2. مقدمه
بدانکه اسلام دینی است إلهی که مردم را به وحدت و اتحاد دعوت میکند. در زمان پیغمبر اکرم ص و مدتی پس از رحلت آن عزیز، مسلمین متحد بودند و خوشبختانه نامی غیر از اسلام و مسلمان نداشتند و کتاب هدایتی جز قرآن نمیشناختند و نامی از مذاهب مختلف و تألیفات مذهبی در میان نبود و مؤمنین فقط قرآن را حجت و مایة هدایت میدانستند، زیرا در قرآن خوانده بودند که این کتاب إلهی ﴿هُدٗى لِّلۡمُتَّقِينَ﴾* است و
﴿إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰ﴾ [البقرة: 120]
«همانا [منحصرا] هدایت خدا است که هدایت است».
و میدانستند که رسول خداص فرموده: «من طلب الهدایة من غیر القرآن أضله الله= هر که هدایت را در غیر قرآن بجوید، خدا او را به گمراهی واگذارد».
باری مسلمین، به سبب دین واحد و کتاب واحد متحد گردیده و پیش رفتند و نیرومند شدند و ملل متعدد را با اسلام آشنا کردند.
متأسفانه پس از گذشت یکی دو قرن، اخباری به نام دین پیدا شد و اشخاصی به نام محدث یا مفسر ظهور کردند و مطالبی از قول پیامبرص یا از قول بزرگان اسلام آوردند و مردم به سوی ایشان جلب شدند، کمکم علما یا در واقع عالم نمایانی پیدا شدند که با اخبار و احادیث خود موجب اختلاف و تفرقه شدند. اما خوشبختانه قرآن از پیش، این مشکل را معرفی کرده و در این مورد فرموده بود:
﴿كَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِيِّۧنَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَ ٱلنَّاسِ فِيمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِيهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِيهِ إِلَّا ٱلَّذِينَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَيِّنَٰتُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ ﴾ [البقرة: 213]
«مردم امتی یگانه بودند، خداوند پیامبران را برای بشارت و هشدار [به مردم] برانگیخت و با ایشان کتاب را به حق نازل فرمود تا کتاب میان مردم در آنچه اختلاف میکنند حکم نماید. اما کسانی که کتاب برآنان نازل شده بود پس از اینکه آیات روشن بر ایشان آمد جز به سبب ظلم و حسد در میان خویش، در آن اختلاف نکردند».
و نیز فرموده:
﴿إِنَّ ٱلدِّينَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ وَمَا ٱخۡتَلَفَ ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡكِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ﴾ [آل عمران: 19]
«همانا دین، نزد خدا اسلام است و آنان که این کتاب به ایشان داده شد در آن اختلاف نکردند مگر پس از اینکه دانش بر ایشان آمد به سبب ظلم و حسد در میان خویش».
و فرموده:
﴿فَمَا ٱخۡتَلَفُوٓاْ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ﴾ [الجاثیة: 17]
«به سبب ظلم و حسد در میان خویش، اختلاف نکردند مگر پس از آنکه دانش بر ایشان آمد».
از این آیات به خوبی آشکار میشود که پس از آمدن کتب الهی که به وحدت دعوت میکرد عالم نمایان و اصحاب اغراض به سبب حسد و کینه و تعصب و ظلم و ستم و دکانداری و بهرهبردن از دیگران و دیگر اغراض ایجاد اختلاف کردند که قرآن از آن تحت عنوان ﴿بَغۡيَۢا بَيۡنَهُمۡ﴾ یاد کرده است. حق متعال برای اتمام حجت و راهنمایی طالبان هدایت و مردم منصف، وضع اینگونه عالمنمایان را روشن کرده تا مردم فریب آنان را نخورند، از این رو دربارة آنان فرموده:
﴿وَإِنَّ ٱلَّذِينَ ٱخۡتَلَفُواْ فِي ٱلۡكِتَٰبِ لَفِي شِقَاقِۢ بَعِيدٖ﴾ [البقرة: 176]
«آنان که در این کتاب اختلاف کردند [از حق] بسیار دوراند».
همچنین خدایتعالی برای رفع اختلاف، قرآن را داور و حکَم قرار داده و فرموده برای رفع فساد و اختلاف به کتاب الهی رجوع شود. چنانکه فرموده:
﴿وَمَا ٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِيهِ مِن شَيۡءٖ فَحُكۡمُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [الشوری: 10]
«آنچه که در آن اختلاف کردید، پس حکم آن به سوی خداست».
و نیز فرموده:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ ﴾ [النساء: 59]
«اگر در چیزی منازعه کردید پس آن را به خدا و پیامبر بازگردانید».
حضرت امیرالمؤمنین علیu دربارة این آیه فرموده: «إنا لم نُحَکِّم الرّجال و إنّما حَکَّمْنا القرآن...... فردّه إلى الله أن نَحکُم بکتابه وردّه إلى الرسول أن نأخذ بسنّته = همانا ما مردم را به داوری نگرفتیم و فقط قرآن را حَکَم ساختیم...... ارجاع به خدا [یعنی] اینکه به آیات محکم الهی مراجعه کنیم و ارجاع به رسول [یعنی] اینکه سنّت آن حضرت را بگیریم»[1]. ونیز فرموده: «فالرّدّ إلى الله الأخذ بمُحکم کتابه والردّ إلى الرسول الأخذ بسنّته الجامعة غیرالمفرّقة = ارجاع به پروردگار همان أخذ آیات محکم کتاب خدا و ارجاع به رسول همان گرفتن سنّت و روش پیامبر است که جامع بوده و تفرقه نیاورد»[2]. ملاحظه میفرمایید که حضرت نفرموده به حدیث مراجعه فرمایید زیرا در زمان حضرتش کتب حدیث وجود نداشت بلکه منظور سنّت قطعیّة پیامبر اکرم است که مقبول همة مسلمین است.
متأسّفانه علمای ما که ایجاد اختلاف کردهاند، در اختلافات خود با دیگر مذاهب اسلامی غالباً به قرآن مراجعه نمیکنند بلکه بیشتر به احادیث مذهب خود متّکی بوده و طبعاً اختلاف را شدیدتر میکنند. در همین کتاب کافی، باب الرّدّ إلى الکتاب والسّنّة اخباری هست که میگوید، همه چیز را به کتاب خدا ارجاع کنید، امّا عجیب است که اتّفاقاً اینگونه اخبار، آن چنانکه باید و شاید مورد توجّه علماء نیست و در بسیاری از موارد برخلاف ادّعایشان عملاً بدان ملتزم نیستند!!
نگارنده برای رضای خدا و انجام وظیفه و رفع اختلاف و دعوت به وحدت و اتّحاد مسلمین و زدودن بغض و شقاق و نفاق و تبیین راه اتّحاد، این کتاب را نوشتم تا نشان دهم که اختلافات مذهبی در درجة اوّل به واسطة اخبار مجعوله در کتب متداول در بین خودمان که ما آنها را حجّت دینی میپنداریم[3] و برای هممذهبان ما کافی خوانده میشود، به وجود آمده و همین اخبار منشأ اختلاف و موجد خرافات و باعث گمراهی ما شده است، از این رو دانشمندان ما باید خیرخواهی و احساس مسؤولیّت کرده وتضادّ این اخبار را با دو حجّت الهی یعنی قرآن و عقل، بیان نموده و به مردم تفهیم کنند که اکثر اخبار موجود در کتب معتبرة ما ضدّ قرآن و مخالف عقل و موجب خسران دنیا و آخرت است و تنها راه نجات، رجوع به قرآن و پذیرفتن حکمیّت کتاب الهی است. چنانکه در همین کافی از پیامبرخداص نقل شده که فرمود: «فإذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن فإنّه شافع مشفّع وماحل مصدّق ومن جعله إمامه قاده إلى الجنّة ومن جعله خلفه ساقه إلى النّار وهو الدّلیل یدلّ علی خیر سبیل و... = هنگامی که فتنهها چون شب تار شما را در خود گرفت و موجب اشتباه شما شد بر شما باد که به قرآن روی آورید که آن شفاعتکنندهای مقبول و سخنگویی تصدیق شده است، کسی که آن را امام و در جلو خود قرار دهد [و از آن پیروی کند] او را به بهشت رهبری کند و کسی که آن را پشت سر اندازد [و از آن پیروی نکند] او را به دوزخ بیندازند و قرآن راهنمایی است که به بهترین راه دلالت میکند و...»[4].
امیرالمؤمنین و سایر أئمة بزرگوار اسلام – علیهم السلام – نیز چون پیامبرص قرآن را کافی دانستهاند. چنانکه حضرت امیرu فرموده: «أرسله بحجّة کافیة= خداوند فرستادهاش را با حجّت کافیه (= قرآن)، فرستاد»[5]. و فرمود: «کفی بالکتاب حجیجاً وخصیماً = کتاب به عنوان احتجاجکننده و مخاصمه و مجادلهکننده کافی است»[6].
بالاتر از اینها کلام مبارک الهی است که فرموده:
﴿وَكَفَىٰ بِرَبِّكَ هَادِيٗا وَنَصِيرٗا﴾ [الفرقان: 31]
«پروردگارت برای هدایت و نصرت کافی است».
و طبق آیات قرآن، هدایت کافی خدا، همین قرآن است و نیز فرموده:
﴿... قَدۡ جَآءَكُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَكِتَٰبٞ مُّبِينٞ ١٥ يَهۡدِي بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَيُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَيَهۡدِيهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾ [ المائدة: 15-16]
«.. شما را از جانب پروردگار، نوری و کتابی روشن آمده است که خداوند با آن هر که رضای او را پیروی کند، به راههای سلامتی، هدایت میفرماید و آنان را به اذن خویش از ظلمتها به سوی نور بیرون میکشد و به راه راست رهنمون میشود».
و فرموده:
﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ يَهۡدِي لِلَّتِي هِيَ أَقۡوَمُ ﴾ [الإسراء: 9]
«محققا این قرآن به راهی که استوارتر [و بهتر] است هدایت میکند».
و نیز فرموده:
﴿وَيَرَى ٱلَّذِينَ أُوتُواْ ٱلۡعِلۡمَ ٱلَّذِيٓ أُنزِلَ إِلَيۡكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ ٱلۡحَقَّ وَيَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡحَمِيدِ﴾ [سبأ: 6]
«آنان که دانش داده شدهاند میبینند که آنچه از خدایت بر تو نازل شده همان حق است و به راه خداوند عزیز حمید هدایت میکند».
و بشر را از آوردن هدایتی بهتر از قرآن عاجز خوانده و فرموده:
﴿قُلۡ فَأۡتُواْ بِكِتَٰبٖ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ هُوَ أَهۡدَىٰ﴾ [القصص: 49]
«بگو کتابی از جانب پروردگار بیاورید که [از این کتاب] هدایتکنندهتر باشد».
