28. باب روایة الکتب والحدیث وفضل الکتابة والتّمسّك بالكتب
این باب دارای پانزده حدیث است که مجلسی احادیث دوّم، پنجم و سیزدهم را صحیح شمرده و حدیث دهم را نیز همطراز صحیح دانسته و پذیرفته است. آقای بهبودی نیز حدیث دوّم، دهم و سیزدهم را صحیح دانسته است.
* حدیث 1- مجلسی میگوید: این حدیث «موثّق» است. البتّه حدیثی که ناقلش «علیّ بن ابراهیم» باشد غالباً وضع خوبی ندارد. از جمله همین حدیث که متن آن خراب است.
خداوند میفرماید:
﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ هَدَىٰهُمُ ٱللَّهُۖ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمۡ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ ﴾ [الزّمر: 18]
«بشارت ده بندگانم را، آنان که گفتار را میشنوند، آنگاه نیکوترینش را پیروی میکنند، آناناند که خداوند هدایتشان فرموده و فقط آنان خردمنداناند».
چنانکه ملاحظه میفرمایید آیة کریمه به وضوح تمام و صراحت کامل از پذیرش و پیروی نیکوترین اقوال سخن میگوید. امّا رُوات این حدیث به حضرت صادقu تهمت زدهاند که امام ـ نعوذ بالله ـ آیه را تفسیر به رأی کرده و فرموده: مربوط به کسی است که «حدیثی را بشنود و بیکم و کاست و همچنانکه شنیده نقل کند = یَسمع الحدیث فیُحدّث به کما هو سمعه، لا یزید فیه ولا ینقص منه»!!
اوّلاً: أئمه خود از «تفسیر به رأی» نهی فرمودهاند، حاشا که امام چنین کند.
ثانیاً: پیروی و تبعیّتکردن چه ربطی به نقل دارد، ممکن است کسی مسموع خود را درست و دقیق نقل کند، امّا آن را نپذیرفته باشد و از آن پیروی نکند. قطعاً امام چنین سخنی نمیگوید.
* حدیث 2- نام محمّد بن الحسین مشترک است بین چند راوی و معلوم نیست مقصود کلینی کدام یک از آنهاست. امّا به هر حال هر دو «محمّد باقر» آن را صحیح دانستهاند.
* حدیث 3- به قول مجلسی ضعیف است و از نظر مضمون مانند حدیث قبلی است.
* حدیث 4- این حدیث نیز از منقولات علیّ بن ابراهیم است که غالباً احادیثش معیوب است، یکی دیگر از رُوات آن خبیثی موسوم به علی بن أبی حمزة بطائنی و بسیار ضعیف است. او را پیش از پرداختن به سایر روایات این باب، معرّفی خواهیم کرد. متن حدیث نیز مخالف قول علمای شیعه است، زیرا میگویند هر یک از أئمّه در أعمال خویش تابع کتابی مخصوص به خود، بودهاند و با نظر به آن و با توجّه به شرایط زمان خود سخن میگفتند و عمل میکردند!! از این رو علما ادّعا میکنند که باید اقوال ائمّه را با توجّه به زمان و اوضاع آنها، تعبیر و تفسیر کرد، در نتیجه اگر قول یک امام را به امام دیگر نسبت دهیم، در فهم صحیح آن خلل ایجاد میشود و چه بسا به صورت نادرستی فهمیده و تعبیر شود. امّا در این روایت ابوبصیر خلاف این رأی را از حضرت صادقu نقل کرده است!!
اینک لازم است یکی از راویان حدیث فوق را بشناسیم: علیّ بن ابیحمزه سالم البطائنی[1] را علمای رجال ضعیف و ملعون و پیشوای «واقفیّه» گفتهاند زیرا او مذهب واقفی را بنیان نهاد. در رجال کشّی نیز روایاتی در ذمّ وی نقل شده است و حضرت رضاu او و اصحابش را به خر تشبیه نموده است[2]! واقفیها أئمّة پس از حضرت کاظم را قبول ندارند و آنها را دروغگو میدانند!
