106. باب ما عند الأئمّة من سلاح رسول اللهص ومتاعه
این باب مشتمل بر نُه روایت است که آقای بهبودی جُز حدیث سوّم هیچ یک را صحیح ندانسته است. مجلسی حدیث 1 را مجهول و 2 و 4 و 9 را ضعیف و 3 و 5 و 8 را صحیح و 6 و 7 را حسن شمرده است.
تذکّر: پیش از بررسی احادیث این باب لازم است مطلبی را دربارة روایات «متعارضالأجزاء» یادآور شوم که متأسّفانه تاکنون کمتر به آن توجّه شده است. یکی از قرائن جعل و یا دلائل ضعف روایت، آن است که دو پهلو بوده و صدر و ذیل آن با هم موافق نباشد. یکی از خرافیّون به نام «محمّد باقر محمودی» به این نوع روایات اشاره کردهاست. وی به هنگام بحث از روایات تاریخ «ابن عساکر» میگوید: [روایاتی] هم دوپهلو است. صدرش شاهد ماست و ذیلش شاهد آنها[1]. امّا این عیب فقط در «تاریخ دمشق» دیده نمیشود بلکه در «کافی» نیز اینگونه روایات وجود دارد. جاعلین حدیث چون روایتی را موافق اهوای خویش نمییافتند، به صدر یا ذیل آن مطالبی را که میخواستند، اضافه میکردند و میان مردم نشر میدادند تا اگر دیگران نیز حدیث مذکور را نقل کردند، چنین به نظر آید که آنها حدیث مذکور را تقطیع کرده و فقط بخشی از آن را نقل کردهاند و قصد نقل کُلّ حدیث را نداشتهاند!
نمونهای از این گونه روایات، اوّلین حدیث باب 96 و حدیث سوّم باب 103 است که صدر و ذیلشان با هم موافق نیست مثلاً در صدر حدیث اوّل باب 96، امام صادقu وجود امام واجبالاطاعه را نفی میفرماید امّا در ذیل همین روایت آن را تصدیق میکند!! و یا در باب 103 حدیث سوّم که در صدر حدیث، علم غیب را منحصر به خدای متعال میداند، امّا در ذیل همان روایت برخلاف آن میگوید!! (فتأمّل جدّاً).
* حدیث 1- این حدیث را «کشّی» نیز ذیل نام «سعید الأعرج» آورده است. مشابه آن در «بصائر الدّرجات» نیز آمده است. علائم کذب از متن حدیث هویداست. «سعید» می گوید: دو تن از زیدیان به مجلس امام صادقu آمدند و پرسیدند: آیا در میان شما امام واجب الإطاعه هست؟ امام فرمود: خیر. آن دو گفتند: ما از افراد معتمد و با تقوی و صادق یعنی فلان و فلان که شما آنها را میشناسید، شنیدهایم که شما این مسأله را قبول داری و به آن فتوی میدهی؟ امام خشمگین شد و فرمود: من به آنها چنین فرمانی ندادهام. آن دو که امام را غضبناک دیدند از مجلس خارج شدند!
چنانکه ملاحظه میشود تا اینجای حدیث موافق سلیقة رُوات کلینی نیست[2] از این رو در ادامة حدیث میخوانیم: امام از من پرسید: تو این دو تن را میشناسی؟ گفتم: آری، اینها اهل بازار ما و از زیدیان هستند که میپندارند شمشیر رسول خداص نزد «عبدالله بن حسن[3]» است. امام فرمود: دروغ گفتهاند، خدایشان لعنت کند!! «عبدالله بن حسن» نه با دو چشم و نه با یک چشمش آن را دیده است و پدرش هم آن را ندیده است، مگر اینکه ممکن است آن را نزد «علی بن الحسین»u دیده باشد. اگر راست میگویند در دستة آن [شمشیر] یا در تیغة آن چه علامتی هست؟ شمشیر و پرچم و زره و کلاهخود رسول خداص نزد من است. الواح و عصای موسی و طشتی که وی در آن قربانی میکرد و انگشتر سلیمان نزد من است. همان اسمی که رسول خداص آن را میان مسلمین و مشرکین قرار میداد و حتّی یک تیر از مشرکین به مسلمین نمیرسید(!!) نزد من است و همانا نزد من مانند آن چیزی که ملائکه آوردهاند، هست(؟) و مثال سلاح در میان ما، مثل تابوت در بنیاسرائیل است. در هر خاندانی که تابوت بر درهایشان پیدا میشد، نبوّت مییافتند. سلاح نیز به هر یک از ما برسد، [مقام] امامت به او داده میشود. پدرم زره رسول خداص را پوشید، بر زمین کشیده شد. من نیز آن را پوشیدم همچنان بود. و إن شاء الله اگر قائم ما بپوشد [کاملاً] اندازة او خواهد بود[4].
