدیث میگوید: امام از بیرون وارد شد یعنی امام به منزل خود آمده بود و در محضر خلیفه و مأمورین حکومتی نبود تا بگوییم مجبور به گفتن بوده است. پس امام میتوانست اصلاً حرفی نزند و با حضّار مجلس احوالپرسی کند و سخنان دیگر بگوید و لزومی نداشت امامِ عالم الغیب که ماکان و ما یکون بر او پوشیده نیست، برخلاف واقع و ابتداء به ساکن و بیآنکه از او سؤال شود با حالتی غضبناک و متعجّب نسبت به کسانی که وی را عالمالغیب میشمارند، بفرماید علم غیب ندارم و جُز خدا کسی علم غیب نمیداند و حتّی بر عدم اطلاع خویش از غیب، نمونهای ذکر کند؟!!
حدیث چهارم این باب با عنوان باب بعد مناسبتر است، لذا دربارة آن نیز در باب 104 سخن میگوییم.
(*)- البتّه غیب به معنای وحی و معارف إلهی و مسائل شریعت و ... .
(*)- البتّه غیب به معنای وحی و معارف إلهی و مسائل شریعت و ... .
[1]- رجوع کنید به کتاب حاضر، صفحۀ 565.
[2]- ر. ک. صفحه 104 به بعد و صفحه 560 به بعد.
[3]- از قبیل کتاب «أمراء هستی» تألیف سید ابوالفضل نبوی قمی و نظایر آن.
(*)- إذا کانت الرّوایاتُ مخالفةً لِلقرآن کذّبتُها.