81. باب أنّ الأئمّة‡ هم الهداة
کلینی در این باب چهار روایت آورده که مجلسی حدیث اوّل را ضعیف همطراز موثّق(!!) و سوّم را ضعیف و چهارم را مجهول و دوّم را حسن دانسته و آقای بهبودی حدیث دوّم و چهارم این باب را پذیرفته و در «صحیح الکافی» ذکر کرده است.
* حدیث 1- «موسی بن بَکر» واقفی مذهب و منحرف است و توثیق نشده، «حسین بن سعید» ـ راوی حدیث 1 و 4ـ از غُلاۀ است و روایات ناموافق با قرآن دارد. در اینحدیث میگوید: «کلّ إمام هادٍ لِلقرن الّذي هو فیهم = هر امامی هادی مردم در دورانی است که در میان آنها است». میپرسیم: پس اینک که قرنهاست نه پیغمبر و منذری و نه هادی و امامی در میان ماست، چگونه هدایت بیابیم؟ ملاحظه کنید چگونه با اسلام بازی میکنند؟
* حدیث 2- «علی بن ابراهیم» معتقد به تحریف قرآن از پدر مجهولالحالش و او از «ابن أبی عُمَیر» که مکتوباتش از بین رفت و بعدها از حافظه و بدون سند نقل میکرد، این حدیث را نقل کردهاند و آقای بهبودی چنین حدیثی را پذیرفته است!
* حدیث 3- سند آن در نهایت ضعف و یکی از روات آن «سَعدان»، همان است که روایت ضدّ قرآن و شرک آمیز 167 روضة کافی را نقل کرده است.
* حدیث 4- به قول مجلسی مجهول است.
در احادیث این باب با یکی از آیات قرآن بازی کردهاند که میفرماید:
﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ ءَايَةٞ مِّن رَّبِّهِۦٓۗ إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٞۖ وَلِكُلِّ قَوۡمٍ هَادٍ﴾ [الرّعد: 7]
«و کسانیکه کفر ورزیدهاند میگویند: چرا بر او معجزهای از پروردگارش نازل نشده، همانا تو بیمرسانی و هر قوم رهنمایی دارد».
ادّعا میکنند که امام فرموده: پیامبر «منذر» است و حضرت علیu و سایر أئمّه «هادی» میباشند. میپرسیم: آیا پیغمبر هادی نیست؟ اگر پیغمبر «هادی» نباشد، چگونه علی «هادی» است؟ آیا حضرت علی در هنگام هدایت مردم آنها را انذار نمیکرد؟ علیu کدام قوم را هدایت کرده که پیامبرص هدایت نفرموده است؟ آیا انبیاء دیگر هادی نبودند و فقط «منذر» بودند پس چرا قرآن حضرت ابراهیم و حضرت موسی ـ علیهما السّلام ـ را «هادی» شمرده است؟ (مریم: 43 و النّازعات: 19) و چرا پیامبر اکرم را هادی شمرده و فرموده:
﴿ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ﴾ [الشّوری: 52]
«همانا تو، هر آینه به راهی راست و استوار هدایت میکنی».
تردید نیست که حضرت علیu و سایر پیشوایان اسلام «هادی» بودهاند امّا «هادی بودن» منحصر به ایشان نیست بلکه دیگران نیز میتوانند «هادی» باشند، چنانکه قرآن، مؤمن آل فرعون را نیز «هادی» شمرده است (غافر: 29 و 38) و وظیفة أمّت اسلام را دعوت به خیر و هدایت مردم دانسته است (آل عمران: 104) ولی رُوات کافی بهنام أئمّه، هدایت را انحصاری و اسلام را خراب کردهاند.
69- باب أن الأئمّة‡ ولاة أمر الله وخزنة علمه
این باب از شش حدیث تشکیل یافته که هیچ یک از آنها وضع خوبی ندارد. مجلسی حدیث 1 را ضعیف همطراز موثّق! و 2 و 3 و 4 را مجهول و 5 و 6 را صحیح و آقای بهبودی فقط حدیث 2 و 5 را صحیح دانسته است.
* حدیث 1- راوی اوّل آن را معرّفی میکنیم که عبدالرّحمان بن کثیر الهاشمی نام دارد. وی واقفی مذهب، کذّاب و جاعل حدیث و عموی یکی از ضعفاء موسوم به «علیّ بن حسّان» است[1]. یازده حدیث باب مفتضح 165 کافی از اوست. نجاشی او را بسیارضعیف دانسته و گفته برخی از اصحاب ما او را از غُلاۀ و فاسدالعقیده شمردهاند. غضائری و علامة حلّی نیز او را غالی و ضعیف دانستهاند. نمونهای از اکاذیب او را ـ که روایت 14 باب 165 است ـ در صفحة 167 و 168 کتاب حاضر آوردهایم. حدیث دوّم باب 78 کافی نیز از اوست که دلایل بطلانش را در همان باب ملاحظه خواهید کرد. إنشاءالله تعالى.
چنین کسی مدّعی است که امام صادق فرموده: ما ولیّ أمر یا والی خدا و خزانهدار علم إلهی و ظرف و کیسه (یا محلّ اسرار) وحی خداییم!! میگوییم: أوّلا: این سخن صرف ادّعاست و معلوم نیست که امام چنین سخنی فرموده باشد زیرا اگر امام میگفت قطعاً بیّنهای شرعی نیز برآن اقامه نموده و به ادّعای محض اکتفا نمیفرمود!
ثانیاً: اگر «عَیبَة» را به معنای وعاء و ظرف و جایگاه وحی إلهی بگیریم، این سخن ـ نعوذ بالله ـ ادّعای نبوّت است و قطعاً امام چنین ادّعای ندارد بلکه شما به او افتراء بستهاید. و اگر به معنای محلّ اسرار بگیریم با این مشکل روبروییم که خدای متعال، پیامبرانش را که وحی بدیشان میرسید، محلّ سرخود نخوانده و آن بزرگواران نیز چنین ادّعای نکردند، انبیاء مأمور بودند آنچه از خدا به آنان میرسید، به مردم ابلاغ نمایند، پس چگونه ممکن است، أئمّه که وحی به ایشان نمیرسید، محلّ اسرار إلهی باشند؟
ثالثاً: اگر کسی محلّ سرّ إلهی باشد این موضوع را علناً بیان نمیکند تا از طریق رُوات کلینی همگان از آن آگاه شوند!
رابعاً: این ادّعا که آن بزرگواران از جانب خدا ولایت داشته و والی یا ولیّ امر منصوبٌ من الله بودهاند نیز مخالف با سخنان حضرت امیرu است. زیرا ولایت الهی امری دائمی و غیرقابل چشمپوشی و غیرقابل واگذاری است. امّا آن حضرت برای حفظ وحدت مسلمین از آن چشم پوشید و به دیگران واگذاشت و آن را محدود به زمانی اندک شمرد و فرمود: «ولایتکم الّتي إنّما هي متاع أیّامٍ قلائل یَزول منها ما کان کما یزول السّراب = ولایت بر شما که همانا بهرهای چند روزه است و همچون سراب زائل میشود» (نهجالبلاغه، نامة 62) آیا ممکن است والیِ إلهی و امامالمتّقین ولایت الهیّه را بهرهای چندروزه بشمارد که چونان سراب محو میشود؟! و یا والی منصوب من الله به جای آنکه بگوید: ولایت از آنِ من است نه شما، فقط خود را أقرب و أحقّ و أولی به ولایت و خلافت بشمارد (خطبة 74، 172 و 217) و چنانکه در صفحة 151 گفتهایم برای غاصبین خیرخواهی نماید (خطبة 134 و 146) و از آنها تمجید کرده و دربارة عمر که غاصب ولایت منصوصة إلهیّه بود، بفرماید: «فلقد قوّم الأوَد، وداوی العَمَد، وأقام السّنّة، وخَلَّفَ الفتنة، ذهب نَقِيّ الثوب، قلیل العَیب، أصاب خَیرَها، وسَبَقَ شرَّها، أدّى إلى الله طاعته، واتقاه بحقه = کژی را راست گردانید و بیماری را مداوا کرد و سنّت [پیامبر] را برپاداشت و فتنه را پشت سر نهاد، پاکجامه و اندک عیب [از جهان] برفت، نیکویی خلافترا دریافت [و انجام داد] و از شرّ آن پیشی گرفت [و بدان دچار نشد] و طاعت حقّ را به جای آورد و تقوای خدای را پیشه کرد» (نهجالبلاغه، خطبة 228) و نیز فرمود: «وَلِیَهم والٍ فَأقامَ واستقام حتی ضرب الدّین بجرانه = فرماندهی [بر مردم] فرمانروایی نمود که [خلافت را] برپا داشت و پایداری و ایستادگی کرد تا اینکه دین قرار یافت» (نهجالبلاغه، کلمات قصار 467)[2] و یا دربارة عثمان فرمود: «إنّ النّاس طعنوا علیه، فکنت رجلاً من المهاجرین أکثر استعتابه، وأقل عتابه = مردم از او انتقاد کردند، من مردی از مهاجران بودم که بیشتر خشنودی وی را میجستم و کمتر او را سرزنش میکردم» (نهجالبلاغه، نامة 1).