در روایت چهارم این باب نیز گفته شده که زره رسول خداص بلندتر از قامت امام باقر و امام صادق بوده است.
بخش دوم این حدیث سراسر اشکال است، ما تعدادی از آنها را بیان میکنیم:
أوّلاً: به قول «ممقانی»، جناب زید(ره) میفرمود: «کسی که در خانه بنشیند و پرده بیندازد و کاری انجام ندهد و فقط بگوید من امامم، امام نیست، بلکه امام کسی است که قیام کند و اسلام را اجراء نماید» در نتیجه زیدیان معتقد نبودند که امامت امام منوط است به وجود متاع و سلاح رسول خداص نزد او.
ثانیاً: سائلین زیدی مذهب یعنی پیروان و دوستداران برادر امام باقرu بودند و به هیچ وجه با فرزندش یعنی حضرت صادقu خصومت نداشتند، بلکه با امویان به شدّت مخالف بوده و به بنیعبّاس نیز متمایل نبودند، پس دلیلی برای تقیّه نبود، خصوصاً که حُضّار جلسه آن دو را میشناختند و نگفتند آنها طرفدار یا جاسوس حکومتاند و یا قابل اعتماد نیستند. علاوه بر این، چنانکه علمای شیعه نیز معترفاند امام صادقu در زمان انتقال خلافت از بنی امیّه به بنیعبّاس میزیست و در این دوره که أمویان روبه ضعف نهاده وعبّاسیان هنوز کاملاً قدرتمند و مسلّط نشده بودند، طبعاً نیاز به تقیّه نبود. چنانکه کلینی نقل کرده امام کاظمu نیز فرموده: زمان امام صادق زمان تقیّه نبوده است (باب 129 حدیث 14).
دیگر آنکه معرّفی امام را چگونه میتوان از موارد تقیّه شمرد در حالیکه کلینی در حدیث اوّل و دومّ و پنجم باب 120 میگوید: امام به قدری مشهور است که حتّی کودکان شهر امام را میشناسند و میدانند که امام قبلی چه کسی را به امامت معرّفی و نصب فرموده است[5].
ثالثاً: دو زیدی مذکور پرسیدند: در میان شما ـ که امام صادق نیز مشمول لفظ شما بوده است ـ امام مفترض الطّاعه هست؟ امام و هادی أمّت فرموده است: نه! بدون آنکه هیچ قرینهای در کلامش باشد که خود آن حضرت را از شمول لفظ «شما» خارج سازد! لذا نمیتوان از نزد خود بافت که مقصود امام چنین و چنان بوده است. حتّی مجلسی که دائماً میکوشد توجیه کند، اعتراف کرده که «لکن ظاهره یوهم إنکار أصل القول = ولی ظاهر کلام موهّم انکار اصل قضیّه است».!
البتّه مجلسی و ملّاصالح مازندرانی بدون دلیل ادّعا کردهاند که امام توریه کرده و به این نیّت جواب منفی داده است که از بنیفلان از اولاد علیu امام مفترضالطّاعه نیست و یا به نیّت اینکه در میان ما امامی که به زعم شما مفترضالطّاعه باشد نیست!!
جناب مجلسی و ملّاصالح چگونه از دل امام با خبر شدهاند؟ دیگر آنکه با این حیله میتوان هر کذبی را توجیه کرد. مثلاً اگر از من بپرسند: تو برقعی هستی؟ و من انکار کنم، نمیتوانند بگویند: دروغ گفتهای، زیرا میگویم: شما مرا به وهّابی بودن متّهم میکنید ولی من در دلم قصد کردم که من آن برقعی وهّابی که وجود خارجی ندارد، نیستم! یا اگر بپرسند: تو قمی هستی؟ و من جواب منفی بدهم باز هم نمیتوان گفت دروغ گفتهام زیرا میگویم شما قمیها را طرفدار آخوندها میدانید و من قمی طرفدار آخوندها نیستم و هکذا..... در این صورت دروغ مفهومی بیمصداق خواهد شد!