و از قولِ جنّیان فرموده:
﴿إِنَّا سَمِعۡنَا كِتَٰبًا أُنزِلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلۡحَقِّ ﴾ [الأحقاف: 30]
«همانا کتابی شنیدهایم که پس از موسی نازل شده و کتابهای پیشرو [و قبل از] خود را تصدیق و به حق هدایت میکند».
و باز از قول جنّیان میفرماید:
﴿ إِنَّا سَمِعۡنَا قُرۡءَانًا عَجَبٗا ١ يَهۡدِيٓ إِلَى ٱلرُّشۡدِ ﴾ [الجن: 1-2]
«همانا قرآنی شگفت شنیدهایم که به (راه راست و) راه رشد هدایت میکند».
و نیز فرموده:
﴿كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ ﴾ [آل عمران: 103]
«خداوند این چنین آیاتش را بیان میکند باشد که هدایت یابید».
و در آیات بسیاری، قرآن را برای مؤمنین نور و مایة هدایت خوانده است. و نیز فرموده:
﴿وَنَزَّلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡكِتَٰبَ تِبۡيَٰنٗا لِّكُلِّ شَيۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ﴾ [النّحل: 89]
«و بر تو کتابی نازل کردهایم که بیان هر چیز [دینی] و مایة هدایت و رحمت و بشارت برای مسلمین است».
و در بسیاری از آیات، مانند آیة 120 سورة بقره که قبلا ذکر کردیم هدایت را به قرآن و پیروی از آن منحصر نموده نه کتاب دیگر و حتّی به رسول خود میفرماید، بگو هدایت من نیز از وحی و این کتاب است، چنانکه فرموده:
﴿وَإِنِ ٱهۡتَدَيۡتُ فَبِمَا يُوحِيٓ إِلَيَّ رَبِّيٓ﴾ [سبأ: 50]
«و اگر هدایت شوم پس به سبب آن چیزی است که پروردگارم به من وحی میکند».
حال آیا میتوان گفت، مسلمین صدر اول تا زمان تألیف کتبی از قبیل کافی و نظایر آن، کتابی که برای اطلاع از دین کافی باشد، نداشتهاند تا اینکه امثال کلینی پیدا شدند و کتب حدیثی را تألیف کردند؟
البتّه سخن ما نه بدان معناست که اینجانب – نعوذبالله – با سنّت مخالف باشم بلکه آن را کامل قبول داشته و بدان از صمیم قلب پایبندم امّا سنّت قطعیّة پیامبرص که مسلمین در آن اختلاف ندارند، نه روایات ضدّ و نقیض.
اینک که سخن از حدیث به میان آمد، لازم است مطالبی را دربارة روایات و أحادیث موجود، به استحضار خوانندگان محترم برسانیم:
واضح است که اگر حدیثی واقعاً از پیامبرص یا امیرالمؤمنینu و.... باشد، مورد قبول همة مسلمین است و در عالم اسلام مخالف ندارد. امّا مشکل اینجاست که حدیث برخلاف قرآن کریم، از تحریف و جعل و اختلاط و اشتباه مصون نمانده و از این روست که مسلمان باید در اخذ حدیث کاملا محتاط و دقیق باشد. در این موضوع آقای «بهبودی» مقدّمة بسیار مفیدی بر چاپ اول کتاب «صحیح الکافی» نگاشته است که نقل تمامی آن در اینجا میسور نیست و ناگزیر فقط برخی فقرات آن را میآوریم ولی مطالعة متن کامل مقدمه را به خوانندگان عزیز توصیه میکنیم:
«چنانکه در تاریخ علم حدیث میبینیم و در کتب رجال اهل تسنّن و تشیّع میخوانیم، زنادقه و غُلات، در خاموشکردن نور اسلام و تباه ساختن شریعت و احکام دین و ایجاد شکّ و تردید در دلها و بازی با حقائق و معارف دینی و ترویج خرافات و اباطیل و بدعتها و ایجاد تفرقه و اختلاف، از هیچ کوششی فروگذار نکردند[7].... گاهی سؤالاتی دربارة نزول قرآن و جمع و ترتیب آن مطرح مینمودند و در خلال طرح این مسائل، شبهة تحریف قرآن را وارد ساختند و در بیان این شبهه، با فریبکاری از طریق سنی و شیعه احادیثی جعلی نشر دادند، تا این توهّم را ایجاد کنند که مسألة تحریف قرآن مورد اتّفاق تمامی فرق اسلامی است!! اینان از راه دیگری نیز وارد شدند و برای تحریف قرآن [از معانی واضح و حقیقی آن، راه] تفسیر و تأویل [در پیش گرفتند] و داستانهای خرافی جعل کرده و تأویلات گزاف و نابجا بافتند. سپس کوشیدند مطالب و عقاید نااستوار یهود را در جنب [تفسیر] قرآن ذکر کنند که مردم آنها را حقائق علمی و واقعیتهای تاریخی بپندارند تا نور هدایت قرآن را در نشر معارف اساسی خاموش سازند و برای تحقق اهداف سیاسی و تحکیم نیرنگها و دسیسههایشان از زبان صادع حقگوی اسلام أحادیثی جعلی ساختند که مردم را از تفکر و تعمق در آیات قرآن حکیم و تفسیر آن و آشکارساختن معارف و احکام و برنامههای اجتماعی آن بیم میداد [و آن را کاری بسیار مشکل و یا ناممکن جلوهگر میساخت] و در جنب آن أحادیث دیگر ساختند که مردم را شب و روز [صرفا] به تلاوت آیات و سور و حفظ آن و تجوید و تکرارش، ترغیب میکرد، تا دوستداران قرآن را هنگام قراءت قرآن به تلاوت و نیکونمودن صوت، مشغول کرده و از درایت کتاب و تدبّر در آیات الهی و فهم معانی آن باز دارند.
بدین ترتیب، میبینیم که معجزات خرافی بیهوده و نابجا جعل کرده و آنها را از زبان قصهپردازان و مشایخ و رُوات ساده لوح حدیث، نشر دادند تا مسلمین با نقل و تکرار و استماع آنها دلخوش شوند. اینگونه اخبار باعث انزجار افراد فکور و باطلساختن بیّنات قرآن و معجزة جاویدی بود که گوشهای شنوا را به خود جلب میکرد.
گروهی دیگر افسانههای بیپایه و احادیث جعلی که مردم را به ترک دنیا و گوشهگیری ترغیب میکرد، بافتند و برای اینکه مردم را از اندیشیدن دربارة دشمنانشان بازداشته و به فرورفتن در خود وادارند، مطالب سست و نااستوار تصوف و عرفان را در احادیث درج نمودند.... همچنین عباداتی بدعت نهادند و صلواتی اختراع کردند و ادعیة عرفانی و غیرعرفانی ساختند و عاملین به آنها و خوانندگان چنان دعاهایی را به ثوابهای گزاف و حصول نعمتهای اخروی، بشارت دادند و بسیاری از عابدان سادهلوح شب و روز از انجام این عبادات [نامستند] و خواندن این ادعیه [دروغین] کوتاهی نکرده و [بدین ترتیب] از سنّت عادلانه و استوار نبوی منحرف شده و از نتیجة عبادت و دعا بیبهره ماندند درحالی که میپندارند کار نیک انجام میدهند!..... غُلات و زنادقه چون دیدند که طلاب علوم و پیشوایان علم حدیث در اخذ و استماع حدیث از مشایخی که مطعون به ضعف بودهاند، در تنگنا قرار گرفتهاند، پلیدترین حیلهها را به کار گرفته و از زبان صادع حقگوی اسلام احادیثی جعل کردند از قبیل اینکه: «همانا [گناه] دروغگویی در احادیث بر عهدة جاعل حدیث است نه ناقل آن»!! و چون مشاهده کردند که عابدان روز و شب به سنّت معتدل اسلامی بازگشته و عبادات و ادعیة ساختگی را طرد کردهاند، ادّعا کردند: «کسی که به امید ثواب، عملی را برای آن ثوابی که [در احادیث] ذکر شده انجام دهد، بدان ثواب نائل میشود، گرچه حدیث چنانکه او شنیده است نباشد»!! و بدین ترتیب، نیرنگشان با این دروغهای ساختگی انجام پذیرفت و گروهی از علماء و محدثین بلکه عمومشان، فریب خوردند و هر چه ناقدان و محققان حدیث در دفع این شر و آشکارساختن این بلای گمراهکننده اقدام کردند، مبارزاتشان در برابر اهل باطل توفیق نیافت و [متأسفانه] افسانههای زنادقه و ترّهات غالیان اندک اندک در کلیة معارف و مسائل مختلف دین استوار اسلام رواج یافت و اختلاط و اختلاف در هر باب از ابواب این دین عظیم بروز کرد....
زعیم شیعه در آن روزگار، ابوعبدالله الحسین بن عبیدالله الغضائری (متوفّای 411 ه.) در این مبارزة مقدّس، برنامهای علمی به شاگردانش عرضه کرد تا آنان [کتبی را که] اصول [نام داشت و دیگر] تألیفات اصحاب را بررسی و نسخ متفاوت آنها را با یکدیگر مقایسه کنند و بدین ترتیب نسخ سالم و صحیح و رُوات موثوق آن از نسخ جعلی و ناصحیح و روات نادان و ضعیف آن شناخته شود[8]. نخستین بار، فرزندش ابوالحسین أحمد مشهور به ابن الغضائری به صورتی کامل و علمی، این برنامه را عملی ساخت و فهرستی کامل از [کتب] أصول اصحاب و تألیفات آنها تهیه کرد و میان نسخ صحیح و سقیم تفاوت نهاد و رُوات ضعیف و نادان را نیز معرّفی کرد.
این فهرست مبارک، چنانکه توصیف شده، برای حل این معضل و علاج این مرض کافی بود و میتوانست ترّهات و أباطیل ادّعایی را از ریشه بر کند و بدعتها و اختلافات را از بن برآورد، اما محدثین عامی و شیوخ حدیث که [خود] راویان و ناقلان این بدعتها و مطالب بیاساس بودند، در برابر این مرد – که مردی مردستان بود – ایستادند [و مدعی شدند] که تو با سلف صالح مخالفت کردهای و برنامهای آوردهای که مواریث اهل بیت را نادرست بشماری؟!! و متأسفانه فتنهها انگیختند تا اینکه او را از غصة این [تهمتها] کشتند و نسخ کتابش را از بین بردند و ذکر و اثر او را در معاجم چنان محو کردند که گویی قابل ذکر نبوده است»[9]. (صحیح الکافی، الطّبعة الأولی، صفحة «و» به بعد.)
