79. باب فرض طاعة الأئمّة
کلینی در این باب هفده حدیث آورده که اکثر آنها بیاعتبار است. آقای بهبودی فقط حدیث 6 و 7 و 8 را پذیرفته است. مجلسی حدیث 2 و 3 و 5 و 9 و 13 و 16 را ضعیف وحدیث 4 را مرسل وحدیث 14 را مجهول و 12 و 15 را مجهول همطراز صحیح و 17 را مجهول همطراز حسن وحدیث 1 را حسن و 6 و 8 را صحیح و 7 را حسن همطراز صحیح ارزیابی نموده و دربارة حدیث 10 و 11 اظهار نظر نکرده است.
* حدیث 1- در این حدیث علیّ بن ابراهیم خرافی معتقد به تحریف قرآن و حَریز خرافی میگویند: شناخت امام و اطاعت از او افضل امور و موجب رضای خدا است. و در این حدیث استدلال شده به آیة:
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗا﴾
[النّساء: 80]
«هرکه پیامبر را اطاعت نماید، خدای را اطاعت کرده و هرکه [از اطاعت پیامبر] روی گرداند، تو را به نگهبانی ایشان نفرستادهایم».
باید از راوی پرسید: این آیه که مربوط به اطاعت از پیامبرص است چه ربطی به امام دارد؟ أئمّة بزرگوار بیش از سایرین تابع کتاب خدا و سنّت رسولخدا بودند و از خود سنّتی نداشتند، چنانکه حضرت علیu فرموده: «نظرتُ إلى کتاب الله وما وضع لنا وأمَرَنا بالحُکم به فاتّبَعتُه ومَا استَنَّ النَّبیُّص فاقتَدَیتُه = به کتاب خدا نگریستم و از آنچه برایمان مقرّر فرموده و ما را امر نموده که بدان حکم کنیم، پیروی کردم و بدانچه پیامبر به عنوان سنّت مقرر داشته، اقتدا نمودم» (نهجالبلاغه، خطبة 205) و فرموده: «وصیّتي لکم أن لاتشرکوا بالله شیئا ومُحَمّدٌص فلاتُضَیِّعوا سُنَّتَه. أقیموا هذین العَمودَین، وأوقِدوا هذین المِصباحَین = وصیّتم به شما آن است که چیزی را انباز خدا نشمارید و سنّت حضرت محمّدص را تباه نسازید، بلکه این دو ستون استوار را برپا داشته واین دو چراغ پرفروع را روشن نگاه دارید» (نهجالبلاغه، نامة 23 و خطبة 149). و دربارة زکات به عاملین جمعآوری آن نوشته است: «لِنَقسِمها على کتاب الله وسُنّة نبیّهص = باید زکات را بنا به کتاب خدا و سنّت پیامبرش تقسیم کنیم» (نهجالبلاغه، نامة 25) و فرموده: «کُلّ قد سمّی الله له سَهمَه ووَضَعَ علی حدِّه فریضة فی کتابه أو سُنّة نبیّهص = خداوند بهرة هردسته را مشخّص فرموده و مقدار واجب آن را در کتاب خود یا سنّت پیامبرشص بیان نموده است» (نهجالبلاغه، نامة 53). چنانکه ملاحظه میشود، حضرت علیu جُز به کتاب خدا و سنّت رسول خدا، به سنّتی دیگر اشاره نفرموده و هدایت را منحصر به این دو، دانسته است.
علاوه بر این، آیهای که آوردهاید، ربطی به اطاعت از امام ندارد، در حالی که باید آیهای که مربوط است به اطاعت از «امام معصوم منصوب من عندالله»، بیاورید که البتّه چنین آیهای در قرآن نیست. آری، اطاعت از «أولیالأمر» که مُجری کتاب و سنّت باشند، پس از بیعت مسلمین با ایشان و تا زمانی که از کتاب و سنّت تخطّی نکردهاند، واجب است و البتّه این امر منحصر به أئمّة اثنی عشر نبوده و طبعاً به مقصود شما که میخواهید امامِ منصوب و منصوص من عندالله، بتراشید، ربطی ندارد.
* حدیث 2- هر دو «محمّدباقر» آن را صحیح ندانسته و مجلسی نیز به ضعف آن تصریح کرده وجُز ادّعا حاوی مطلبی مستدلّ نیست.
* حدیث 3- پیش از این دربارة این حدیث که مجلسی به ضعف آن تصریح کرده سخن گفتهایم و در اینجا تکرار نمیکنیم[1].
* حدیث 4- در این حدیث مرسل «حسین بن سعید» که از غُلاۀ و «حسین بن مختار» که از ضعفاء است برای اثبات وجوب اطاعت امام، استناد کردهاند به آیة:
﴿فَقَدۡ ءَاتَيۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِيمَ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحِكۡمَةَ وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا﴾ [النساء: 54]
«به درستی که ما به خاندان ابراهیم کتاب [آسمانی] و حکمت دادیم و ایشان را مُلک و سلطنتی بزرگ عطا کردیم».