لازم است بدانیم که «بطائنی» مباشر حضرت کاظمu بود و اموال آن حضرت در اختیار وی و زیاد بن مروان القندی و عثمان بن عیسی قرار داشت. بنا به نقل شیخ طوسی در کتاب الغیبه، آنان پس از وفات امام کاظمu به طمع مال دنیا با یکدیگر تبانی، و اموال آن حضرت را اختلاس کردند و کنیزان او را برای خود گرفتند والبتّه مقداری از اموال مذکور را برای فریفتن مردم و دلجویی از طرفداران خود، خرج کردند و چون میخواستند اموال آن حضرت را به وُرّاث او نپردازند و خود استفاده کنند، ناگزیر گفتند آن حضرت وفات نکرده بلکه غیبت نموده و در آینده ظهور خواهد کرد[3]!! حضرت رضا نیز چنانکه گفتیم بطائنی و یارانش را تکذیب فرمود. لازم است بدانیم که یازده حدیث باب مفتضح 165 کافی نیز از مرویّات اوست. در اینجا چند نمونه از احادیث او را میآوریم:
1- علیّ بن أبیحمزه مانند «وشّاء» که ادّعا کرده بود امام رضاu فرموده: اعمال نیک و بد بندگان بر پیامبر عرضه میشود[4]، روایت کرده که حضرت صادقu نیز فرموده: برحذر باشید که هر بامداد اعمال نیک و بد بندگان بر پیامبر عرضه میشود، و این همان است که خداوند فرموده:
﴿ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ﴾ [التوبة: 105]
«عمل کنید که به زودی خداوند و پیامبرش عمل شما را خواهند دید».
و سکوت کرد [و بقیّة آیه یعنی ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ﴾ را که منظور از آن أئمّه است، به سبب شرایط خاصّ جلسه، قراءت نکرد][5].
اینک ببینیم آیا این قول که به عنوان حدیث، به امام صاقu نسبت داده شده، واقعیّت دارد یا خیر؟ گمان ندارم هیچ مسلمانی حاضر شود که با آیات شریفة قرآن بازی کند و حاشا که امام بزرگوار چنین کند. آیة مذکور به هیچ وجه مربوط به عرض و ارائة اعمال بندگان به رسول خداص و ائمّه نیست. اگر به آیات قبل و بعد و سیاق آیات نظر کنید، به وضوح ملاحظه میکنید آیه مربوط به منافقینی است که از غزوة تبوک تخلّف کردند و چون دیدند پیامبر و مجاهدین فاتحانه از جهاد بازگشتند، برای عذرخواهی آمدند. خدا در آیات قبل راجع به ایشان فرموده:
﴿رَضُواْ بِأَن يَكُونُواْ مَعَ ٱلۡخَوَالِفِ وَطَبَعَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٩٣ يَعۡتَذِرُونَ إِلَيۡكُمۡ إِذَا رَجَعۡتُمۡ إِلَيۡهِمۡۚ قُل لَّا تَعۡتَذِرُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَكُمۡ قَدۡ نَبَّأَنَا ٱللَّهُ مِنۡ أَخۡبَارِكُمۡۚ وَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ﴾ [التوبة: 94]
«راضی شدند که با بازماندگان باشند و خداوند بر دلهایشان مهر نهاده از این رو در نمییابند، چون نزدشان بازگشتهاید پوزش میخواهند [ای پیامبر] بگو: پوزش مخواهید، هرگز سخن شما را باور نمیکنیم که خداوند ما را از اخبار شما آگاه فرموده و خداوند و پیامبرش عمل شما را خواهند دید».
یعنی: به جای اینکه الآن عذر بیاورید و بهانهای بتراشید که ما از شما بپذیریم، بهتر است عمل کنید، اگر عملاً در جهاد آینده و سایر خدمات دینی و اسلامی حاضر شدید و این تخلّف نابجای خود را اصلاح و جبران کردید، طبعاً خدا و پیامبرش و مؤمنین کارهایتان را میبینند و صداقت شما معلوم خواهد شد و اِلا صرف ادّعای لفظی چیزی را ثابت نمیکند. سپس در آیات بعدی مردم را به چند دسته تقسیم میفرماید:
اوّل: عربهای بادیهنشین (= اعرابی) که اهل نفاقاند و زکات را مانند تاوان و جریمه میدانند.
دوّم: بادیهنشینانی که برخلاف گروه اوّل به خداوند و آخرت ایمان دارند.