دربارة خزانهدار علم إلهیبودن نیز در سطور آینده سخن میگوییم.
* حدیث 2 و 5- حدیث دوّم حدیثی است مجهول که یکی از روات آن «حسین بن سعید» غالی است که از «علیّ بن أسباط» فطحی مذهب نقل کرده است. راوی حدیث پنجم نیز پدر «أحمد برقی» و موسوم است به «محمّد بن خالد برقی» که غضائری او را در شمار ضعفا ذکر نموده و فرموده او از ضعفا حدیث نقل کرده و به احادیث مرسل اعتماد میکند. جای تعجّب است که آقای بهبودی چنین احادیثـی را پذیرفته است!
در هر دو حدیث، أئمّه را خزانهدار علم خدا شمردهاند در حالیکه این ادّعا صریحاً برخلاف قرآن است که حتّی پیامبراکرمص را خازن و خزانهدار خدا نمیشمارد، تا چه رسد به سایرین!
خداوند فرموده:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌ﴾ [الأنعام: 50 – هود: 31]
«(ای پیامبر) بگو به شما نمیگویم که خزائن خداوند نزد من است و من غیب نمیدانم و به شما نمیگویم که من فرشتهام».
چگونه ممکن است که پیغمبر خزانهدار نباشد، امّا امام خزانهدار باشد؟ آیا اینان أئمّه را بالاتر و والاتر از رسول اکرمص میدانند؟!
* حدیث 3- حدیثی است مجهول و مرفوع که «حسین بن سعید» غالی و «محمّد برقی» خرافی روایت کردهاند. در اینجا ادّعا کردهاند که امام فرموده: «نحن تراجمة وحي الله ونحن الحجّة البالغة = ما مترجم وحیخدا و حجّت رساییم» میگوییم: آیا کتابِ خدا که به ﴿لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ﴾ و ﴿غَيۡرَ ذِي عِوَجٖ﴾* نازل گردیده، مترجم میخواهد؟ و اگر أئمّه مترجم وحی بودند چرا وحی را ترجمه نکردند و در اختیار امّت نگذاشتند و اکنون که امّت از ترجمه و توضیح وحی محروماند، تکلیفشان با قرآن چیست؟
ثانیاً: اگر أئمّه حجّت خدایاند چرا قرآن کریم این حجج بالغه را به أمّت معرّفی نفرموده و این کار برعهدة امثال «محمّد بن فُضَیل»[3] افتاده است!!
* حدیث 4- حدیثی است مجهول که میگوید: پیامبرص فرمود: جبرئیل مرا از نام اوصیا ـ که خزانهداران علم خدایاند ـ و نام پدرانشان خبر داده است! میگوییم: پس چرا نامشان در قرآن نیامده و چنانچه مقصود، حدیث لوح و امثال آن است که کذب بودنش در کتاب شریف شاهراه اتّحاد آشکار گردیده است[4].
* حدیث 6- «سهل بن زیاد» کذّاب[5] از «عَمْرَکِیّ» که او را در اینجا معرّفی میکنیم روایتی نقل کرده و مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده است!
برخی از علمای رجال «عَمرَکِیِّ بن علی» را ثقه شمردهاند ولی روایات او خرافی است و به وضوح دلالت بر ضعف او دارد. نمونههایی از روایات وی را در اینجا میآوریم:
1- وی مدّعی است که امام صادقu فرموده که جائز نیست که فاصلة زیارت مردم از مرقد سیّدالشّهداء، بیش از یک ماه شود!! و کسی که خانهاش دور است اگر سه سال یک بار، زیارت نکند، عاقّ رسول خداست[6].
2- میگوید: امام صادقu فرمود: زائران مرقد حضرت حسین بن علیu روز قیامت بر سایر مردم امتیازی دارند. پرسیدم: امتیازشان چیست؟ فرمود: چهل سال پیش از دیگران وارد بهشت میشوند!! در حالی که دیگران هنوز مشغول محاسبة اعمال خویشاند![7]
آیا خداوند سریعالحساب برای محاسبة اعمال بندگان به چهل سال وقت نیاز دارد؟!
3- وی به نقل از فرد مجهولی میگوید که امام جوادu فرموده: «من زار قبر عمّتي بقم فله الجنّة = هر که مرقد عمّهام را در قم زیارت کند، بهشت از آن اوست!»[8]. ملاحظه کنید که به جای تشویق مردم به مجاهدت در راه خدا چگونه دخول در بهشت را آسان و بیمقدار جلوه داده و مردم را فریب میدهند؟!
امثال اینگونه اکاذیب موجب غرور زُوّار قبور أئمّه و اقارب ایشان گردیده است در حالی که اگر شخصی رسول اکرمص را در زمان حیاتِ آن حضرت زیارت میکرد، بهشت از آن او نمیشد، پس چگونه ممکن است زیارت قبر دختری از نوادگان آن حضرت موجب دخول بهشت شود؟!
اینجانب سالها ساکن قم بودهام و دیدهام که اوّل وقت نماز ـ خصوصاً نماز صبح ـ درِ اکثر مساجد خدا بسته است و کسی در آنها نماز نمیخواند و اگر یک یا چند مسجد مفتوح باشد، تعداد نمازگزار در آنها بسیار کم است ولی حرم حضرت معصومه از جمعیّت موج میزند و مردمِ فریبخورده، پولهای زیادی داخل ضریح میریزند و حرم مذکور ماهانه از طریق نُذور و موقوفات، میلیونها تومان درآمد دارد! چنین وضعی ناشی از اخبار کذّابانی از قبیل «عمرکی» است.
4- وی حدیث دوّم باب 171 را روایت کرده و مدّعی است که امام کاظمu فرموده: حضرت زهرا‘ حائض نمیشد و دختران انبیاء حائض نمیشوند[9]! چنانچه کسی اندک اطلاعی از طبّ قدیم یا جدید داشته باشد میداند که فقدان حیض از عدم سلامت است. قرآن نیز فرموده انبیاء بشری مانند سایر مردم اند پس چگونه ممکن است دخترانشان مانند سایر مردم نباشند.
5- وی حدیث 75 باب 165 را روایت کرده و مدّعی است که امام کاظمu فرموده: در آیة 45 سورة حجّ منظور از «چاه متروک» امام ساکت و مقصود از «کاخ محکم و افراشته» امام ناطق است. ما آیة مذکور را ذکر میکنیم و قضاوت را برعهدة خوانندة منصف میگذاریم:
﴿فكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ اَهلكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَة فهِيَ خاويَة عَلَى عُرُوشِهَا وَبئْر مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ﴾. [الحج: 45]
«پس چه بسیار آبادیهایی که [اهل آنها] ستمگر بودند و ما نابود ساختیم و آنها سقفهایشان فروریخته [وویران گردیده و چه بسیار] چاههای متروک و کاخهای محکم [که بیصاحب مانده و ویران شده است]».
آیة مذکور در ادامة آیاتی است که در بارة نزول عذاب بر اقوام نوح و عاد و ثمود و ابراهیم و لوط و.... است.
6- روایت پنجم باب 71 نیز از اوست که واضحالبطلان و تهمتی است به امام صادق و امام کاظمإ.