که این آیه به هیچ وجه ربطی به أئمّه ندارد، بلکه مربوط به انبیاء بنیاسرائیل از قبیل حضرت داود و سلیمان و یوسف و.... است و زمانی که این آیه نازل شده، مسألة امامت مطرح نبوده است. علاوه بر این فعل ﴿ءَاتَيۡنَآ﴾ که در آیه آمده ماضی است و دلالت بر آینده ندارد. آیا امام فرق بین ماضی ومضارع را نمیداند یا رُوات جعّال از قول آن بزرگوار، حدیثی جعل کردهاند؟ دیگر آنکه آیه میفرماید به آل ابراهیم کتاب آسمانی هم دادیم آیا به أئمّه هم کتاب آسمانی داده شده است؟! به اضافه اینکه شما در برخی از ادعیه از جمله در «زیارت جامعه» میخوانید: «إني مُنتظر لأمرکم مُرتقب لدولتکم... ونُصرتي لکم مُعَدََّة حتّی... یُمَکِّنکم في أرضه = من منتظر فرمان شما و در انتظار دولت و حکومت شمایم و یاریم برایتان آماده است تا خدا شما را در زمین تمکّن و توانایی دهد». معلوم میشود که خودتان میدانید که أئمّه ـ علیهم السّلام ـ هنوز در زمین، دولت و تمکّن نیافتهاند. پس چگونه ادّعا میکنید که امام فرموده خدا ما را ملک عظیم داده است؟!
* حدیث 5- حدیثی است ضعیف که بدون ذکر دلیل اطاعت از ائمّه را مانند اطاعت از انبیاء دانسته است.
* حدیث 6- راوی آن برقی خرافی و سَیف بن عَمِیرَه است که أئمّه‡ وی را لعن کردهاند[2]. اگر مجلسی چنین حدیثی را صحیح شمرده چندان مایة تعجّب نیست ولی شگفتا که آقای بهبودی این حدیث را پذیرفته است!
در این حدیث امام فرموده ما مورد حسدیم و همانانیم که خداوند فرموده:
﴿أَمۡ يَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ﴾ [النّساء: 54]
«آیا به مردم از اینکه خداوند از فضل و رحمت خویش به ایشان عطا فرموده، حسد میورزند»[3].
خوانندة محترم اگر به قرآن کریم مراجعه شود، ملاحظه میکنیم که آیة 51 سورة شریفة «نساء» خطاب به یهود است. و در آیة 54 مرجع ضمیر «واو» در فعل ﴿يَحۡسُدُونَ﴾، کلمة ﴿ٱلَّذِينَ﴾ در آیة 52 است. در آیة 51 فرموده یهود به سبب دشمنی شدید با مسلمین در مقابل بتهای مشرکین کرنش نموده و آنان را هدایت یافتهتر از مسلمانان اعلام کردند تا برای مقابله با پیامبر و آیینش همکاری آنها را جلب کنند، لذا در آیة 54 میفرماید آیا از اینکه نعمت نبوّت به غیر یهود رسیده، حسد میورزند درحالی که ما ـ چنانکه وعده کرده بودیم ـ به آل ابراهیمu، ـ که عرب از طریق حضرت اسماعیل به آن بزرگوار میرسند ـ نبوّت و حکومت عطا کردیم و این پیامبر نیز از آل ابراهیم است.
به هر حال آیات مذکور خطاب به یهود است و هیچ ربطی به جانشینان پیامبرص ندارد و اصولاً یهود در زمان نزول آیه، جانشینان پیامبر را نمیشناختند تا به آنها حسد ببرند. در ذیل آیه نیز به لفظ ماضی میفرماید که ما به انبیاء ابراهیمی مُلک عظیم عطا نمودیم. در حالی که اکثر أئمّه مُلک و حکومت به دست نیاوردند.
* حدیث 7 و 16- «علیّ بن الحَکَم» احمق که گفته است قرآن هفده هزار آیه داشته[4] و «احمد برقی» و پدرش که هر دو انبان خرافاتاند و «قاسم بن محمد الجوهری» که توثیق نشده و واقفی مذهب است و به قول «مامقانی» گروهی از فقها از جمله «محقّق حلّی» روایات او را مردود شمردهاند[5]، از قول «حسین بن أبیالعلاء» ناموثّق[6] میگویند که وی به امام صادقu گفته است به نظر ما اطاعت از اوصیاء واجب است. امام نیز کلامش را تصدیق کرده و در تأیید سخن او به آیة 59 سورة نساء و آیة 55 سورة مائده استناد فرموده است!!
جای تعجّب است که آقای بهبودی حدیث هفتم را پذیرفته است! پیش از بررسی متن حدیث فوق لازم است یادآوری شویم که در کتب حدیث روایاتی جعل کردهاند که مقصود از: ﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ...﴾ [المائدة: 55] «کسانی که ایمان آوردهاند» در آیة 55 سورة مائده بااینکه به صیغة جمع استعمال شده، حضرت علی است! در اکثر این روایات گفتهاند که حضرت علیu در رکوع نمازش انگشتر خود را ـ و برخی دیگر گفتهاند حلّهای که بر دوش داشته[7]ـ به عنوان زکات به سائلی بخشید و در این هنگام آیة مذکور نازل گردید. در این حدیث و احادیث مشابه نیز به همین قصّه اشاره شده است.