رابعاً: جواب صریح و منفی امام، موجب گمراهی مردم و عدم اتمام حجّت بر آنان میشود واین کار از هادی أمّت محتمل نیست.
خامساً: پیامبراکرمص حتّی مشرکین را که در جنگ احد، حضرتش را مجروح ساختند نفرین نفرمود، امّا در این روایت امام دو سائل مذکور را لعن کرده است[6] در حالی که آنها کاری که مستحقّ لعن باشند نکرده بودند، بلکه با اینکه طرفدار عبدالله بن حسن بودهاند باز هم برای تحقیق بیشتر به حضرت صادقu مراجعه کرده و پرسیدهاند: آیا در میان شما امام واجبالاطاعه هست؟ شایسته بود که امام از هدایت آنها دریغ نورزد یا لاأقلّ به جای لعنکردن آنها، دعا کند که هدایت شوند. خصوصاً که مخاطب امام عرض کرد که آنها اهل بازار ما و از زیدیّه هستند و نگفت آنها جاسوس حکومتاند و یا قابل اعتماد نیستند یا آنها را نمیشناسم.
سادساً: «رایة رسول الله المِغلبة = پرچم پیروزیبخش رسول خدا» که نزد امام بود، چرا حضرت علی و حضرات حسنَین ـ علیهم السلام، که قبلاً این پرچم نزد آنها بود ـ و یا خود امام صادقu از آن استفاده نکردند تا بر مخالفین پیروز شوند و مردم از امامت و حکومت آنها محروم نمانند.
سابعاً: چرا قرآن کریم که در آیات متعدّد با یهود محاجّه کرده و آنها را به پذیرش اسلام دعوت نموده و به تابوت بنیاسرائیل نیز اشاره فرموده، برای اثبات نبوّت پیامبر به این موضوع که تابوت بنیاسرائیل و عصای موسی و خاتم سلیمان و..... نزد پیامبر هست اشاره نفرموده است؟! چرا علیu در امر کسب خلافت و محاجّه با رقبا به وجود این اشیاء در نزد خود، اشاره نکرد؟
ثامناً: این روایت با علم غیب امام که به قول کلینی از وقت مرگِ همه مطّلع است و ما کان و ما یکون را میداند، سازگار نیست. چگونه چنین امامی ندانست که دو سائل کیستند و پرسید: شما آن دو را میشناسید؟ حُضّار مجلس نیز گفتند: آری، آنها اهل بازار ما و از زیدیّه هستند؟ پس علم غیب امام چه فایدهای دارد که حتّی ندانست دو فرد مذکور زیدی و از ارادتمندان عمویش بودهاند و از مخالفان حکومت هستند و نیازی به تقیّه نیست. از روایت معلوم میشود که غیراز آن دو، فرد نامعتمدی در مجلس امام حضور نداشته، زیرا پس از رفتن آنها امام هرچه خواسته گفته است! اگر امام به هر بهانهای تقیّه کند، پس کی مردم را ارشاد و هدایت میکند؟ کی مردم را تعلیم داده و از حقایق دین آگاه میسازد؟ کی به مردم اتمام حجّت خواهد نمود؟ اصولاً فائدة امامی تا این اندازه اهل تقیّه چیست؟
دیگر آنکه امامِ عالم به ما کان و مایکون چرا با تردید و با «شاید» و «مگر اینکه» و..... سخن میگوید و میفرماید به خدا سوگند که «عبدالله» شمشیر رسول خدا را ندیده و اگر دیده باشد نزد حضرت سجّادu دیده است! بالآخره معلوم نیست از نظر امام، «عبدالله» شمشیر را دیده است یا نه؟
تاسعاً: کلینی در حدیث هشتم باب 150 میگوید که یکی از علائم امام آن است که اگر زره رسول خداص را بپوشد، به اندازة او خواهد بود و اگر غیر امام بپوشد ـ چه کوتاهقامت باشد و چه بلندبالا ـ به اندازة او نخواهد بود! درحالی که در احادیث این باب میگوید: زره پیامبر برای حضرت صادقَین ـ علیهما السّلام ـ کمی بزرگ بوده است؟! منظور رُوات کلینی از ذکر این روایت چیست؟