چنین فردی مدّعی است که امام صادقu فرموده: خدای عزّوجلّ ما را خلق نمود [دیگران را نیز خدا خلق نموده است] و صورت و شکل ما را نیکو کرد [آیا صورت دیگران را نیکو نکرده است؟] و ما را خزانهداران آسمان و زمین خود فرمود [دربارة خزانهدارِخدا بودن در احادیث قبلی همین باب سخن گفتهایم و میدانیمکه آدمیان ـ حتّی انبیاء ـ خزانهدار إلهی نیستند، علاوه بر این گیرم که در زمین خزانهدار باشند، خزانهدار بودن امام در آسمان یعنی چه؟!] (در صفحة 79 و 80 به این روایت پرداختهایم. بدانجا مراجعه شود).
خدا در قرآن فرموده:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ﴾ [غافر: 61]
«همانا خداوند بر مردم مهر و رحمت دارد، لیکن بیشتر مردم سپاس نمیگزارند».
و فرموده:
﴿وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡ وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ﴾ [غافر: 64]
«خداوند شما را صورتگری کرد و صورتهای شما را نیکو ساخت و از پاکیزهها شما را روزی عطا فرمود».
و نیز فرموده:
﴿ذَٰلِكَ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ ٦ ٱلَّذِيٓ أَحۡسَنَ كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥ﴾ [السجدة: 6-7]
«او دانای آشکار و نهان و پیروزمند مهربانی است که هر چه آفریده نیکو آفریده است».
یعنی خدا هر چیزی را نیکو خلق کرده نه فقط امام و پیغمبر را. خدا خطاب به کافر و مؤمن میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ فَمِنكُمۡ كَافِرٞ وَمِنكُم مُّؤۡمِنٞۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ ٢ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّ وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡۖ وَإِلَيۡهِ ٱلۡمَصِيرُ﴾
[التّغابن: 2-3]
«اوست که شما را آفرید، برخی از شما کافر و برخی مؤمناند و خدا بدانچه میکنید بیناست آسمانها و زمین را به حقّ آفرید و شما را صورتگری کرد و صورتهای شما را نیکو ساخت و سرانجام [همه] به سوی اوست».
اشکال دیگر حدیث آن است که میگوید: «لَنا نَطَقَتِ الشَّجَرَةُ = درخت برای ما سخن گفت» یعنی درختی که در طور، حضرت موسی از آنجا صدا شنید، برای ما بود! میپرسیم، أوّلاً: مگر شما پیغمبرید؟ این ادّعا ممکن نیست مگر با تشبّث به اباطیل مکتب «وحدت وجود» که از هر کفری بدتر است. بدین صورت که ببافیم حضرت موسیu با حضرت صادق یک وجود داشتهاند!!
ثانیاً: اینکه میگویی درخت نطق کرد و سخن گفت، کذب است. زیرا در واقع درخت ناطق نبود بلکه خدا ناطق بود چنانکه فرموده:
﴿فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِيَ مِن شَٰطِيِٕ ٱلۡوَادِ ٱلۡأَيۡمَنِ فِي ٱلۡبُقۡعَةِ ٱلۡمُبَٰرَكَةِ مِنَ ٱلشَّجَرَةِ أَن يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّيٓ أَنَا ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [القصص: 30]
«و چون نزد آن [آتش] آمد از کنارة راست آن وادی در آن جایگاه برکتخیز، از (ناحیۀ) آن درخت ندا داده شد که: ای موسی! همانا منم خداوند پروردگار جهانیان».
شیخ طبرسی در تفسیر «مجمعالبیان» ذیل آیة 30 سورة «قصص» میگوید: «موسی ندا و کلام را از جانب درخت شنید زیرا خدای متعال در آن درخت کلام ایجاد کرد.... موسی با این معجزه دانست که آن کلام خداست [نه درخت] و این از والاترین مراتب انبیاست که کلام خدا را بدون واسطه و سفیر بشنوند و اینکه فرموده: «ای موسی همانا منم خداوند و پروردگار جهانیان» یعنی گویندة این سخن [و ایجادکنندة این صدا] خداست که مالک همة جهانیان و آفرینندة همة آفریدگان است و والاتر و منزّهتر از آن است که در مکانی جای گیرد زیرا او عَرَض و جسم نیست».
علاوه بر این، درخت شعوری ندارد که نطق کند و خدای موسی نیست تا بگوید: «منم خداوند و پروردگار جهانیان» و به موسی نبوّت و مأموریّت بدهد بلکه خدا در آن سرزمین پربرکت، در میان درخت صوت ایجاد فرمود که «ای موسی، همانا منم خداوند پروردگارجهانیان». تفسیر این آیه، در جای دیگر قرآن آمده است که فرموده:
﴿فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِيَ أَنۢ بُورِكَ مَن فِي ٱلنَّارِ وَمَنۡ حَوۡلَهَا وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [النمل: 8]
«و چون نزد آن [آتش] آمد، ندا داده شد که مبارک است آن که در این آتش و آن که پیرامون آن است و منزّه است خداوند پروردگار جهانیان».
باید توجّه داشت که فاعل فعل ﴿نُودِيَ﴾ مجهول است و در جمله ذکر نشده و از جملة بعد که فرموده:
﴿يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّهُۥٓ أَنَا ٱللَّهُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [النّمل: 9]
«ای موسی، همانا منم خداوند پیروزمند حکیم».
و از آیة 12 سورة «طه» که فرموده:
﴿ يَٰمُوسَىٰٓ ١١ إِنِّيٓ أَنَا۠ رَبُّكَ﴾ [طه: 11-12]
«ای موسی، همانا منم پروردگارت».
بدون تردید معلوم میشود که فاعل ندا و موجد آن خدای تعالی است و محلّ ایجاد صوت، کنارة راست وادی و در آن جایگاه پربرکت، در همان درخت بوده، نه اینکه درخت موجود صوت باشد و در واقع ناطق و منادی که صوت را ایجاد فرموده، خداوند متعال است. قیام کلام دو قسم است: قیام صدوری و قیام حلولی، در اینجا قیام صدوری کلام راجع است به خدا که موجد آن است و قیام حلولی کلام، بودن صوت است در محلّی که همان درخت باشد.
مقصود از ﴿مَن﴾ موصوله در هر دو شبه جملة ﴿فِي ٱلنَّارِ﴾ و ﴿حَوۡلَهَا﴾ خدای متعال است که منزّه از نیاز به مکان بوده و هم در آتش و هم در خارج آتش است بالقدرة والعلم والإحاطة، به دلیل آنکه در ذیل آیه، خداوند را منزّه شمرده و فرموده: ﴿وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ﴾ که منزّه است از مکان و محدودیّت. این وجه که گفتیم، با ذیل آیه، نسبت به وجوه دیگر متناسبتر است.