آشنایان با قرآن کریم میدانند که امام قطعاً چنین سخنی نمیگوید زیرا واضح است که منظور از «ولایت» در آیة 55 سورة مائده «دوستی و همبستگی» با مؤمنین و اجتناب از دوستی و اعتماد به مسلماننمایان و غیرمسلمین است و هیچ ارتباطی به وجوب اطاعت از کسی ندارد، زیرا آیة مذکور در وسط آیاتی آمده که مسلمین را از دوستی و اتّکاء به کفّار نهی کرده است. در آیة 51 فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡ﴾ [المائدة: 51]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، یهود و نصاری را دوست و یاور نگیرید، [آنان] دوست و یاور یکدیگرند و هرکه از شما [مؤمنین] ایشان را دوست و یاور گیرد او در شمار ایشان [محسوب] است».
و در آیة 57 فرموده:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَكُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ مِن قَبۡلِكُمۡ وَٱلۡكُفَّارَ أَوۡلِيَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ ﴾ [المائدة: 57]
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر [به راستی] مؤمن هستید، از خدا بپرهیزید و کسانی که پیش از شما کتاب [آسمانی] داده شدند و کافرانی که دین و آیین شما را به سُخره میگیرند، به دوستی مگیرید».
چنانکه ملاحظه میشود آیة منظور یعنی آیة 55 در میانة بخشی از سورة مائده قرار گرفته که مربوط به منع دوستی و اعتماد و اتّکاء به کفّار و اهل کتاب و تشویق مؤمنین به دوستی و همبستگی، با یکدیگر است. با توجّه به آیات قبل و بعد آن، واضح است که آیة شریفه خطاب به مؤمنین میفرماید غیرمسلمین دوستان شما نیستند بلکه یار و یاور واقعی شما خدا و رسول خدا و مؤمنینی هستند که نه با کراهت بلکه با خضوع و رغبت نماز میگزارند و زکات میپردازند و البتّه این گروه غیر از منافقین مسلماننمایی هستند که:
﴿وَلَا يَأۡتُونَ ٱلصَّلَوٰةَ إِلَّا وَهُمۡ كُسَالَىٰ وَلَا يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمۡ كَٰرِهُونَ ٥٤﴾ [التوبة: 54]
«به نمار حاضر نمیشوند مگر با کاهلی و انفاق نمیکنند مگر با کراهت».
بلکه مؤمنان واقعی در ادای نماز و پرداخت زکات ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ﴾ میباشند، یعنی اطاعت و عبادت خدا را با خشوع و خضوع به جای میآورند[8].
برخی از متعصّبین برای فریب عوام گفتهاند: چون آیة 55 با لفظ ﴿إِنَّمَا﴾ آغاز شده و
این لفظ برای تخصیص و انحصار استعمال میشود، پس منظور از
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ [المائدة: 55]
«کسانی که ایمان آوردهاند».
که به لفظ جمع آمده، یک فرد مخصوص است. میگوییم: تخصیص و انحصار لفظ ﴿إِنَّمَا﴾ بر مفهوم «ولیّ» وارد است نه بر مصداق آن، بدین معنی که «ولیّ» و دوست شما علاوه بر خدا و رسولخدا، فقط کسانی هستند که اطاعت و عبادت خدا ـ از جمله اقامة نماز و اعطای زکات ـ را با خضوع و رکوع به جا میآورند، نه اینکه بگوید: «ولیّ» شما فقط یک فرد خاصّ است و لزومی ندارد که این انحصار فقط یک فرد را شامل شود بلکه میتواند یک گروه یعنی هر فردی که دارای این خصوصیّات باشد و طاعت و عبادت خدا را خاضعانه به جای آورد، شامل شود. در آیة بعد یعنی آیة 56 نیز برای تشویق مؤمنین به دوستی با یکدیگر میفرماید:
﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ﴾. [المائدة:56]
«و هر که با خدا و رسولش و کسانی که ایمان آوردهاند دوستی کند [بداند که] گروه [مطیع اوامر] خدا پیروزاند».
به هرحال باتوجّه به تناسب آیات قبل و بعد از آیة مذکور و سیاق کلام، آشکار است که مقصود از «ولایت» در آیات این بخش از سورة مائده، دوستی و همبستگی است و ما نباید برای تأیید حدیثی که راوی آن «علی بن حَکَم» احمق و امثال اوست، ارتباط و تناسب آیات را با یکدیگر نادیده بگیریم و کلام خدا را نامربوط وبیتناسب جلوه دهیم.