و مهمتر از همه، اینکه چرا قرآن کریم به مسلمین نفرموده که امامت را نزد کسی بجویند که زره پیامبر و خاتم سلیمان و عصا و طشت موسی و..... نزدش باشد؟
عاشراً: حدیث مدّعی است که پیامبرص اسمی داشته که چون آن را میان مسلمین و مشرکین میگذاشت تیری از آنها به مسلمین نمیرسید؟ نخست آنکه میپرسیم «اسم» را چگونه میان مسلمین و مشرکین میگذارند؟! دوّم آنکه کدام غزوه بود که حتّی یک تیر به مسلمین نرسید؟ چرا کتب معتبر سیره به این مسألة مهمّ اشاره نکردهاند. آشکار است که این سخن دروغی بیش نیست زیرا رسول خدا چنین نامی که جلوی تیر مشرکین را بگیرد نداشت و إلّا در جنگ احد و سایر غزوات نمیگذاشت که تیری به مسلمین برسد و احدی از ایشان شهید شود، بلکه خداوند ـ از جمله در آیة 140 و 141 سورة آل عمران و آیة 74 سورة نساء و... ـ فرموده همان طور که کفّار تیر میخورند، مسلمین نیز تیر میخورند و روزی غالباند و روزی مغلوب.
اشکالات این حدیث بیش از اینهاست امّا به همین مقدار اکتفا میکنیم. واقعاً جای تأسّف است که کتاب مذهب ما پر باشد از این خرافات و دروغهای شاخدار!
* حدیث 2- سند آن در غایت ضعف و متن آن خرافی است. میگوید: اگر سلاح رسول خداص نزد بدترین خلق خدا باشد او بهترین خلق خدا میشود! میگوییم: اگر ائمّه بهترین خلق خدایاند به برکت اسلحة پیامبر است یا فضیلت خودشان است؟ پس آن آهنگری که شمشیر رسول خداص را ساخته لابد بهترین خلق خدا بوده! بنگرید چه مزخرفاتی به نام دین به مردم دادهاند. این حدیث را شیخ مفید در «الإرشاد» (ج 2، ص 188) آورده است. به راستی استناد به حدیث ضعیف، جُز فریب عوام، چه سودی دارد؟!
* حدیث 3- میگوید: حضرت علیu شمشیر و زره و نیزه و زین و استر پیامبر را به ارث برد؟ در حالی که پیامبر چون فرزند و همسر داشته، علیu از آن حضرت ارث نمیبرد و اگر پیش از رحلت هبه فرموده که در این صورت باز هم حضرتش آن اموال را به ارث نبرده است.
* حدیث 4- در صفحة 154 کتاب حاضر دربارة این حدیث سخن گفتهایم. بدانجا مراجعه شود.
* حدیث 5- مجلسی میگوید: گویا در حدیث اشتباهی رخ داده زیرا «أحمد بن أبی عبدالله الرقی» از امام رضاu روایت نمیکند، همچنین «محمّد بن عیسی العبیدی» از رُوات قبل از اوست پس چگونه میتواند از او روایت کند؟!
* حدیث 6- متن آن مانند حدیث دوّم همین باب است.
* حدیث 7 و 8- در این دو حدیث مدّعی است که حضرت علیu علم پیامبر را به ارث برد و این دروغ است زیرا علم را نمیشود به ارث برد، حصول علم یا به کسب و تحصیل است یا به وحی. رُوات کلینی نفهمیدهاند که چه ببافند!
* حدیث 9- این حدیث مخالف عقاید شیعه است. زیرا میگویند: پیامبر هنگام رحلت میخواست برای خویش وصی برگزیند لذا نخست این امر را دو بار به عمویش عبّاس پیشنهاد فرمود و چون وی به سبب پیری و بسیاری عیال نپذیرفت، آنگاه پیامبر وصایت خویش را در ادای دیون و اجرای وعده، بر عهدة حضرت علی گذاشت. درحالیکه اگر علیu منصوص من عندالله بود، چنین کاری موجّه نبود. دیگر آنکه در این حدیث سخنی از خلافت و حکومت نیست.