سوّم: «ٱلسَّٰبِقُونَ ٱلۡأَوَّلُونَ» از مهاجرین و انصار و پیرویکنندگان از آنان.
چهارم: گروهی از بادیهنشینان اطراف مدینه را چنین معرفی میکند:
﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡ﴾ [التوبة: 101]
«از اهالی مدینه برخی بر نفاق خو گرفتهاند و تو آنها را نمیشناسی، ما آنها را میشناسیم».
اگر اعمال عباد بر پیامبر عرضه میشد او نیز منافقین را میشناخت.
پنجم: کسانی که به گناه و خطای خود اعتراف دارند و کار نیک و بد را به هم آمیختهاند.
سپس در آیة 105 میفرماید:
﴿وَقُلِ ٱعۡمَلُواْ فَسَيَرَى ٱللَّهُ عَمَلَكُمۡ وَرَسُولُهُۥ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ﴾ [التوبة: 105]
«(ای پیامبر) بگو: عمل کنید که بزودی خداوند و پیامبرش و مؤمنان عمل شما را خواهند دید».
ملاحظه میکنید که مرجع ضمیر جمع مخاطب مذکر در ﴿لَّا تَعۡتَذِرُواْ لَن نُّؤۡمِنَ لَكُمۡ﴾ و ﴿أَخۡبَارِكُمۡ﴾ و ﴿عَمَلَكُمۡ﴾ منافقین است و آیه میفرماید خدا و رسول و حتّی مؤمنین نیز عمل شما را خواهند دید. خصوصاً که حرف استقبال (= س) در جملة سَیَرَی اللهُ ورسولُهُ والْـمُؤمنون = به زودی (= در آینده) خدا و پیامبرش و مؤمنین خواهند دید، به وضوح تمام مقصود آیه را آشکار میکند. زیرا خدا همیشه عالم و ناظر و شاهد اعمال است و علم الهی مقیّد به زمان نیست که واقعیّتی را در آینده بداند و علم الهی ـ نعوذ بالله ـ افزایش یابد. علاوه بر این، عطف «مؤمنون» به خدا و رسول میرساند که عمل مخاطبین حتّی برای مؤمنین نیز مشهود خواهد بود و اختصاصی به پیامبر اکرمص ندارد. حال میپرسیم: آیا کلینی و راویانش معتقدند که اعمال هر کسی به مؤمنین ارائه میشود؟!
آیا کلینی نمیداند که اگر امری در مورد همة مؤمنین صادق باشد، دیگر امتیاز چندانی برای پیامبر و ائمّه نخواهد بود؟
آیا کلینی خداوند کریم را «ستّارالعیوب» نمیداند؟! در حالی که قرآن میفرماید:
﴿وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِۦ خَبِيرَۢا بَصِيرٗا﴾ [الإسراء: 17 – الفرقان: 58]
«کافی است که پروردگارت به گناهان بندگانش آگاه و بینا باشد».
پس دیگر چه نیازی است که پیامبر و ائمّه از اعمال بندگان مطلع باشند؟
اگر به قول کلینی و رُوات او، پیامبر به اعمال همگان واقف است چرا خداوند میفرماید:
﴿يَوۡمَ يَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُيُوب﴾ [المائدة: 109]
«روزی که خداوند پیامبران را گرد میآورد و میفرماید: [از جانب امّت] چه پاسخ داده شدید؟ گویند: ما را علمی نیست، همانا این تویی که دانای غیبهایی».
اگر عرض اعمال عباد بر پیامبرص راست بود، طبعاً ایشان را علمی میبود! همچنین پیامبر در قرآن میگوید:
﴿وَلَآ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ﴾ [الأنعام: 50 – هود: 31]
«غیب نمیدانم».
خداوند میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يُعۡجِبُكَ قَوۡلُهُۥ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ ٢٠٤ وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي ٱلۡأَرۡضِ لِيُفۡسِدَ فِيهَا وَيُهۡلِكَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَ﴾ [البقرة: 204-205]
«از مردم کسانی هستند که گفتارش را در زندگی دنیا میپسندی و تو را به شگفت میآورد و خدا را بر آنچه در دل دارد گواه میگیرد در حالی که سختترین دشمنِ [حقّ] است و چون از نزدت برود به فساد در زمین میکوشد و کِشت و نسل را نابود میسازد».