«محمود شبستری» صوفی خرافی در کتاب «گلشن راز» درخت را ناطق پنداشته و به آن حقّ داده که مدّعی خدایی شود و میگوید: چون درخت گفته من خدایم پس رواست که هر پیشوا و مراد و مرشدی از جمله «منصور حلاج»، «أنَا الحَق» بگوید!! وی چنین سروده:
روا باشد أنا الحق از درختی |
|
چرا نبوَد روا از نیکبختی |
همه ذرّات عالم همچو منصور |
|
توخواهی مستگیر و خواه مخمور |
من و ما و تو او هست یک چیز |
|
که در وحدت نباشد هیچ تمییز |
وی مدّعی است که چون منصور حلاج «أنَا الحَق» گفت، تمام ذرّاتِ عالَم نیز میتوانند مانند او «أنَا الحَقّ» بگویند حتّی اگر مست و مخمور باشند زیرا در مکتب وحدت وجود همه کس و همه چیز، چه خالق و چه مخلوق، یک چیزاند!! امّا در واقع وی آیة قرآن را تفسیر به رأی کرده، زیرا در قران جملة «نادَتِ الشّجرة = درخت ندا کرد» نیامده بلکه جملة «نُودِيَ ... مِنَ ٱلشَّجَرَةِ= از جانب درخت ندا داده شد» ذکر شده است. ما اباطیل او را در کتاب «گلشن قدس» چنین جواب گفتهایم:
چو اندر «طور» با «موسی» ندا شد |
|
در آنجا خلقت صوت و صدا شد |
که من الله رب العالمینام |
|
نه از جنس سما، نی از زمینم |
منزّه حقتعالی از درخت است |
|
مُبَرَّی از قیاسِ نیکبخت است |
روا کی شد أنَا الحَق از درختی |
|
که تا باشد روا از نیکبختی |
روا شد شعلة نار از درختی |
|
چرا آتش نگیرد نیکبختی؟ |
«أنَا الحَق» گر کسی گوید، مُسَلَّم |
|
جزایش را دهد حقّ در جهنّم |
بلی آتش بگیرد در شررگاه |
|
که معلومش شود إنِّی أنَا الله |
«أنَا الحَق» گفت منصور از ضلالت |
|
به وهم صوفیان آمد، جلالت! |
مگو ذرّات عالم همچو منصور |
|
مگردان کفر او بر خلق مستور |
همه دانند کین گفت از خطا شد |
|
ز حلّاج از رَهِ کُفر این ندا شد |
میان خالق و مخلوق فرق است |
|
یکی بین در میان کفر غرق است |
«أنَا الحَق» کاشف است از کفر مطلق |
|
که را جُز حقّ بوَد حقِّ «أنَا الحَقّ»؟! |
ز ناچاری همه توجیه سازند |
|
که تا بر عامیان تمویه سازند! |
«أنَا الحَق» از درخت إنشاء حق بود |
|
نه انشاء شجر کز ما خَلَق بود |
اگر حقّ گفت آن را از درختی |
|
قیاسی نیست بهر نیکبختی |
خطا باشد که گویی از درخت است |
|
که آن نی ناطق و نینیکبخت است |
وگر انشاء از ذات خدا بود |
|
خود از خود از شجر انشاء فرمود |
و یا ایجاد صوت اندر شجر کرد |
|
که آن چون آلتی از حق خبر کرد |
بدان که خداوند متعال وجود مطلق یا وجود عامّ نیست که به مخلوق سرایت کند، بلکه ذات خدا، وجود خاصّ و واجبالوجود است. او غنیّ بالذّات و مباین است با ممکنالوجود که فقیر بالذّات میباشد. امّا بسیاری از صوفیان و عرفا متأسّفانه خداوند متعال را وجود عام و نعوذبالله، شامل ممکنات میدانند! گویا «عمرکی» متأثّر از صوفیان بوده که چنین کلام ناسنجیدهای را به صادق آل محمّد نسبت داده است. و بعد میگوید: امام فرموده: «لَولانا ما عُبِدَ الله = اگر ما نبودیم خدا عبادت نمیشد»! میگوییم: قطعاً امام چنین سخنی نفرموده زیرا أوّلاً: امام به جای «لولانا» میفرمود: «لولا نَحنُ». ثانیاً: من یقین دارم که هیچ انسان فکور و فهیمی چنین مغرورانه از خود تمجید نمیکند تا چه رسد به انسان بزرگواری همچون امام صادق.
دیگر آنکه خداوند فرموده در سراهایی از قبیل دیرها و کلیساها و کِنِشتها و مساجد نام خدا بسیار ذکر میشود (الحجّ: 40، النّور: 36). دعاکردن و نیز ذکر خدا، هر دو نوعی عبات است و کسانی که در دیرها و کلیساها و..... دعا کرده و خدا را ذکر و عبادت میکنند غالباً ائمّه را نمیشناسند و آنها را قبول ندارند وحتّی قبل از تولّد ائمّه نیز خدا را ذکر و عبادت میکردند، پس چگونه ممکن است امام صادقu بفرماید که اگر ما نبودیم خدا عبادت نمیشد؟!
70- باب أنّ الأئمّة ‡ خلفاء الله عزّوجلّ في أرضه وأبوابه الّتي منها یؤتى
کلینی در این باب 3 حدیث آورده که هر دو «محمّدباقر» هیچ یک را صحیح ندانستهاند و مجلسی به ضعف هر سه تصریح کرده است! جالب اسـت که علمای ما ـ چنانکه ذکر شد ـ از «بخاری» انتقاد میکنند که وی گاهی احادیثی میآورد که با عنوان باب متناسب نیست، امّا به روی خود نمیآورند که کلینی بارها ابوابی تشکیل میدهد که حتّی یک حدیث صحیح در آنها مذکور نیست! نعوذ بالله من الحمیّة والتّعصب. باب 70 نمونهای از اینگونه ابواب است.
* حدیث 1- تعدادی از ضعفاء از جمله «مُعَلَّی بن محمّد» که به قول نجاشی مضطربالحدیث والمذهب، و راوی قصّة شیردادن ابوطالب و33 روایت باب مفتضح 165 کافی است، روایت نخست باب 70 را نقل کردهاند. روایات «مُعَلّی» چنانکه در صفحات گذشته نیز ملاحظه کردهاید غالباً خرافی است. نمونهای از اباطیل او حدیث دوّم باب 85 کافی است که در اینجا ذکر میکنیم[10]. حدیث مذکور مرفوع است و جُز او راوی دیگری ندارد و مسؤولیّت آن تماماً بر عهدة «معلّی» است. وی بیآنکه نام امامی را ذکرکند، مدّعیاست که آیة مکرّرسوة «الرّحمان» چنین بوده است: «فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ، أبالنّبيّ أم بالوصيّ تکذبان» و میخواهد بگوید ـ نعوذبالله ـ آیهای از قرآن حذف شده است! در حالی که سورة «الرّحمان» مکّی است و در آن زمان بحث وصایت هنوز مطرح نبود تا کسی آن را تصدیق یا تکذیب کند.
خوانندة محترم توجّه کن که کلینی این روایت را بدون هیچ تذکّر و یا مخالفتی در کتابش آورده که مدّعی است حاوی الآثار الصّحیحة عَن الصّادقین است!!
قصّة پنجم باب 175 کافی نیز از «معلّی» است که مدّعی معجزه و علم غیب برای امام است و بطلان اینگونه قصّهها را بارها در کتاب حاضر اثبات کردهایم و تکرار نمیکنیم.
آری، امثال «معلّی» ادّعا کردهاند که امام رضاu فرمود: أئمّه خلفا و جانشینان خداوند ـ عزّوجلّ ـ در زمیناند!!
[1]- وی در صفحه 408 معرفی شده است.
[2]- چگونه ممکن است «ولیّ الله» درباره غاصب مقام ولایت چنین سخنانی بگوید در حالی که بهتر از سایرین میداند که بیشترین کژی و انحراف و بزرگترین سنّتشکنی و شرارت و شدیدترین فتنه و بدترین عیب و بزرگترین عصیان و فسق بلکه کفر، همان غصب ولایت إلهیّه است.
*- الشعراء: 195، الزمر: 28.
[3]- وی در صفحه 306 معرّفی شده است.
[4]- همچنین رجوع کنید به باب 290 کتاب حاضر.
[5]- او را در صفحه 78 معرّفی کردهایم.
[6]- وسائل الشیعة، ج10 (باب أقلّ ما یزار فیه الحسین)، ص 420، روایت دهم.
[7]- وسائل الشیعة، ج10 (باب تأکّد استحباب زیارة الحسینu ووجوبها کفایة)، ص 331، حدیث 40.
[8]- وسائل الشیعة، ج 10 (باب استحباب زیارة قبر فاطمة بقم)، ص 452، حدیث 2.
[9]- مجلسی چنین روایتی را صحیح دانسته است!
[10]- هر دو «محمّدباقر» هیچ یک از روایات باب 85 را صحیح ندانستهاند و مجلسی به ضعف همگی آنها تصریح نموده است. باب 85 کافی را میتوان باب «معلّی بن محمّد» نامید زیرا هر چهار روایت باب مذکور از اوست. باب مذکور نیز همچون باب70 نمونهای دیگر از ابواب کافی است که حتی یک حدیث صحیح ندارد! البتّه فراموش نشود که این اباطیل را حسین بن محمّد الأشعری برای کلینی آورده است.کلینی در این باب چهار روایت آورده که مجلسی حدیث اوّل را ضعیف همطراز موثّق(!!) و سوّم را ضعیف و چهارم را مجهول و دوّم را حسن دانسته و آقای بهبودی حدیث دوّم و چهارم این باب را پذیرفته و در «صحیح الکافی» ذکر کرده است.