سالها پیش[10] از تألیف «صحیح الکافی»، برادر فاضل و مجاهد ما جناب «قلمداران» در کتاب ارمغان آسمان مطالبی نوشتند که ذکر بخشی از آن – با اصلاحی مختصر – در اینجا بسیار مفید است:
«... آفت حقیقتسوز کذب و جعل و مطامع ارباب اغراض و امراض به در خانة اهل بیت عصمت نیز راه یافت که تنها «مغیره بن سعید» یکی از رُوات کَذَبه که اندک رابطهای با حضرت باقرالعلومu داشت خود مدّعی شد که بیش از سی هزار حدیث در احادیث آن بزرگوار دس و جعل کرده است، و همچنین محمّد بن أبیالخطاب و بنان و عمر النبطی و أمثالهم از قول حضرت صادق دروغهایی بافتند تا جایی که صادق آل محمد را هم در ردیف اشخاص ضعیف الحدیث نمایاندند[11]!! «ابوعمرو کشی» در [کتاب] رجال خود گفته که «یحیی بن عبدالحمید» در کتابی که در اثبات امامت امیرالمؤمنینu تألیف کرده، گفته است که: به «شریک» گفتم، گروه بسیار را گمان این است که «جعفر بن محمد» ضعیفالحدیث است!!
«شریک» به من گفت، من تو را از حقیقت قضیه خبر میدهم: «جعفر بن محمد» مرد صالح مسلمان پرهیزکاری بود ولی یک مشت جهّال اطراف او را گرفتند که بر او داخل میشوند و وقتی که از نزد او خارج میشوند میگویند: «جعفر بن محمد» ما را حدیث کرد و أحادیثی که اینان از «جعفر بن محمد» نقل میکنند تمام آن از منکرات و دروغ و موضوع است و قصدشان آن است تا بدین وسیله در میان مردم زندگی کرده و از سفرة مردم بخورند و از ایشان درهم و دینار بگیرند، و از همین راه است که هرگونه منکری را میآورند و عوام، اینها را از آنها میشنوند، از اینان کسانیاند که هلاک میشوند و از ایشان کسانی منکر آن میشوند.
این دسته [از جاعلان] (که موجب بدنامی آن حضرتاند) مانند مفضل بن عمر و بنان و عمرالنبطی و غیرهم است و ایناناند که میگویند، جعفر ایشان را از قول پدرش از جدش حدیث کرده است که معرفت امام از نماز و روزه کفایت میکند!! و اینکه او ایشان را از وقایع قبل از روز قیامت خبر داده است..... به خدا سوگند جعفر چیزی از اینها را هرگز نگفته است، جعفر نسبت به خدا دارای تقوی بوده و پرهیزکارتر از آن است که این نسبتها به او داده شود، پس مردم آنها را شنیده و او را تضعیف کردند و اگر جعفر را میدیدی میدانستی که او یگانة مردم است[12].
کذبة روات که از قول أئمه – علیهم السلام – اخبار دروغ جعل و نقل میکردند، بسیارند که تحقیق در حال آنها محتاج رجوع به کتب رجال است. مثلا یکی از آنها «بشار الشعیری» است که حضرت صادق دربارة او میفرماید: «والله لأُسْألن عمّا قال فيَّ هذا الکذاب وادّعاءه عليَّ، یا ویله ما له، أرعبه الله فلقد أمن على فراشه وأفزعني وأقلقني عن رقادي، أو تدرون أني لم أقل ذلك، أقول ذلك لأستقر في قبري = به خدا قسم از آنچه این دروغگو دربارة من گفته است و بر من ادّعا کرده است مسؤول خواهم شد، وای بر او، چه کار دارد؟ خدا او را بترساند، او در رختخواب خود آسوده میخوابد و مرا از خواب خود در اضطراب افکنده، مگر این چیزها را میگویم تا در قبر خود استقرار یابم»؟!
از این اشخاص شارلاتان (و شیاد) کسانی بودند که برای پیشرفت مقاصد شوم خود از هیچگونه عمل دغلی خودداری نمیکردند، مثلا «محمد بن بشر» مجسّمة حضرت موسی بن جعفرu را ساخته و آن را رنگ زده و در صندوقخانة اطاق خود گذاشته بود و مردم را به اطاق خود میبرد و با آن مجسمه خلوت میکرد و با این حیله خود را مبلغ و مرسل از جانب آن حضرت قلمداد میکرد!!
«احمد بن محمد بن عیسی» به حضرت امام حسن عسکریu نوشت که گروهی تکلم کرده و أحادیثی میخوانند و آنها را به تو و پدرانت نسبت میدهند و در میان این احادیث سخنانی است که دلها از آن مشمئز شده و میرمد و بر ما جایز نیست که آنها را رد کنیم زیرا آنها را از پدران تو روایت میکنند! حضرت به او نوشت: «لیس هذا دیننا فاعتزله = این دین ما نیست، از او کنارهگیری کن»..... این نمونهای از احوال رُوات کذبه در زمان أئمّة طاهرین است که با وجود اینکه برای مردم استفسار و استخبار از صدق و کذب حدیث، امکان داشت مع هذا دروغگویان و ارباب غرض با کمال بیحیایی به نقل حدیث دروغ، حتّی در نزد خود آن بزرگواران پرداختند و حتّی از قول همان امام در حضور خود او از گفتن حدیث دروغ باک نداشتند، چنانکه «میمون بن عبدالله» داستانی روایت میکند که «کشی» آن را در رجال خود روایت کرده[13]، نمونهای از آن است که یک مرد بصری از قول «سفیان ثوری» و غیره دهها حدیث از قول حضرت باقر و حضرت صادق روبروی آن حضرت نقل کرد که تمام آنها دروغ و جعل بر آن جناب بود و وقتی حضرت به او فرمود: اگر «جعفر بن محمد» به تو بگوید که این مفتریات را من نگفتهام و همة آنها دروغ است آیا از او میپذیری؟ محدّث احمق گفت نه، زیرا آنهایی که این احادیث را گفتهاند، اگر بر قتل مسلمانی شهادت دهند مسموع الکلمه و مقبول القولاند، من اگر تصدیق «جعفر بن محمد» را در کذب و جعل این احادیث تصدیق کنم، تکذیب آنهاست!
این وضع احادیث در زمان ائمة طاهرین است، پس وای به اعصار غیبت که از آن انوار هدایت، احدی نیست و شیاطین جعّال و أئمّة ضلال برای گمراهی مسلمین و دشمنی با دین مبین راهی نزدیکتر از جعل احادیث نیافتند وگاهی دوستان نادان نیز به دوستی احمقانه، اعمالی کردند که دشمنان هم نکردند!
علامه حلی در«نهایة الأصول» فرموده: ملاحده عمدا اخباری جعل و در کتب حدیث گنجانیدند تا صورت دین را زشت نموده و آن را باطل جلوه دهند و چون کار بدین منوال رفت وهر صاحب غرض و مرض به جعل حدیث پرداخت، مخصوصا دشمنان زیرک و حیلهباز که میدیدند سرعت نفوذ برقآسای اسلام تمام دنیای متمدّن آن روز را بلعیده و در خود ضمیمه نموده، برای نجات ازاین وضعیت به هر وسیلهای متشبّث گردیدند و چیزی آسانتر و مّؤثّرتر از جعل حدیث نیافتند، زیرا پشتهمانداختن چند جملة قال رسول اللهص وقال الصادق، فلان و فلان زحمتی ندارد و آیات قرآن نیست که در حصار باشد، بلکه کلام آدمی است و ساختن آن بسی آسان است و از حیث تأثیر هم هر سخنی که صبغة دینی گیرد مؤثر است چه رسد به أمر و نهی امور مهمه، و چون با صورت دشمنی نمیتوانستند چنین کاری انجام دهند، ناچار به صورت دوست یعنی مسلمان درآمده و خود را در ردیف علما و جرگة محدثین در آوردند، آنگاه ضربات کشندة خود را بر پیکر اسلام زدند، با اینکه بر طبق دستور متواترة رسول اکرمص و أئمة طاهرین ـ سلام الله علیهم أجمعین ـ میبایستی احادیث و اخبار وارده از ناحیة ایشان را بر کتاب خدا عرضه کنند[14]، زیرا بهترین محک صدق و کذب أخبار، قرآن مجید است لکن متأسّفانه چنین عملی تاکنون صورت نگرفته و ما هنوز به کتابی از آثار علماء اسلام برنخوردهایم که أحادیث را با قرآن مطابقه و مقابله کند و صحیح و سقیم آن را از این راه بسنجد. بلی فقط اقدامی که برای تشخیص صحیح و سقیم به عمل آمد، جعل و إحداث علم درایه و رجال است که أحادیث را با وضع و احوال ناقلین آن بسنجد، [مثلا] اگر راوی حدیث چنین و چنان بود، آن حدیث صحیح و اگر چنین و چنان بود موثق یا معتبر و اگرنه، ضعیف یا مرسل یا مجهول است.
باید دانست که علم درایه تقریبا در قرن پنجم هجری تأسیس گشت و اولین تألیف را مطابق نقل مرحوم «سید حسن صدر» در کتاب «الشیعة وفنون الإسلام»، ابوعبدالله محمد بن عبدالله معروف به حاکم نیشابوری (متوفای 405 ه.) در پنج مجلد مسمّی به «معرفة علم الحدیث» در این باره نگارش داد. هر چند این کار نمیتوانست به طور کامل محدثین را از پرتگاه وقوع در اکاذیب و مفتریات جلوگیری و حفظ نماید، زیرا چه بسا که شخصی از حیث دارا بودن صفات یک راوی حدیث صحیح، آن صفات را واجد باشد و مع هذا خبر منقول از او مخالف کتاب خدا باشد، چنانکه در پارهای از احادیث صحیحه موجوده همین عیب را میبینیم، و انگهی آنکه خواست جعل حدیث کند میتواند اسم چند نفر از رجال خوشنام را در رجال حدیث خود قطار نماید، برای اینکه از آن رجال خوشنام، کتاب و رسالهای به خط و مهر خودشان باقی نمانده که با تطبیق با آن، کذب مفتری واضح شود. کتب حدیث هم معدود و محدود نیست که نتوان از حدود آن خارج شد، بلکه همه روزه میبینیم که کتاب حدیثی پیدا میشود که از وجود آن بیخبر بودیم و حدیثی میشنویم که سابقه نداشت!
مع ذلک با اینکه گفتیم که علم درایه و رجال نمیتواند ما را از شرّ جعّال و واضعین حدیث کذب، کاملا محفوظ دارد، ولی باز نفع آن زیاد بوده و نمیتوان فوائد آن را منکر شد، امّا بدبختانه حتی از این طریق هم تاکنون اقدامی کامل برای تشخیص و موازنة اخبار صحیح و سقیم به عمل نیامده و آنچه میدانیم تنها علامه مجلسی کتاب کافی را که شامل حدود شانزده هزار حدیث است در معرض و محک علم درایه و رجال قرار داده و بیش از نه دهم احادیث آن را از ارزش صحّت انداخته و کمتر از یکدهم آن را صحیح دانسته است.