اگر اعمال عباد بر پیامبر عرضه میشد قطعاً پیامبر از گفتار چنین کسانی شگفتزده نمیشد و آن را نمیپسندید.
دیگر آنکه چنانکه گفتیم: مرجع ضمیر جمع مذکّر مخاطب منافقینی هستند که حضور رسول خدا بودند و عذر میآوردند و اصلاً خطاب به مؤمنین معاصر پیامبر یا مؤمنین زمانهای بعد نیست و خداوند به هیچ وجه نفرموده عمل کنید که عمل شما را پس از وفات در عالم برزخ به رسول خدا و ائمّه عرضه میکنند. ملاحظه کنید چگونه با آیات إلهی بازی کردهاند؟!
علاوه بر این، علیu در «نهجالبلاغه» دربارة خداوند میفرماید: «لا یَشغَلهُ شَأنٌ» (خطبة 178) و «لایشغله سائلٌ» (خطبة 182) یعنی: «نه امری خدا را از امور دیگر و نه اجابت سائلی او را از اجابت سائلین دیگر باز میدارد» و نیز میفرماید: «لا یُلهیه صوتٌ عن صوتٍ = آوایی او را از آوایی دیگر مشغول و غافل نمیسازد» (خطبة 195). پس این صفت خداوند است که میتواند در زمان واحد به امور کثیر و متعدّد توجّه فرماید، طبعاً غیرخدا، از جمله انبیاء و ائمّه چه در حیات و چه در ممات چنین صفتی ندارند، پس چگونه ممکن است که اعمال یک شبانهروز بندگان (فرض کنید جمعیت ایران و عراق و لبنان و.....) به پیامبر یا امام عرضه شود و او به یکایک آنها توجّه کند و از اعمال نیک و بد تکتک افراد مطّلع شود؟!!
وانگهی وقتی حساب بندگان جز با خدا نیست [الأنعام: 52 و الشّعراء: 113 و الغاشیة: 25 و 26] در این صورت فایدة این کار چیست که پیامبر یا امام بداند که امروز در ایران چند هزار دروغ گفته شده و یا بر منابر فلان شهر چه قدر خرافات به نام دین به مردم عرضه شده یا چه قدر از حقوق شرعی مردم پایمال شده یا چه قدر رشوه داده شده و...؟! نعوذ بالله من هذه الخرافات.
2- بطائنی از ذکر خبری که دالّ بر تحریف قرآن است نیز ابایی ندارد، در روایت 8 باب مفتضح 165 کافی به امام صادق نسبت داده که فرموده: آیة 71 سورة احزاب چنین نازل شده است:
﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فی ولایه عَلیٍّ و الأئمّه مِن بعده فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِيمًا﴾ [الأحزاب: 71][6]
باید گفت: راوی به آیة:
﴿وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ﴾ [الحجر: 9]
«البتّه ما هر آینه حافظ آن (= قرآن) هستیم».
عقیده نداشته است.
3- در روایت 35 همان باب از قول امام باقرu در تفسیر آیة
﴿فَأَقِمۡ وَجۡهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفٗا﴾ [الروم: 30]
« پس با اعتدال [بیتمایل به این سو و آن سو] به دین الهی روی آور».
میگوید: منظور ولایت است. یعنی شبیه همان سخن مسیحیان که میگویند: دین یعنی دوستی حضرت عیسیu[7].