چگونه ممکن است در کتاب هدایت و در قرآن مبین، خدا آیاتی دربارة نهی از اعتماد و دوستی با یهود و نصاری و کفّار نازل فرماید و ناگاه در میانة آیات مذکور بدون تناسب با مقام و مقال و بیمقدمّه، به جانشین بلافصل پیامبر و سرپرست و رهبر آیندة امّت که یک تن بیش نیست، با الفاظ جمع، اشاره کند و بقیة توضیحات را که به شناخت وی مربوط میشود به احادیث حاتمبخشی که افرادی از قبیل «برقی» خرافی و «علی بن حکم» احمق و امثال او روایت کردهاند، واگذارد، به طوری که فهم کامل آیات مذکور، منوط و متّکی به اینگونه روایات باشد؟!! آیا واضحتر و بهتر از این نمیشد، سرپرست آیندة أمّت را معرّفی و مردم را هدایت کرد؟! اگر قرار باشد آیه تا این اندازه محتاج روایت باشد کار مشکلتر میشود زیرا برای این آیه شأن نزول دیگری نیز ذکر شده که با ظاهر آیات متناسبتر است و شیخ طبرسی آن را در «مجمعالبیان» ذیل آیة 55 سورة مائده به نقل از «کلبی» آورده است ومیگوید: این آیات هنگامی نازل شد که «عبدالله بن سلام» (که از علمای یهود بود) و یارانش اسلام آوردند و در نتیجه یهود با آنان قطع رابطه کردند، ایشان نیز نزد پیامبر آمدند و از تنهایی و بییاوری شکوه کردند و آیة 55 نازل گردید[9].
اکنون باید بپردازیم به آیة 59 سورة مبارکة «نساء»، امّا پیش از ذکر آیه، ضرور است یادآور شویم که در جوامع روایی ما احادیث بسیاری از قول اهل بیت جعل کردهاند که منظور از «أولیالأمر» أئمّه اثناعشر میباشند و حدیث هفتم و شانزدهم باب 66 کافی نیز از آن جمله است. امّا این قول چنانکه خواهیم دید به هیچ وجه با آیة قرآن تناسب ندارد. خداوند فرموده:
﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِيالأَمْرِ[10] مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً﴾ [النساء: 59] «ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر [به راستی] به خدا و روز جزا ایمان دارید، خدای را اطاعت کنید و این پیامبر را اطاعت کنید و نیز اولیای امر را، و چنانچه در چیزی منازعه و اختلاف کردید [حُکم] آن را به [کتاب] خدا و [سنّت] پیامبر بازگردانید که این کار نیکوتر و خوشفرجامتر است»[11].
چنانکه ملاحظه میشود: خداوند متعال اطاعت خود و اطاعت رسول خود را بر اطاعت «أولی الأمر» مقدّم داشته و علاوه بر این، فعل امر ﴿أَطِيعُواْ﴾ را دربارة خود و پیامبرش تکرار فرموده ولی دربارة «أولی الأمر» به عطف آن به اطاعت از رسول اکتفاء نموده است. این کار نه از آن روست که ـ نعوذ بالله ـ خدا از تکرار فعل ﴿أَطِيعُواْ﴾ خسته شده یا فراموش کرده، بلکه بدان منظور فعل مذکور را سه بار تکرار نفرموده تا به تفاوت مراتب اطاعت از «أولیالأمر» نسبت به دو مطاع قبل اشاره نماید. و إلا اگر عدم تکرار فعل أمر، به منظور اجتناب از تکرار لفظ ﴿أَطِيعُواْ﴾ میبود، میبایست بار دومّ هم آن را تکرار نکند و با ذکر اوّلین فعل امر، بقیّه را با «واو» عطف به هم پیوند دهد تا مبتلا به تکرار نشود. پس آیه از تکرار اجتناب نداشته بلکه سبب عدم ذکر ﴿أَطِيعُواْ﴾ قبل از ﴿أُوْلِيالأَمْرِ﴾ آن است که برساند اطاعت از «أولیالامر» تابعی از اطاعت خدا و رسول خدا است و خود اطاعتی مستقل و همطراز از اطاعت از دو مطاع قبلی نیست و در سایة اطاعت از خدا و رسول و در محدودة آن قرار دارد. به عبارت دیگر، چون اطاعت از رسول را ـ که جُز امر حق نمیگوید ـ از حیث حُرمت تنازع، عین اطاعت از خدا میداند و فرموده:
﴿مَّن يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَ﴾ [النساء: 80]
«هر که پیامبر را اطاعت کند به راستی خدا را اطاعت کرده است».
لذا برای رسول خود فعل ﴿أَطِيعُواْ﴾ را تکرار کرده ولی چون اطاعت «أولیالأمر» را قابل تنازع میداند، از ذکر فعل ﴿أَطِيعُواْ﴾ اجتناب میکند و الا اگر «أولیالأمر» معصوم بودند و اطاعت از ایشان مانند اطاعت از رسول میبود، تنازع با آنان معنی نداشت زیرا پیامبر در امر و نهی قابل تنازع نیست چنانکه فرموده:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ ٱلۡخِيَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِينٗا﴾ [الأحزاب: 36]
«هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد که چون خدا و رسولش به امری فرمان دهند، برای آنان در کارشان اختیاری باشد و هرکه خدا و رسولش را نافرمانی کند به راستی که آشکارا گمراه شده است».