* حدیث 1- «موسی بن بَکر» واقفی مذهب و منحرف است و توثیق نشده، «حسین بن سعید» ـ راوی حدیث 1 و 4ـ از غُلاۀ است و روایات ناموافق با قرآن دارد. در اینحدیث میگوید: «کلّ إمام هادٍ لِلقرن الّذي هو فیهم = هر امامی هادی مردم در دورانی است که در میان آنها است». میپرسیم: پس اینک که قرنهاست نه پیغمبر و منذری و نه هادی و امامی در میان ماست، چگونه هدایت بیابیم؟ ملاحظه کنید چگونه با اسلام بازی میکنند؟
* حدیث 2- «علی بن ابراهیم» معتقد به تحریف قرآن از پدر مجهولالحالش و او از «ابن أبی عُمَیر» که مکتوباتش از بین رفت و بعدها از حافظه و بدون سند نقل میکرد، این حدیث را نقل کردهاند و آقای بهبودی چنین حدیثی را پذیرفته است!
* حدیث 3- سند آن در نهایت ضعف و یکی از روات آن «سَعدان»، همان است که روایت ضدّ قرآن و شرک آمیز 167 روضة کافی را نقل کرده است.
* حدیث 4- به قول مجلسی مجهول است.
در احادیث این باب با یکی از آیات قرآن بازی کردهاند که میفرماید:
﴿وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ لَوۡلَآ أُنزِلَ عَلَيۡهِ ءَايَةٞ مِّن رَّبِّهِۦٓۗ إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٞۖ وَلِكُلِّ قَوۡمٍ هَادٍ﴾ [الرّعد: 7]
«و کسانیکه کفر ورزیدهاند میگویند: چرا بر او معجزهای از پروردگارش نازل نشده، همانا تو بیمرسانی و هر قوم رهنمایی دارد».
ادّعا میکنند که امام فرموده: پیامبر «منذر» است و حضرت علیu و سایر أئمّه «هادی» میباشند. میپرسیم: آیا پیغمبر هادی نیست؟ اگر پیغمبر «هادی» نباشد، چگونه علی «هادی» است؟ آیا حضرت علی در هنگام هدایت مردم آنها را انذار نمیکرد؟ علیu کدام قوم را هدایت کرده که پیامبرص هدایت نفرموده است؟ آیا انبیاء دیگر هادی نبودند و فقط «منذر» بودند پس چرا قرآن حضرت ابراهیم و حضرت موسی ـ علیهما السّلام ـ را «هادی» شمرده است؟ (مریم: 43 و النّازعات: 19) و چرا پیامبر اکرم را هادی شمرده و فرموده:
﴿ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ﴾ [الشّوری: 52]
«همانا تو، هر آینه به راهی راست و استوار هدایت میکنی».
تردید نیست که حضرت علیu و سایر پیشوایان اسلام «هادی» بودهاند امّا «هادی بودن» منحصر به ایشان نیست بلکه دیگران نیز میتوانند «هادی» باشند، چنانکه قرآن، مؤمن آل فرعون را نیز «هادی» شمرده است (غافر: 29 و 38) و وظیفة أمّت اسلام را دعوت به خیر و هدایت مردم دانسته است (آل عمران: 104) ولی رُوات کافی بهنام أئمّه، هدایت را انحصاری و اسلام را خراب کردهاند.
69- باب أن الأئمّة‡ ولاة أمر الله وخزنة علمه
این باب از شش حدیث تشکیل یافته که هیچ یک از آنها وضع خوبی ندارد. مجلسی حدیث 1 را ضعیف همطراز موثّق! و 2 و 3 و 4 را مجهول و 5 و 6 را صحیح و آقای بهبودی فقط حدیث 2 و 5 را صحیح دانسته است.
* حدیث 1- راوی اوّل آن را معرّفی میکنیم که عبدالرّحمان بن کثیر الهاشمی نام دارد. وی واقفی مذهب، کذّاب و جاعل حدیث و عموی یکی از ضعفاء موسوم به «علیّ بن حسّان» است[1]. یازده حدیث باب مفتضح 165 کافی از اوست. نجاشی او را بسیارضعیف دانسته و گفته برخی از اصحاب ما او را از غُلاۀ و فاسدالعقیده شمردهاند. غضائری و علامة حلّی نیز او را غالی و ضعیف دانستهاند. نمونهای از اکاذیب او را ـ که روایت 14 باب 165 است ـ در صفحة 167 و 168 کتاب حاضر آوردهایم. حدیث دوّم باب 78 کافی نیز از اوست که دلایل بطلانش را در همان باب ملاحظه خواهید کرد. إنشاءالله تعالى.
چنین کسی مدّعی است که امام صادق فرموده: ما ولیّ أمر یا والی خدا و خزانهدار علم إلهی و ظرف و کیسه (یا محلّ اسرار) وحی خداییم!! میگوییم: أوّلا: این سخن صرف ادّعاست و معلوم نیست که امام چنین سخنی فرموده باشد زیرا اگر امام میگفت قطعاً بیّنهای شرعی نیز برآن اقامه نموده و به ادّعای محض اکتفا نمیفرمود!
ثانیاً: اگر «عَیبَة» را به معنای وعاء و ظرف و جایگاه وحی إلهی بگیریم، این سخن ـ نعوذ بالله ـ ادّعای نبوّت است و قطعاً امام چنین ادّعای ندارد بلکه شما به او افتراء بستهاید. و اگر به معنای محلّ اسرار بگیریم با این مشکل روبروییم که خدای متعال، پیامبرانش را که وحی بدیشان میرسید، محلّ سرخود نخوانده و آن بزرگواران نیز چنین ادّعای نکردند، انبیاء مأمور بودند آنچه از خدا به آنان میرسید، به مردم ابلاغ نمایند، پس چگونه ممکن است، أئمّه که وحی به ایشان نمیرسید، محلّ اسرار إلهی باشند؟
ثالثاً: اگر کسی محلّ سرّ إلهی باشد این موضوع را علناً بیان نمیکند تا از طریق رُوات کلینی همگان از آن آگاه شوند!
رابعاً: این ادّعا که آن بزرگواران از جانب خدا ولایت داشته و والی یا ولیّ امر منصوبٌ من الله بودهاند نیز مخالف با سخنان حضرت امیرu است. زیرا ولایت الهی امری دائمی و غیرقابل چشمپوشی و غیرقابل واگذاری است. امّا آن حضرت برای حفظ وحدت مسلمین از آن چشم پوشید و به دیگران واگذاشت و آن را محدود به زمانی اندک شمرد و فرمود: «ولایتکم الّتي إنّما هي متاع أیّامٍ قلائل یَزول منها ما کان کما یزول السّراب = ولایت بر شما که همانا بهرهای چند روزه است و همچون سراب زائل میشود» (نهجالبلاغه، نامة 62) آیا ممکن است والیِ إلهی و امامالمتّقین ولایت الهیّه را بهرهای چندروزه بشمارد که چونان سراب محو میشود؟! و یا والی منصوب من الله به جای آنکه بگوید: ولایت از آنِ من است نه شما، فقط خود را أقرب و أحقّ و أولی به ولایت و خلافت بشمارد (خطبة 74، 172 و 217) و چنانکه در صفحة 151 گفتهایم برای غاصبین خیرخواهی نماید (خطبة 134 و 146) و از آنها تمجید کرده و دربارة عمر که غاصب ولایت منصوصة إلهیّه بود، بفرماید: «فلقد قوّم الأوَد، وداوی العَمَد، وأقام السّنّة، وخَلَّفَ الفتنة، ذهب نَقِيّ الثوب، قلیل العَیب، أصاب خَیرَها، وسَبَقَ شرَّها، أدّى إلى الله طاعته، واتقاه بحقه = کژی را راست گردانید و بیماری را مداوا کرد و سنّت [پیامبر] را برپاداشت و فتنه را پشت سر نهاد، پاکجامه و اندک عیب [از جهان] برفت، نیکویی خلافترا دریافت [و انجام داد] و از شرّ آن پیشی گرفت [و بدان دچار نشد] و طاعت حقّ را به جای آورد و تقوای خدای را پیشه کرد» (نهجالبلاغه، خطبة 228) و نیز فرمود: «وَلِیَهم والٍ فَأقامَ واستقام حتی ضرب الدّین بجرانه = فرماندهی [بر مردم] فرمانروایی نمود که [خلافت را] برپا داشت و پایداری و ایستادگی کرد تا اینکه دین قرار یافت» (نهجالبلاغه، کلمات قصار 467)[2] و یا دربارة عثمان فرمود: «إنّ النّاس طعنوا علیه، فکنت رجلاً من المهاجرین أکثر استعتابه، وأقل عتابه = مردم از او انتقاد کردند، من مردی از مهاجران بودم که بیشتر خشنودی وی را میجستم و کمتر او را سرزنش میکردم» (نهجالبلاغه، نامة 1).