در صورتی که در همین احادیث صحیح، پارهای احادیث یافت میشود که مفادش مخالف آیات قرآن است و در میان همان احادیث ضعیف و حسن و مرسل و غیره، احادیثی یافت میشود که مفاد آن کاملا مطابق آیات قرآن است....
ما معتقدیم که بهترین محک برای تشخیص حدیث صحیح از سقیم همان میزانی است که خود رسول خدا و أئمّة معصومینu به دست دادهاند و آن همان عرضهکردن بر کتاب خداست به شرط اینکه خود کتاب را محتاج تفسیر احادیث ندانیم! تا علاوه بر فساد دور، تهمت نقص بر کتاب خدا و نارسایی و محتاج به مترجم و دیلماج بودن بیان إلهی وارد [نیاوریم] و هر حدیثی که با کتاب موافق باشد، هر چند از مخالفین مذهب ما باشد، بپذیریم، برای اینکه چه استبعادی دارد کسی که مخالف مذهب ماست هر چند کافر و از نعمت اسلام بینصیب هم باشد ولی یک سخن راست از قول أئمة ما گفته باشد؟
مثلا «ابوهریره» که در مذهب شیعه مطعون است، حدیثی در موضوع ربا از رسول خداص روایت نموده است که: «قال رسول الله ص: لیأتین على الناس زمان لا یبقی أحد إلا أکل الربا، فمن لم یأکله أصابه من غباره = بر مردم روزگاری خواهد آمد که کسی باقی نمیماند مگر اینکه ربا خواهد خورد و اگر هم آن را نخورد بالأخره گردی از آن بر وی مینشیند»!
ما که امروز به رأی العین معاملات ربوی و مؤسّسات بانکی را میبینیم، یقین داریم که این حدیث صحیح، و یکی از آثار صدق نبوّت و از معجزات آن حضرتص است. حالا راوی آن طبق علم درایه و رجال، شخصی است که حدیث او را نمیتوان صحیح دانست، ضرری ندارد و مثلا تفسیر طبرسی «مجمعالبیان» [و نیز] تفسیر «البرهان» در ذیل آیة
﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ﴾ [المائدة: 33]
از «جمیل بن دراج» که از ثقات اصحاب ائمّه و طبق کتب رجال، چون «فهرست» شیخ و خلاصة» علامه و رجال نجاشی: ( أجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح منه) صحیح القول میباشد، حدیثی از حضرت صادقu آورده که آن حضرت از پدرش روایت کرده که: «أعطی سلیمان بن داود ملك مشارق الأرض ومغاربها فملك سبعمائة سنة وسبعة أشهر، ملك أهل الدنیا کلهم من الجن والإنس والشیاطین و..»[15] که هر کس کوچکترین اطلاعی از تاریخ داشته باشد میداند این حدیث با کمال صحتش، دروغ است!! پس این میزان، میزان صحیح و مطمئنی نیست که بتوان بدان اعتماد نمود.... پس بهترین میزان همان عرضهکردن أحادیث به قرآن است، هرچند گویندگان و آورندگان آن فاسق و فاجر باشند. و اتفاقا این عقیدة ما، مضمون حدیث شریفی است که از «محمد بن مسلم» از حضرت صادق روایت شده که آن حضرت فرمود: «یا محمد! ما جاءك في روایة من برّ أو فاجر یوافق القرآن فخذ به وما جاءك من روایة من برّ أو فاجر یخالف القرآن فلا تأخذ به»[16] که مضمون حدیث صداقت مشحون آن است که فرمود: ای محمد! آنچه در روایتی میآید که مطلب، در آن روایت موافق قرآن است، حالا راوی خواه خوب نیکوکار و خواه فاجر بدکردار باشد، آن مطلب را بگیر و آنچه در روایتی که به دست تو میآید که مخالف قرآن است خواه راوی آن آدم خوب باشد یا فاجر، آن را نگیر.
پس میزان صحّت و سقم احادیث به موجب عقل و شرع و احادیث متواتره، عرض به کتاب خداست. اینک اندکی از آن احادیث که دربارة عرض احادیث به کتاب خدا آمده است:
1- در کتاب کافی از حضرت أبیعبدالله صادقu روایت شده که آن حضرت فرمود: قال رسول اللهص: إن علی کل حق حقیقة وعلی کل صواب نورا فما وافق کتاب الله فخذوه وما خالف کتاب الله فدعوه = رسول خداص میفرماید: هر حقی را حقیقتی و هر سخن صحیحی را نوری است (همان طور که در حدیث ابوهریره یادآور شدیم – م-) پس هر چه موافق کتاب خدا بود آن را بگیرید و آنچه مخالف کتاب خدا بود آن را واگذارید.
2- در تفسیر عیّاشی از «هشام بن الحکم» از حضرت امام جعفر صادقu روایت شده که آن حضرت فرمود: قال رسول اللهص فی خطبة بمنی أو مکة: یا أیها النّاس! ما جاءکم عني یوافق القرآن فأنا قلته وما جاءکم عني لا یوافق القرآن فلم أقله = رسول خداص در خطبهای که در منی یا مکه خوانده فرمود: ای مردم! هر چه از جانب من به سوی شما آمد اگر موافق قرآن بود آن را من گفتهام و اگر موافق قرآن نبود آن را من نگفتهام».
3- از اسماعیل بن زیاد السّکونی از حضرت صادقu از پدران بزرگوارش از امیرالمؤمنین – صلوات الله علیهم – روایت کرده است که آن حضرت فرمود: «الوقوف عند الشّبهة خیر من الاقتحام في الهلکة وتركك حدیثا لم تروه خیر من روایتك حدیثا لم تحصه، إن علی کل حق حقیقة وعلی کل صواب نورا فما وافق کتاب الله فخذوا به وما خالف کتاب الله فدعوه = وقوف و تأمّل در هنگام شبهه بهتر است از خود را به هلاکت انداختن و حدیثی را که روایت نکرده و ترکش نمایی بهتر است از اینکه حدیثی را روایت کنی که به حقیقت آن نرسیدهای. به درستی که هر حقّی را خود حقیقتی است و بر هر سخن صواب نوری است... پس آنچه موافق کتاب خداست آن را بگیرید و آنچه مخالف کتاب خداست آن را واگذارید».
4- کلیب أسدی میگوید: از حضرت امام جعفر صادق شنیدم که میفرماید: «ما أتاکم عنّا من حدیث لا یصدّقه کتاب الله فهو باطل = هر چه از ما به شما میرسد، اگر کتاب خدا آن را تصدیق نمیکند باطل است».
5- سدیر میگوید که حضرت امام محمدباقر و حضرت امام جعفرصادق – علیهما السّلام – میفرمودند: «لا یصدّق علینا إلا بما یوافق کتاب الله وسنّة نبیّه = بر ما تصدیق نمیشود مگر آنچه کتاب خدا و سنّت پیغمبرش با آن موافق باشد».
6- شیخ یوسف بحرانی در کتاب حدائق خود از حضرت صادقu روایت می کند که آن حضرت فرمود: «لا تقبلوا علینا حدیثاً إلا ما وافق القرآن والسّنّة = حدیثی را بر ما قبول نکنید مگر آنچه موافق قرآن و سنّت باشد».
7- در همان کتاب، از حضرت رضاu و آن جناب از حضرت صادقu روایت میکند که فرمود: «فلا تقبلوا علینا خلاف القرآن = بر ما خلاف قرآن را قبول نکنید».
گمان نمیکنم کسی را اندکی از وجدان و انصاف روزی شده باشد و مع هذا تردید کند که با این بیان، دیگر میتوان به احادیثی که مضمونش خلاف قرآن است یا با آن موافق نبوده و قرآن آن را تصدیق نمیکند، اعتماد کرد، هر چند رجال آن مطابق کتب رجال و درایه، مؤمن و امامی و فلان و فلان باشند و هر چند با میزان درایه، آن احادیث صحیح باشند!»[17]
چون نویسندة گرامی در مطلب خود در بارة جعل حدیث، اشاره کرده است که: «گاهی دوستان نادان نیز به دوستی احمقانه، اعمالی کردند که دشمنان هم نکردند»، مناسب میدانم مطلبی را که شهید ثانی در «البداية في علم الدّراية» نوشته و جناب «عبدالوهّاب فرید» در کتاب «اسلام و رجعت» (ص 99 تا 100) ترجمة آن را نقل کرده است، بیاورم: «در میان واضعین حدیث، آنانی که ضررشان از همه بیشتر بود کسانی بودند منسوب به زهد و تقوی و در عین حال جاهل، به گمان اینکه قلوب مردم را به وسیلة ترغیب و ترهیب به طرف خدا جلب کرده و از این راه خویشتن را به رحمت خداوند نزدیک کرده باشند، حدیث جعل میکردند! چون اینان ظاهر الصّلاح و معروف به زهد و تقوی و در نتیجه مورد وثوق و محل اعتماد مردم بودند، لذا تمام موضوعاتشان را قبول میکردند، این معنی از احوال آن همه احادیثی که اینان در قسمت وعظ و زهد جعل نمودهاند، کاملا ظاهر و هویداست و احادیثی نیز در خصوص فضائل أئمّه ساختند و در آن أحادیث یک سلسله افعال و احوال خارقالعاده و کراماتی به أئمه نسبت دادند که هیچ یک برای پیغمبران أولوالعزم هم اتفاق نخواهد افتاد، به طوری که عقل هرکس قاطع است که همه مجعول و ساختگی است، اگرچه کرامات اولیاء فی نفسه ممکن است و همچنین أحادیثی نیز راجع به فضائل و خواص سور قرآن جعل نمودند مانند روایت ابیعصمه نوح بن ابیمریم مروزی که دربارة فضائل سورههای قرآن نقل کرده است، کسی به او گفته بود: شما از چه طریقی این حدیث مربوط به فضائل سور قرآن را از عکرمه و از ابن عباس نقل میکنید با اینکه اصحاب عکرمه این را روایت نمیکنند؟ در جواب گفته بود: چون دیدم مردم از قرآن اعراض نموده و به فقه ابیحنیفه و مغازی محمد بن اسحاق مشغول هستند، لذا این أحادیث را حسبة لله جعل نمودهام! تا اینکه مردم به قرآن متوجه شوند! ابیعصمه معروف به «جامع» بود، ابوحاتم ابن حیان دربارة او میگفت: این شخص جامع همه چیز بود غیر از مطلب راست!