4- همین شخص در باب 168 خبر 13 را روایت کرده[8] و میگوید: چون رسول خداص به معراج رفت به جایی رسیدند که جبرئیل پیامبر را نگاه داشت و فرمود: ای محمّد! اینجا توقّف کن، تو در جایی ایستادهای که هیچگاه نه فرشتهای و نه پیامبری در آنجا ایستاده است. همانا پروردگارت نماز میخواند (= إنَّ رَبَّكَ یُصَلِّي)!! حال بطائنی باید جواب دهدکه خدا برای که نماز می خواند؟ آیا خدا هم عبادت میکند؟! آیا اینان خدا را میشناختهاند که برایش عبادت جعل کردهاند؟ آیا اینراویان معنا و هدف عبادت را میدانند؟ عجیبتر اینکه قرآن نفرموده: رسول اکرم، خدا را دیده است بلکه فرموده: آیات بزرگ إلهی را مشاهده فرمود. علاوه بر آنکه آیۀ ﴿فَكَانَ قَابَ قَوۡسَيۡنِ أَوۡ أَدۡنَىٰ ٩﴾ [النجم: 9] «فاصلهاش بهقدر دو کمان یا نزدیکتر بود» مربوط به فاصلۀ جبرئیلu به محمّدص است، امّا راوی در این روایت پیامبر را در فاصلۀ دو کمان یا کمتر از خدا ـ عزّ ذکره ـ قرار داده و برای خدا ـ نعوذ بالله ـ مکان قائل شده است!! زیرا میخواسته خدا از این فاصلۀ نزدیک(!!) از پیامبر بپرسد: پس از خودت که را در امّت گذاشتی؟ و پیامبر بگوید: خدا داناتر است و خدا بفرماید: علیّ بن أبیطالب! راوی با قائل شدن عبادت و مکان برای خداوند ـ تبارک وتعالی ـ خواسته ولایت امیرالمؤمنین را اثبات کند؟!!
باری، همینجا یادآوری میشویم که حدیث 27 همین باب را که متن آن را در صفحة 132 کتاب حاضر آوردیم، همین بطائنی نقل کرده است.
5- همین شخص روایت کرده که روزی با حضرت کاظمu که بهباغی در خارج شهر میرفت همراه شدم. آن بزرگوار بر قاطری و من بر خرم سوار بودیم. در راه شیری راه بر ما گرفت، من بسیار ترسیدم امّا امام کاظمu اهمّیّتی نداد دیدم که شیر برای آن حضرت خضوع کرده و صدایی از گلویش برمیآمد، آن حضرت ایستاد و به صدایش گوش داد، شیر دستش را بر باسن قاطرش گذاشت (چرا قاطر نترسید و رم نرد؟ آیا او هم شیر را میشناخت و از او نمیترسید؟!) من بسیار ترسیده بودم سپس شیر به کنارة راه رفت و امام کاظم رویش را به سوی قبله کرد و شروع کرد به دعا کردن و لبهایش میجنبید امّا نفهمیدم چه میگوید، سپس به شیر اشاره کرد که برود، شیر مدّتی طولانی صدایی از گلو برآورد و امام میفرمود: آمینآمین، آنگاه شیر رفت و از دیدگانمان غائب شد و امام به راه خود رفت و من نیز به دنبالش. چون مقداری از آنجا دور شدیم پرسیدم: فدایت شوم، ماجرای شیر چه بود؟ به خدا که من از او بر شما ترسیدم و از کاری که با شما داشت در شگفت شدم! امام فرمود: ماده شیرش دچار سختی زایمان شده بود، از من خواست که از خدا بخواهم زایمان بر او آسان شود (عجب شیر فهمیده و دلسوزی بوده زیرا تا متوجّه شد مادهاش در زایمان با دشواری روبرو شده فوراً درصدد رفع مشکل برآمد، شیرهای زمان ما باید از شیرهای زمان بطائنی درس همسرداری بیاموزند!) من نیز چنین کردم و از دلم گذشت که مادهاش، شیر نری میزاید و او را خبر دادم او نیز گفت: خدا بر تو و بر خاندانت و بر هیچ یک از شیعیانت درّندگان را مسلّط نسازد، من نیز گفتم: آمین![9]
حال اگر کسی بپرسد: شیر از کجا امام را شناخت؟ لابد باید در جواب بگوییم که او هم حدیث لوح[10] را خوانده بود!
چون در اینجا تا حدودی «بطائنی» را معرّفی کردیم بیمناسبت نیست که رفیقش «عثمان بن عیسی» را نیز بشناسیم که گفتهاند: «المرء على دین خلیله». وی به نقل کتب رجال واقفی مذهب بود. هنگامی که حضرت رضاu پس از وفات پدرش امام کاظم، میراث پدر را از او مطالبه کرد، در پاسخ نوشت: اوّلاً: پدرت نمرده [بلکه غیبت کرده] و بنابراین چیزی به تو نمیرسد، ثانیاً: چنانچه بنا به ادّعای تو پدرت وفات کرده باشد به من دستور نداده که چیزی به تو بدهم [و بدین بهانه اموال کاظم را مسترد نکرد] و کنیزان او را نیز آزاد کردهام!