بدین ترتیب، میتوان فهمید که اگر امری از جانب «أولی الأمر» مغایر اطاعت خدا و رسول باشد، اجرایش لازم نخواهد بود، زیرا مستلزم تناقض است که خدا از یک سو از عصیان خود نهی فرماید و از سوی دیگر به اطاعت از فرمان مخالف امر الهی، فرمان دهد. و تناقض از خداوند حکیم علیم محتمل نیست. پس چنانکه گفتیم اطاعت از «أولی الأمر» تابع اطاعت خدا و رسول و در طول آن است. علاوه بر این، در آیات دیگر مطلقاً از اطاعت کسانی که عملشان برخلاف رای خداست، نهی شده است[12]. طبعاً اگر «أولی الأمر» همچون آنان عمل کنند، اطاعت از آنها نیز مشمول نهی مطلق آیات مذکور خواهد بود.
قید دیگر اطاعت از «أولی الأمر» کلمة ﴿مِنكُمْ﴾ است. یعنی «أولی الأمر» باید از «مؤمنین» که مخاطب آیه به شمار میروند، باشد، زیرا آیه با ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ﴾ آغاز شده است و البتّه پرواضح است که مؤمنین، غیر از منافقین و اهل کتاب و کفّارند و در بسیاری از آیات قرآن وصف ایشان آمده است[13]. و با توجّه به آیات مذکور معلوم میشود نباید از هر فاسق و فاجری اطاعت کرد ویا ولایت امر را به ایشان سپرد و چنین کسانی از مقصود آیه خارجاند. از اینها مهمتر اینکه خداوند منّان معنای ﴿مِنكُمْ﴾ را صریحاً بیان نموده و فرموده:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ.... وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ مَعَكُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ مِنكُمۡ﴾ [الأنفال: 75]
«کسانی که ایمان آوردند... و هجرت کردند و همراه شما جهاد کردند، آنان از شما
مؤمناناند».
پس منافقین و اهل کتاب وکفّار از مؤمنان نیستند بلکه کسی میتواند «ولیّ أمر» شود که «مؤمن» و مجاهد باشد.
در ذیل آیه نیز قید «فَإِن تَنَازَعْتُمْ = اگر نزاع و اختلاف کردید» آمده است که اثبات میکند امکان اختلاف و تنازع با «أولِی الأمر» منتفی نیست و در این مورد، برای حلّ اختلاف باید چنانکه حضرت علیu فرموده (نهجالبلاغه، نامة 53 و خطبة 125) به کتاب خدا و سنّت غیرمفرّقة پیامبر رجوع شود. از این رو، آیه نفرموده که اختلاف را به «أولی الأمر» برگردانید و یا با او تنازع نکنید، درحالی که اگر مصداق «أولی الأمر» امام معصوم و محدَّث و منصوب من عندالله بود، تنازع با او همچون تنازع با پیامبر، کفر و حرام بود. بدین ترتیب، «أولی الأمر» خود مانند سایر مؤمنین داخل در مخاطبینِ ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ﴾ بوده و برخلاف خدا و رسول خدا، مرجع حلّ اختلاف نیستند.
کلمة «أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ» یک بار دیگر در آیة 83 سورة نساء تکرار شده و فرموده:
﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡ﴾ [النّساء: 83]
«و چون ایشان را خبری از ایمنی و یا ترس [و ناامنی] برسد، آن را نشر و پخش میکنند و حال آنکه اگر آن را به پیامبر و اولیای امر خویش بازگردانند [و آنان را آگاه سازند] کسانی از آنان که توان درک حقیقت [ماجرا] را دارند، آن را خواهند دانست».
در این آیه خداوند از کسانی که اخبار هراسانگیز یا موجب آرامش و اطمینان را قبل از مراجعه به «أولی الأمر» (به صیغة جمع) پخش و نشرکردهاند، مذمّت فرموده است. پس معلوم میشود که در زمان رسول خداص بیش از یک نفر مصداق «أولی الأمر» بودهاند و «أولی الأمر» زمان آنحضرت، همان منصوبین از جانب پیامبر بهمناصب مختلف و فرمانداران کشوری و لشکری میباشند که البتّه معصوم نبوده، بلکه قابل عزل نیز بودهاند، در حالی که معصوم قابل عزل نیست.
دلیل دیگری که اثبات میکند منظور از «أولی الأمر» أئمة اثنیعشر نیستند، آن است که در زمان نزول آیه، جُز حضرت علیu مصداق دیگری نداشته، در حالی که خطاب آیه و اسم جمع «أولی»، لاأقل باید مؤمنین زمان رسول را شامل گردد و ایشان در شمول آیه، نسبت به سایرین حقّ تقدّم دارند و اگر مشمول چنین خطابی نباشند، خطاب به ایشان لغو خواهد بود. لاجرم مخاطب لفظ ﴿مِنكُمْ﴾ همان مؤمنین معاصر پیامبر بودهاند که مأمور بودند از «أولی الأمر» (به صیغة جمع) خودشان ـ در صورت عدم تخطّی از کتاب و سنّت ـ اطاعت کنند و طبعاً «أولی الأمر» یک تن و یا أئمّة آیندة ناموجود در زمان خطاب و یا علما و سلاطین پس از رسول اکرمص نمیتواند بود و باید در زمان نزول آیه، اولی الأمری از خود مؤمنین، موجود باشد که آنان جُز همان اولیای امور و فرمانداران کشوری و لشکری نیستند.