ابن حیان میگوید: ابن مهدی میگفت: من به میسره بن عبدربه گفتم، شما این أحادیثی که نقل میکنید که هر کسی اگر فلان آیه یا سوره را قرائت نماید ثوابش چنین و نتیجهاش چنان است از کجا تهیّه کردهاید؟ در جواب گفته بود که همة اینها را من جعل کردم برای اینکه مردم نسبت به قرآن رغبت پیدا کنند! همچنین است حدیثی که به نام «ابیبن کعب» دربارة فضائل سورههای قرآن معروف است. از مؤمل بن اسماعیل روایت شده که میگوید: همین حدیث را شیخی برایم نقل کرد از او پرسیدم از که این حدیث را شنیدهاید؟ گفت: از مردی در مدائن که هنوز هم زنده است، به مدائن رفتم و به آن شخص گفتم شما از که شنیدهاید؟ گفت: از شیخی که فعلا در واسط است، در واسط او را ملاقات کرده و قصه را سؤال کردم گفت: از شیخی در بصره، به بصره رفتم از او پرسیدم، گفت: از شیخی در آبادان، در آبادان آن شیخ را پیدا کرده، مدرک حدیث را از او درخواست کردم، دستم را گرفت و مرا داخل خانهای کرد که در آنجا جمعی از متصوّفه که از آن جمله شیخی بود، نشسته بودند، به آن شیخ اشاره کرد و گفت: از این شیخ شنیدهام، گفتم: جناب شیخ، شما این حدیث را از که شنیدهاید؟ گفت: از کسی نشنیدهام، چون دیدم مردم از قرآن اعراض کردهاند، لذا خودم این حدیث را جعل نمودم تا اینکه مردم به قرآن متوجّه شوند!
آنان که این أحادیث را در تفاسیرشان نقل کردهاند از قبیل واقدی، ثعلبی و زمخشری همه خطا کردهاند، مگر اینکه بگوییم: اینان بر مجعولیت این أحادیث آگاه نبودند، با اینکه جماعتی از علماء کاملا بر این قضیه آگاه بودهاند..... [شهید] در خاتمه میگوید: آنان که حدیث جعل میکنند گاهی جملاتش را خود اختراع میکنند و گاهی کلمات بعضی از مردمان گذشته و قدماء از حکما و یا پارهای از اسرائیلیات را به صورت حدیث تنظیم کرده به أئمه نسبت میدهند و گاهی هم أحادیث ضعیفالاسناد را برای اینکه رواج پیدا کند، به وسیلة ترکیب اسناد صحیحه آنها را به صورت صحیح درمیآورند».
علامه شیخ محمد تقی شوشتری نیز در کتاب مشهور «الأخبار الدّخیلة» به نقل از کتب قدما از جمله رجال «کشی» مطالب مفیدی آورده است که ذکر آن در اینجا خالی از فایده نیست: «کشی از امام صادقu روایت کرده که آن حضرت فرمود: مغیره بن سعید عمدا به پدرم دروغ میبست و کتب اصحاب آن حضرت را میگرفت و أیادی مغیره که تظاهر میکردند از اصحاب آن حضرتاند نیز کتابها را از پیروان پدرم گرفته و به مغیره میدادند و او در آنها [اخباری مشتمل بر] کفر و زندقه وارد میکرد و آنها را به پدرم نسبت میداد[18]، سپس کتب مذکو را به أیادی خویش میسپرد و به آنها دستور میداد که آنها را میان شیعیان انتشار دهند! آنچه اخبار غلوآمیز در کتب اصحاب پدرم موجود است از جعلیات و افزودههای مغیره بن سعید است.
چنانکه گروهی از ناصبیان و سایر مخالفین نیز به قصد تخریب دین، أخبار نادرستی دربارة فضائل و معجزات أئمّه جعل کردند، زیرا مردم با دیدن این أخبار باطل، حتّی اخبار درست ایشان را نیز نمیپذیرند و رد میکنند. امام باقرu فرمود: برای اینکه ما را مبغوض و مغضوب مردم قرار دهند از ما چیزهایی روایت کردهاند که نگفتهایم و انجام ندادهایم.....
به سبب آنچه گفتیم، محققان پیشین، از قبیل یونس بن عبدالرحمان و احمد بن محمد بن عیسی و محمد بن الحسن بن الولید در امور حدیث دقت بسیار به خرج داده و به هر حدیثی عمل نمیکردند. بارها به یونس گفته میشد: چه بسیار انکار میکنی روایات اصحاب ما را! او جواب میداد: هشام بن حکم برایم روایت کرده که از حضرت صادقu شنیدم که میفرمود: حدیثی دربارة ما نپذیرند مگر آنچه را که موافق قرآن و سنّت باشد یا شاهدی از احادیث پیشین ما در آن بیاید، زیرا مغیره بن سعید در کتب اصحاب پدرم جعلیّاتی وارد کرده که پدرم نگفته است.
یونس میگوید: کتب بسیاری از اصحاب حضرت صادقu را به امام رضاu عرضه داشتم، حضرتش بسیاری از روایات کتب مذکور را که به جدّش حضرت صادق منسوب بود، انکار کرد و فرمود: یاران ابوالخطاب تا امروز نیز در کتب اصحاب امام صادقu دروغهایی وارد میکنند، پس شما حدیثی دربارة ما که خلاف قرآن باشد، نپذیرید، به راستی که ما اگر سخن بگوییم موافق قرآن و سنّت سخن میگوییم. همانا ما از خدا و پیامبرش حدیث میگوییم و گفتههای این و آن را نقل نمیکنیم که سخنان ما با هم ناسازگار باشد. کلام نخستین ما چونان کلام آخرین ما و کلام اوّلین ما تصدیقگر کلام آخرین ماست و اگر کسی به نزدتان آمد که برخلاف این برایتان سخن گفت کلامش را [نپذیرفته] به خودش بازگردانید و بگویید: خودت میدانی و حدیثی که نقل میکنی...». الخ[19]
محقّق و عالم معاصر، هاشم معروف الحسنی نیز در بارة حدیث مینویسد: «گروهی از پیروان و دوستداران اهل بیتu که زمانی طولانی بر منابر و مساجد و مجالس سخنان ناروا در بارة علیu شنیده بودند و ملاحظه میکردند که احادیث دروغین از پیامبر در بارة فضائل خلفا و أمویان حتی در مواد تعلیمی مکتبخانهها و حلقههای درس وارد شده و به کودکان خردسال تحمیل می شود، هنگامی که مشاهده کردند که ضعف و سستی در ارکان حکومت ستمگر راهیافته و پیشاهنگان حزب مخالف آشکار شدهاند و دیدند که سیلی از روایات دروغ در میان مردم رواج یافته که در بعضی از آنها از هیچگونه اسائة أدب نسبت به علی و اولادشu اجتناب نشده، از اینکه أحادیثی در فضائل اهل بیت و انتقاد و نکتهگیری از خلفاء جعل کرده و به أئمّه نسبت دهند، خودداری نکردند. در حالی که ائمّهu خود با دقّت و جدّیت با هر که میخواست آن بزرگواران را از انسانهای دیگر فراتر برده یا از خلفا یا صحابة نیکوکار پیامبرu عیبجویی کند، مخالفت میکردند.
در این برهه از تاریخ مسلمین که أحزاب و دستهها متعدّد شدند و تمایلات و گرایشها با یکدیگر برخورد داشتند، فرق مختلف شیعه از قبیل «کیسانیه» و «زیدیه» و «فطحیه» و غیره نیز نقش داشتند و حتی این اختلافات در میان محدثین و فقها نیز بروز کرد و فرق گوناگون در کنار وسائلی که برای تأیید و تبلیغ أفکار فرقة خویش و ترویج آن به کار میبردند، [جعل] حدیث را نیز به خدمت گرفتند!!
از جملة خطرناکترین این نفوذیها در جامعة تشیّع گروهی بودند که به ارادت و دوستی اهل بیت تظاهر میکردند و مدتی دراز خود را در زمرة رُوات و اصحاب أئمهu جا زدند و در طول این مدت توانستند که به امام باقر و صادق – علیهما السلام – تقرّب حاصل کنند تا اینکه جمعی از رُوات به آنان اعتماد کردند و چنانکه برخی از روایات مشعر بر این معنی است که اینگونه افراد توانستند مجموعة بزرگی از احادیث را جعل کرده و مجعولات خود را در «اصول» حدیثی به عنوان احادیث أئمّه وارد سازند!
از این میان برخی شناخته شده و مشهوراند، از جمله «محمد بن مقلاص الأسدی» که شهرستانی از او با کنیة «أبوزینب» و مقریزی با کنیة «ابن أبی ثور» یاد میکند و دیگر «مغیره بن سعید» و «بزیغ بن موسی الحائک» و «بشار الشعیری» و «معمر بن خیثم» و «سری» و «حمزه الیزیدی» و «صائد الهندی» و «بیان بن سمعان التمیمی» و «حرث شامی» و «عبدالله بن الحرث» و سایرین که در اینجا احصاء همگی آنها میسور نیست... از میان اینان «مغیره بن سعید» که [بعدها] ادعای نبوّت کرد بیش از دیگران پیرو داشت، زیرا از سحر و شعبده و کارهایی که مردم سادهلوح و ناهشیار را میفریبد، استفاده میکرد..... روایات صحیح از امام صادق و ائمّة دیگر برای مسأله تأکید دارند که مغیره بن سعید و بیان و صائد الهندی و عمرالنبطی و مفضل و سایر منحرفین که خود را در صفوف شیعیان جا زده بودند، جعلیّات بسیاری در موضوعات مختلف در میان روایات أئمّه وارد ساختند.
از مغیره نقل شده که: دوازده هزار حدیث در أخبار جعفر بن محمد جعل کردهام! وی و پیروانش مدتهای مدید در میان شیعیان حضور داشتند و با آنان به مجالس أئمّه آمد و شد میکردند و حقیقت حالشان معلوم نشد، مگر بعدها که أصول حدیثی از مرویّات آنها انباشته شد!.... تردید نیست که وی و یارانش روایات جعلی خود را به اصحاب موثوق أئمه نسبت میدادند تا واقعیّت ماجرا آشکار نشود!