جالب است که کلینی حدیث بیستم باب 183 را از او نقل میکند که گفته است: امام باقر و امام صادق گفتهاند که ما دوازده تن [امام] مُحَدّثیم[11]! در صورتی که او هفت امامی بوده است! جالب است که راوی حدیث دوازده امام، این روایت را نپذیرفته و هفت امامی شده امّا کلینی و دوستدارانش سخن او را قبول کردهاند؟ عثمان این حدیث را از «سَماعَه» نقل میکند که او نیز واقفی مذهب بوده است!
و باز جناب «عثمان» از همین «سماعة» واقفی، نقل کرده است که امام صادق فرموده: «کان أمیرالمؤمنینu إذا أکل الرّمّان بسط تحته مندیلاً فسئل عن ذلك فقال: إن فیه حبّات من الجنّة فقیل له: إن الیهود والنّصاری ومن سواهم یأکلونه فقال: إذا کان ذلك بعث الله ـ عزّوجلّ ـ إلیه ملکاً فانتزعها منه لكي لا یأکلها!!؟ = امیرالمؤمنینu هرگاه میخواست انار بخورد، دستمالی زیرش میگسترد [تا دانهای از آن از دست نرود] از او دربارة [علّت] این کار سؤال شد، فرمود: همانا در آن دانههایی بهشتی موجود است، گفته شد: امّا یهود و نصاری و سایرین نیز آن را میخورند، فرمود: در این صورت خداوند ـ عزّوجلّ ـ فرشتهای میفرستد که آن دانهها را جدا کند، تا [یهودی یا نصرانی] آن را نخورد!!؟»[12].
آیا این است معارف عالیة اسلام که میخواهیم به دنیا معرّفی کنیم؟! شنیدهام که «کافی» را به زبان انگلیسی ترجمه کردهاند. جای بسی نگرانی است اگر مردم دنیا اینگونه خُرافات مضحک را جزئی از فرهنگ اسلام به شمار آورند!
* حدیث 6 و 7و 15- به اعتراف مجلسی حدیث ششم مرسل و هفتم ضعیف و پانزدهم مجهول است. البتّه باید توجّه داشت که وجود «أحمد بن محمّد خالد البرقي» که راوی بسیاری از خرافات و اباطیل است در روایت پانزدهم، موجب ضعف روایت نیز میشود. البتّه وی راوی حدیث هفتم نیز هست. نظر به اینکه موضوع احادیث فوق به نوعی با هم مرتبط است آنها را با هم بررسی میکنیم. امّا قبلاً لازم است که در اینجا دربارة جعل و تزویر در کتب حدیث، سخنی از استاد محمد باقر بهبودی بیاورم: «[جاعلین] گاهی اصلی معروف و یا کتابی مشهور را گرفته و نسخ متعدّدی از آن استنساخ کرده و ضمن احادیث آن، جعلیّات خود را گنجانیده و یا الفاظ آن را بنا به میل خویش تغییر داده و تحریف میکردند. سپس بر پشت کتاب مینوشتند: این کتاب بر فلان در حضور تعدادی از اصحابش در ماه فلان قراءت شده است! سپس این نسخ تحریف شده را در سرای صحّافان و یا در اختیار محدّثین کمدرایت قرار میدادند. امّا گاهی یک کتاب کامل شامل غلوّ و اخبار دروغین جعل میکردند و بر پشت جلد آن مینوشتند: «اصل فلان» یا «کتاب فلان» آنگاه این نُسَخ جعلی را در میان کتب صحّافها قرار داده یا به کودکان و کهنسالان بیسواد به عنوان کتبی که از بزرگان محدّثین به میراث مانده است، میفروختند[13]!!» آنان «برای اجرای حیلهها و ترویج دروغهایشان، احادیثی جعل کردند که أخذ و نقل حدیث بدون تحقیق و تدقیق، اشکالی ندارد و با این خدعه که از پلیدترین خدعههاست گروهی از مشایخ سادهلوح و رُواتِ ناآگاه فریب خورند و اکاذیب آنها را به گمان آنکه کار خیر میکنند، در تألیفات خویش نقل کردند و در نشر تُرّهات و افسانههایشان کوشیدند»!![14]
با توجّه به مطالب فوق میتوان دریافت که احادیثی از قبیل حدیث ششم و هفتم و پانزدهم چرا در کتب ما دیده میشود.