با توجّه به مطالب بالا، مخاطب ﴿تَنَازَعْتُمْ﴾ و ﴿فَرُدُّوهُ﴾ نیز در درجة اول، مؤمنین و أولواالأمر زمان پیامبر بودهاند و أولواالأمر از خطاب آیه، خارج نبودهاند، به دلیل آنکه لفظ «أولیالأمر» در مقطع آیه پس از «رسول» ذکر نشده و چنانچه ایشان مشمول خطاب ﴿تَنَازَعْتُمْ﴾ و«رُدُّوا» نبودند، آیه قطعاً میفرمود: «فردّوه إلى الله والرّسول وأولي الأمر» و آنها را نیز مرجع حلّ اختلاف قرار میداد و همین عدم ذکر ایشان، دلیل آن است که معصوم نیستند.
به هنگام نزول آیه نیز، هیچ یک از أئمّة اثنیعشر به عنوان مرجع واجب الإطاعه در جمیع شؤون دین و دنیا برای مسلمین، شناخته نبودند و بعدها نیز به گواهی تاریخ، امارت و حکومت در اختیارشان قرار نگرفت و حتّی پس از پیامبرص نیز، مسلمانان بالاترین مقام بلاد اسلام یعنی خلیفه ـ از جمله خلفای راشدین ـ را مقامی مطلقاً واجبالإطاعه و تنازعناپذیر و فوق مرتبة جوابگویی به مردم، نمیدانستند.
مشکل دیگر آن اســت کـه چنانچـه مقصود از «أولی الأمر» را أئمّة معصومین دوازدهگانه بدانیم ـ با توجّه به اینکه در آیة مذکور به نُوّاب أولی الأمر هیچ اشارهای نشده است ـ در نتیجه آیة شریفة قرآن، پس از امام حسن عسکریu ـ صرف نظر از اینکه آن بزرگوار و اجداد امجادش، به جُز حضرت علی، حکومت و امارت نداشتند ـ تا ظهور و قیام امام دوازدهم، بلاموضوع خواهد شد!! در این صورت میپرسیم تا زمان ظهور امام، تکلیف ما با این آیه چیست؟ و به چه دلیل باید از اوامر کسی غیر از دوازده تن مذکور، اطاعت کرد؟
علاوه بر این، میپرسیم: آیا فرمانداران کشوری و لشکری زمان رسول خداص ـ در صورت عدم تخطّی از کتاب و سنّت ـ واجب الإطاعه بودند یا خیر؟ اگر مسلمین عصر پیامبر اطاعت از فرمانداران خود را واجب نمیدانستند؟ آیا هرج و مرج ایجاد میشد یا خیر؟ و چنانچه بگوییم: اطاعت از آنها واجب بود، میپرسیم: به چه عنوان غیر از «ولیّ أمر» و «والی» بودن از آنها اطاعت میشد؟ و آیا مردم آنها را معصوم و قولشان را حجّت و مرجع حلّ اختلاف میدانستند؟
علاوه بر این در نامة 53 نهجالبلاغه که امیرالمؤمنین، مالک أشتر نخعی را به عنوان والی مصر منصوب کرد، آمده است: «حین ولّاه مصر = هنگامی که او را بر مصر ولایت داد» و در این نامه چند بار او را «والی» شمرده واز جمله میفرماید: «تنظر فیه من أمور الولاة قبلك = به کارهای والیان پیش از خودت مینگری»، سپس فرموده: «واردد إلى الله ورسوله ما یضلعك من الخطوب، ویشتبه علیك من الأمور، فقد قال الله تعالى لقوم أحَبَّ إرشادهم: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ.... = کارهای دشوار را که [حلّ آنها] بر تو گران آید و تو را درمانده سازد و أموری که بر تو مشتبه شود [و نتوانی حکم حقّ را بدانی] به [کتاب] خدا و [سنّت] پیامبر بازگردان که خداوند متعال به کسانی که هدایتشان را خواسته، فرموده: ﴿أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ...﴾ و بدین ترتیب «مالک أشتر» را از مصادیق «أولی الأمر» شمرده در حالیکه او نه امامِ معصومِ منصوب من عندالله بوده و نه سلطان و امثال آن. (و نیز ر. ک. ص 629).
* حدیث 8- این حدیث را که سند آن دارای عیوب حدیث هفتم است آقای بهبودی پذیرفته است! امام کاظمu به مردی ایرانی میفرماید: اطاعت من همچون اطاعت از علیّ بن أبیطالب واجب است. میگوییم: اطاعت از امیرالمؤمنینu از آن رو واجب بود که اکثریّت مهاجر و انصار با آن بزرگوار بیعت کرده بودند، ولی با امام کاظمu که بیعت نشده بود، تا اطاعتش واجب گردد.