علاوه بر این، گروهی دیگر از جاعلین، احادیثی میساختند که مردم را نسبت به أئمه بیعلاقه سازند، چنانکه امام باقرu به این موضوع اشاره کرده و فرموده: برای اینکه ما را مبغوض و مغضوب مردم قرار دهند، چیزهایی روایت کردهاند که ما نگفتهایم و انجام ندادهایم!..... شیخ صدوق آورده است که ابراهیم بن أبی محمود به حضرت رضاu عرض کرد: ای فرزند پیامبر، روایاتی دربارة فضائل امیرالمؤمنینu و فضائل شما اهل بیت داریم که مخالفین شما نقل کردهاند و نظیر آن اخبار را که از طریق شما نقل شده باشد سراغ نداریم، آیا به آنها معتقد شویم؟ حضرت فرمود: ای ابن أبی محمود! مخالفین ما سه گونه خبر دربارة ما جعل کردهاند، یکدسته احادیثی که مشتمل بر غُلُوّ و مبالغة دربارة ماست، دستة دوم روایاتی که دالّ بر قصور دربارة ما است و سوم روایاتی شامل اقوال ما در تصریح به بدیهای دشمنان ماست. چون مردم غُلُوّ در بارة ما را بشنوند پیروان ما را تکفیر کرده و آنان را معتقد به ربوبیّت ما قلمداد میکنند و چون أخبار قصور ما را بشنوند آنها را میپذیرند و به آن معتقد میشوند [و ما را بد میپندارند] و اگر بدیهای دشمنان ما را که از آنها نام برده شده، بشنوند، ما را با ذکر ناممان دشنام میدهند...
به هر حال، روایت صدوق از امام رضاu به خوبی چگونگی اکثر اخبار جعلی دربارة فضائل [پیشوایان دین] و بدیهای [مخالفین] را بیان میکند، زیرا دشمنان اهل بیت برای ایجاد فاصله و دورداشتن مردم ازآن بزرگواران به هر راهی رفتند و بالاخره دانستند که مبارزة مستقیم با آنان باعث جلب عواطف مردم نسبت به ایشان شده و موجب نزدیکی مردم به آنان میشود. امّا در این روش (= جعل حدیث) تا حدودی [در وصول به مقصود خویش] موفق شدند و صدها حدیث در بدگویی از خلفاء و صحابة پیامبر و یا دادن صفت خالق و مدبِّر امور و یا اتکاء به محبت و ولای علی و اولادش، جعل کردند.
امّا علیرغم تلاشهای مخلصانهای که برای آشکارساختن این مجعولات و تصفیة حدیث و اعتقادات، از آثار سوء و مفاسد اینگونه اخبار ساختگی، به عمل آمده ولی [متأسفانه] تا امروز این آثار مجعول ذهن مردم را مشغول داشته و با أفکار و عقول مردم بازی میکند»[20].
ایشان در قسمتی دیگر از کتابش مینویسد: «انکار نمیتوان کرد که محدثین اهل سنت از اواسط قرن پنجم هجری نسبت به خطری که احادیث شریف را در برگرفته بود، هشیارتر و آگاهتر بودهاند و علاوه بر نگارش کتب روایت و احوال راویان، در طول دو قرن دهها کتاب پیرامون احادیث جعلی تألیف کردند که بعضی از این کتب دارای عنوان «الموضوعات» (= اخبار جعلی) بود. یکی از مؤلفین اینگونه کتب، دانشمند مشهور «عبدالرّحمان ابن الجوزی» است که در قرن ششم هجری کتابی به نام «الموضوعات» در سه جلد تألیف کرد و پس از او تألیف در این زمینه ادامه یافت و «سیوطی» و «فتنی» و سایرین، همین برنامه و روش را ادامه داده و کتبی تألیف کردند که برای کسانی که بخواهند در این زمینه مطلبی بنویسند، از بزرگترین و مفیدترین منابع به شمار میرود.
اما شیعیان در این مورد چنان تجاهل ورزیدند که پنداری این مسأله به ایشان مربوط نیست! در حالی که تعداد و نیز خطر احادیث جعلی در بین روایاتشان از جعلیّاتی که در احادیث سنّیان وجود داشت، کمتر نبود ولی تنها کاری که کردند این بود که در تألیفاتشان از طریق دو علم رجال و درایه که از احوال و کیفیّت راوی و روایت بحث کرده و خطوط کلی شناخت حدیث صحیح از سقیم را بیان میکنند، مشکلات حدیث را مورد بررسی و تحقیق قرار دادند و در طول این قرون طولانی نکوشیدند که حتّی یک کتاب تألیف کنند که لاأقل در أمور و مسائل گوناگون شامل نمونههایی از احادیث جعلی باشد!! در حالی که همواره مذهب شیعه – که از انحراف و افسانهها و خرافات به دور است – از نتایج سوءاحادیثی که توسط مزدوران حکام و قصهپردازان و رهبران فرق و احزاب گوناگون، جعل شده، در رنج بوده است.
در کنار اینان جاعلانی از نوع دیگر پدید آمدند که به انگیزة غیرت و علاقه نسبت به اسلام، از زبان أئمّة شیعه در ترغیب [به اعمال خیر] و تخویف [از اعمال ناپسند] روایاتی جعل کردند و برای پشتیبانی و تحکیم گفتهها و جعلیّاتشان، روایاتی انتشار دادند که پیامبرص و امامu فرمودهاند: اگر کسی عملی به امید ثوابی که از پیامبر یا امام نقل شده به جای آورد، گرچه پیامبر و امام واقعاً چنان کلامی نگفته باشند، ولی ثواب مذکور به عامل داده خواهد شد!
این دسته از جاعلین با نیّت خیر و به قصد تقرّب چنین میکردند و میپنداشتند که کار درستی میکنند! بدین ترتیب اینگونه جعلیّات در سنّی و شیعه رواج یافت و قصهپردازان نیز از این طریق برای انتشار افسانههای خود که کتب سنّی و شیعه انباشته از آنهاست، زمینة مساعدی یافتند. در نتیجه بسیاری از روایات صحیح در میان روایات ساختگی و دروغین، سرگردان ماند و دشمنان کینهتوز اسلام و تشیع برای تشویش اذهان و بدگویی و انتقاد عرصهای فراخ به دست آوردند، کاری که از هر سلاح دیگر بُرّندهتر و از سلاح مشرکین و دشمنان اهل بیت مخرّبتر بود»[21].
یکی دیگر از علل وضع نابسامان حدیث، آن است که علمای متأخّر نسبت به حدیث تعصّب ورزیده و چنانکه باید در مورد احادیث، تحقیق علمی و بدون پیشداوری، به عمل نیاوردند ودر واقع از رُوات سابقین که اغلب مردمی کمسواد و خرافی بودهاند تقلید کردند. باید توجّه داشت که در قرن دوم و سوم که اکثر اخبار ناصحیح در همین دوران جعل شده، حوزة علمی و تحقیقی و بنا به اصطلاح امروز دانشگاهی نبوده تا در آن اخبار به دقّت بررسی و به قرآن عرضه شود، بلکه هر کس مختصر سوادی داشته و میتوانسته کتابت کند، دفتری فراهم کرده و سخن هرکس و ناکس را در آن ثبت کرده، بیآنکه از عقایدواقعی و یا اهداف کسانی که از آنان، خبری را ثبت میکرده، آگاه بوده و یا از صدق و کذب و یا مستند و نامستند بودن کلامشان مطمئن باشد. اکثر این ناقلین نمیتوانستهاند، اخبار را با قرآن تطبیق کرده و موافق و مخالف قرآن را از هم تمییز دهند! از تاریخ قطعی اسلام نیز اطلاعات کافی نداشتهاند، مثلاً شیخ صدوق معروف به ابن بابویه کاسبی بوده که در قم برنجفروشی میکرده و دفتری داشته که هرخبری را از کسی که او را فرد خوبی میپنداشته، گرفته و در دفترش درج کرده است. در آثار وی اشتباهات فاحشی دیده میشود که برخی از آنها حتّی از طلبة مقدمات خوانده بعید است و در واقع مصداق این کلام است که اشتباهات بزرگان نیز بزرگ است. البتّه در اینجا درصد ذکر یکایک اشتباهات شیخ نیستم ولی به عنوان مثال، ایشان در باب 34 «عیون أخبار الرّضا» یعنی در «باب العلل التي ذکر الفضل بن شاذان» با اینکه از امام رضاu نقل میکند که خطبههای نماز جمعه برخلاف نماز عیدین، قبل از نماز قرار دارد وحتّی علّت این تقدّم را هم از قول آن حضرت ذکر میکند، امّا خود شیخ ذیل همین قسمت از حدیث مینویسد: «مصنّف این کتاب – رحمهالله – میگوید: این خبر به همین صورت نقل شده، ولی دو خطبة نماز جمعه و نماز عید [قربان و فطر] بعد از نماز است!!!، زیرا آن دو به منزلة دو رکعت آخر نماز میباشند و نخستین کسی که دو خطبه را قبل از نماز قرار داد، عثمان بن عفّان بود، زیرا او به سبب کارهای [نابجایی] که کرده بود، مردم برای شنیدن خطبههایش توقّف نمیکردند و میگفتند با اندرزهای او چه کنیم که او کارهای [نابجایی] کرده است، پس [ناچار] دو خطبه را پیش از نماز قرار داد تا مردم در انتظار نماز بمانند و [هنگام خطبه خواندنش] متفرّق نشوند»!!!
مسلّماً کسی که از فقه و تاریخ اسلام آگاه باشد، چنین کلامی نمیگوید. در واقع شیخ برخلاف جمیع فقهای شیعه سخن گفته! علاوه براین، مطّلعین از تاریخ صدر اسلام میدانند که نه عثمان و نه با نفوذتر از وی، نمیتوانستند در احکام و عبادات اسلامی، خصوصاً عبادت شایعی چون نماز جمعه، چنین تغییراتی ایجاد کنند!
و باز در همین «عیون أخبار الرّضا» در باب ششم، حدیث اول (= حدیث لوح جابر) صدوق ناقل روایتی است[22] که جاعل جاهلش، جابر بن عبدالله انصاری را در زمان احتضار امام باقرu بر بالین آن حضرت آورده تا وی مشاهدات خود را در حضور امام برای زید بن علی -رحمة الله علیه- بیان کند، در حالی که جابر حد اکثر در سال 78 هجری یعنی حدود شانزده سال قبل از وفات پدر زید یعنی حضرت سجادu، دار فانی را وداع گفته و زید بعد و یا در زمان وفات جابر، تولد یافته و امام باقرu نیز اگر نگوییم در سال 116، لاأقل در سال 114 چشم از جهان بسته، پس چگونه جابر 36 سال پس از فوت خویش در زمان احتضار امام باقر بر بالین آن حضرت حاضر شده است؟!![23]
نمونة دیگر، حدیث 29 باب 64 «عیون أخبار الرّضا» است که در آنجا صدوق ناقل خبری است که جاعلی غافل، مکالمهای بین امام رضا و یکی از سرداران مأمون موسوم به «هرثمه بن اعین» ترتیب داده، غافل از اینکه «هرثمه» قبل از وصول امام رضاu به خراسان، کشته شده بود![24]
جناب صدوق در کتاب مشهورش «من لا یحضره الفقیه» از قول امام مظلوم یعنی حضرت صادقu حدیثی نقل کرده که بنا به مفاد آن کرة زمین بر پشت یک ماهی قرار دارد امّا چون ماهی مذکور بر خود غرّه شد، پروردگار ماهی کوچکی را در بینی ماهی مغرور قرار داد که چهل شبانهروز او را ناراحت و پریشان ساخت. از آن پس هرگاه پروردگار بخواهد جایی از زمین را بلرزاند آن ماهی کوچک را به نظر او میآورد [ماهی از ترس به لرزه میافتد] و زمین دچار زلزله میشود[25]!! و در حدیثی دیگر آورده که امام فرمود: زمین را بر پشت یک ماهی گذاشتهاند که هر یک از شهرها روی یک از فلسهایش قرار گرفته، هنگام زلزله، به امر خدا ماهی یکی از فلسها را که شهر منظور بر آن قرار دارد میلرزاند و اگر ماهی فلس را به جای لرزندان از جا بلند کند زمین واژگون و زیر و زبر میشود!![26]
چنین اشتباهات فاحشی را کسی مرتکب شده که در کتب ما از او با عنوان رئیس المحدّثین، عمدة الفضلاء، إمام عصره، الشیخ الأعظم (الأجل) عماد الدین، رکن من أرکان الشریعة (الدین)، الفاضل المعظم و آیة الله في العالمین و... یاد میکنند!