دربارة خزانهدار علم إلهیبودن نیز در سطور آینده سخن میگوییم.
* حدیث 2 و 5- حدیث دوّم حدیثی است مجهول که یکی از روات آن «حسین بن سعید» غالی است که از «علیّ بن أسباط» فطحی مذهب نقل کرده است. راوی حدیث پنجم نیز پدر «أحمد برقی» و موسوم است به «محمّد بن خالد برقی» که غضائری او را در شمار ضعفا ذکر نموده و فرموده او از ضعفا حدیث نقل کرده و به احادیث مرسل اعتماد میکند. جای تعجّب است که آقای بهبودی چنین احادیثـی را پذیرفته است!
در هر دو حدیث، أئمّه را خزانهدار علم خدا شمردهاند در حالیکه این ادّعا صریحاً برخلاف قرآن است که حتّی پیامبراکرمص را خازن و خزانهدار خدا نمیشمارد، تا چه رسد به سایرین!
خداوند فرموده:
﴿قُل لَّآ أَقُولُ لَكُمۡ عِندِي خَزَآئِنُ ٱللَّهِ وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ وَلَآ أَقُولُ لَكُمۡ إِنِّي مَلَكٌ﴾ [الأنعام: 50 – هود: 31]
«(ای پیامبر) بگو به شما نمیگویم که خزائن خداوند نزد من است و من غیب نمیدانم و به شما نمیگویم که من فرشتهام».
چگونه ممکن است که پیغمبر خزانهدار نباشد، امّا امام خزانهدار باشد؟ آیا اینان أئمّه را بالاتر و والاتر از رسول اکرمص میدانند؟!
* حدیث 3- حدیثی است مجهول و مرفوع که «حسین بن سعید» غالی و «محمّد برقی» خرافی روایت کردهاند. در اینجا ادّعا کردهاند که امام فرموده: «نحن تراجمة وحي الله ونحن الحجّة البالغة = ما مترجم وحیخدا و حجّت رساییم» میگوییم: آیا کتابِ خدا که به ﴿لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ﴾ و ﴿غَيۡرَ ذِي عِوَجٖ﴾* نازل گردیده، مترجم میخواهد؟ و اگر أئمّه مترجم وحی بودند چرا وحی را ترجمه نکردند و در اختیار امّت نگذاشتند و اکنون که امّت از ترجمه و توضیح وحی محروماند، تکلیفشان با قرآن چیست؟
ثانیاً: اگر أئمّه حجّت خدایاند چرا قرآن کریم این حجج بالغه را به أمّت معرّفی نفرموده و این کار برعهدة امثال «محمّد بن فُضَیل»[3] افتاده است!!
* حدیث 4- حدیثی است مجهول که میگوید: پیامبرص فرمود: جبرئیل مرا از نام اوصیا ـ که خزانهداران علم خدایاند ـ و نام پدرانشان خبر داده است! میگوییم: پس چرا نامشان در قرآن نیامده و چنانچه مقصود، حدیث لوح و امثال آن است که کذب بودنش در کتاب شریف شاهراه اتّحاد آشکار گردیده است[4].
* حدیث 6- «سهل بن زیاد» کذّاب[5] از «عَمْرَکِیّ» که او را در اینجا معرّفی میکنیم روایتی نقل کرده و مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده است!
برخی از علمای رجال «عَمرَکِیِّ بن علی» را ثقه شمردهاند ولی روایات او خرافی است و به وضوح دلالت بر ضعف او دارد. نمونههایی از روایات وی را در اینجا میآوریم:
1- وی مدّعی است که امام صادقu فرموده که جائز نیست که فاصلة زیارت مردم از مرقد سیّدالشّهداء، بیش از یک ماه شود!! و کسی که خانهاش دور است اگر سه سال یک بار، زیارت نکند، عاقّ رسول خداست[6].
2- میگوید: امام صادقu فرمود: زائران مرقد حضرت حسین بن علیu روز قیامت بر سایر مردم امتیازی دارند. پرسیدم: امتیازشان چیست؟ فرمود: چهل سال پیش از دیگران وارد بهشت میشوند!! در حالی که دیگران هنوز مشغول محاسبة اعمال خویشاند![7]
آیا خداوند سریعالحساب برای محاسبة اعمال بندگان به چهل سال وقت نیاز دارد؟!
3- وی به نقل از فرد مجهولی میگوید که امام جوادu فرموده: «من زار قبر عمّتي بقم فله الجنّة = هر که مرقد عمّهام را در قم زیارت کند، بهشت از آن اوست!»[8]. ملاحظه کنید که به جای تشویق مردم به مجاهدت در راه خدا چگونه دخول در بهشت را آسان و بیمقدار جلوه داده و مردم را فریب میدهند؟!
امثال اینگونه اکاذیب موجب غرور زُوّار قبور أئمّه و اقارب ایشان گردیده است در حالی که اگر شخصی رسول اکرمص را در زمان حیاتِ آن حضرت زیارت میکرد، بهشت از آن او نمیشد، پس چگونه ممکن است زیارت قبر دختری از نوادگان آن حضرت موجب دخول بهشت شود؟!
اینجانب سالها ساکن قم بودهام و دیدهام که اوّل وقت نماز ـ خصوصاً نماز صبح ـ درِ اکثر مساجد خدا بسته است و کسی در آنها نماز نمیخواند و اگر یک یا چند مسجد مفتوح باشد، تعداد نمازگزار در آنها بسیار کم است ولی حرم حضرت معصومه از جمعیّت موج میزند و مردمِ فریبخورده، پولهای زیادی داخل ضریح میریزند و حرم مذکور ماهانه از طریق نُذور و موقوفات، میلیونها تومان درآمد دارد! چنین وضعی ناشی از اخبار کذّابانی از قبیل «عمرکی» است.
4- وی حدیث دوّم باب 171 را روایت کرده و مدّعی است که امام کاظمu فرموده: حضرت زهرا‘ حائض نمیشد و دختران انبیاء حائض نمیشوند[9]! چنانچه کسی اندک اطلاعی از طبّ قدیم یا جدید داشته باشد میداند که فقدان حیض از عدم سلامت است. قرآن نیز فرموده انبیاء بشری مانند سایر مردم اند پس چگونه ممکن است دخترانشان مانند سایر مردم نباشند.
5- وی حدیث 75 باب 165 را روایت کرده و مدّعی است که امام کاظمu فرموده: در آیة 45 سورة حجّ منظور از «چاه متروک» امام ساکت و مقصود از «کاخ محکم و افراشته» امام ناطق است. ما آیة مذکور را ذکر میکنیم و قضاوت را برعهدة خوانندة منصف میگذاریم:
﴿فكَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ اَهلكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَة فهِيَ خاويَة عَلَى عُرُوشِهَا وَبئْر مُعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَشِيدٍ﴾. [الحج: 45]
«پس چه بسیار آبادیهایی که [اهل آنها] ستمگر بودند و ما نابود ساختیم و آنها سقفهایشان فروریخته [وویران گردیده و چه بسیار] چاههای متروک و کاخهای محکم [که بیصاحب مانده و ویران شده است]».
آیة مذکور در ادامة آیاتی است که در بارة نزول عذاب بر اقوام نوح و عاد و ثمود و ابراهیم و لوط و.... است.
6- روایت پنجم باب 71 نیز از اوست که واضحالبطلان و تهمتی است به امام صادق و امام کاظمإ.