دیگر آنکه میپرسیم: چرا امام کاظم به زبان فارسی سائل را پاسخ نگفت. اگر آن حضرت چنین میکرد قطعاً رُوات حدیث، این موضوع را به عنوان یکی از معجزات و کرامات آن بزرگوار نقل میکردند. خصوصاً که سائل آن حضرت را کاملاً نمیشناخت و به همین سبب پرسید: آیا اطاعت از تو مانند اطاعت از أمیرالمؤمنینu واجب است یا خیر؟ اگر امام به فارسی او را پاسخ میگفت، این کرامت، در تحکیم ایمان وی نیز مفید بود. در حالی که کلینی در روایت هفتم باب 120 کافی مدّعی است که امام کاظمu کلام یک خراسانی را به لهجة خراسانی پاسخ گفت و این کار از نشانههای امامت شمرد!
مهمتر از اینها میپرسیم: چرا پیامبر اکرمص چنین نمیکرد و برای سران مناطق مختلف به زبان عربی نامه مینوشت و برای ایشان به زبان خودشان نامه نمیفرستاد و با نمایندگانشان به زبان خودشان سخن نمیگفت؟!
* حدیث 9- سند آن دارای عیوب دو حدیث قبل است و هر دو «محمّدباقر» آنرا صحیح ندانستهاند و مجلسی به ضعف آن تصریح کرده است.
* حدیث 10- حدیثی مجهول و بیاعتبار است که راوی ادّعا کرده امام بدون ذکر دلیل فرموده: مردم در اطاعت، بندة ما هستند!!!
* حدیث 11- یکی از روات آن «صالح بن السِّندیّ» نام دارد که ضعیف و ناموثّق است. روایات او از جمله روایت 568 روضة کافی تفرقهانگیز و برخلاف حقایق تاریخی است[14]. متن حدیث نیز مانند حدیث سوّم همین باب کاملاً معیوب است و برای مسلمین اصول دین تراشیده و میگوید: امام صادقu فرمود: هر که ما را بشناسد مؤمن است و هر که ما را انکار کند کافر است و هر که ما را نشناسد و انکار کند، گمراه است!
البتّه این سخن با قرآن موافق نیست زیرا قرآن کریم کفر و ایمان را به طول کامل بیان نموده و فرموده:
﴿... ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ﴾ [البقرة: 177]
«نیکوکار کسی است که به خدا و روز بازپسین و فرشتگان و کتاب[خدا] و پیغمبران ایمان آورده و مال را با اینکه دوست میدارد به خویشاوندان و یتیمان و در راهماندگان و خواهندگان و در [راه آزادی] بردگان و اسراء بدهد و نماز را بپا دارد و زکات بپردازد و آنان که چون پیمان بندند بدان وفا کنند و شکیبایان در سختی و تهیدستی و به هنگام جهاد، ایناناند که [در ادّعای ایمان] راست گفتهاند و ایشان همان پرهیزگاراناند».
چنانکه ملاحظه میشود در این آیه اصول ایمان و نمونههای عمل صالح ذکر شده و در واقع شارح و مفسّر آیاتی است از قبیل آیة:
﴿مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ﴾ [البقرة: 62 و المائدة: 69 و الأنعام: 48 و مریم: 60 و سایر آیات]
«هر که به خدا و روز جزا ایمان آرد و کرداری شایسته کند پس پاداش اینان نزد پروردگارشان [محفوظ] است و [در روز بازپسین] هیچ نگرانی ندارند و اندوهگین نشوند».
امّا در کتاب خدا شناخت امام و پیروی از او مناط کفر و ایمان و یا ضلالت و هدایت نیست. در حالی که در آیة 177 سورة مبارکة «بقره» چنانکه دیدیم اصول ایمان و نمونههایی از عمل صالح را بیان فرموده و اگر شناخت امام از اصول ایمان میبود، از ذکرش دریغ نمیورزید و بیان آن را برعهدة امثال «صالح سِندی» نمیگذاشت!
همچنین قرآن ضلالت را نیز به وضوح بیان نموده و فرموده:
﴿وَمَن يَكۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَكُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِيدًا﴾ [النّساء: 136]
«هرکه به خداوند و فرشتگانش و کتب [آسمانیاش] و پیامبرانش و روز بازپسین کفر ورزد به راستی گمراه شده است».
اگر انکار یا عدم معرفت امام مایة کفر و ضلالت بود، بیان آن را بر عهدة «علیّ بن ابراهیم» معتقد به تحریف قرآن، نمیگذاشت! زیرا کفر و ایمان و ضلالت و هدایت مهمترین موضوع دیانت و شریعت است و قرآن باید حدّأقل، مهمترین اصل دین را خود به وضوح بیان فرماید. در حالیکه میبینیم قرآن هیچ اشارهای به لزوم ایمان به أئمة معصوم منصوب من عندالله نفرموده است.