البته اشتباهات صدوق بسیار بیش از اینهاست، و اگر کسی در صدد برآید که آنها را (اعم از اشتباهات تاریخی و قرآنی و نحوی) احصاء کند خود کتابچهای خواهد شد[27]! خداوند – عزّ ذکره – شاهد است که قصد ما از ذکر این مسائل به هیچ وجه توهین به آن مرحوم نیست، بلکه فقط و فقط مقصود ما آن است که طلاب جوان و کمتجربه و سایر مردم، فریب این القاب و عناوین پرطمطراق را نخورند و مرعوب و مبهوت تبلیغات عالمنمایان و دکانداران اهل منبر، نشوند تا بتوانند آزادانه و بدون تعصب و پیشداوری و با آرامش، مطالب علماء رابه صورتی دقیق و علمی مورد بررسی و تحقیق قرار داده و با قرآن بسنجند.
«محمّد بن یعقوب کلینی» نیز از مطالب فوق استثناء نیست. وی نیز کاسبی بوده در بغداد و هرخبری را از کسانی که هم مذهب وی بودهاند و یا سخنشان را موافق مرام و مسلک خویش مییافته و میپسندیده، در طول بیست سال در دفاتر خود جمع کرده و اگر بخواهیم بسیار خوشبینانه قضاوت کنیم و او را به سوءنیّت متّهم نکنیم، باید بگوییم که از مطالعة بیغرضانة «کافی» - چنانکه در صفحات آینده خواهیم دید – میتوان دریافت که وی با قرآن آشنایی کافی نداشته و غالباً تعارض اخبار منقولة خود را با قرآن درنمییافته و به احوال رجالی که احادیثشان را ثبت میکرده، توجّه چندانی نداشته است![28]
شیخ مفید دربارة بسیاری از اهل حدیث در «فصل في النفوس والأرواح» از کتاب «تصحیح اعتقادات الإمامیة» مینویسد: «أصحابنا المتعلقین بالأخبار، أصحاب سلامة وبعد ذهن وقلة فطنة، یمرون علی وجوههم فیما سمعوه من الأحادیث ولا ینظرون فی سندها ولایفرّقون بین حقها وباطلها ولا یفهمون ما یدخل علیهم في إثباتها ولا یحصلون معاني ما یطلقونه منها = اصحاب ما (= شیعیان) که اهل اخباراند، افرادی دارای سلامت نفس امّا کند ذهن و کمفراستاند، آنچه از احادیث شنیدهاند به سادگی میپذیرند و میان حق و باطل آنها فرق نمیگذارند و نمیفهمند با پذیرش احادیث [نادرست] چه اشکالات و ایراداتی بر آنان وارد خواهد بود و در معانی واقعی آنها تأمّل نمیکنند»[29].
به هر حال، اینجانب – چنانکه گفته شد از میان کتب معتبرة شیعه، کتاب « اصول کافی» را انتخاب کردم، که آن را از هر کتابی بهتر و معتبرتر میدانند، طبعاً اگر تضاد و مخالفت اخبار این کتاب با دو حجّت إلهی – قرآن و عقل سلیم – معلوم و مسلّم شد، سایر کتب ارزشش – لاأقل تا حدودی – معلوم میشود.
جایی که عقاب پر بریزد |
|
از پشة لاغری چه خیزد؟ |
ما در این کتاب اخبار و احادیث جلد اول «اصول کافی» را مورد تحقیق قرار میدهیم و چون اشکالات سند و راویانش معلوم گردد، خواننده خواهد دانست که چه کسانی مذهبسازی کرده و با جعل اخبار، میان مسلمین تفرقه انداختهاند و چون خرابی متن آشکار شود، خواننده درمییابد که چرا نباید اینگونه روایات را بپذیرد.
* «برای پرهیزکاران هدایت است». [البقرة: 2].
[1]- نهجالبلاغه، خطبه 125.
[2]- نهجالبلاغه، مکتوب 53.
[3]- اینجانب نیز تا مدّتها پس از فراغت از تحصیل در قم و نجف، به کتاب «کافی» بسیار خوشبین و بدان سخت معتقد بودم.
[4]- الأصول من الکافی، دارالکتب الإسلامیة، ج 2، ص 599.
[5]- نهجالبلاغه، خطبه 161.
[6]- نهجالبلاغه، خطبه 83.
[7]- آقای بهبودی مینویسد: پس از آنکه اصحاب حدیث و رهبران مذهبی بسیار شدند و کتب أصول و تألیفات گوناگون فراهم گردید و در دسترس وراقان و صحافان قرار گرفت، غُلاة خائن و مزدوران زندیق، مواریث حدیثی را به بازی گرفتند و در آنها افزودند و کاستند و به تغییر و تبدیل أحادیث روی آوردند و حرام الهی را حلال و حلال پروردگار را حرام شمردند، در این هنگام تضاد و تناقض چنان فراوان شد که در ابواب فقه و معارف دین، حدیثی نمیتوان یافت که از حدیثی که ضد آن بوده و آن را نقض کند، در أمان مانده باشد. بدین ترتیب تضاد و اختلاف به عقائد و فتاوی و أحکام نیز سرایت کرد. بسیار دیده میشود که کتب حدیث به لحاظ زیادت و نقصان مطالب با یکدیگر تفاوت دارند. (معرفةالحدیث، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، ص 40).
[8]- آقای بهبودی مینویسد: گاهی یکی از کتب موسوم به «أصل» یا کتابی مشهور را گرفته و از آن چندین نسخه استنساخ میکردند و احادیث جعلی خود را نیز در ضمن رونویسی از کتاب در آن داخل نموده و یا کلمات کتاب را مطابق دلخواه خود تحریف میکردند و پس از خاتمه کار بر پشت جلد کتاب مینوشتند «این کتاب بر فلانی در ماه فلان در حضور اصحاب قرائت شده است»! سپس این نسخه جعلی را در سرای صحافها و نسخهنویسان توزیع کرده و یا در دسترس محدثین کم درایت قرار میدادند. اما گاهی یک کتاب کامل شامل غلو و اخبار دروغین جعل میکردند و بر پشت جلد آن مینوشتند: «اصل فلان» یا «کتاب فلان» آنگاه این نسخه جعلی را در میان کتب صحافها قرار داده و یا به کودکان و کهنسالان بیسواد به عنوان کتبی که از بزرگان محدثین به میراث مانده است میفروختند. (معرفة الحدیث، ص 44). از جمله چنانکه آقای بهبودی به نقل از نجاشی آورده است، رسالهای را به «جابر بن یزید جعفی» به نام رسالة أبی جعفرu نسبت دادهاند که جعلی است.
[9]- معلوم میشود که خرافیون و دکانداران عوام فریب زمان ما از علمای سوء و خرافیون متعصّب زمانهی «ابن الغضائری» بدتراند، زیرا آنها فقط به تهمت و افتراء اکتفاء کردند، اما اینان مرا و امثال مرا به زندان و تبعید محکوم کرده و حتّی از قتل اینجانب اباء ندارند!!
[10]- سال 1339 هجری شمسی.
[11]- در «رجال کشی»، چاپ کربلا، صفحة 124 آمده است که امام صادقu نسبت به بسیاری از روات شاکی بوده و میفرمود: مردم به دروغ بستن بر ما حریصاند ... همانا حدیثی به کسی میگویم ولی هنوز از نزدم نرفته که آن را به صورت نادرستی تأویل میکند. این بدان سبب است که آنها با حدیث ما و [اظهار] علاقه به ما ثواب الهی را نمیجویند بلکه در طلب [متاع] دنیا هستند! و باز در صفحه 255 همین کتاب آمده است که حضرتش میفرمود: گروهی ادّعا میکنند که من امام و پیشوای آنها هستم، سوگند به خدا که امامشان نیستم، آنان را چه میشود، خدایشان لعنت فرماید، هرچه پردهپوشی کردم، پردهدری کردند، خداوند آبرویشان را بریزد، میگویم فلان میگویند همانا یعنی بهمان! من امام کسی هستم که مرا اطاعت کند. و باز در صفحه 257 میخوانیم که آن حضرت میفرمود: ما اهل بیت راستگوییم، امّا از دروغگویی که بر ما دروغ میبندد و با اکاذیبش راستگویی ما را در نظر مردم خراب [و آنها را به ما بدبین] میکند، در امان نیستیم. و در صفحة 259 آمده است که حضرتش میفرمود: کسی بیش از [برخی از] اشخاصی که به ما اظهار علاقه و ادّعای دوستی میکنند، با ما دشمن نیست!
[12]- رجال کشی، ص 275.
[13]- رجال کشی، صفحه 336 به بعد.
[14]- شیخ مرتضی انصاری در «فرائد الأصول» تصریح کرده که اخبار مربوط به عرض احادیث به قرآن، متواتر معنوی است.
[15]- سلطنت مشارق و مغارب زمین به سلیمان بن داوود داده شد و او هفتصد سال و هفت ماه پادشاهی کرد! وی بر اهل دنیا از جن و انس و شیاطین و ... فرمانروایی میکرد.
[16]- مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، چاپ سنگی، ج 3، کتاب القضاء، صفحه 186. [این روایت در تفسیر عیاشی آمده است، ر. ک تفسیر عیاشی، المکتبة العلمیّة الإسلامیة بطهران، ج 1 ص 8].
[17]- ارمغان آسمان، حیدرعلی قلمداران، چاپخانه قم، صفحه 174 به بعد.