چنین فردی مدّعی است که امام صادقu فرموده: خدای عزّوجلّ ما را خلق نمود [دیگران را نیز خدا خلق نموده است] و صورت و شکل ما را نیکو کرد [آیا صورت دیگران را نیکو نکرده است؟] و ما را خزانهداران آسمان و زمین خود فرمود [دربارة خزانهدارِخدا بودن در احادیث قبلی همین باب سخن گفتهایم و میدانیمکه آدمیان ـ حتّی انبیاء ـ خزانهدار إلهی نیستند، علاوه بر این گیرم که در زمین خزانهدار باشند، خزانهدار بودن امام در آسمان یعنی چه؟!] (در صفحة 79 و 80 به این روایت پرداختهایم. بدانجا مراجعه شود).
خدا در قرآن فرموده:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَشۡكُرُونَ﴾ [غافر: 61]
«همانا خداوند بر مردم مهر و رحمت دارد، لیکن بیشتر مردم سپاس نمیگزارند».
و فرموده:
﴿وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡ وَرَزَقَكُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ﴾ [غافر: 64]
«خداوند شما را صورتگری کرد و صورتهای شما را نیکو ساخت و از پاکیزهها شما را روزی عطا فرمود».
و نیز فرموده:
﴿ذَٰلِكَ عَٰلِمُ ٱلۡغَيۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِ ٱلۡعَزِيزُ ٱلرَّحِيمُ ٦ ٱلَّذِيٓ أَحۡسَنَ كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقَهُۥ﴾ [السجدة: 6-7]
«او دانای آشکار و نهان و پیروزمند مهربانی است که هر چه آفریده نیکو آفریده است».
یعنی خدا هر چیزی را نیکو خلق کرده نه فقط امام و پیغمبر را. خدا خطاب به کافر و مؤمن میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ فَمِنكُمۡ كَافِرٞ وَمِنكُم مُّؤۡمِنٞۚ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِيرٌ ٢ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ بِٱلۡحَقِّ وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡۖ وَإِلَيۡهِ ٱلۡمَصِيرُ﴾
[التّغابن: 2-3]
«اوست که شما را آفرید، برخی از شما کافر و برخی مؤمناند و خدا بدانچه میکنید بیناست آسمانها و زمین را به حقّ آفرید و شما را صورتگری کرد و صورتهای شما را نیکو ساخت و سرانجام [همه] به سوی اوست».
اشکال دیگر حدیث آن است که میگوید: «لَنا نَطَقَتِ الشَّجَرَةُ = درخت برای ما سخن گفت» یعنی درختی که در طور، حضرت موسی از آنجا صدا شنید، برای ما بود! میپرسیم، أوّلاً: مگر شما پیغمبرید؟ این ادّعا ممکن نیست مگر با تشبّث به اباطیل مکتب «وحدت وجود» که از هر کفری بدتر است. بدین صورت که ببافیم حضرت موسیu با حضرت صادق یک وجود داشتهاند!!
ثانیاً: اینکه میگویی درخت نطق کرد و سخن گفت، کذب است. زیرا در واقع درخت ناطق نبود بلکه خدا ناطق بود چنانکه فرموده:
﴿فَلَمَّآ أَتَىٰهَا نُودِيَ مِن شَٰطِيِٕ ٱلۡوَادِ ٱلۡأَيۡمَنِ فِي ٱلۡبُقۡعَةِ ٱلۡمُبَٰرَكَةِ مِنَ ٱلشَّجَرَةِ أَن يَٰمُوسَىٰٓ إِنِّيٓ أَنَا ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [القصص: 30]
«و چون نزد آن [آتش] آمد از کنارة راست آن وادی در آن جایگاه برکتخیز، از (ناحیۀ) آن درخت ندا داده شد که: ای موسی! همانا منم خداوند پروردگار جهانیان».
شیخ طبرسی در تفسیر «مجمعالبیان» ذیل آیة 30 سورة «قصص» میگوید: «موسی ندا و کلام را از جانب درخت شنید زیرا خدای متعال در آن درخت کلام ایجاد کرد.... موسی با این معجزه دانست که آن کلام خداست [نه درخت] و این از والاترین مراتب انبیاست که کلام خدا را بدون واسطه و سفیر بشنوند و اینکه فرموده: «ای موسی همانا منم خداوند و پروردگار جهانیان» یعنی گویندة این سخن [و ایجادکنندة این صدا] خداست که مالک همة جهانیان و آفرینندة همة آفریدگان است و والاتر و منزّهتر از آن است که در مکانی جای گیرد زیرا او عَرَض و جسم نیست».
علاوه بر این، درخت شعوری ندارد که نطق کند و خدای موسی نیست تا بگوید: «منم خداوند و پروردگار جهانیان» و به موسی نبوّت و مأموریّت بدهد بلکه خدا در آن سرزمین پربرکت، در میان درخت صوت ایجاد فرمود که «ای موسی، همانا منم خداوند پروردگارجهانیان». تفسیر این آیه، در جای دیگر قرآن آمده است که فرموده:
﴿فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِيَ أَنۢ بُورِكَ مَن فِي ٱلنَّارِ وَمَنۡ حَوۡلَهَا وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [النمل: 8]
«و چون نزد آن [آتش] آمد، ندا داده شد که مبارک است آن که در این آتش و آن که پیرامون آن است و منزّه است خداوند پروردگار جهانیان».
باید توجّه داشت که فاعل فعل ﴿نُودِيَ﴾ مجهول است و در جمله ذکر نشده و از جملة بعد که فرموده:
﴿يَٰمُوسَىٰٓ إِنَّهُۥٓ أَنَا ٱللَّهُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ﴾ [النّمل: 9]
«ای موسی، همانا منم خداوند پیروزمند حکیم».
و از آیة 12 سورة «طه» که فرموده:
﴿ يَٰمُوسَىٰٓ ١١ إِنِّيٓ أَنَا۠ رَبُّكَ﴾ [طه: 11-12]
«ای موسی، همانا منم پروردگارت».
بدون تردید معلوم میشود که فاعل ندا و موجد آن خدای تعالی است و محلّ ایجاد صوت، کنارة راست وادی و در آن جایگاه پربرکت، در همان درخت بوده، نه اینکه درخت موجود صوت باشد و در واقع ناطق و منادی که صوت را ایجاد فرموده، خداوند متعال است. قیام کلام دو قسم است: قیام صدوری و قیام حلولی، در اینجا قیام صدوری کلام راجع است به خدا که موجد آن است و قیام حلولی کلام، بودن صوت است در محلّی که همان درخت باشد.
مقصود از ﴿مَن﴾ موصوله در هر دو شبه جملة ﴿فِي ٱلنَّارِ﴾ و ﴿حَوۡلَهَا﴾ خدای متعال است که منزّه از نیاز به مکان بوده و هم در آتش و هم در خارج آتش است بالقدرة والعلم والإحاطة، به دلیل آنکه در ذیل آیه، خداوند را منزّه شمرده و فرموده: ﴿وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ﴾ که منزّه است از مکان و محدودیّت. این وجه که گفتیم، با ذیل آیه، نسبت به وجوه دیگر متناسبتر است.