در ذیل این روایت حدیثی مرسل به نقل از امیرالمؤمنینu آمده که بسیار رسواست که گویا به قصد بدنامکردن آن امام والامقام جعل شده است. این روایت را باید حدیث «سلسلۀ الحمار» بنامیم زیرا تمام رُوات آن درازگوشاند!! نگارنده در تحریر نخست کتاب حاضر این حدیث را ترجمه نکردم تا موجب تمسخر دشمنان نشود، امّا چون دیدم جلد اوّل و دوّم اصول کافی به فارسی ترجمه و چندین بار چاپ شده و در اختیار همگان قرار گرفته لذا ترجمة آن را میآورم و متأسّفم از اینکه از کتاب «کافی» این اندازه در نزد عوام تعریف و تمجید میشود. به راستی اگر کلینی نیم جَوی عقل خویش را به کار میگرفت چنین حدیثی را در کتابش که به عنوان «الآثار الصّحیحة عن الصّادقین» به دوستش تقدیم کرده، ثبت نمیکرد!
بنا به حدیث مذکور آن الاغ (که عُفَیر نام داشت) با رسول خدا تکلّم کرد و گفت: پدر و مادرم فدایت باد، پدرم از پدرش و او از جدّش و او از پدرش نقل کرد که او با حضرت نوحu در کشتی بوده و حضرت نوحu برخاست و دستی بر کَفَلِ او کشید و سپس فرمود: از صلب این الاغ، الاغی بیرون آید که سیّدالأنبیاء و خاتمالنّبیّین بر او سوار شود، سپس ستایش خدای را که مرا همان الاغ قرار داد!!
مروّجالخرافات وحارِس البِدَع «مجلسی»، طبق معمول کوشیده برای این حدیث رسوا توجیهی بتراشد، لذا گفته است: سخنگفتن الاغ از قبیل سخنگفتن هدهد و مورچه است. میگوییم: أوّلاً: سخنگفتن حیوانات و فهمیدن سخن آنان مخصوص حضرت سلیمانu بوده و انتساب آن به انبیاء دیگر محتاج اقامة دلیل شرعی است. ثانیاً: چنانکه مصحّح «مرآة العقول» در حاشیة کتاب نوشته است: استبعاد در این حدیث مرسل از جهت سخنگفتن الاغ نیست تا به سخنگفتن هدهد و مورچه استشهاد شود، بلکه از آن جهت است که الاغ چگونه پدر و جدّ خود را میشناخته تا از آنها حدیث بگوید [زیرا لازمة این امر آن است که هر یک از الاغهای قبل از او نیز پدران خود را بشناسند و از آنها حدیث را تلقّی کرده و به نسل بعدی منتقل کرده باشند تا حدیث به عُفَیر برسد] یکی از افاضل گفته است: برای این حدیث مرسل نمیتوان معنای صحیحی اندیشید تا حدیث را بر آن معنی حمل کنیم. شاید زنادقه ـ که به منظور مشوّه ساختن صورت دین، احادیث بسیاری جعل کردهاند ـ حدیث مذکور را نیز به قصد استهزای محدّثین سادهلوح جعل کرده باشند. والله أعلم (مرآة العقول، ج 3، ص 52].
[1]- کیهان فرهنگی، سال سوّم، شماره نهم (آذر 1365) صفحه 6، ستون سوّم.
[2]- البتّه در این موضوع، حدیث فوق منحصر به فرد نیست بلکه در رجال «کشّی» ذیل نام «هشام بن سالم مولی بشر بن مروان» نیز حدیثی آمده است که میرساند امام دوست نداشت او را به عنوان امام واجب الإطاعه و منصوص من عندالله معرّفی کنند. (ص 238 و 239).
[3]- در رجال کشی «عبدالله بن حسین الأصغر» ذکر شده است.
[4]- جمله أخیر در رجال کشّی نیست.
[5]- هر دو «محمّدباقر» حدیث اوّل باب 120 را صحیح شمردهاند. مجلسی حدیث پنجم را نیز صحیح و حدیث دوّم را حسن دانسته است.
[6]- بنا به نقل «کشّی» امام سه بار آنها را لعن فرمود!!!.