نکتة تأملانگیز در حدیث ششم آن است که با توجّه به اینکه امام رضاu خود در احادیث دیگر تصریح فرموده که دشمنان، علیه ما احادیثی جعل کردهاند[15] و برخی در کتب اصحاب ما احادیثی جعلی و نادرست وارد کردهاند[16] و طبعاً هر کتابی قابل اعتماد نیست، ولی در این روایت با اینکه راوی تصریح میکند که دهندة کتاب نمیگوید: از من روایت کن[17]، با این حال آیا جائز است از او روایت کنم؟ امام نمیفرماید که مشروط به درستبودن مطالب کتاب، آن را روایت کن و یا ابتداء مطمئن شو که در آن جعل و دسّ رخ نداده است، آنگاه روایت کن و یا مطمئن شو که دهندة کتاب فرد سادهلوح یا کماطّلاعی نباشد که هر چه را بشنود، باور کند و در کتابش بیاورد، آنگاه از کتابش روایت کن، بلکه فقط میفرماید: اگر دانستی کتاب از اوست، از وی روایت کن؟!!
در روایت پانزدهم نیز چنین بافتهاند که به امام جوادu گفته شد: کتبی که در آنها از امام باقر و امام صادق روایاتی نقل شده، به دست ما رسیده است. امام بدون هیچ شرطی فرمود: از کتب مذکور نقل کنید که حق و درست است!!
چنانکه گذشت، اینگونه روایات را به منظور تراشیدن مجوّزی برای نشر خُرافات و جعلیّات در میان مردم جعل کردهاند تا مردم چندان در متن روایات تفکّر و تدقیق نکرده و روایات را به اتّکاء اینکه امام اجازه فرموده، نقل کرده و اشاعه دهند و احساس مسؤولیّت نکنند!
امّا اینگونه احادیث کاملاً مخالف است با احادیثی که میگوید: کتب اصحاب حضرات باقر و صادق إ به امام رضاu عرضه شد و حضرتش بسیاری از روایات کتب مذکور را که به جدّش حضرت صادق منسوب بود، انکار کرد و فرمود: تا امروز نیز در کتب اصحاب امام صادقu دروغهایی وارد میکنند[18].
در روایت هفتم ادّعا شده که امیرالمؤمنینu فرمود: اگر میخواهید حدیثی را که برایتان گفته شده، برای سایرین نقل کنید، آن را به گویندهاش نسبت دهید اگر حدیث حقّ و درست باشد به نفع شماست [و ثواب میبرید] و اگر کذب باشد، به زیان گوینده است [و گناهش به گردن اوست]؟!! ملاحظه میفرمایید که بنا به این حدیث، نیاز چندانی به تأمّل در شنیدهها نیست، بلکه کافی است کلام را با اسناد به گویندهاش نقل کنید، گناهش به گردن او خواهد بود!! اصولاً بسیاری از شایعات نادرست نیز در میان مردم با همین طرز فکر منتشر میشود. امّا مسلمان باید در مسموعات خویش تفکّر و تأمّل کند و تا از صحّتش مطمئنّ نشده به اشاعة آن نپردازد و إلّا گناه اشاعة آن بر عهدهاش خواهد بود. طبعاً امام نیز چنین سخنی نمیگوید. در حدیثی معتبر از پیامبراکرمص نقل شده که فرمود: «مَن رَوی عنّي حدیثاً وهو یَری أنّه کذب فهو أحد الکاذبین = هر که از من حدیثی را که میداند دروغ است، نقل کند، او یکی از دو دروغگو است» (یکی دروغگویی که حدیث را جعل کرده و دیگر کسی که آن را برای سایرین نقل میکند). و نیز فرمود: «اتّقوا الحدیث عنّي إلاَّ ما علمتم = در حدیثگفتن از من تقوی و پرهیزکاری پیشه کنید [و حدیث نگویید] مگر آنچه بدان علم دارید»[19]. و نیز فرمود: «کفى بالمرء کذباً أن یُحَدِّث بکل ما سمع = از دروغگویی انسان همین بس که هر چه بشنود نقل کند»[20]. نتیجة عمل به این احادیث، تفکّر و تدقیق در مسموعات است.