* حدیث 12- وجود «محمّد بن فُضَیل» در سند حدیث موجب ضعف آن است[15]. متن این حدیث و حدیث قبل، با احادیث باب 57 موافق نیست. در قرآن کریم مسألة امامت أئمّة اثنیعشر مطرح نشده و طبعاً مردم در عدم معرفت أئمّه مسؤول نیستند.
* حدیث 13- دربارة حدیثی که حتّی مجلسی آن را ضعیف شمرده است ما چه بگوییم؟
* حدیث 14- متن آن مخالف قرآن نیست.
* حدیث 15- در صفحة 353 دربارة این حدیث سخن گفتهایم، بدانجا مراجعه شود.
* حدیث 17- مجلسی اینحدیث را مجهول شمرده، یکی ازرُوات آن خائنیاست به نام «محمّد بن عیسی» و دیگری کذّابی است موسوم به «یونس بن عبدالرّحمان» که هر دو را میشناسیم[16]. این دو از «عبدالأعلی» نقل میکنند که احادیث او نیز غالباً وضع خوبی ندارد. وی مدّعی است که امام صادقu فرمود: روز قیامت، مردم را با امامشان فرا میخوانند و در تأیید سخنش این آیه را تلاوت نمود:
﴿ يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡ﴾ [الإسراء: 71]
ما میگوییم: امامu چنین سخنی نگفته بلکه «عبدالأعلی» خدعه کرده و بقیّة آیه را نیاورده است. در این آیه لفظ «إمام» به معنای منقول و اصطلاحی نیست بلکه به معنای «نامة أعمال» و «کارنامه» است. رُوات کافی با این آیه بسیار بازی کردهاند، از جمله در همین حدیث و در حدیث اوّل باب 83 که ما آن را در صفحه 336 و 337 بررسی کردهایم. آیة مذکور چنین است:
﴿ يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡۖ فَمَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ يَقۡرَءُونَ كِتَٰبَهُمۡ وَلَا يُظۡلَمُونَ فَتِيلٗا ﴾ [الإسراء: 71]
«روزی که هر یک از مردم را با نامة اعمالشان فراخوانیم پس هر کس نامهاش به دست راستش داده شود، آناناند که [به آسانی و شادمانی] نامة خویش بخوانند و به اندازة رشتة هستة خرما، ستم نشوند».
نمیدانم این راویان که مخرّب قرآناند، چرا به نام امام با قرآن بازی کردهاند؟ آیا غیرمستقیم میخواهند بگویند که امام با کتاب خدا آشنا نبوده است؟!
[1]- ر. ک. صفحه 439 کتاب حاضر.
[2]- ر. ک. صفحه 99 کتاب حاضر.
[3]- همان آیهای است که در حدیث چهارم این باب نیز به آن استناد شده است.
[4]- او را در صفحه 286 همین کتاب معرّفی کردهایم.
[5]- روایت شماره 4 صفحۀ 201 کتاب حاضر را او روایت کرده است. روایت 87 باب مفتضح 165 نیز از اوست.
[6]- او در صفحه 416 معرفی شده است.
[7]- به احتمال قوی کسانی که متوجّه اشکالات وارد بر این قصّه شدهاند، مسأله اعطای انگشتر را به اعطای حلّه، تغییر دادهاند تا از اشکالات آن بکاهند. ر. ک. کافی باب 122، حدیث 3.
[8]- با توجه به توضیحات فوق معلوم میشود که لفظ «راکع» در این آیه به معنای لغوی استعمال شده، نه به معنای منقول و اصطلاحی (که به معنای رکنی از ارکان نماز است). چنانکه در آیه 24 سوره «صاد» نیز لفظ «راکع» به معنای لغوی به کار رفته و فرموده: ﴿فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ۩ ٢٤﴾= حضرت داود از پروردگارش آمرزش خواست و فروتنانه و با خضوع به رو درافتاد [و سجده کرد]» و إلا چگونه ممکن است کسی که بر زمین افتاده رکوع کند؟!
[9]- ما در حاشیه صفحه 145 کتاب شریف «شاهراه اتّحاد» اندکی درباره آیه 55 سوره مائده، سخن گفتهایم و در اینجا تکرار نمیکنیم.
[10] ـ «اُولی» کلمۀ جمع است که از جنس خود، مفرد ندارد.
[11]- محقّق فاضل و برادر مجاهد ما مرحوم قلمداران/ در کتاب ارمغان آسمان (صفحه 83 به بعد) دربارۀ این آیه تحقیقی عمیق به عمل آورده که مطالعه آن بسیار مفید است. اینجانب نیز در تفسیر «تابشی از قرآن» مقصود از «اُولِی الامر» را توضیح دادهام.
[12]- در این مورد رجوع کنید به کتاب شاهراه اتّحاد، صفحه 72 و 73.
[13]- از قبیل آیات نخست سوره المؤمنون و (الشّوری: 36 تا 39) و (الحجرات: 15) و آیات بسیار دیگر.
[14]- هر دو «محمّدباقر» حدیث 568 روضه کافی را صحیح ندانستهاند.
[15]- وی در صفحه 306 همین کتاب معرّفی شده است.
[16]- این دو تن را در صفحه 215 معرّفی کردهایم.