«محمود شبستری» صوفی خرافی در کتاب «گلشن راز» درخت را ناطق پنداشته و به آن حقّ داده که مدّعی خدایی شود و میگوید: چون درخت گفته من خدایم پس رواست که هر پیشوا و مراد و مرشدی از جمله «منصور حلاج»، «أنَا الحَق» بگوید!! وی چنین سروده:
روا باشد أنا الحق از درختی |
|
چرا نبوَد روا از نیکبختی |
همه ذرّات عالم همچو منصور |
|
توخواهی مستگیر و خواه مخمور |
من و ما و تو او هست یک چیز |
|
که در وحدت نباشد هیچ تمییز |
وی مدّعی است که چون منصور حلاج «أنَا الحَق» گفت، تمام ذرّاتِ عالَم نیز میتوانند مانند او «أنَا الحَقّ» بگویند حتّی اگر مست و مخمور باشند زیرا در مکتب وحدت وجود همه کس و همه چیز، چه خالق و چه مخلوق، یک چیزاند!! امّا در واقع وی آیة قرآن را تفسیر به رأی کرده، زیرا در قران جملة «نادَتِ الشّجرة = درخت ندا کرد» نیامده بلکه جملة «نُودِيَ ... مِنَ ٱلشَّجَرَةِ= از جانب درخت ندا داده شد» ذکر شده است. ما اباطیل او را در کتاب «گلشن قدس» چنین جواب گفتهایم:
چو اندر «طور» با «موسی» ندا شد |
|
در آنجا خلقت صوت و صدا شد |
که من الله رب العالمینام |
|
نه از جنس سما، نی از زمینم |
منزّه حقتعالی از درخت است |
|
مُبَرَّی از قیاسِ نیکبخت است |
روا کی شد أنَا الحَق از درختی |
|
که تا باشد روا از نیکبختی |
روا شد شعلة نار از درختی |
|
چرا آتش نگیرد نیکبختی؟ |
«أنَا الحَق» گر کسی گوید، مُسَلَّم |
|
جزایش را دهد حقّ در جهنّم |
بلی آتش بگیرد در شررگاه |
|
که معلومش شود إنِّی أنَا الله |
«أنَا الحَق» گفت منصور از ضلالت |
|
به وهم صوفیان آمد، جلالت! |
مگو ذرّات عالم همچو منصور |
|
مگردان کفر او بر خلق مستور |
همه دانند کین گفت از خطا شد |
|
ز حلّاج از رَهِ کُفر این ندا شد |
میان خالق و مخلوق فرق است |
|
یکی بین در میان کفر غرق است |
«أنَا الحَق» کاشف است از کفر مطلق |
|
که را جُز حقّ بوَد حقِّ «أنَا الحَقّ»؟! |
ز ناچاری همه توجیه سازند |
|
که تا بر عامیان تمویه سازند! |
«أنَا الحَق» از درخت إنشاء حق بود |
|
نه انشاء شجر کز ما خَلَق بود |
اگر حقّ گفت آن را از درختی |
|
قیاسی نیست بهر نیکبختی |
خطا باشد که گویی از درخت است |
|
که آن نی ناطق و نینیکبخت است |
وگر انشاء از ذات خدا بود |
|
خود از خود از شجر انشاء فرمود |
و یا ایجاد صوت اندر شجر کرد |
|
که آن چون آلتی از حق خبر کرد |
بدان که خداوند متعال وجود مطلق یا وجود عامّ نیست که به مخلوق سرایت کند، بلکه ذات خدا، وجود خاصّ و واجبالوجود است. او غنیّ بالذّات و مباین است با ممکنالوجود که فقیر بالذّات میباشد. امّا بسیاری از صوفیان و عرفا متأسّفانه خداوند متعال را وجود عام و نعوذبالله، شامل ممکنات میدانند! گویا «عمرکی» متأثّر از صوفیان بوده که چنین کلام ناسنجیدهای را به صادق آل محمّد نسبت داده است. و بعد میگوید: امام فرموده: «لَولانا ما عُبِدَ الله = اگر ما نبودیم خدا عبادت نمیشد»! میگوییم: قطعاً امام چنین سخنی نفرموده زیرا أوّلاً: امام به جای «لولانا» میفرمود: «لولا نَحنُ». ثانیاً: من یقین دارم که هیچ انسان فکور و فهیمی چنین مغرورانه از خود تمجید نمیکند تا چه رسد به انسان بزرگواری همچون امام صادق.
دیگر آنکه خداوند فرموده در سراهایی از قبیل دیرها و کلیساها و کِنِشتها و مساجد نام خدا بسیار ذکر میشود (الحجّ: 40، النّور: 36). دعاکردن و نیز ذکر خدا، هر دو نوعی عبات است و کسانی که در دیرها و کلیساها و..... دعا کرده و خدا را ذکر و عبادت میکنند غالباً ائمّه را نمیشناسند و آنها را قبول ندارند وحتّی قبل از تولّد ائمّه نیز خدا را ذکر و عبادت میکردند، پس چگونه ممکن است امام صادقu بفرماید که اگر ما نبودیم خدا عبادت نمیشد؟!
70- باب أنّ الأئمّة ‡ خلفاء الله عزّوجلّ في أرضه وأبوابه الّتي منها یؤتى
کلینی در این باب 3 حدیث آورده که هر دو «محمّدباقر» هیچ یک را صحیح ندانستهاند و مجلسی به ضعف هر سه تصریح کرده است! جالب اسـت که علمای ما ـ چنانکه ذکر شد ـ از «بخاری» انتقاد میکنند که وی گاهی احادیثی میآورد که با عنوان باب متناسب نیست، امّا به روی خود نمیآورند که کلینی بارها ابوابی تشکیل میدهد که حتّی یک حدیث صحیح در آنها مذکور نیست! نعوذ بالله من الحمیّة والتّعصب. باب 70 نمونهای از اینگونه ابواب است.
* حدیث 1- تعدادی از ضعفاء از جمله «مُعَلَّی بن محمّد» که به قول نجاشی مضطربالحدیث والمذهب، و راوی قصّة شیردادن ابوطالب و33 روایت باب مفتضح 165 کافی است، روایت نخست باب 70 را نقل کردهاند. روایات «مُعَلّی» چنانکه در صفحات گذشته نیز ملاحظه کردهاید غالباً خرافی است. نمونهای از اباطیل او حدیث دوّم باب 85 کافی است که در اینجا ذکر میکنیم[10]. حدیث مذکور مرفوع است و جُز او راوی دیگری ندارد و مسؤولیّت آن تماماً بر عهدة «معلّی» است. وی بیآنکه نام امامی را ذکرکند، مدّعیاست که آیة مکرّرسوة «الرّحمان» چنین بوده است: «فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ، أبالنّبيّ أم بالوصيّ تکذبان» و میخواهد بگوید ـ نعوذبالله ـ آیهای از قرآن حذف شده است! در حالی که سورة «الرّحمان» مکّی است و در آن زمان بحث وصایت هنوز مطرح نبود تا کسی آن را تصدیق یا تکذیب کند.
خوانندة محترم توجّه کن که کلینی این روایت را بدون هیچ تذکّر و یا مخالفتی در کتابش آورده که مدّعی است حاوی الآثار الصّحیحة عَن الصّادقین است!!
قصّة پنجم باب 175 کافی نیز از «معلّی» است که مدّعی معجزه و علم غیب برای امام است و بطلان اینگونه قصّهها را بارها در کتاب حاضر اثبات کردهایم و تکرار نمیکنیم.
آری، امثال «معلّی» ادّعا کردهاند که امام رضاu فرمود: أئمّه خلفا و جانشینان خداوند ـ عزّوجلّ ـ در زمیناند!!
[1]- وی در صفحه 408 معرفی شده است.
[2]- چگونه ممکن است «ولیّ الله» درباره غاصب مقام ولایت چنین سخنانی بگوید در حالی که بهتر از سایرین میداند که بیشترین کژی و انحراف و بزرگترین سنّتشکنی و شرارت و شدیدترین فتنه و بدترین عیب و بزرگترین عصیان و فسق بلکه کفر، همان غصب ولایت إلهیّه است.
*- الشعراء: 195، الزمر: 28.
[3]- وی در صفحه 306 معرّفی شده است.
[4]- همچنین رجوع کنید به باب 290 کتاب حاضر.
[5]- او را در صفحه 78 معرّفی کردهایم.
[6]- وسائل الشیعة، ج10 (باب أقلّ ما یزار فیه الحسین)، ص 420، روایت دهم.
[7]- وسائل الشیعة، ج10 (باب تأکّد استحباب زیارة الحسینu ووجوبها کفایة)، ص 331، حدیث 40.
[8]- وسائل الشیعة، ج 10 (باب استحباب زیارة قبر فاطمة بقم)، ص 452، حدیث 2.
[9]- مجلسی چنین روایتی را صحیح دانسته است!
[10]- هر دو «محمّدباقر» هیچ یک از روایات باب 85 را صحیح ندانستهاند و مجلسی به ضعف همگی آنها تصریح نموده است. باب 85 کافی را میتوان باب «معلّی بن محمّد» نامید زیرا هر چهار روایت باب مذکور از اوست. باب مذکور نیز همچون باب70 نمونهای دیگر از ابواب کافی است که حتی یک حدیث صحیح ندارد! البتّه فراموش نشود که این اباطیل را حسین بن محمّد الأشعری برای کلینی آورده است.