البتّه حدیث هفتم را «نوفلی» نقل کرده که از ضعفاست، و به قول استاد «بهبودی» مشابه این حدیث را ناموثّقی به نام «مسعده بن صدقه» و کذّابی به نام «جعفر بن زبیر» در کتب اهل سنّت وارد کردهاند[21].
* حدیث 12- به قول مجلسی مرفوع یا ضعیف است. امّا متن آن نوعی توصیه به راستگویی و رعایت دقّت و امانت در نقل مطالب است و مخالف تعالیم اسلام نیست.
* حدیث 14- به قول مجلسی ضعیف است.
[1]- وی در کتاب زیارت و زیارتنامه، صفحه 59 به بعد معرّفی شده است.
[2]- رجال کشّی، چاپ کربلاء، ص 345.
[3]- خواننده فکور بامطالعه این واقعه تاریخی میتواند یکی از مهمترین علل و عواملی که موجب انکار مرگ بزرگان دین و ادّعای غیبت و ظهورشان در آینده، میشده است، دریابد!
وقایعی از این قبیل برانگیزنده این سؤال هم هست که اگر ادّعای کلینی و امثال وی راست است که ائمّه علم غیب و از ما فی الضّمیر مردم خبر دارند (چنانکه در صفحات گذشته نمونههایی از احادیث دالّ بر این ادّعا را آوردهایم) پس چرا امام کاظمu چنین افراد خائنی را به خدمت پذیرفت و پیش از وفاتش آنان را به مردم معرّفی نکرد تا حیرت و گمراهی گروه بسیاری را موجب نشوند؟! آیا هادیان و معلّمین بشر کاری مهمتر از اتمام حجّت و هدایت خلق دارند؟ آیا مصلحتی بالاتر از هدایت و ارشاد مردم هست؟ از این رو ضرور بود که امام کاظم این افراد را به خدمت نپذیرد تا موجب نشود که مردم به آنان اعتماد کنند و بعداً فریب آنها را بخورند و یا لاأقلّ بهتر بود پیش از وفاتش آنها را به مردم معرّفی کند و اموالش را از تصرّف آنان خارج سازد، در غیر این صورت داشتن علم غیب که به کار هدایت مردم و ممانعت از حیرت و گمراهی خلق نیاید چه فایده ای دارد؟
دیگر آنکه چرا حضرت رضاu با حدیث لوح و احادیث مشابه با آنان که منکر امامتش بودند، احتجاج نکرد؟! (فتأمّل جدّا).
[4]- ر. ک، صفحه 153 همین کتاب.
[5]- ر. ک، اصول کافی، ج 1، ص 219، حاشیه شماره 5 .
[6]- اصول کافی، ج 1، ص 414.
[7]- کافی، ج 1، ص 419.
[8]- کافی، ج 1، ص 442.
[9]- الإرشاد، شیخ مفید، دارالمفید (بیروت)، ج 2، ص 229 و 230.
[10]- برای مطالعه حدیث لوح رجوع کنید به صفحه 262 کتاب «شاهراه اتّحاد».
[11]- اصول کافی، ج 1، ص 534 و 535.
[12]- فروع کافی، ج 6 (باب الرّمّان)، ص 353، حدیث 7. برای دیدن نمونهای دیگر از احادیث عثمان بن عیسی رجوع کنید به صفحه 76 و 77 زیارت و زیارتنامه و اصول کافی، ج 2، ص 410، روایت شماره 4.
[13]- معرفة الحدیث، ص 34.
[14]- معرفة الحدیث، ص 45.
[15]- ر. ک، زیارت و زیارتنامه، ص 155.
[16]- ر. ک، ص 31 به بعد همین کتاب و رجال کشی ص 195 به بعد.
[17]- احتمالا از آن رو که خود به صحت همه مطالب کتابش مطمئن نبوده است.
[18]- ر. ک. رجال کشّی، چاپ کربلاء، ص 195 به بعد .
[19]- بحارالأنوار، ج 2، ص 161.
[20]- بحارالأنوار، ج 2، ص 159.
[21]- معرفة الحدیث، ص 46.