خوشبختانه فقهای ما اعمّ از متقدمین و متأخرین اگر در معارف و یا در استنباط احکام شرعی، به این روایات عمل نکرده باشند، ولی لاأقل در مقام نظر و ادّعا به این حکم شرعی اعتراف کردهاند. فیالمثل «شیخ مفید» که از کبار متقدمین است در کتاب «تصحیح اعتقادات الإمامیة» در فصل نهم که پس از فصل «فی أفعال العباد» قرار دارد، میگوید: «وکتاب الله تعالى مقدّم علی الأحادیث والرّوایات وإلیه یتقاضی في صحیح الأخبار وسقیمها، فما قضی به فهو الحق دون ما سواه = کتاب خداوند متعال براحادیث و روایات تقدم دارد و با آن در مورد اخبار صحیح و ناصحیح داوری میشود و هر چه کتاب الهی بدان حکم کند، حق است و لاغیر». از متأخرین نیز، شیخ «مرتضی انصاری» معروف به شیخ اعظم، با اینکه اعتراف میکند که: «از جمله واضحات است که أخبار وارده از اهل بیت – سلام الله علیهم أجمعین– در مخالفت ظواهر کتاب و سنّت در غایت زیادی است» ولی خوشبختانه راه نجات را نیز نشان داده و در کتاب «فرائد الأصول» که در میان طلاب به «رسائل» مشهور است، مینویسد: «الأخبار الواردة في طرح الأخبار المخالفة للکتاب والسّنّة ولو مع عدم المعارض، متواترة جدّا = روایاتی که دربارهی طرد اخبار مخالف قرآن و سنّت [قطعیّه] ـ حتّی در مورد اخباری که روایت معارض ندارند – وارده شده، جدّاً متواتراند». بدیهی است که سایر اخبار تاب مقاومت در برابر خبر متواتر را ندارند.
[18]- توجّه داشته باشید که این جاعلین نام خود را در سلسله سند احادیث ذکر نمیکردند، بلکه اشخاص خوشنام را به عنوان راویان اخبار جعلی خود، ردیف میکردند تاجعلیّاتشان مقبول افتد. به همین سبب است که معتقدیم بررسی متن حدیث مهمترین کار در أخذ حدیث است.
یکی از اشتباهات برخی از علمای رجال از قبیل «ممقانی» آن است که وی درباره هر یک از رواتی که حدیثی را از أئمّه – علیهم السّلام – نقل کرده باشد، میگوید: «والظاهر أنّه إمامي = ظاهرا او امامی مذهب است» درحالی که «ممقانی» خود در یکی از تألیفاتش به نام مقباس الهدایة (ص 89) روایت کرده که امام صادقu فرمود: ما أنزل الله سبحانه آیة في المنافقین إلا وهي فیمن ینتحل التّشیّع = خداوند در حقّ منافقین آیهای نازل نفرموده مگر اینکه همان [صفات مذکور در] آیه در کسانی است که تشیع را به خود بستهاند»! (رجال کشی، چاپ کربلاء، ص 254) و باز ممقانی در همان کتاب (ص 88) قول امام صادقu را نقل کرده که فرموده: از کسانی که خود را به ما بستهاند، کسانی هستند که از یهود و نصاری و مجوس و مشرکین بدتراند! (رجال کشی، ص 252) پس صرف نقل حدیث از أئمّه دلیل ارادت به آن بزرگواران نیست، چه بسا منافقی که اظهار تشیّع میکند به قصد تخریب اسلام و یا مشوهساختن شخصیت آن عزیزان، حدیثی به نامشان جعل کرده باشد. همچنین صرف امامی بودن نیز دلیل بر راستگویی نیست.
اشتباه دیگر «ممقانی» که در سراسر کتابش به آن دچار شده آن است که میگوید: اخبار منقول از افراد مجهول یا ضعیف یا واقفی یا کذابی را که ثقات و علمای معتمد نقل کردهاند میتوان پذیرفت زیرا که راویان أخیر که از افراد مجروح، روایت را گرفتهاند، مورد اعتماداند!! این بیان مغالطهای بیش نیست زیرا چنانکه گفتیم جعالین و کَذَبه چون بخواهند خبری را نشر دهند، برای کذب خود روات معتمد را ذکر میکنند، پس به صرف اینکه فلان ثقه روایتی را نقل کرده، نمیتوان به آن اعتماد کرد. زیرا اوّلا: ممکن است معتمد مذکور بیخبره بوده و فقط نام او را وسیله کرده باشند. ثانیا: فرد موثوق نیز هراندازه که مورد اعتماد باشد معصوم نیست و چه بسا فریب ظاهر راوی قبل از خود را خورده باشد. آیةالله خویی نیز تصریح کرده که : صاحبان اصول و کتب روایت همگی ثقه و عادل نبودند و بدین سبب نسبت به آنها احتمال کذب هست و اگر صاحب «أصل» از کسانی باشد که دروغگویی او محتمل نباشد احتمال میرود که به سهو و اشتباه دچار شود. سپس به روایاتی که میگوید، ماه رمضان کمتر از سی روز نخواهد بود و در جلد 4 «تهذیب الأحکام» در باب «علامة أوّل شهر رمضان وآخره» آمده است از جمله حدیث 477 و 482 اشاره میکند و میگوید: میبینیم که شیخ طوسی در صحّت این حدیث که از حذیفه نقل شده و در سلسله روات آن «محمد بن أبیعمیر» هست و شیخ آن را به طرق معتبر از او روایت کرده، مناقشه میکند. منشا این امر جز سهو و اشتباه رُوات نیست. پس چنانچه به صحت چنین روایتی حکم نشود، حال روایاتی که ضعفاء و مجاهیل نقل میکنند چه خواهد بود؟» (معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 23 و 24).
[19]- الأخبار الدّخیلة، ج 1، صفحه 216 به بعد.
[20]- الموضوعات في الآثار والأخبار، هاشم معروف الحسنی، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، صفحه 148 به بعد.
[21]- الموضوعات فی الآثار والأخبار، هاشم معروف الحسنی، ص 88 و 89.
[22]- صدوق این روایت را در «کمال الدّین» نیز آورده است.
[23]- مفید است اگر رجوع کنید به مطالب مرحوم «قلمداران» که حدیث لوح جابر را از صفحه 167 کتاب «شاهراه اتّحاد» مورد تحقیق و بررسی قرار داده است.
[24]- حدیث مذکور اشکالات دیگری نیز دارد که اینجا در مقام بررسی کامل حدیث نیستیم.
[25]- البته همین دسته گل را «کلینی» نیز به آب داده و این خبر مضحک را در «روضه کافی» به عنوان خبر 55 آورده است!
[26]- من لایحضره الفقیه، ج 2، باب صلاة الکسوف والزلازل والریاح والظلم وعلتها، حدیث 1512 و 1513 – در مورد باد نیز با شماره 1517 نقل شده که امیرالمؤمنینu فرمود: باد سر و دو بال دارد!! و در حدیث 1522 منشأ وزش اکثر بادها را از بیتالحرام دانسته است!!
[27]- شیخ مفید در «فصل فی الإرادة والمشیّة» از کتاب «تصحیح اعتقادات الإمامیّة» درباره شیخ صدوق مینویسد: «لم یکن ممن یری النظر فیمیز بین الحق منها والباطل ویعمل علی ما یوجب الحجّة ومن عول في مذهبه على الأقاویل المختلفة وتقلید الرواة کان حاله في الضعف ما وصفناه = وی از صاحبنظران نبود که حق و باطل روایات را تمیز دهد و به موجب حجت و دلیل عمل کند و کسی که در مذهب خویش به أقاویل مختلف و تقلید از راویان متّکی باشد حالش به لحاظ سستی و ضعف عقاید چنان است که وصف کردیم.»!
[28]- هاشم معروف الحسنی مینویسد: «عجیب است که شیخ المحدّثین پس از تلاش بسیار در جستجوی حدیث صحیح که بیست سال به طول انجامید، روایات ناصحیح فراوانی در کتابش گردآورد که عیوب متن و سند آن حتّی بر کسانی با دانش و کارآزمودگی کمتر از او، مخفی نیست!.... چقدر آرزو داشتم که خداوند برای کسی میسر سازد که بر چاپ جدید «کافی» تعلیقی بنویسد و روایات فاقد شروط صحّت را مشخص سازد». (الموضوعات فی الآثار والأخبار، ص 253 و 254).
[29]- مرحوم «کلینی» در مقدمه «کافی» خطاب به دوستش نوشته است: «یا أخی ـ أرشدك الله ـ إنه لا یسع أحداً تمییز شيء مما اختلف الروایة فیه عن العلماء – علیهم السلام – برأیه إلا علی ما أطلقه العالم بقولهu: اعرضوها علی کتاب الله فما وافق کتاب الله – عزوجل – فخذوه وما خالف کتاب الله فردّوه ... = ای برادرم – که خدایت ارشاد کند – همانا کسی را توان آن نیست، چیزی را که در روایت آن از ائمه – علیهم السلام – اختلاف شده، با نظر خود تشخیص دهد، مگر براساس آنچه که امامu خود فرموده: احادیث را به کتاب خداوند عرضه بدارید، پس آنچه را موافق کتاب خدای عزوجل بود، بگیرید و آنچه مخالف کتاب خدا بود، رد کنید ....».
امّا متأسفانه خود، شاید به جهت عدم آشنایی کافی با قرآن کریم، به دستور امام عمل نکرده، که اگر چنین میکرد، میبایست بسیاری از اخبار کتابش را به احترام قرآن، به آب میشست!
«کلینی» پس از ذکر قواعد اخذ حدیث، مطلبی ذکر میکند که نشان میدهد وی فردی بصیر نبوده و در مورد منقولات خود چندان تفکّر و تأمل نمیکرده، وی مینویسد: «ونحن لا نعرف من جمیع ذلك إلا أقله، ولا نجد شیئاً أحوط ولا أوسع من رد علم ذلك کله إلى العالمu وقبول ما وسّع من الأمر بقوله: بأیّما أخذتم من باب التسلیم وسعکم = ما از اینها [قواعد أخذ حدیث] جُز حداقلّ آن را نمیدانیم و راهی وسیعتر و محتاطانهتر از این نمییابیم که علم به این امور را به خود امامu واگذاریم و قاعده فراختر و آسانتری را بپذیریم که امام [آن را چنین] بیان فرموده: هر یک از [دو روایت متخالف] را که از باب تسلیم [در مقابل أمر امام] اختیار کنید برایتان جایز است»!!
آیا دین احکام متعارض دارد؟ آیا ممکن است عمل به دو حکم متعارض، هر دو مایه سعادت دنیا و آخرت بشر باشند؟ آیا در اسلام برای همه و یا اکثریّت راهی برای تشیخص حکم واقعی شرع نیست؟ آیا ممکن است آخرین و کاملترین دین الهی مردم را در احکام شرع سرگردان گذارد و به ناگزیر بگوید برای شما فرقی در اختیار اخبار متعارض نیست؟ آیا صدور چنین حکمی از جانب امامِ هدایت ممکن است؟